#منتظر_ظهور
#دعای_فرج
🌷اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.🌷
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطره_از_شهید
#شهید_هادی_ذوالفقاری
👇👇👇👇
🌹
🌹
🌹
کار فرهنگی مسجد🕌 موسی ابن جعفر(ع) بسیار گسترده شده بود. سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا) برنامه های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می داد.
همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی فلافل می خرید. می گفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام جوادین پشت مسجد🕌 داخل خیابان #شهید عجب گل بود که از آنجا خرید می کرد.
شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه می شد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد.
بارها با خود سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا) رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف می زدیم. سیدعلی می گفت: این پسر باطن پاکی دارد، باید او را جذب مسجد کنیم.
برای همین چندبار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد🕌 چندین برنامه داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن.
حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال مسجد🕌 شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی🙂 می زد و می گفت: چشم، اگر فرصت شد می یام.
رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب🌌 مراسم یادواره #شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود.
در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد🕌 نشسته! به سیدعلی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد.
سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه های بسیج وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی👬 بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید!
خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم🙂. بعد سید علی گفت: چی شد اینطرفا اومدی؟!
او هم با صداقتی که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد🕌 رد می شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما رو دیدم.
سیدعلی خندید و گفت: پس #شهدا تو رو دعوت کردن.
بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما باتعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت: اگه دوست داری بگذار روی سرت.
او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من می یاد؟
سیدعلی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد، #شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!
همه خندیدیم. اما واقعیت همانی بود که سید گفت. این پسر را گویی #شهدا در همان مراسم انتخاب کردند.
پسرک فلافل فروش، همان #هادی_ ذوالفقاری بود که سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا) او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی🕌 شد.
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
#سوت
🌸🌸🌸
برای شبهای🌌 عملیات و رفتن به کمین، گشت و شناسایی و مواقع حساس، رزمهای شبانه حکم تمرین و کارورزی داشت. همه توصیه فرماندهان👨✈️ را در این شبها این بودکه بجه ها به هیچ وجه با هم صحبت نکنند🙅♂، حتی اگر ناچار باشند تا سکوت و خویشتن داری ملکه شان بشود، نه تنها حرف نزدن بلکه تولید صدا نکردند به هر شکل ممکن. برای همین گاهی که اسم کسی را صدا می زدند یا دعوت به صلوات می کردند، صحنه های خنده داری به وجود می آمد. از جمله در جلسه ای توجیهی به همین منظور دوستی از مسئول رزم شب که تأکید می کرد حتی در گوشی نباید حرف بزنید چون شب🌑 صداها خیلی سریع انعکاس پیدا می کند پرسید: آقا اجازه است، سوت چی، می توانیم بزنیم😂😂
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#جملات_ناب_شهدا
#شهید_امین_الله ملائی
🌹
در ذرّه ذرّه ی اعمالتان ، رضای #خدا را در نظر بگیرید . بیشتر به یاد مرگ باشید و از ترس😲ِ قیامت ، این روزِ هول انگیز ، بر خود بلرزید .
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#منتظر_ظهور
#دعای_فرج
🌷اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.🌷
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطره_از_شهید_ذوالفقاری
#_راوی_سید روح الله میرصانع
🌹از بالاترین ویژگی های آقا #هادی که باعث شد در این سن کم، ره صدساله را یک شبه طی کند طهارت درونی او بود.
برخلاف بسیاری از انسان ها که ظاهر و باطن یکسانی ندارند، هادی بسیار پاک و صاف و بدون هرگونه ناپاکی بود. حرفش را می زد و اگر اشکالی در کار خودش می دید سعی در برطرف نمودن آن داشت.
یادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزه🕌 کاشف الغطاء نجف مشغول تحصیل شد. بعد از مدتی کار پیدا کرد و دیگر از شهریه استفاده نکرد.
آن اوایل به هادی گفتم: نمی خوای زن بگیری؟
می خندید و می گفت: نه، فعلاً باید به درس و بحث برسم.
سال بعد وقتی در مورد زن و زندگی با او صحبت می کردم، احساس کردم بدش نمی آید که زن بگیرد. چند نفر از طلبه های هم مباحثه با #هادی متأهل شده بودند و ظاهراً در #هادی تأثیر گذاشته بودند.
یکبار سر شوخی را باز کرد و بعد هم گفت: اگر یه وقت مورد خوبی برای من پیدا کردی من حرفی برای ازدواج💍 ندارم.
از این صحبت چند روزی گذشت. یکبار به دیدنم آمد و گفت: می خواهم برای پیاده روی اربعین به بصره بروم و مسیر طولانی بصره تا کربلا را طی کنم.
با توجه به اینکه کارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اینکار مخالفت کردم اما #هادی تصمیم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم که پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده، فکر می کنم حالت سوختگی💥 داشت. دست او را دیدم اما چیزی نگفتم.
هادی به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سید امروز رسیدیم به نجف، منزل هستی بیام؟
گفتم: با کمال میل، بفرمائید.
هادی به منزل ما آمد و کمی استراحت😴 کرد. بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، با هم شروع به صحبت کردیم. هادی از سفر به بصره و پیاده روی تا نجف تعریف می کرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود که بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود!
صحبت های #هادی را قطع کردم و گفتم: این زخم پشت دست برای چیه؟ خیلی وقته که می بینم. سوخته؟
نمی خواست جواب بده و موضوع را عوض می کرد. اما من همچنان اصرار می کردم.
بالاخره توانستم از زیر زبان او حرف بکشم!
مدتی قبل، در یکی از شبها خیلی اذیت شده بود. می گفت که شیطان👹 با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چاره ای که به ذهنم رسید این بود که دستم را بسوزانم🔥!
من مات و مبهوت به هادی نگاه می کردم. درد دنیایی باعث شد که #هادی از آتش🔥 شهوت دور شود. آتش دنیا را به جان خرید تا گرفتار آتش🔥 جهنم نشود.
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
😂
#زنبور
توی عملیات بعد از اینکه قله ها🗻 را تصرف کردیم، داخل سنگری شدیم که کمی استراحت😴 کنیم. متوجه زنبوری🐝 شدیم که داخل سنگر پرواز می کرد. آن قدر که زنبور🐝 می ترسیدیم از خمپار و توپ نمی ترسیدیم. چفیه هامان را در آوردیم و شروع کردیم تکان دادن توی هوا تا زنبور🐝 بیرون رفت. کمی هم دنبابش رفتیم که برنگردد. یک دفعه سوت خمپاره و سنگر رفت هوا. از آن به بعد ارادت خاصی به زنبورها🐝 پیدا کردیم.
😂😂
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#جملات_ناب_شهدا
#شهيد هادي علي دوست :
اي جوانان👨💼 نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حضرت 🌹علي عليه السلام🌹 در محراب عبادت #شهيد شد. اي جوانان👨💼 مبادا كه در غفلت بميريد كه 🌹امام حسين عليه السلام🌹 در ميدان نبرد شهيد شد. اي جوانان👨💼 ، مبادا كه در حال بي تفاوتي بميريد كه 🌹علي اكبر در راه حسين عليه السلام🌹 و با هدف شهيد شد.
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#منتظر_ظهور
#دعای_فرج
🌷اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.🌷
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطره_از_شهید_ذوالفقاری
👇
🌹🌹🌹
ایام حضور #هادی در نجف به چند دوره تقسیم می شود. حالات و احوال او در این سه سال حضور او بسیار متفاوت است. زمانی تلاش داشت تا یک کار در کنار تحصیل📖 پیدا کند و درآمد داشته باشد.
کار برایش مهیا شد، بعد از مدتی کار ثابت با حقوق💵 مشخص را رها کرد و به دنبال انجام کار برای مردم و به نیت رضای پروردگار بود.
#هادی کم کم به حضور در نجف و زندگی در کنار 🌹امیرالمومنین علی (ع)🌹 بسیار وابسته شد. وقتی به ایران بر می گشت، نمی توانست تهران را تحمل کند. انگار گمگشته ای داشت که می خواست سریع به او برسد.
دیگر در تهران مثل یک غریبه بود. حتی حضور در مسجد🕌 و بین بچه ها و رفقای قدیمی او را سیر نمی کرد.
این وابستگی را وقتی بیشتر حس کردم که می گفت: حتی وقتی به کربلا می روم و از حضور در آنجا لذت می برم، دلم برای نجف تنگ می شود. می خواهم زودتر به کنار 🌺مولا امیرالمومنین🌺 برگردم.
این را از مطالعاتی که داشت می توانستم بفهمم. هادی در ابتدا برای خواندن کتابهای اخلاقی به سراغ آثار مقدماتی رفت. آداب الطلاب آقای #مجتهدی را می خواند و...
رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه👨🏫 آثار و زندگی این اشخاص، روز به روز حالات معنوی او تغییر می کرد.
من دیده بودم که رفاقت های #هادی کم شده بود. برخلاف اوایل حضور در نجف، دیگر کم حرف شده بود. معاشرت او با بسیاری از دوستان در حد یک سلام و علیک شده بود.
به مسجد هندی ها علاقه داشت. نماز جماعت این مسجد🕌 توسط آیت الله حکیم و به حالتی عارفانه برقرار بود. برای همین بیشتر مواقع در این مسجد🕌 نماز می خواند.
خلوت های عارفانه داشت. نماز شب و برخی اذکار و ادعیه را هیچگاه ترک نمی کرد.
این اواخر به #مرحوم آیت الله کشمیری ارادت خاصی پیدا کرده بود. کتاب📖 خاطرات ایشان را می خواند و به دستورات اخلاقی این مرد بزرگ عمل می کرد.
یادم هست که می گفت: #آیت الله کشمیری عجیب به نجف وابسته بود. زمانی که ایشان در ایران بستری بود می گفت مرا به نجف🇮🇶 بببرید بیماری من خوب می شود.
#هادی این جملات را می خواند و می گفت: من هم خیلی به اینجا وابسته شده ام، نجف🇮🇶 تمام وجود ما را گرفته است، هیچ مکانی جای نجف را برای من نمی گیرد.
این سال آخر هر روز یک ساعت را به #وادی السلام می رفت. نمی دانم در این یک ساعت چه می کرد، اما هر چه بود حال عجیب معنوی برای او ایجاد می کرد.
این را هم از استاد معنوی خودش مرحوم #آیت الله کشمیری و آقا #سید علی قاضی فرا گرفته بود.