🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصیت_نامه شهید 📝 ما #انقلاب کردیم که اضطرار امام زمان(عج) را به استقرار تبدیل کنیم. و رسیدن به این
💠اردوی جهادی اسفندماه 1391
#روستای عبدل آباد از توابع جیرفت استان #کرمان
💎معمولا دوستان #جهادگر بعد از ورزش صبحگاهی، حلقه⭕️ میزدند و بعد از نام بردن از یک #شهید صلوات🌷 میفرستادند
💎همسفر شهید مدافع حرم #سعید کمالی، مداح دلسوخته💔 جانباز شهید سید مجتبی #علمدار بود.
✍پ.ن: در اردوی جهادی، دوستان تمثالی از یک شهید🌷 رو بر روی سینه خود نصب می کردند تا علاوه بر #زنده نگهداشته شدن #یاد_شهدا، حس کنجکاوی اهالی روستا بالاخص کودکان و نوجوانان نیز تحریک شود👌
#شهید_سعید_کمالی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞 ↶ #نیمه_پنهان↷ #قسمت_بیست_وهشتم8⃣2⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃حالا اين كه آ
📚 #رمان
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_بیست_ونهم9⃣2⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃بايد خودم را خالي مي كردم . گفت " نه ، تو بزرگ تر از اين حرف ها فكر مي كني . اگر تو اين طوري بگويي من از زن هاي بقيه چه توقعي مي توانم داشته باشم كه اعتراض نكنند . تو با بقيه فرق مي كني . " گفتم " عيب ندارد ، هنداونه بذار زير بغلم " گفت " نه به خدا ، راستش را مي گويم . تازه ما در مكتبي بزرگ شده ايم كه پيغمبرش بدون پدر و مادر بزرگ شد و به پيغمبري رسيد . مگر ما از پيغمبرمان بالاتر هستيم ؟ " ليلا چهل روزه شده بود که تازه او آمد . نصفه شب آمده بود رفته بود خانه ي مادرش . فردا صبح پيش من آمد ، خيلي عادي ؛ نه گُلي ، نه كادويي .
🍃صدايش را از آن يكي اتاق مي شنيدم كه داشت به پدرم مي گفت " حاج آقا ، اصلاً نمي دانم جواب زحمت هاي شما را چه طور بدهم . " پدرم گفت " حرفش را هم نزنيد برويد دخترتان را ببينيد . " وقتي وارد اتاق شد ، من بهت زده به او زل زده بودم . مدت ها از او خبري نداشتم ، فكر مي كردم شهيد شده ، مفقود يااسير شده . آمد و ليلا را بغل كرد . بغلش كرده بودو نگاهش مي كرد . از اين كارهايي هم كه معمولاً پدرها احساساتي مي شوند و با بچه ي اولشان مي كنند ، گازش مي گيرند ، مي بوسند ، نكرد . فقط نگاهش مي كرد . من هم كه قبل از آن اين همه عصباني بودم انگار همه عصبانيتم تمام شد . آرامشش مرا هم در بر گرفته بود ، فهميدم عصبانيتم بهانه بوده . بهانه اي براي ديدن او و حالا كه ديده بودمش ديگر دليلي براي عصبانيت نداشتم .
🍃به قول مادربزگم مكه رفتن بهانه بود ، مكه در خانه بود . هنوز دوروز نشده بود دوباره رفت . وقتي داشت مي رفت گفتم " من با اين وضعيت كه نمي توانم خانه ي پدرم باشم . شما من را ببر توي منطقه ، آن جايي كه همه خانم هايشان را آورده اند.
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_سی_ام0⃣3⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃فهميدم عصبانيتم بهانه بوده . بهانه اي براي ديدن او و حالا كه ديده بودمش ديگر دليلي براي عصبانيت نداشتم . به قول مادربزگم مكه رفتن بهانه بود ، مكه در خانه بود . هنوز دوروز نشده بود دوباره رفت . وقتي داشت مي رفت گفتم " من با اين وضعيت كه نمي توانم خانه ي پدرم باشم . شما من ببر توي منطقه ، آن جايي كه همه خانم هايشان را آورده اند .
🍃" احساس مي كردم تولد ليلا ما را به هم نزديك تر كرده و من حق دارم از او بخواهم كه با هم يك جا باشيم . فكر مي كردم ليلا ما را زن و شوهر تر كرده است . گفتم " تو خيلي كم حرفهايت را مي گويي . " خنديد و گفت " يك علت ابراز نكردن من اين است كه نمي خواهم تو زياد به من وابسته شوي . " گفتم " چه تو بخواهي چه نخواهي ، اين وابستگي ايجاد مي شود .
🍃اين طبيعي است كه دلم براي شما تنگ شود . " گفت " خودم هم اين احساس را دارم . ولي نمي خواهم قاطي اين بازي ها شوم . از اين گذشته مي خواهم بعدها اگر بدون من بودي بتواني مستقل زندگي كني و تصميم بگيري . " گفتم " قبلاً فرق مي كرد اشكالي نداشت كه من خانه پدرم بودم ، ولي حالا با يك بچه " گفت " اتفاقاً من هم دنبال يك خانه ي مستقل هستم . " گفتم " مهدي گاهي حس مي كنم نمي توانم درونت نفوذ كنم " گفت " اشتباه مي كني . به ظواهر فكر نكن .
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Mohammad-Reza-Oshrieh-Farshe-Ghermez--128.mp3
4.68M
🎵 آهنگ فوق العاده زیبا👌
❣یه نامه و پلاک و سربند،
مرهم دلتنگی ها میشه
❣تو کوچه ای که شد به نامت
میپیچه بوی گل همیشه
🎤🎤 #محمدرضا #عشریه
👈تقدیم به همه مادران شهدا❣
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰کلام شهید: امیدوارم حضورم در سوریه مرا به #امام_زمان (عج) نزدیک کند. خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم
🔸شهید رسول پورمراد🌷 ۲۶ اسفند ماه🗓 سال ۶۷ در #تاکستان متولد شد دارای ۴ برادر و ۴ خواهر.
🔹 چند ماهی بود که با #دخترعمه ۱۹ ساله اش عقد💍 کرده و قرار بود بعد از بازگشت #سوریه مراسم عروسی نیز برگزار شود که آسمانی🕊 شد.
🔸او تحصیلات📚 خود را تا مقطع #مهندسی_برق سپری کرد و ۲۰ مهر ماه به درجه رفیع #شهادت نایل شد.
🔹او #اولین شهید مدافع حرم🌷 استان #قزوین به شمار می آید.
#شهید_رسول_پورمراد
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم الیاس چگینی از پاسداران تیپ 82 سپاه #صاحب_الامر(عج) قزوین بود که چهارم آذر 1394📆 در ا
💢بسیار مهربان😍 کاری، سربه زیر، همیشه تو کارای #تدارکاتی پیش قدم بود
💢همین کارش باعث شده بود که چندتا بیشتر عکس📸 به #یادگار نمونه تو ۱۸ سال خدمت مخلصانش👌 تو #سپاه، فردی بود که به #نماز اول وقت🕐 اهمیت میداد...
#شهید_الیاس_چگینی
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍در زندگی به #معنویات اهمیت زیادی می داد و برای اعمال عبادی #نظم مشخصی داشت👌. 🌸 اهل "نماز شب و نماز
یاد آوری روز های #با_تو بودن
در فراق تو💕
برایم بالی از #خاطرات می سازد
که به #شوق مرور
آن لحظه های عشق💖
#دوباره جوان می شوم..
#شهید_احمد_مشلب🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نماهنگ| #سردار_رو_سفید 🎼نماهنگ بسیار زیبا از صحبت های امام خامنه ای در مورد #شهید_احمد_کاظمی همراه
🔸احمد هم همچون سایر #جوانان، سرگرم تحصیل📚 شد. با پیدایش جرقههای💥 انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه #رژیم ستم شاهی پرداخت.
🔹در بیست و سومین بهار🌸 زندگی خود، در اوایل #سال۵۹ به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را #منکوب نماید👊
🔸او دوران جوانی خود را با لذت حضور در #جبهههای نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهههای جنوب در صف مقدم👤 مبارزه با متجاوزان #بعثی در سِـمتهایی چون:
⇇دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه #آبادان
⇇شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف
⇇یکسال #فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)
⇇هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان
⇇و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی #سپاه را به عهده داشت.
#شهید_احمد_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸احمد هم همچون سایر #جوانان، سرگرم تحصیل📚 شد. با پیدایش جرقههای💥 انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبار
♨️آخرین ملاقات شهید احمد کاظمی با #رهبر معظم انقلاب:
🔰دو هفته پیش(قبل از شهادتشان🌷) #شهید_کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو #درخواست دارم: ☝️یکى اینکه دعا کنید من #روسفید بشوم، ✌️دوم اینکه دعا کنید من #شهید بشوم.
🔰گفتم شماها واقعاً حیف است #بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید✅ نباید بمیرید📛شماها همهتان باید #شهید شوید؛ ولیکن حالا #زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد☺️
🔰بعد گفتم آن روزى که خبر #شهادت_صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهى شهادت🌷 بود؛ حقش بود؛ #حیف بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشمهاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد😢 گفت: انشاءاللَّه #خبر_من را هم بهتان بدهند!
🔰فاصلهى بین مرگ و زندگى، فاصلهى بسیار #کوتاهى است؛ یک لحظه⚡️ است. ما سرگرم زندگى هستیم و #غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءالله💫 دارند. #همه خدا را ملاقات مىکنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضىها #واقعاً روسفید✨ خدا را ملاقات مىکنند، که #احمد_کاظمى و این برادران👥 حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند.
🔰ما باید سعىمان این باشد که #روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظهى دیگر، اصلاً نمىدانیم🗯 که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه⁉️ احتمال دارد همین یک ساعت⏰ دیگر یا یک روز دیگر #نوبتِ_ما برسد که از این مرز عبور کنیم.
🔰از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن #مرگ هم انشاءالله مایهى روسفیدى👌 ما باشد. انشاءالله خدا شماها را #حفظ_کند.
#شهید_احمد_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 💥💥💥👆🏻این پیام خیلی مهمه. اتفاقا من خیلی فکر کردم روی این موضوع د
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#قسمت_بیست_و_سوم:قدرت لذت بردن✔️
💠♻️💠🔵♻️
استاد پناهیان:
شما تمام طول عمرت بین الطلوعین خوابیدی 😴
خب الان جسم، سیستم عصبی سالم ، "روح آماده ای نداری" که بخوای از زندگی لذت ببری...
باید بری کله ملق بزنی تا یه لذتی از زندگی ببری!
آخه بین الطلوعین میخوابه!
عزیزم "قدرت لذت بردن" رو از بین بردی توی خودت⛔️⛔️⛔️
(تا حالا دقت کرده بودید؟!)
خب عزیز من شما باید
👈از خوابت لذت ببری
👈از بیدار شدنت لذت ببری
👈از نگاه به خانوادت لذت ببری
"اینا برنامه داره"
به این دلیل میگیم بیاد گفتگو کنیم
👌درباره ی اخلاق خانواده
دوستان میگفتن اسم بحث رو بزاریم اخلاق خانواده ؛❗️
من گفتم یکمی مخالفم با این کلمه⛔️
👇
،چون که میترسم این متبادر از ذهن بشه که ما بخوایم جلوگیری کنیم از بداخلاقی ها در خانواده...
👈ما نمیخوایم این کار رو کنیم❌
✨ما میخوایم به "خانواده برتر" برسیم
✨به شیرینی بیشتر
✨به لذت بهتر
💕به محبت برسیم 💕
آقا از تک تک خانم ها سوال کنید:
تنها انتظاری که از شوهرشون دارن اینه که
برای همیشه اونا رو دوست داشته باشن❤️
درسته؟!
این کلیدی ترین انتظار زن👈 از مرد هست.
♻️مرد باید چه کار کنه بتونه این تقاضا رو پاسخ بده؟
ما باید به این جواب بدیم.
🔰مرد چه انتظاری داره
از همسر خودش؟!
لذت ببره
از موءانست با او،
از گفتگوی با او و....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امام زمان عج_۴۷.mp3
3.57M
#فایل_صوتي_امام_زمان 44
یـه جــا نَـ☝️ـشین!
یه شیعه ی راکِد و ساکن؛
جایی تویِ دلِ آسمـونیا نداره!
حتی اگه؛
اهل ریاضت ها و سجاده نشینی های طولانی باشه❗️
برای دشمنایِ خدا خطرناک باش👆👆
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصیتنامه📜 🔰اینجانب مصطفی شیخ الاسلامی فرزند و #سرباز کوچک حضرت #زینب وظیفه خود دیدم که به کسانی که
مصطفی بهعنوان نیروی #داوطلب که مهارت خاصی در زدن «آرپیجی💥» داشت برای #دفاع از اسلام و حرم حضرت زینب(س) راهی #سوریه شد
و پس از 27 روز در تاریخ📆 16 آذر 94 در یک عملیات سنگین در شهر #حلب پس از چند شلیک💥 موفق و به هلاکترساندن نیروهای #دشمن، توسط نیروهای دستنشانده استکباری داعش👹 به #شهادت رسید.
#شهید_مصطفی_شیخ_الاسلامی
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞 ↶ #نیمه_پنهان↷ #قسمت_سی_ام0⃣3⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃فهميدم عصبانيتم به
📚 #رمان
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_سی_ویکم1⃣3⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃بعد از اين كه او رفت . رفتم حرم و يك دل سير گريه كردم . خيال مي كردم تحويلم نگرفته است . خيال مي كردم اصلاً مرا نمي خواهد . فكر مي كردم اگر دلش مي خواست مي توانست مرا هم با خودش ببرد . دلم هواي اهواز و جنگ را كرده بود . انگار گريه و دعاهايم در حرم نتيجه داد . چون فردايش تلفن زد . صدايم از گريه گرفته بود . گفت " صدات خيلي ناجوره .
🍃فكر كنم هنوز از دست من عصباني هستي ؟ " گفتم " نه ." هرچه گفت ، گفتم نه . آخرش گفتم " مگر خودتان چيزي بروز مي دهيد كه حالا من بگويم ؟ " گفت " من براي كارم دليل دارم " داشتيم عادت مي كرديم كه با هم حرف بزنيم . گفت " تنها وقتي كه با خيال ناراحت از پيشت رفتم ، همان شب بود . فكر كردم كه بايد يك فكري به حال اين وضعيت بكنم " احساساتي ترين جمله اي بود كه تا به حال از دهان او شنيده بودم . ولي مي دانستم اين بار هم نشسته حساب و كتاب كرده .
🍃 اين عادت هميشه اش بود . اين كه يك كاغذ بردارد و جنبه هاي مثبت و منفي كاري را كه مي خواهد انجام بدهد تويش بنويسد . حالا هم مثبت هايش از منفي هايش بيشتر شده بود . به او حق مي دادم . من دست و پايش را مي گرفتم . اسير خانه و زندگيش مي كردم و او اصلاً آدم زندگي عادي نبود.
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_سی_ودوم2⃣3⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃. بهمن ماه ، ليلا سه ماهه بود كه دوباره برگشتيم اهواز . سپاه در محله ي كوروش اهواز يك ساختمان براي سكونت بچه هاي لشكر علي بن ابي طالب گرفته بود . هر طبقه يك راه روي طولاني داشت كه دو طرفش سوييت هاي محل زندگي زن وبچه بود كه شوهرانشان مثل شوهر من سپاهي بوند . اين جا نسبت به خانه ي قبلي مان اين خوبي را داشت كه ديگر تنها نبودم . همه ي زن هاي آن جا كم و بيش وضعي شبيه من داشتند . همه چشم به راهِ آمدن مردشان بودند واين ما را به هم نزديك تر مي كرد .
🍃 هر هفته چند بار جلسه ي قرآن و دعا داشتيم . بعد از جلسه ها از خودمان و اوضاع و هركداممان مي گفتيم . وقتي مي ديديم جلوي در يك خانه يك جفت كفش اضافه شده مي فهميديم كه مرد آن خانه آمده . بعضي وقت ها هم مي فهميديم خانمي دو اتاق آن طرف تر مي نشست ، شوهرش شهيد شده . حول و حوش عمليات خيبر بود .
🍃خيلي وقت مي شد كه از مهدي خبر نداشتم . از يكي از خانم ها كه شوهرش آمده بود پرسيدم " چه خبره ؟ خيلي وقته كه از آقا مهدي و بچه ها خبري نيست " گفت شوهرم مي گويد " همه سالم اند ، فقط نمي توانند بيايند خانه . بايد مواضعي را كه گرفته اند حفظ كنند . " هر شب به يك بهانه شام نمي خوردم يا دير تر مي خوردم . مي گفتم صبر كنم شايد آقا مهدي بيايد . آن شب ديگر خيلي صبر كرده بودم . گفتم حتماً نمي آيد ديگر . تا آمدم سفره را بيندازم وغذا بخورم ، مهدي در زد و آمد تو . صورتش سياهِ سياه شده بود .
🍃توي موهايش ، گوشه چشم هايش و همه ي صورتش پر از شن بود . بعد از سلام و احوال پرسي گفتم " خيلي خسته اي انگار . " گفت " آره چند شبه نخوابيدم ." رفتم غذا گرم كنم و سفره بيندازم . پنج دقيقه بعد برگشتم ديدم همان جا ، دم در ، با پوتين خوابش برده . نشستم و بند پوتين هايش را باز كردم .
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh