﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهوششم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
ڪابووس بیدارے
برگہ استعفا رو از روے ميز برداشتم و دنبالش رفتم ... هنوز پام بہ دفترش نرسيده بود ڪہ ...
- چرا با خودت اين ڪارها رو مےڪنے؟ ... تو بهترين ڪارآگاه منے ... بين همہ اينها روشن ترين آينده رو داشتے ... چرا دارے با دست خودت همہ چيز رو خراب مےڪنے؟ ...
بےتوجہ بہ اون ڪلمات ... رفتم جلو و استعفام رو گذاشتم روے ميز ...
- حداقل يہ چيزے بگو مرد ...
- بايد خيلے وقت پيش اين ڪار رو مےڪردم ... مےدونے چرا اون روز چاقو خوردم؟ ... چون اسلحہ واسہ دستم سنگين شده ... نمےتونم بيارمش بالا و بگيرمش سمت هدف ... مغزم ديگہ نمےتونہ درست و غلط رو تشخيص بده ... فڪر مےڪردم درست بود اما اون شب نزديڪ بود ...
نشستم روے صندلے ...
ـ بعد از چاقو خوردن هم ڪہ ... فقط ڪافيہ حس ڪنم يہ نفر مےخواد از پشت سر بهم نزديڪ بشہ ... چند روز پيش لويد اومد از پشت صدام ڪنہ ... ناخودآگاه با مشت زدم وسط قفسہسينہاش ...
اينجا ديگہ جاے من نيست رئيس ... نمےتونم برم توے خيابون و با هر ڪسے ڪہ بهم نزديڪ ميشہ درگير بشم ...
نشست پشت ميزش ... ساڪت ... چيزے نمےگفت ... براے چند لحظہ اميدوار شدم همہ چيز در حال تموم شدن باشہ...
ڪشوے میزش رو جلو ڪشید و یہ برگہ در آورد ...
- برات از روان شناس پليس وقت گرفتم ... اگہ اون گفت ديگہ نمےتونے بمونے ... از اينجا برو ... خودم با استعفا يا انتقاليت يا هر چيزے ڪہ تو بخواے موافقت مےڪنم ...
ڪلافہ و عصبے شده بودم ... نمےتونستم بزنمش اما دلم مےخواست با تمام قدرت صندلے رو بردارم از پنجره پرت ڪنم بيرون ...
چرا هيچڪس نمےفهميد چے دارم ميگم؟ ... چرا هيچڪس نمےفهميد ديگہ نمےتونم بہ جنازه هاے غرق خون و تڪہ پاره نگاه ڪنم؟ ... ديگہ نمےتونم برم بالاے سر يہ جنازه سوختہ و بعدش ... نهار همبرگر بخورم ... چرا هيچڪس اين چيزها رو نمےفهميد؟ ...
رفتم عقب و نشستم روے صندلے ...
- چرا دست از سرم برنمےداريد؟ ...
اومد نشست ڪنارم ...
- جوان تر ڪہ بودم ... يہ مدت بہ عنوان مامور مخفے وارد يہ باند شدم ... وقتے ڪہ پرونده بستہ شد، شبيہ تو شده بودم ... يہ شب بدون اينڪہ خودم بفهمم ... توے خواب، ناخودآگاه بہ زنم حملہ ڪردم ... وقتے پسرم از پشت بهم حملہ ڪرد و زد توے سرم ... تازه از خواب پريدم و ديدم ... هر دو دستم رو دور گردن زنم حلقہ ڪرده ام ... داشتم توے خواب خفہاش مےڪردم ... چند روز طول ڪشيد تا جاے انگشت هام رفت ...
نگاه ملتمسانہام از روے زمين ڪنده شد و چرخيد روش ...
- بعضے از چيزها هيچ وقت درست نميشہ اما ميشه ڪنترلش کرد ... سال هاست از پشت ميزنشين شدنم مےگذره اما هنوز اون مشڪلات با منہ ... مشڪلاتے ڪہ همہ فڪر مےڪنن رفع شده ... علے الخصوص زنم ...
اما هنوز با منہ ... تڪتڪ اون ترس ها، فشارها و اضطراب ها ...
اين زندگے ماست توماس ... زندگےاے ڪہ بايد بہ خاطرش بجنگيم ... ما آدم هاے فوق العاده اے نيستيم اما تصميم گرفتيم اينجا باشيم و جلوے افرادے بايستيم ڪہ امنيت مردم رو تهديد مےڪنن ...
امنيت ... تعهد ... فداڪارے ... ڪلمات زيبايے بود ... براے جامعہاے ڪہ اداره تحقيقات داخلے داشت ... اداره اے ڪہ نمےتونست جلوے پليس هاے فاسد رو بگيره ...
و امثال من ... افرادے ڪہ بہ راحتے مےتونستن در حين ماموريت ... حتے با توهم توطئہ و خطر ... سمت هر ڪسے شليڪ ڪنن ...
اين چيزے نبود ڪہ من مےخواستم ... نمےخواستم جزو هيچ ڪدوم از اونها باشم ... هيچ وقت ...
سال ها بود ڪہ روحم درد مےڪرد و بريده بود ... سال ها بود ڪہ داشتم با اون ڪابووس ها توے خواب و بيدارے دست و پنجه نرم مےڪردم ... مدت ها بود ڪہ از خودم بريده بودم ... اما هيچ وقت متنفر نشده بودم ... و اين تنفر چيزے نبود ڪہ هيچ ڪدوم از اون مشاورها قدرت حل ڪردنش رو داشتہ باشن ...
اونها نشستہ بودن تا دروغ هاے خوش رنگ ما رو بعد از شليڪ چند گلولہ گوش ڪنن ... و پاے برگہ هاے ادامہ ماموريت افرادے رو مهر ڪنن ڪہ اسلحہ ... اولين چيزے بود ڪہ بايد ازشون گرفتہ مےشد ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهوششم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 ڪابووس بیدارے ب
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهوهفتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
تنها ... بدون تو ...
برگشتم خونہ با چند روز مرخصے استحقاقے ... هر چند لفظ اجبارے بيشتر شايستہ بود ...
وسائلم رو پرت ڪردم يہ گوشہ ... و بہ در و ديوار ساڪت و خالے خيره شدم ... تلوزيون هم چيز جذابے براے ديدن نداشت ... ديگہ حتے فيلم ها و برنامہ هاش برام جذاب نبود ...
از جا بلند شدم ... ڪتم رو برداشتم و از خونہ زدم بيرون ... رفتم در خونہ استفانے ... يڪے از دوست هاے نزديڪ آنجلا ...
تا چشمش بهم افتاد، اومد در رو ببنده ... با يہ حرڪت سريع، پنجہ پام رو گذاشتم لاے در ...
بيخيال بستن در شد و رفت ڪنار ... و من فاتحانہ وارد خونہ اش شدم ...
- مےدونے اين ڪارے رو ڪہ انجام دادے اسمش ورود اجبارے و غيرقانونيہ؟ ...
پوزخند خاصے صورتم رو پر ڪرد ...
- اگہ نرم بيرون مےخواے زنگ بزنے پليس؟ ...
اوه يہ دقيقہ زنگ نزن بزار ببينم نشانم رو با خودم آوردم يا نہ ...
با عصبانيت چند قدم رفت عقب ...
- مےتونے ثابت ڪنے من توے جرمے دست داشتم؟ ... نہ ... پس از خونہ من برو بيرون ...
چند لحظہ سڪوت ڪردم تا آروم تر بشہ ... حق داشت ... من بہ زور و بےاجازه وارد خونہ اش شده بودم ... آرام تر ڪہ شد خودش سڪوت رو شڪست ...
- چے مےخواے؟ ...
- دنبال آنجلا مےگردم ... چند هفتہ است گوشيش خاموشہ ... مےدونم ديگہ نمےخواد با من زندگے ڪنہ ... اما حداقل اين حق رو دارم ڪہ براے آخرين بار باهاش حرف بزنم؟ ...
حتے حاضر نبود توے صورتم نگاه ڪنہ ...
- فڪر نمےڪنم اينقدرها هم شوهر بدے بوده باشم؟ ... حداقل نہ اونقدر ڪہ اينطورے ولم ڪنہ ... بدون اينڪہ بگہ چرا ...
- براے اینڪہ بفهمے چرا دیگہ حاضر نیست باهات زندگے ڪنہ لازم نیست ڪسے چيزے بهت بگہ ... فقط ڪافیہ یہ نگاه توے آينہ بہ خودت بندازے ... تو همون نگاه اول همہ چيز داد میزنہ ...
براے چند ثانيہ تعادل روحيم رو از دست دادم ... گلدون رو برداشتم و بے اختيار پرت ڪردم توے ديوار ...
- با من درست حرف بزن عوضے ... زن من ڪدوم گوريہ؟ ...
چشم هاے وحشت زده استفانے ... تنها چيزے بود ڪہ جلوے من رو گرفت ...
چند قدم رفتم عقب و نگاهم رو ازش گرفتم ... حتے نمےدونستم چے بايد بگم ... باورم نمےشد چنين ڪارے ڪرده بودم ...
- معذرت مےخوام ... اصلا نفهميدم چے شد ... فقط ... يهو ...
و ديگہ نتونستم ادامہ بدم ...
چشم هاے پر اشڪش هنوز وحشت زده بود ... وحشتے ڪہ سعے در مخفے ڪردن و ڪنترلش داشت ... نمےخواست نشون بده جلوے من قافيہ رو باختہ ...
- آنجلا هميشہ بہ خاطر تو بہ همہ فخر مےفروخت ... نہ اینڪہ بخواد دل ڪسے رو بسوزونہ، نہ... هميشہ بهت افتخار مےڪرد ... حتے واسہ ڪوچڪ ترين ڪارهایے ڪہ واسش انجام مےدادے ...
اما بہ خودت نگاه ڪن توماس ... تو شبيہ اون مردے هستے ڪہ وسط اون مهمونے ... جلوے آنجلا زانو زد و ازش تقاضاے ازدواج ڪرد؟ ... اون آدم خوش خنده ڪہ همہ رو مےخندوند؟ ...
مهم نبود چقدر ناراحت بوديم فقط ڪافے بود چند دقيقہ ڪنارت بشينيم ... یہ زمانے همہ آرزو داشتن با تو باشن ... و تو روے اونها دست بزارے ... با خودت چےڪار ڪردے؟ ... چہ بلايے سرت اومده؟ ...
براے یہ لحظہ بےاختیار اشڪ توے چشم هام حلقہ زد ...
- هیچے ... فقط از دنیاے جوانے ... وارد دنیاے واقعے شدم ...
بدون اينڪہ در رو پشت سرم ببندم، سريع از خونہ استفانے زدم بيرون ... نمےتونستم جلوے اشڪ هام رو بگيرم اما حداقل مےتونستم بيشتر از اين خودم رو جلوش دستم سمت سوئيچ نمےرفت ڪہ استارت بزنم ... بےاختيار سرم رو گذاشتم روے فرمون ... آرام تر ڪہ شدم حرڪت ڪردم ... چہ آرامشے؟ ... وقتے همہ آرامش ها موقتے بود ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهوهشتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
چهره هاے جذاب
نيم ساعت بيشتر بود ڪہ نشستہ بودم و پشت سر هم توپ بيسبال رو پرت مےڪردم سمت ديوار ... مےخورد بهش و برمےگشت ... حوصلہ انجام دادن هيچ ڪارے رو نداشتم ... قبل از اينڪہ آنجلا ترڪم ڪنہ ... وقتے سر ڪار نبودم يا اوقاتم با اون مےگذشت ... يا برنامہ مےريخت همہ دور هم جمع مےشديم ...
اون روزها هميشہ پيش خودم غر مےزدم ڪہ چقدر اين دورهمے ها اعصاب خورد ڪنہ ... اما حالا اين سڪوت محض داشت از درون من رو مےخورد ...
توپ رو پرت مےڪردم سمت ديوار ... و دوباره با همون ضرب برمےگشت سمتم ... و من غرق فڪر بودم ...
بہ زنے فڪر مےڪردم ڪہ بعد از سال ها زندگے و حتے زمانے ڪہ رهام ڪرده بود هنوز دوستش داشتم ... اونقدر ڪہ بعد از گذشت يہ سال هنوز نتونستہ بودم حلقہ ازدواج مون رو از دستم در بيارم ... واسہ همین هم، همہ مسخره ام مےڪردن ...
غرق فڪر بودم و توے ذهنم خودم رو توے هيچ شغل ديگہاے جز اداره پليس نمےتونستم تصور ڪنم ... بيشتر از ده سال از زمانے ڪہ از آڪادمے فارغ التحصيل شده بودم مےگذشت ... شور و شوق اوايل بہ نظرم مےاومد ... با چہ اشتياقے روز فارغ التحصيلے يونيفرم پوشيده بودم و نشانم رو از دست رئيس پليس گرفتم ...
غرق تمام اين افڪار و ورق زدن صفحات پر فراز و نشيب زندگيم ... صداے زنگ تلفن بلند شد ... از اداره بود ...
- خانواده ڪريس تادئو براے دريافت وسائل پسرشون اومدن ... براے ترخيص از بايگانے بہ امضا و اجازه شما احتياج داريم ڪارآگاه ...
- بديد اوبران امضا ڪنہ ... ما با هم روے پرونده ڪار ڪرديم ...
- ڪارآگاه اوبران براے ڪارے از اداره خارج شدن ... اسم شما هم بہ عنوان مسئول پرونده درج شده ... اگہ نمےتونيد تشريف بياريد بگيم زمان ديگہاے برگردن؟ ...
چشم هام برق زد ... انگار از درون انرژے تازہاے وجودم رو پر ڪرد ... از اون همہ بيڪارے و علافے خستہ شده بودم ... سريع از جا پريدم و آماده شدم ... هر چقدر هم ڪار توے اون اداره برام سخت و طاقت فرسا شده بود از اينڪہ بيڪار بشينم ... و مجبور باشم بہ اون جلسات روان درمانے برم بهتر بود ...
حالا براے یہ ڪارے داشتم برمےگشتم اونجا ... هر چقدرم ڪوتاه مےتونستم يہ چرخے توے محيط بزنم و شايد خودم رو توے یہ ڪارے جا ڪنم ... اينطورے ديگہ رئيس هم نمےتونست بهم گير بده ... بہ خواست خودم ڪہ برنگشتہ بودم ...
وارد ساختمون ڪہ شدم حتے ديدن چهره مجرم ها هم برام جذاب شده بود ... جذابيت و انرژےاے ڪہ چندان طول نڪشيد ...
از پلہ ها رفتم پايين و راهروے اصلے رو چرخيدم سمتِ ...
خنده روے لبم خشڪ شد ... دنيل ساندرز همراه خانواده تادئو اومده بود ... باورم نمےشد ... اون ديگہ واسہ چے اومده بود؟ ... تمام انرژےاے رو ڪہ براے برگشت داشتم بہ يڪباره از دست دادم ... ديدن چهره اش آزارم مےداد ...
خيلے جدے ادامہ راهرو رو طے ڪردم و رفتم سمت شون ... اون دورتر از بخش اسناد و بايگانے ايستاده بود و زودتر از بقيہ من رو ديد ... با لبخند وسيعے اومد سمتم ... سلام ڪرد و دستش رو بلند ڪرد ...
چند لحظہ بهش نگاه ڪردم ... در جواب سلامش سرے تڪان دادم و بدون توجہ خاصے از ڪنارش رد شدم ... اين بار دوم بود ڪہ دستش رو هوا مےموند ..
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهوهشتم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 چهره هاے جذاب
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهونهم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
حال گرفتہ من
جا خورده بود اما نہ اونقدر ڪہ انتظارش رو داشتم ... دستش رو جمع ڪرد و با حالتے گرفتہ و جدے پشت سرم راه افتاد ...
آقاے تادئو و همسرش با ديدن من بہ عنوان این
همين طور ڪہ قلم رو از روے ميز برمےداشتم نيم نگاهے هم بہ ساندرز انداختم ... ساڪت گوشہ راهرو ايستاده بود ... آقاے تادئو متوجہ نگاهم شد ...
- يہ امانتے پيش ڪريس داشتن ... نمےدونستيم لازمہ ايشون هم درخواست ترخيص اموال رو پر ڪنن يا همين ڪہ ما پر ڪنيم همہ وسائل رو مےتونيم بگيريم ...
نگاهم برگشت روے برگہها ... پس دليلش براے اومدن و خراب ڪردن بقیہ روزم این بود ...
- نيازے بہ حضورش نبود ... درخواست شما ڪفايت مےڪرد ... با همون يہ درخواست مےتونيم تمام وسائل رو آزاد ڪنيم ... البته چيزهايے ڪہ بہ عنوان مدرڪ پرونده ضبط شده غيرقابل بازگشتہ و بايد بمونہ ...
فرم رو امضا ڪردم و دادم دست افسر بايگانے ...
فضاے سنگينے بين ما حاڪم شده بود ... جوے ڪہ حس حال من از ديدن ساندرز درست ڪرده بود ... خودشم ديگہ ڪامل فهميده بود من اصلا ازش خوشم نمياد ... و فڪر ڪنم آقاے تادئو هم اين رو متوجہ شده بود ... يہ گوشہ ايستاده بود و بہ ما نزديڪ نمےشد ... و هر چند لحظہ یڪ بار نگاهش رو از روے یڪے از ما مےگرفت و بہ ديگرے نگاه مےڪرد ...
بالاخره تموم شد و افسر با پاڪت وسائل ڪريس اومد ... همہ چيزش رو جزء بہ جزء ليست ڪرديم ... و آخرين امضاها انجام شد ... اونها با خوشحالے دردناڪے وسائل رو تحويل گرفتن ...
ساندرز هنوز با فاصلہ ايستاده بود و بہ ما نزديڪ نمےشد ...
آقاے تادئو از بين اونها يہ دفتر چرمے رو در آورد ... ساندرز با ديدن اون چند قدمے بہ ما نزديڪ شد ... زير چشمے نگاهے بہ من ڪرد و جلو اومد ...
دفتر رو ڪہ گرفت ديگہ وقت رو تلف نڪرد ... بدون اينڪہ بيشتر از اين صبر ڪنہ از همہ خداحافظے ڪرد و اونجا رو ترڪ ڪرد ...
چند دقيقہ بعد خانواده تادئو هم رفتن ... منم حرڪت ڪردم ... اما نہ سمت آسانسور تا برم بالا پيش بقيہ ... رفتم سمت سالن ورودے تا از اداره خارج بشم ... در حالے ڪہ بہ قوےترين شڪل ممڪن حالم گرفتہ بود ... و هيچ چيز نمےتونست اون حال رو بدتر ڪنہ ... جز ديدن دوباره خودش توے سالن ...
منتظر من يہ گوشہ ايستاده بود ... سرش پايين بود و داشت نوشتہهاے دفترش رو مےخوند ... اومدم بےسر و صدا ازش فاصلہ بگيرم از در ديگہ سالن خارج بشم ... ڪہ ناگهان چشمش بہ من افتاد ...
- ڪارآگاه منديپ ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
معادلہ چند مجهولے
چند بار صدام ڪرد ... اما گذاشتم پاے فاصلہ زياد و سرعتم رو بيشتر ڪردم ... از در خارج شدم، از پلہها رفتم پايين و بےتوقف رفتم سمت پارڪينگ ...
پشت سرم دويد تا خودش رو بهم رسوند ... بےتوجہ ... برنگشتم سمتش و ڪليد رو ڪردم توے قفل ...
- مےخواستم چند لحظہ باهاتون صحبت ڪنم ...
سرم رو آوردم بالا و محڪم توے چشم هاش زل زدم ...
- آقاے ساندرز ... اگہ شما وقت واسہ تلف ڪردن داريد من سرم شلوغ تر از اين حرف هاست ...
ڪليد رو چرخوندم ... اومدم در رو بڪشم سمت بيرون تا بشينم ... ڪہ دستش رو با فشار گذاشت روے در ... دستش سنگين تر از اين بود ڪہ بتونم بدون هل دادنش در ماشين رو باز ڪنم ...
پوزخند معنادارے صورتم رو پر ڪرد ... انگار شيطان درونم منتظر چنين فرصتے بود ...
- جلوے افسر پليس رو مےگيرے؟ ... مےتونم بہ جرم اخلال در امور، همين الان بازداشتت ڪنم ...
- شنيدم ڪہ بہ خانواده تادئو گفتيد الان در حین انجام وظیفہ نیستید ... فڪر نمےڪنم در حال ايجاد اخلال توے ڪار خاصے باشم ...
در نيمہ باز ماشين رو محڪم کوبيدم بهم ... و رفتم سمتش ...
- براے من توے اداره پليس قلدر بازے در ميارے؟ ... فڪر ڪردے چون توے قسمت بچہ پولدارهاے شهر خونہ دارے و ... وڪيل چند هزاردلاريت با یہ اشاره ... ظرف چند ثانيہ اينجا ظاهر ميشہ، ازت حساب مےبرم؟ ...
اشتباه مےڪنے ... هر چقدرم ڪہ بتونے ژست جسارت و شجاعت بہ خودت بگيرے ... مےتونم تو یہ چشم بهم زدن لهشون ڪنم ...
اومد جلو ... تقريبا سينہ بہ سینہ هم قرار گرفتہ بوديم ... نفس عميقے ڪشيد ... و خيلے جدے توے چشم هام زل زد ... محڪم تر از چيزے ڪہ شايد در اون لحظات مےتونست بهم نگاه ڪنہ ...
- من توے یہ تريلر يہ وجبے ڪنار بزرگراه ... زير پل بزرگ شدم ... توے جاهايے ڪہ اگہ اونجا صداے گلولہ بلند بشہ ... هیچ ڪس جرات نمےڪنہ پاش رو اونطرف ها بزاره ... و نهایتا پليس فقط براے جمع ڪردن جنازه ها مياد ...
جسارت توے خون منہ ... اينڪہ الان آروم دارم حرف ميزنم بہ خاطر حرمتيہ ڪہ براے خودم و براے شما قائلم ... و فقط ازتون مےخوام چند لحظہ با هم صحبت ڪنيم ... نہ بيشتر ... فڪر نمےڪنم درخواست سختے باشہ ...
خوب مےدونستم از ڪدوم بخش هاے شهر حرف مےزد ... و عمق جسارت و استحڪام رو مےتونستم توے وجودش ببينم ...
ولے یہ چيزے رو نمےتونستم بفهمم ... چشم هاش ناراحت بود اما هنوز آرامش داشت ... در حالے ڪہ اون بايد تا الان باهام درگير مےشد ... چطور چنين چيزے ممڪن بود؟ ...
افرادے ڪہ توے اون مناطق زندگے مےڪنن ياد مےگيرن وسط قانون جنگل از خودشون دفاع ڪنن ... اونجا تحت سلطہ گنگ ها و باندهاے مافیایے و خیابونیہ ... بعد از تاريڪے هوا ڪسے جرات نداره پاش رو از خونہ اش بزاره بیرون ...
توے خونہ هاے چند وجبے قايم ميشن و در رو چند قفلہ مےڪنن ...
بچہ ها اڪثرشون بہ زور مدرسہ رو تموم مےڪنن ... جسور و اهل درگيرے ... و گاهے وحشے بار ميان ... با ڪوچڪترين تحريڪے بهت حملہ مےڪنن و تا لهت نڪنن بيخيال نميشن ...
هر چند بين خودشون قوانينے دارن اما زندگے با قانون جنگل ڪار راحتے نيست ... جايے ڪہ اگہ اتفاقے بيوفتہ فقط و فقط خودتے ڪہ مےتونے حقت رو پس بگيرے ... اونم نہ با شيوه هاے عصر تمدن ... يا ڪمڪ پليس ...
اون آرام بود ...
ناراحت بود ... اما آرام بود ...
چند لحظہ بےهيچ واڪنشے فقط بهش نگاه ڪردم ... چہ تضاد عجيبے ...
- اگہ هنوز نهار نخوردے ... اين اطراف چند تا غذاخورے خوب مےشناسم ...
هميشہ حل ڪردن معادلات سخت برام جذاب بود ... رسيدن بہ پاسخ سوال هايے ڪہ مجهول و مبهم بہ نظر مےرسيد ... و اون آدم يہ معادلہ چند مجهولے زنده بود .
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتشصتم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 معادلہ چند مجهولے چن
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتویڪم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
تا اعماق افڪار
هر دو سوار ماشين من شديم ...
- ممنون از پيشنهادتون اما همون طور ڪہ مےدونيد من مسلمانم ... ما هر جايے نمےتونيم غذا بخوريم ... هر چيزے رو نمےتونيم بخوريم ...
توے مسير ڪہ مےاومديم چند بلوڪ پايين تر يہ فضاے سبز بود ... اگہ از نظر شما اشڪال نداره بريم اونجا ...
هنوز نمےتونستم باور ڪنم مال اون نقطہ شهره ... زير چشمے بهش نگاهے ڪردم و استارت زدم ...
تمام طول مسير ساڪت بود ... پشت چشم هاش حرف هاے زيادے بود ... حرف هايے ڪہ با استفاده از فرصت و سڪوت ... داشت اونها رو بالا و پايين مےڪرد ...
با هر ثانيہاے ڪہ مےگذشت اشتياق بيشترے براے ڪشف حقيقت در من ايجاد مےشد ... حس و شورے ڪہ فقط مےشد توے نوجوانے درڪ ڪرد ...
از ماشين پياده شديم و رفتيم توے پارڪ ... چند متر بعد، گوشہ نسبت دنج و آرام ترے نظر ما رو بہ خودش جلب ڪرد ...
چند ثانيہ گذشت ... آرام نشستہ بود و از دور بہ مردم نگاه مےڪرد ... اگہ جلسات روانڪاوے پليس براے حل مشڪلات من سودے نداشت ... حداقل چيزهاے زيادے رو توے اون چند سال ياد گرفتہ بودم ... يڪے استفاده از اين سڪوت هاے ڪوتاه و بلند ... و صبر ... تا خود اون فرد بہ صحبت بياد ...
نگاهش برگشت سمت من ...
- چرا با من اينطور برخورد مےڪنيد؟ ... من شاهد تفاوت برخورد شما بين خودم و بقيہ بودم ... با من طورے برخورد مےڪنید ڪہ ...
خنده ام گرفت ... پريدم وسط حرفش ...
- همہاش همين؟ ... فڪر نمےڪنے براے اون جايے ڪہ بزرگ شدے اين رفتارت يڪم شبيہ دختر بچہ هاست؟ ...
باورم نمےشد حرفش رو با چنين جملاتے شروع ڪرد ... خيلے احمقانہ بود ... و احمقانہ تر اينڪہ از حرفے ڪہ بهش زدم خنده اش گرفت ... توے اوج ناراحتے و عصبانيت داشت مےخنديد ... خنده اے ڪہ از سر تمسخر نبود ...
- شايد بہ نظرتون خيلے احمقانہ بياد ... اونم از مرد جوانے توے این سن ... و اون جايے ڪہ بزرگ شده ...
آدم هاے اونجا ... بہ آخرين چيزے ڪہ فڪر مےڪنن ... اينہ ڪہ بقيہ در موردشون چے فڪر مےڪنن ... براے افراد مهم نيست ڪہ ڪے در موردشون چے ميگہ ...
اما همہ چيز بےاهميتہ تا زمانے ڪہ مسلمان نباشے ...
بہ پشتے نيمڪت تڪیہ داد و ڪامل چرخيد سمت من ...
- من دارم توے ڪشورے زندگے مےڪنم ... ڪہ وقتے مےخوان يہ تروريست يا آدم وحشے رو توے فيلم هاشون نشون بدن ... اولين گزينہ روے ميز يہ عربہ ... چون عرب بودن يعنے مسلمان بودن ... ديگہ اهميت نداره مسيحےها و يهودے هايے هم هستن ڪہ عربن ...
و اين چيزے بود ڪہ اولين بار گفتے ... به جاے اينڪہ فڪر ڪنے مسلمانم ... از من پرسيدے یہ عربے؟ ...
من اون شب بعد از اون سوال، تا اعماق افڪارت رو ديدم ... ديدم ڪہ دستت رفتہ بود سمت اسلحہات ... براے همين نشستم روے صندلے و دست هام رو گذاشتم روے پيشخوان ...
باورم نمےشد ... اونقدر عادے باهام برخورد ڪرده بود ڪہ فڪر مےڪردم نفهميده ... و متوجہ حال اون شب من نشده ...
هر چقدر شنيدن اون جملات و نگاه ڪردن توے چشم هاش برام سخت بود ... اما از طرف ديگہ آروم شده بودم ... اون فشار سخت از روے سينہام برداشتہ شده بود ...
و از طرف ديگہ فهميده بودم چرا اونجاست ... مےخواست بدونہ من در موردش چيزے توے پرونده نوشتم يا نہ؟ ... و اگر نوشتم، اون ڪلمات چے بوده....
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتودوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
قانون ناشناختہها
خيلے آرام و خونسرد بہ پشتے نيمڪت تڪیہ دادم ... انگار نہ انگار چے داشت مےگفت و درون من اين روزها چہ حال و غوغايے بود ... نمےتونستم عقب بڪشم ...
مےدونستم اشتباه ڪرده بودم و تحت شرايط سختے ... حتے نزديڪ بود اون بچہ رو با تير بزنم ... بچہاے ڪہ مال اون بود ... اما اذعان بہ اون اشتباه يعنے تمام شدن اعتبارم و پايين اومدن از موضع قدرت ...
براے چند لحظہ نگاهم توے پارڪ چرخيد ... با فاصلہ چند مترے از ما فضاے بازے بچہها بود ... داشتن بين اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازے مےڪردن ... و صداے خنده و شادے شون تا نيمڪت ما مےرسيد ... بچہهایے هم سن یا بزرگ تر از نورا ...
- قبول دارم اون شب فضاے سنگينے بين ما بہ وجود اومد ... اگہ مےخواے اين رو بشنوے بايد بگم بابتش متاسفم ... اما من فقط داشتم بہ وظيفہام عمل مےڪردم ... و بہ خاطر عمل بہ وظيفہام متاسف نيستم ...
جدے توے صورتم زل زد ... چشم هاش از شدت ناراحتے و عصبانيت مےلرزيد ... حس مےڪردم داره محڪم دندان هاش رو روے هم فشار ميده ... و من فقط داشتم ارزيابيش مےڪردم ... استاد رياضےاے ڪہ خودش وسط يہ معادلہ گير ڪرده بود ...
- منظورم اين نبود ...
- پس تا منظورتون رو واضح نگيد نمےتونم ڪمڪے بڪنم ...
تظاهر ڪردم نمےدونم چے توے سرش مےگذره ... اما دروغ بود ... مےخواستم حلش ڪنم و بہ جواب برسم ... مےخواستم افڪارش رو خودش از اون پشت بيرون بڪشہ ...
گام بعدے، شڪست حالت ڪنترليش بود ... يعنے نقش بستن يڪ لبخند آرام و با اطمينان خاطر روے چهره من ...
با ديدن اون حالت ... چند لحظ با سڪوت تمام بهم نگاه ڪرد ... مےديدم سعے داشت دست هاے نيمہ مشت اش رو از اون حالت بستہ باز ڪنہ ... اما انگشت هاش مےلرزيد ...
موفق شده بودم ... چند لحظہ تا شڪستہ شدن گارد روانيش فاصلہ بود ... چند لحظہ تا ديوارها فرو بريزه ... و بتونم همہ چیز رو ببینم ... اما یهو از جاش بلند شد ... نہ براے حملہ ڪردن بہ من ... يا ...
بلند شد و يہ قدم ازم فاصلہ گرفت ... چرخيد سمتم ... هنوز بہ خودش مسلط نشده بود ... ولے ...
- متشڪرم ڪارآگاه ... و عذرمےخوام از اينڪہ وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ...
باورم نمےشد چے دارم مےشنوم ...
من مےخواستم مثل يہ معادلہ، تمام مولفہ ها رو از هم باز ڪنم و راه حلش و پيدا ڪنم ... اما اون ديگہ یہ معادلہ چند مجهولے نبود ... جلوے چشم هام بہ یہ ساختار چند بعدے ناشناختہ تبديل شد ... يہ ڪدنويسے غير قابل هڪ ... برنامہاے ڪہ ڪدهاش غير قابل نفوذ بودن ...
عجيب ترين موجودے ڪہ در مقابلم قرار داشت ... چيزے ڪہ تا بہ اون لحظہ نديده بودم ... اون از من دور مےشد و حتے نگاه ڪردن بهش از اون فاصلہ تمام وجود من رو بہ وحشت مےانداخت ... ترس رو با بند بند وجودم حس مےڪردم * ... و اين قانون ناشناختہهاست ...
* پ.ن نویسنده: این قسمت از داستان، بہ شدت من رو بہ یاد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت ڪہ خداوند مےفرمایند؛ ما ترس و وحشت شما رو در دل هاے اونها مےاندازیم تا جایے ڪہ در برابر شما احساس عجز و ناتوانے ڪنند.
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتشصتودوم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 قانون ناشناختہها
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتوسوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
عمليات جاسوسے
برگشتم توے ماشين ... اما نمےتونستم از فڪر ڪردن بهش دست بردارم ...
- چرا مےخواست بدونہ من در موردش گزارش دادم يا نہ؟ ... اگہ ڪار اشتباهے ازش سرنزده چرا بايد براش مهم باشہ؟ ... شايد ...
اون آدم خطرناڪے بود ... يہ آدم غير قابل محاسب ... ڪسے ڪہ نمےدونستے با چے طرف هستے و نمےتونستے خطوط بعدے فڪرش رو حدس بزنے ...
از طرف ديگہ آدم محڪم و نترسے بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من بہ صدا در مےآورد ...
نمےتونستم بيخيال از ڪنارش رد بشم ... از چنین آدمے، انجام هیچ ڪارے بعید نیست ... اگہ روزے بخواد ڪارے بڪنہ ... هيچ ڪس نمےتونہ اون رو پيش بينے ڪنہ و جلوش رو بگيره ...
بدون درنگ برگشتم اداره ...
دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق مےڪردم و پرونده اش رو وسط مےڪشيدم ...
توے ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگہ خودم مےرفتم تو و رئيس من رو مےديد ... بعد از مواخذه شدن بہ جرم برگشتن سر ڪار ... مجبورم مےڪرد همہ چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همہ چيزے ڪہ توے اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ...
چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلے ...
سريع گوشے رو در آوردم و بهش زنگ زدم ...
- من بيرون اداره رو بہ روے در اصليم ... سريع بيا ڪارت دارم ...
گوشے بہ دست چرخيد سمت ورودے اصلے ... تا چشمش بہ ماشینم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ...
- چےشده؟ ... چہ اتفاقے افتاده؟ ...
رنگش پريده بود ...
- چيہ؟ ... چرا اینطورے نگران شدے؟ ...
با ديدن حالت عادے و بيخيال من، اول ڪمے جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توے هم ...
- تو گرفت ... بيچاره راست مےگفت ...
- چيزے نيست فقط اگہ سروان، من رو ببينه پوست ڪلہام ڪنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگہ توے اين مدت برگردم اداره بقيہ تعطيلات رو بايد توے بازداشتگاه استراحت ڪنم ...
خودش رو ڪمے روے صندلے جا بہ جا ڪرد ... هنوز اون شوڪ توے تنش بود ...
- ايده بدے هم نيست ... يہ مدت اونجا مےمونے و غذاے زندان رو مےخورے ...
اتفاقا بدم نمياد برم الان بہ رئیس بگم اينجايے ...
خنده اش با حالت جدے من جدے شد ...
- لويد ... مےخوام توے اين يڪے دو روزه ... بدون اينڪہ ڪسے بويے ببره ... پرونده يہ نفر رو برام در بيارے ... از تاريخ تولدش گرفتہ تا تعداد عطسہ هايے ڪہ توے آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينڪہ احدے شڪ ڪنہ يا بو ببره ...
با حالت خاصے بهم زل زد ... مصمم و محڪم ...
- پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيہ؟ ...
دستش رو برد سمت دفترچہ توے جيبش ...
- نيازے بہ نوشتن نيست ... مےشناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضے ڪريس تادئو ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتوچهارم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
درڪ متقابل
از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ...
- اون آدم خوبيہ ... بہ اون پرونده هم ڪہ ارتباطے نداشت ...
- با اون پرونده نہ ... اما اشتباه نڪن ... آدم خطرناڪیہ ... خيلے خطرناڪ ...
از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد تہ همہ اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزے ڪہ بهش گفتہ بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت بہ ساندرز احساس خوبے داشت ...
حالا ديگہ نوبت من بود ... بايد از بيرون همہ چيز رو زير نظر مےگرفتم ... مثل يہ مامور مخفے ... تمام حرڪات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادے ڪہ باهاش در ارتباط بودن ... هر ڪدوم مےتونستن يہ قدرت بالقوه براے بروز شرارت باشن ... قدرتے ڪہ با اون قدرت و توانایے خاص ساندرز مےتونست بہ یہ فاجعہ بزرگ تبديل بشہ ...
اوبران توے اين فاصلہ مےتونست تمام اطلاعات دولتے و اجتماعے اون رو در بياره ... اما نہ همہ چيز رو ... براے اینڪہ اون رو زير نظارت ڪامل اطلاعاتے بگيره بايد سراغ افرادے مےرفت ... ڪہ ظرف چند ثانيہ همہ چيز لو مےرفت ...
اگہ چيز خاصے وسط نبود زندگے یہ انسان مےرفت روے هوا و نابود مےشد ... و اگہ چيز خاصے وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش ڪرده بودم و ڪسے حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها بہ دايره جنايے تعلق نداشت ...
توے مسير برگشت بہ خونہ ايده فوق العاده اے بہ ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هڪرے ڪہ اطلاعات بانڪے یہ نفر رو هڪ ڪرده بودن ... و ڪارفرماشون بعد از تموم شدن ڪار ... براے اينڪہ ردے از خودش باقے نزاره، يہ قاتل رو براے ڪشتن شون فرستاده بود ...
دو نفرشون ڪشتہ شدن ... يڪے شون راهے بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... ڪسے ڪہ در لحظات آخر از انجام ڪار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون ڪسے بود ڪہ بهش احتياج داشتم ...
رفتم جلوے در خونہ اش ... توے زير زمينش ڪار مےڪرد ... تمام وسائل و ڪامپيوترهاش اونجا بود ...
در رو ڪہ باز ڪرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ ڪرد و روے چهره اش ماسيد ... مثل زامبے ها بہ سختے بہ خودش تڪانے داد ... از توے در رفت ڪنار و اون رو چهار طاق باز ڪرد ...
لبخند معنادارے صورتم رو پر ڪرد ...
- سلام مايڪل ... منم از ديدنت خوشحالم ...
آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ...
- هميشہ از ديدن مهمون اينقدر ذوق مےڪنے؟ ... اونم وقتے دست خالے نيومده؟ ...
چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم بہ هيجان اومده بود ...
چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الڪل ... نيمہ نعشہ ... توے صحنہ هایے ڪہ واقعا ارزش ديدن نداشت ...
چرخيدم سمتش و زدم روے شونہ اش ...
- شرمنده نمےدونستم پارتے خصوصے دارے ... من واست يڪے بهترش رو تدارڪ ديدم ... نظرت چيہ ادامہ اين مهمونے رو بزارے واسہ بعد؟ ...
توے چند ثانيہ درڪ متقابل عميقے بين مون شڪل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيہ گوسفندے شد ڪہ فهميده بود مےخوان سرش رو ببرن ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتشصتوچهارم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 درڪ متقابل از
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتوپنجم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
پیشرفت رشتہ پزشڪے
بساط شون رو جمع ڪردن و از اونجا رفتن ... ڪمے طول ڪشيد تا اون قيافہ هاے خمار، بتونن درست و حسابے مسير خروجے رو پيدا ڪنن ...
- واقعا مےخواے جوونيت رو با اين همہ استعداد اينطورے دود ڪنے؟ ...
ولو شد روے مبل ... گيج بود اما نہ بہ اندازه بقيہ ...
- زندگے من بہ خودم مربوطہ ڪارآگاه ... واسہ چے اومدے اينجا؟ ...
در یڪے از آبجوها رو باز ڪردم و نشستم جلوش ...
- دفعہ قبل ڪہ پيشنهادم رو قبول نڪردے بیاے واسہ پليس ڪار ڪنے ... حالا ڪہ تو نيومدے ... اداره اومده پيش تو ...
خودش رو يڪم جا بہ جا ڪرده و پاش رو انداخت روے دستہ مبل ... چنان چشم هاش رو مےماليد ڪہ حس مےڪردم هر لحظہ دستش تا مچ ميره تو ...
- اون وقت ڪے گفتہ من قراره باهاتون همڪارے ڪنم؟ ... هيچ ڪس نمےتونہ منو مجبور ڪنہ ڪارے ڪہ نمےخوام بڪنم ...
ڪامل لم دادم بہ پشتے مبل ... و پاهام رو انداختم روے هم ... اونقدر ڪهنہ بود ڪہ حس مےڪردم هر لحظہ است فنرهاش در بره و پارچہ روے مبل رو پاره ڪنہ ...
حالت نيمہ جدے با پوزخند مصممے ضميمہ حالت قبليم ڪردم ...
- بعيد ميدونم ... آخرين بارے ڪہ يادم مياد بايد بہ جرم مشارڪت توے دزدے اطلاعات و جا بہ جا ڪردن شون مےرفتے زندان ... اما الان با اين هيڪل خمار اينجا نشستے ... مےدونے زندان بہ بچہهاے لاغر مردنےاے مثل تو اصلا خوش نمےگذره؟ ...
با شنيدن اسم زندان، ڪمے خودش رو جا بہ جا ڪرد ... اما واسہ عقب نشينے ڪردنش هنوز زود بود ... صداش گيج و بم از توے گلوش در مےاومد ...
- اما من ڪہ ڪارے نڪردم ...
- دقيقا ... تو از همہ چيز خبر داشتے اما ڪارے نڪردے و چيزے نگفتے ... گذاشتے خيلے راحت نقشہ شون رو پياده ڪنن ... و ازشون حمايت ڪردے ڪہ قسر در برن ... تازه يادت رفتہ نوشتن يڪے از اون برنامہ ها ڪار تو بود؟ ...
اگہ فراموش ڪردے مےتونم بہ برگشت حافظہات ڪمڪ ڪنم ... من عاشق ڪمڪ بہ پيشرفت رشته پزشڪے ام ... خيلے نوع دوستانہ است ...
با اڪراه خودش رو جمع و جور ڪرد ... پاش رو از روے دستہ مبل برداشت و شبيہ آدم نشست ...
- دستمزدم بالاست ...
از روے اون مبل قراضہ بلند شدم ... ديگہ داشت ڪمرم رو مےشڪست ... رفتم سمتش ... دست ڪردم توے جيبم ... از توے ڪيف پولم دو تا 100 دلارے در آوردم و گرفتم سمتش ...
- دويست دلار ... پول اون آبجوهايے رو هم ڪہ برات خريدم نمےخواد بدے ...
باحالت تمسخرآميزے بهم خنديد ... و با پشت دست، دستم رو پس زد ...
- فڪر ڪنم گوش هات مشڪل پيدا ڪرده ... يہ دڪتر برو ...
بستہ بہ نوع ڪارے ڪہ بخواے قيمت ميدم ...
با اون صورت خمار و نيمہ نعشہ بهم زل زده بود ... ابروهام رو انداختم بالا و پوزخند تمسخرآميزش رو بهش پس دادم ... پول ها رو بردم سمت ڪيفم پول ... تظاهر ڪردم مےخوام برشون گردونم توش ...
- باشہ هر جور راحتے ... انتخابت براے ڪمڪ بہ پيشرفت علم پزشڪے رو تحسين مےڪنم ... واقعا انتخاب فداڪارانہ اے ڪردے ...
مثل فنرهاے اون مبل از جا پريد و دويست دلار رو از دستم گرفت ...
- فقط يادت باشہ من هيچ چيزے رو گردن نمےگيرم ... تو پليسے و هر ڪارے مےخواے بڪنے گردن خودتہ ... چہ خوب يا بد ...
آبجوها رو از روے ميز برداشت و رفت سمت يخچال ... لبخند پيروزمندانہ اے صورتم رو پر ڪرد ... قطعا خوب بود ...
- مطمئن باش ... من هيچ وقت تو رو نديدم و اين صحبت ها هرگز بين ما رد و بدل نشده ... فقط يہ چيزے ...
برگشت سمتم ...
- تا تموم شدن ڪار ... نہ چيزي مےخورے ... نہ چيزے مےڪشے ... مےخوام هوشيارِ هوشيار باشے... بايد ڪل مغزت ڪار ڪنہ ... نہ اينطورے دو خط در ميون ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتوششم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے🌱
صحنہهاے ڪریہ
دو روز بعد، سر و ڪلہ اوبران با پرونده ڪامل دنيل ساندرز پيدا شد ... ريز اطلاعاتے ڪہ مےشد بدون ايجاد حساسيت يا جلب توجہ پيدا ڪرد ... اما همين اندازه هم براے شروع ڪافے بود ... تمام شب رو روش ڪار ڪردم و فردا صبح ساعت 6 از خونہ زدم بيرون ...
چند بار زنگ زدم تا بالاخره در رو باز ڪرد ... گيج با چشم هاے بستہ ... از ديدنش توے اون حالت خنده ام گرفت ...
- سلام مايڪ ... خوب نيست تا اين وقت روز هنوز خوابے ...
برگشت داخل ... اول فڪر ڪردم گیج خوابہ اما نمےتونست برگرده توے اتاقش ... پاهاش رو روے زمين مےڪشيد ... رفت سمت مبل و روے سہ نفره ولو شد ...
رفتم سمتش و تڪانش دادم ... توے همون چند لحظہ دوباره خوابش برده بود ... مثل آدمے ڪہ مےخواد توے خواب از خودش يہ مگس سمج رو دور ڪنہ دستش رو روے هوا تڪان مےداد ...
- گمشو ڪارآگاه ... خواهش مےڪنم ...
فايده نداشت ... هر چے صداش مےڪردم يا تڪانش مےدادم انگار نہ انگار ... ميز جلوے مبل رو ڪمے هل دادم ڪنار ... خم شدم ... با يہ دست تے شرتش و با دست ديگہ شلوارش رو گرفتم ... و با تمام قدرت ڪشيدم ... پرت شد روے زمين ... گيج و منگ پاشد نشست ... قهوه رو دادم دستش ...
- خوبہ بهت گفتہ بودم حق ندارے توے اين فاصلہ برے سراغ اين چيزها ...
خودش رو بہ زحمت دراز ڪرد و ليوان قهوه رو گذاشت روے ميز ... دستش رو بہ مبل گرفت و پا شد ...
- تو چطور پليسے هستے ڪہ نمےدونے قهوه خمارے رو از بين نمےبره ...
دقيقا همون حرفے ڪہ من بہ اوبران مےگفتم ...
رفت سمت دستشويے ... و من مثل آدمے ڪہ بهش شوڪ وارد شده باشہ بهش نگاه مےڪردم ... عقب عقب رفتم و نشستم روے مبل ...
تازه فهميدم چرا آنجلا ولم ڪرد ... تصوير من توے مايڪ افتاده بود ... زندگے من ... و چيزهايے ڪہ تا قبلش نمےديدم ... دنبال جواب بودم و اون رو به خاطر ترڪ ڪردنم سرزنش مےڪردم ... اما اين صحنہها ڪریہتر از چيزے بود ڪہ قابل تحمل باشہ ... مردے ڪہ وسط خونہ خودش و قبل از رسيدن بہ دستشويے بالا آورد ... و بوے الڪل و محتويات معده اش فضا رو بہ گند ڪشيد ...
باورم نمےشد ... من پليس بودم ... من هر روز با بدترين صحنہها سر و ڪار داشتم ... هر روز دنبال حقيقت و مدرڪ مےگشتم ... تا بہ حال هزاران بار این صحنہها رو دیده بودم ... اما چطور متوجہ هیچ ڪدوم از نشانہ ها نشدم؟ ...
بلند شدم و رفتم سمتش ... يقہ اش رو گرفتم و دنبال خودم تا حموم ڪشان ڪشان ڪشيدم ... پرتش ڪردم توے وان و آب سرد دوش رو باز ڪردم ... صداے فريادش بلند شده بود ... سعے مےڪرد از جاش بلند بشہ اما حتے نمےتونست با دستش دوش رو بگيره ... چہ برسہ بہ اینڪہ از دست من بڪشہ بيرون ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتشصتوششم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے🌱 صحنہهاے ڪریہ دو ر
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتوهفتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
بدهڪار
حالش ڪہ بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش ...
- شماره حساب ها و شماره تلفن هاے ساندرز توشہ ... مےخوام ريز گردش هاے ماليش رو بررسے ڪنے ... از چہ حساب هايے پول وارد حساب شون ميشہ ... هم خودش و هم زنش ... نہ فقط حساب واريز ڪننده ...
رديابے ڪن ببين حساب هاے مبدا ڪجاست؟ ... مےخوام بدونم پولے ڪہ وارد حسابش ميشہ چند دست چرخيده ... نفرات قبلے چہ افرادے بودن ...
پولے ڪہ بہ حسابش مياد واريزش از خارج ڪشوره يا نہ؟ ... اگہ هست ڪدوم ڪشور یا ڪشورها؟ ... و آيا اونم بہ حساب ڪسے پول واريز ڪرده يا نہ؟ ...
همين طور ڪہ توے زيرزمين، پشت ميز L شڪلش و سيستم هاش نشستہ بود ... پرونده رو يڪم بالا و پايين ڪرد ... و بہ پشتے صندليش تڪیہ داد ...
- همين؟ ... فڪر نمےڪنے دويست دلار واسہ همچين ڪارے یڪم زياده؟ ...
بدون توجہ بہ طعنہ اش، خنديدم و ابروم رو با حالت معنادارے انداختم بالا ...
- ڪے گفتہ فقط در همين حده؟ ... قبل از اينڪہ بررسے گردش هاے مالے رو شروع ڪنے ... اول بايد گوشے و ايميلش رو هڪ ڪنے ... مےخوام تڪتڪ تماس ها و پيام هاش رو ببينم ... و مستقيم حرف هاشون رو بشونم ...
پرونده رو بست و حل داد طرفم ...
- من نيستم ... از اين پرونده بوے خوبے نمياد ... اگہ بهش مشڪوڪے اطلاع بده ... مےدونے اگہ گير بيوفتيم چہ بلايے سرمون ميارن؟ ...
رفتم سمت ميز و پرونده رو برداشتم ... دوباره گذاشتم جلوش ...
- تو فقط هڪ رو انجام بده ... و همہ چيز رو وصل ڪن بہ لب تاپ خودم ... هر اتفاقے افتاد من اسمے از تو وسط نميارم ... بہ خاطر ڪشور و مردمت اين ڪار رو بڪن ...
چهره اش شديد برزخ شده بود ... نہ مےتونست عقب بڪشہ ... نہ جرات وسط اومدن رو داشت ...
دستش رو حائل صورتش ڪرد و وزنش رو انداخت روے اونها ... و من تہ دلم بهش التماس مےڪردم قبول ڪنہ ... اگہ عقب مےڪشيد و جا مےزد نمےدونستم ديگہ سراغ ڪے مےتونم برم ... بايد ڪلے مےگشتم و احتمال اينڪہ بتونم يہ نفر با توانايے اون پيدا ڪنم ڪہ قابل اعتماد باشہ ڪم بود ... اون هم بدون اينڪہ توجہ واحد تحقيقات داخلے رو بہ خودم جلب ڪنم ... ڪہ چرا بدون اطلاع مقامات بالاتر، وارد چنين ڪارهايے شدم ...
بالاخره سڪوت سنگين بين ما تموم شد ... چرخيد از سمت ديگہ ميز، لب تاپ من رو برداشت ...
- مےتونم ڪارے ڪنم اطلاعات تماسش بياد روے سيستمت ... ولے واسہ هڪ ڪردن اطلاعات بانڪے و رديابے شون ... اونم توے اين حجم وسيع سيستم تو بہ درد نمےخوره ... بايد با سيستم خودم انجام بدم ...
مشخص بود بدجور نگران شده ... حق داشت ... اگہ با يہ گروه تروريستے سر و كار داشتيم و اونها زودتر سر حساب مےشدن ... شايد نمےتونستم از جون اون دفاع ڪنم ... خودم هم بدم نمےاومد يہ گزارش رد ڪنم و بڪشم ڪنار ... تخصص من توے اين زمينہ ها نبود ... اما مےترسيدم اون بےگناه باشہ ... و من يہ احمق ڪہ زندگي اون و خانواده اش رو با یہ شڪ پوچ از بين مےبره ...
- نگران نباش ... من نمےخوام دست بہ اطلاعاتش ببرے ... فقط مےخوام توے سيستم بانڪے رخنہ ڪنے و گردش ها رو ڪامل چڪ ڪنے ... فقط ڪافیہ اين بار يڪم محتاط تر عمل ڪنے ... همين ...
شماها دفعہ قبل هم از خودتون ردے نذاشتہ بوديد ... اگہ اون طرف، قاتل اجير نمےڪرد عمرا ڪسے بہ اين زودے متوجہ مےشد چے شده ...
يڪم با دست پيشونيش رو خاروند ... معلوم بود بدجور عصبے شده ... براے چند لحظہ با خودم گفتم ... الانہ ڪہ عقب بڪشہ و بزنہ زير همہ چيز ... نگاهش رو برگردوند روے من ...
- باشہ ... اما يادت نره تا گردن بہ من بدهڪار شدے ...
با شنيدن اين جملہ لبخند رضايت صورتم رو پر ڪرد ... هر چند التهاب عجيبے وجودم رو فراگرفتہ بود ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️