#خاطره_از_شهید_ذوالفقاری
#_راوی_سید روح الله میرصانع
🌹از بالاترین ویژگی های آقا #هادی که باعث شد در این سن کم، ره صدساله را یک شبه طی کند طهارت درونی او بود.
برخلاف بسیاری از انسان ها که ظاهر و باطن یکسانی ندارند، هادی بسیار پاک و صاف و بدون هرگونه ناپاکی بود. حرفش را می زد و اگر اشکالی در کار خودش می دید سعی در برطرف نمودن آن داشت.
یادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزه🕌 کاشف الغطاء نجف مشغول تحصیل شد. بعد از مدتی کار پیدا کرد و دیگر از شهریه استفاده نکرد.
آن اوایل به هادی گفتم: نمی خوای زن بگیری؟
می خندید و می گفت: نه، فعلاً باید به درس و بحث برسم.
سال بعد وقتی در مورد زن و زندگی با او صحبت می کردم، احساس کردم بدش نمی آید که زن بگیرد. چند نفر از طلبه های هم مباحثه با #هادی متأهل شده بودند و ظاهراً در #هادی تأثیر گذاشته بودند.
یکبار سر شوخی را باز کرد و بعد هم گفت: اگر یه وقت مورد خوبی برای من پیدا کردی من حرفی برای ازدواج💍 ندارم.
از این صحبت چند روزی گذشت. یکبار به دیدنم آمد و گفت: می خواهم برای پیاده روی اربعین به بصره بروم و مسیر طولانی بصره تا کربلا را طی کنم.
با توجه به اینکه کارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اینکار مخالفت کردم اما #هادی تصمیم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم که پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده، فکر می کنم حالت سوختگی💥 داشت. دست او را دیدم اما چیزی نگفتم.
هادی به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سید امروز رسیدیم به نجف، منزل هستی بیام؟
گفتم: با کمال میل، بفرمائید.
هادی به منزل ما آمد و کمی استراحت😴 کرد. بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، با هم شروع به صحبت کردیم. هادی از سفر به بصره و پیاده روی تا نجف تعریف می کرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود که بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود!
صحبت های #هادی را قطع کردم و گفتم: این زخم پشت دست برای چیه؟ خیلی وقته که می بینم. سوخته؟
نمی خواست جواب بده و موضوع را عوض می کرد. اما من همچنان اصرار می کردم.
بالاخره توانستم از زیر زبان او حرف بکشم!
مدتی قبل، در یکی از شبها خیلی اذیت شده بود. می گفت که شیطان👹 با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چاره ای که به ذهنم رسید این بود که دستم را بسوزانم🔥!
من مات و مبهوت به هادی نگاه می کردم. درد دنیایی باعث شد که #هادی از آتش🔥 شهوت دور شود. آتش دنیا را به جان خرید تا گرفتار آتش🔥 جهنم نشود.
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
😂
#زنبور
توی عملیات بعد از اینکه قله ها🗻 را تصرف کردیم، داخل سنگری شدیم که کمی استراحت😴 کنیم. متوجه زنبوری🐝 شدیم که داخل سنگر پرواز می کرد. آن قدر که زنبور🐝 می ترسیدیم از خمپار و توپ نمی ترسیدیم. چفیه هامان را در آوردیم و شروع کردیم تکان دادن توی هوا تا زنبور🐝 بیرون رفت. کمی هم دنبابش رفتیم که برنگردد. یک دفعه سوت خمپاره و سنگر رفت هوا. از آن به بعد ارادت خاصی به زنبورها🐝 پیدا کردیم.
😂😂
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#جملات_ناب_شهدا
#شهيد هادي علي دوست :
اي جوانان👨💼 نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حضرت 🌹علي عليه السلام🌹 در محراب عبادت #شهيد شد. اي جوانان👨💼 مبادا كه در غفلت بميريد كه 🌹امام حسين عليه السلام🌹 در ميدان نبرد شهيد شد. اي جوانان👨💼 ، مبادا كه در حال بي تفاوتي بميريد كه 🌹علي اكبر در راه حسين عليه السلام🌹 و با هدف شهيد شد.
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#منتظر_ظهور
#دعای_فرج
🌷اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.🌷
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطره_از_شهید_ذوالفقاری
👇
🌹🌹🌹
ایام حضور #هادی در نجف به چند دوره تقسیم می شود. حالات و احوال او در این سه سال حضور او بسیار متفاوت است. زمانی تلاش داشت تا یک کار در کنار تحصیل📖 پیدا کند و درآمد داشته باشد.
کار برایش مهیا شد، بعد از مدتی کار ثابت با حقوق💵 مشخص را رها کرد و به دنبال انجام کار برای مردم و به نیت رضای پروردگار بود.
#هادی کم کم به حضور در نجف و زندگی در کنار 🌹امیرالمومنین علی (ع)🌹 بسیار وابسته شد. وقتی به ایران بر می گشت، نمی توانست تهران را تحمل کند. انگار گمگشته ای داشت که می خواست سریع به او برسد.
دیگر در تهران مثل یک غریبه بود. حتی حضور در مسجد🕌 و بین بچه ها و رفقای قدیمی او را سیر نمی کرد.
این وابستگی را وقتی بیشتر حس کردم که می گفت: حتی وقتی به کربلا می روم و از حضور در آنجا لذت می برم، دلم برای نجف تنگ می شود. می خواهم زودتر به کنار 🌺مولا امیرالمومنین🌺 برگردم.
این را از مطالعاتی که داشت می توانستم بفهمم. هادی در ابتدا برای خواندن کتابهای اخلاقی به سراغ آثار مقدماتی رفت. آداب الطلاب آقای #مجتهدی را می خواند و...
رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه👨🏫 آثار و زندگی این اشخاص، روز به روز حالات معنوی او تغییر می کرد.
من دیده بودم که رفاقت های #هادی کم شده بود. برخلاف اوایل حضور در نجف، دیگر کم حرف شده بود. معاشرت او با بسیاری از دوستان در حد یک سلام و علیک شده بود.
به مسجد هندی ها علاقه داشت. نماز جماعت این مسجد🕌 توسط آیت الله حکیم و به حالتی عارفانه برقرار بود. برای همین بیشتر مواقع در این مسجد🕌 نماز می خواند.
خلوت های عارفانه داشت. نماز شب و برخی اذکار و ادعیه را هیچگاه ترک نمی کرد.
این اواخر به #مرحوم آیت الله کشمیری ارادت خاصی پیدا کرده بود. کتاب📖 خاطرات ایشان را می خواند و به دستورات اخلاقی این مرد بزرگ عمل می کرد.
یادم هست که می گفت: #آیت الله کشمیری عجیب به نجف وابسته بود. زمانی که ایشان در ایران بستری بود می گفت مرا به نجف🇮🇶 بببرید بیماری من خوب می شود.
#هادی این جملات را می خواند و می گفت: من هم خیلی به اینجا وابسته شده ام، نجف🇮🇶 تمام وجود ما را گرفته است، هیچ مکانی جای نجف را برای من نمی گیرد.
این سال آخر هر روز یک ساعت را به #وادی السلام می رفت. نمی دانم در این یک ساعت چه می کرد، اما هر چه بود حال عجیب معنوی برای او ایجاد می کرد.
این را هم از استاد معنوی خودش مرحوم #آیت الله کشمیری و آقا #سید علی قاضی فرا گرفته بود.
#لحظه_ای_باشهیدخودم
🌹
🌹
دلم می خواهد سال ها خاک شوم تا تورا داغوش گیرم.....!!
دلم می خواهد سال ها اسمان شوم تا بسمت ایی......!!
دلم می خواهدسال ها باران شوم تا دیوار دلت ببارم......!!
دلم می خواهد سال ها پروانه ش وم تا دورت بگردم.....!!
ای شهید با این حال هنوز در حسرتم..!! 😞
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
یا مهدی!
😂
آقا مهدی فرمانده👨✈️ گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. همان شب🌑 زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح🌞 کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه 🍉کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!.. از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت.
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#منتظر_ظهور
#دعای_فرج
🌷اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.🌷
@ShahidMohammadHadizolfaghari
2.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مشهد
#امام_رضا(ع) 🌹
🌹اتفاق عجیب که برای خادمان حرم می افتد چقدر زیباست🌹
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
😂من جاسم هستم😂
در رودخانۀ🌊 نزديك مقر آب تني مي كرديم. يكي از بچه ها كه شنا🏊 بلد نبود افتاد توي آب. چند بار رفت زير آب و آمد بالا. شنا بلد نبود يا خودش را به نابلدي مي زد خدا مي داند، برادري پريد توي آب و او را گرفت، وقتي داشت او را با خودش مي آورد بالا مي گفت:«كاكا سالم هستي؟» و او نفس زنان مي گفت:«نه كاكا سالم خانه است من جاسم هستم😀
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari