eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم کانال : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 شب عمليات پشت خط ميخ کوب منتظر رمز عمليات بوديم. يکي از بچه ها زير لب ذکري مي خوند. با خودم گفتم حتما ديگه رفتنيه. جلو تر رفتم ببينم چه ذکري مي خونه. ديدم زير لب آهنگ پلنگ صورتي رو زمزمه مي کنه: ديرن ديرن😊😊 💥شهدای شاد رزمندگان دلاور💥 @ShahidMohammadHadizolfaghari
🌹 👇👇👇 نصفه شب🌌 کوفته از راه رسيد ديد تو جا نيست بخوابه😴. شروع کرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد😴 💥رزمندگان شاد دلاوران شجاع💥 @ShahidMohammadHadizolfaghari
زد 😂 😂 وقتی بی خوابی😴 می افتاد سرمان،دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند😴،خصوصا دوستان نزدیك.به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می كردیم،رفیقی👬 داشتیم،خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش،شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم:هی هی،بلند شو آفتاب زد. آقا چشمت روز بد نبیند،یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت:مرد حسابی بگذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید،من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها😂😂 @ShahidMohammadHadizolfaghari
🌸🌸🌸 برای شبهای🌌 عملیات و رفتن به کمین، گشت و شناسایی و مواقع حساس، رزمهای شبانه حکم تمرین و کارورزی داشت. همه توصیه فرماندهان👨‍✈️ را در این شبها این بودکه بجه ها به هیچ وجه با هم صحبت نکنند🙅‍♂، حتی اگر ناچار باشند تا سکوت و خویشتن داری ملکه شان بشود، نه تنها حرف نزدن بلکه تولید صدا نکردند به هر شکل ممکن. برای همین گاهی که اسم کسی را صدا می زدند یا دعوت به صلوات می کردند، صحنه های خنده داری به وجود می آمد. از جمله در جلسه ای توجیهی به همین منظور دوستی از مسئول رزم شب که تأکید می کرد حتی در گوشی نباید حرف بزنید چون شب🌑 صداها خیلی سریع انعکاس پیدا می کند پرسید: آقا اجازه است، سوت چی، می توانیم بزنیم😂😂 @ShahidMohammadHadizolfaghari
😂 توی عملیات بعد از اینکه قله ها🗻 را تصرف کردیم، داخل سنگری شدیم که کمی استراحت😴 کنیم. متوجه زنبوری🐝 شدیم که داخل سنگر پرواز می کرد. آن قدر که زنبور🐝 می ترسیدیم از خمپار و توپ نمی ترسیدیم. چفیه هامان را در آوردیم و شروع کردیم تکان دادن توی هوا تا زنبور🐝 بیرون رفت. کمی هم دنبابش رفتیم که برنگردد. یک دفعه سوت خمپاره و سنگر رفت هوا. از آن به بعد ارادت خاصی به زنبورها🐝 پیدا کردیم. 😂😂 @ShahidMohammadHadizolfaghari
یا مهدی! 😂 آقا مهدی فرمانده👨‍✈️ گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. همان شب🌑 زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح🌞 کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه 🍉کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!.. از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت. @ShahidMohammadHadizolfaghari
😂من جاسم هستم😂 در رودخانۀ🌊 نزديك مقر آب تني مي كرديم. يكي از بچه ها كه شنا🏊 بلد نبود افتاد توي آب. چند بار رفت زير آب و آمد بالا. شنا بلد نبود يا خودش را به نابلدي مي زد خدا مي داند، برادري پريد توي آب و او را گرفت، وقتي داشت او را با خودش مي آورد بالا مي گفت:«كاكا سالم هستي؟» و او نفس زنان مي گفت:«نه كاكا سالم خانه است من جاسم هستم😀 @ShahidMohammadHadizolfaghari
😂 نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن🎤 را گرفت جلو دهانش و گفت: «خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی📝، حرفی دارید بفرمایید او بدون مقدمه و بي معرفي صدایش را بلند کرد و گفت: شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها🛢 را از قوطی جدا نکنند، اخر ما نباید بدانیم چه می خوریم؟ آلبالو می خواهیم رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی🍅 می خواهیم کمپوت گلابی است. آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت پرور بگویید شما که می فرستید، درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید خبرنگار همينطور هاج و واج فقط نگاه مي‌كرد😊😊😊 @ShahidMohammadHadizolfaghari
😅😅 سي و سه ، سه سيخ جيگر آمد كنار پنجرۀ ماشين🚗. همين طور كه سرش پايين بود و قلمش🖊 رو كاغذ📄 پرسيد :«شماره ماشين🚗؟» راننده گفت:«سي و سه سه سيخ جيگر يه گوجه روش». بندۀ خدا سي و سه را نوشته و ننوشته. با تعجب پرسيد:«سي و سه چي؟» راننده سرش را با تظاهر به بي حوصلگي برگرداند كه يعني چند دفعه بگويم😁. بيچاره رو به دوستش كرد كه:«تو فهميدي؟» و او كله اش را تكان داد و شانه اش را بالا انداخت كه نه! بعد راننده گفت:«اصلاً خودت برو بخوان، چرا از من مي پرسي😂؟ تو كه حرف مرا قبول نداري!» و او رفت جلو ماشين، نگاهي به پلاك، نگاهي به ما، سرش را به علامت تأسف تكان داد كه:«امان از دست شما تهراني ها😂😂😂 @ShahidMohammadHadizolfaghari