فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آخرین_دیدار😔✋
🌷معراج الشهدا🌷
شهادتت مبارک عزیزم😭
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_3438779.mp3
4.04M
🔻ختم چله کلیمیه
💐قرائت زیارت آل یاسین بہ نیابت از شهدا
👈جهت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج)
🌱 سَلامٌ عَلےٰ آلِ یٰاسینْ ...
🌹 #روز_بیست_وهفتم
🌹 #التماس_دعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا.... * 40 💕◈•══•💞•══•◈🌷 #مدیریت_رنج_ها 39 🔹یه نگاهی به دل
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
* #لذت_آغوش_خدا.... * 41
💕◈•══•💞•══•◈🌷
#مدیریت_رنج_ها 40
"ارتباط رنج با عشق به خدا"
🔹 تحمل سختی ها و رنج های زندگی چه ارتباطی با عشق به خداوند متعال داره؟
🔶 برای پاسخ به این سؤال باید یه مفهوم اساسی رو به طور خلاصه معرفی کنیم.
✅ حقیقت وجودی ما انسان ها اینه که به عنوان "عبد" آفریده شدیم.
🌺 هویت اصلی یک انسان اینه که عبدِ خدا بشه
و «عبد، بالاترین مقامی هست که یه انسان میتونه بهش دست پیدا کنه».
💓 خداوند متعال هم مولای ماست.
✅ رابطۀ درست ما با خدا اینه که او دستور میده و ما اطاعت میکنیم و رشد میکنیم.
💖 این دستور دادن و چشم گفتن، یه محبت عمیق بین عبد و مولا ایجاد میکنه که با هیچ محبت دیگه ای قابل مقایسه نیست...
🔹اگه کسی دنبال محبت عمیق و دائمی میگرده به جای اینکه این محبت رو از همسر و اطرافیانش درخواست کنه
توی رابطه ی با خدا به این محبت برسه...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_5.mp3
17.07M
#مهندسی_فکر 5
🔸عبادتهای زیاد، اما بدون تفکر،
هرگز به رشدِ روح شما کمک نمی کند!
⚜روحِ کسی که به "تفکر" عادت کرده است ؛
با افزایش سن و کهولت جسم،
قدرت، نشاط و شفافیت بیشتری کسب میکند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#یادمان باشد در همین #ڪوچہ ے ما #مادرے هست ڪه #عشقش را داد تا تو #عاشق بشوے نگذاریم ڪه #تنها بشود
🌷و# بخند و بگذار
همواره بر لبت نقش ببندد
که لبخندت، #تــو را ای زیبا
زیباتر میسازد😍👌
#شهید_علی_آقاعبداللهی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_پنجاه_وپنجم 5⃣5⃣ «صبحانه فانوسی»
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_وششم 6⃣5⃣
«آخرین حماسہ»
(رحیماثنیعشرے)
خدا را شڪر میڪنم.
من در آنروزها
یڪ دفترچه📒 همراهم داشتم
ڪهکوچڪترینوقایع را یادداشت میڪردم❗️
حدود سهدهہ از آنزمان گذشته اما
گویی
همین دیروز بود ڪہ…
اواسط بهمن از منطقہ پدافندۍ مهران
به دو کوهہ برگشتیم.
بوےعملیات را همه حس میڪردند
یڪشب برادرمظفری جانشین گردان
برای ما صحبتڪرد.
ایشان گفت که با پایانیافتنِ زمان حضور شما در جبهه،
میتوانید تسویہڪنید و برگردید
اما عملیات نزدیڪ است،اگر بمانید بهتر است
اڪثرِبچہه اگفتند: #میمانیم
اما چندنفرے از ما جداشدند
که هیچبویی از معنویت نداشتند:(
یادم هست کہ ۱۵بهمن🗓 ،ما را به
اردوگاه عملیاتی
بردند، یڪهفتہ آنجا بودیم. خبر شروع عملیات والفجر 8⃣ را در بیستم بهمن
همان جا شنیدیم.
دو روز بعد ما بہ ابادان رفتیم.
روزِ بعد ما را به سولہ کنارِاروند آوردند.
روز ۲۴بهمن ما را بہ آنسوے اروند منتقل ڪردند
دوشب در سنگرهاۍپشتیبانی حضور داشتیم
بہ ما گفتند مرحلہ دوم عملیات در راه است
این مرحلہ بسیار سختتر از مرحلہاول است
چون دشمن در هوشیارے کامل است.
شبِ ۲۷بهمن بود.
برادرنیری،وصیتنامہ خود را نوشت✍
موقع غذا یڪ حلوا شڪری را باز ڪرد و گفت:
بچهها بیایید حلواے خودمان را تا
قبل از شهادت بخوریم
نماز مغرب و عشاء ڪہ تمامشد
آماده حرڪت شدیم
فرماندهگردان و مسئولِمحور براے ما صحبت ڪردند
گفتند:
شما ازپشتِ منطقہ عملیاتی بایدحرکتِخودراآغازڪنید❗️
شما مسیرِجادہ خور عبدالله را جلو میروید
از ڪار باتلاقها عبور میڪنید
و از مواضعِگردان حمزه همرد میشوید.
ڪمیجلوتر،به یک پُلِ مهم میرسید
این پُل باید منهدم شود❗️
چون در ادامه عملیات احتمال دارد
ڪہ نیروهاے زرهی دشمن باعبور از اینپل،نیروهاے مارا محاصرهڪنند…
صحبتهاےفرمانده 👤 بہ پایانرسید
اما ب اتوجہوبہ هوشیارۍِدشمن و شدتِآتش☄،
احتمال موفقیتِ ما ڪم بود.
برای همینگردان دیگرےبرای پشتیبانی گردان ما آمادهشد.
شراطِ بدے در خود احساس میڪردم.
مسئولدستهما، رو بہ من ڪرد و گفت:
دوستداری #شهیدبشی⁉️
گفتم: هرچۍخدابخواد،
من اومدم که وظیفم رو انجامبدم.
گفت: پسهیچی، مطمئن باش #شهیدنمیشی
براے شهادت باید #التماسکرد
کسی همینطورۍ شهید نمیشه❗️
حرڪتِگردان آغاز شد.
هیچڪس نمیدانست تا ساعاتِ دیگر⏳
چه اتفاقیمیافتد.
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_وهفتم 7⃣5⃣
«شهادت»
[رحیم اثنی عشری]
گردان ما با عبور از نخلستان ها خودش را به جاده مهم خور عبدالله رساند.
حرکت نیروها پشت سرهم در یک ستون آغاز شد.
بردار میرکیانی جانباز بود و نمی توانست پا به پای بچه ها حرکت کند برای همین برادر مظفری گردان را هدایت میکرد.👌
رسیدیم به مواضع بچه های گردان حمزه.
بارش خمپاره در اطراف ما شدت یافته بود.
اکثر خمپاره ها داخل منطقه باتلاقی می خورد و منفجر نمیشد❗️
آن شب دسته سی نفره ما در سر ستون گردان حرکت میکرد.
برادر نیری هم که جانشین مسئول دسته بود جلوتر از بقیه قرار داشت.
ما به سلامت از این مرحله گذشتیم.
ساعتی بعد با سکوت کامل خودمان را به مواضع دشمن نزدیک کردیم.
صدای صحبت عراقی ها را می شنیدم.
در زیر نور منورها🎇🎇 سنگرهای تیربار دشمن را در دو طرف جاده می دیدم.
نفس در سینه من حبس شده بود.
بچه ها همین طور از راه می رسیدند
وپشت سرهم می نشستند.
یاد ساعتی قبل افتادم که همه بچه ها از هم حلالیت مےخواستند.
یعنی کدام یک از بچه ها امشب به دیدار مولایشان نائل می شوند⁉️
در همین افکار بودم که یک منور 🎆
بالای سرِ ما روشن شد❗️
تیربارچی عراقی فریاد زد :
قِف قِف(ایست)
همه بچه ها روی زمین خیز رفتند.
یکباره همه چیز بهم ریخت.
هر دو تیربار دشمن ستون بچه های ما را به رگبار بستند.
شدت آتش بسیار زیاد بود.☄💥
صدای آه و ناله بچه ها هر لحظه بیشتر میشد.
در همین گیر و دار سرم را بلند کردم.
دیدم برادر #نَیِّری روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته.
چند گلوله شلیک کرد.
یکدفعه دیدم تیربار دشمن #خاموش شد❗️
برادر مظفری خودش را به جلوی ستون رساند وفریاد زد :
بچه ها امام حسین(ع)منتظر شماست.الله اکبر...
خودش به سمت دشمن شلیک کرد و شروع به دویدن نمود.
همه روحیه گرفتند.
یکباره از جا بلند شدیم و دنبال او دویدیم.
خط دشمن شکسته شد.
بچه ها سریع به سمت پل حرکت کردند.
اما موانع دشمن بسیار زیاد بود.
درگیری شدت یافت.
بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روی سر ما باریدن گرفت.
ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم.
***
هنوز هوا روشن نشده بود که به ما دستور دادند برگردید.
گردان دیگری برای ادامه کار جایگزین ما شد.
وقتی شدت آتش دشمن کم شد،آن ها که سالم بودند از سنگر ها بیرون آمدند.
در مسیر برگشت،نگاهی به جمع بچه ها کردم.
آن ها که بازمےگشتند کمتر از شصت نفر بودند❗️
یعنی نفرات گردان سیصدنفره ما در کمتر از چند ساعت به یک پنجم رسید❗️
همین طور که به عقب برمیگشتیم به سنگر های تیربار دشمن رسیدیم.
جایی که از همان جا کار را شروع کردیم.
جنازه تیر بار چی عراقی روی زمین افتاده بود.
از آن جا عبور کردیم.
هنوز چند قدمی دور نشده بودم که در کنار جاده پیکر یک #شهید جلب توجه کرد❗️
جلو رفتم.
قدم هایم سست شد.
کنار پیکرش نشستم.
هنوز عینک👓 بر چهره داشت.
در زیر نور ماه 🌓خیلی نورانی تر شده بود.
خودش بود.
برادر نیری.
همان که از همه ما در معنویات جلوتر بود.
همان که هرگز او را نشناختیم.
کمی که عقب تر آمدم پیکر مهدی خداجو را دیدم.
بعد طباطبایی(مسئول دسته).
بعد میرزایی.
خدای من چہ شده⁉️
همه بچه های دسته ما رفته اند.
گویی فقط من مانده ام❗️
نمیدانید چه لحظات سختی بود.
وقتی به اردوگاه برگشتیم سراغ بچه های دسته را گرفتم.
از جمع سی نفره ما که سه ماه شب و روز باهم بودیم فقط هشت نفر برگشته بودند❗️
نمی دانید چه حال و روزی داشتم.
یاد صحبت های مسئول دسته افتادم که می گفت:
(شهادت را به هرکسی نمی دهند.بایدالتماس کنی)
بعد ها شنیدم که یکی از بچه ها گفت :
برادر نیری وقتی گلوله خورد روی زمین افتاد.
بعد بلند شد و دستش را روی سینه نهاد و گفت :
السلام علیک یا ابا عبدالله...بعد روی زمین افتاد و رفت.😔
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_13714624.mp3
8.67M
🎧🎧
🎵دلم گرفته ای رفیق...
🎤🎤 گرشا #رضائی
تقدیم به همه عزیزانی که #رفیق_شهید دارن💐💐
#بسیار_زیبا👌👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_3438779.mp3
4.04M
🔻ختم چله کلیمیه
💐قرائت زیارت آل یاسین بہ نیابت از شهدا
👈جهت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج)
🌱 سَلامٌ عَلےٰ آلِ یٰاسینْ ...
🌹 #روز_بیست_وهشتم
🌹 #التماس_دعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6039354386231066699.mp3
6.93M
🎧دوباره #جمعه های بیقراری...
😭😭
#پیشنهاد_دانلود👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹زمستان سال نود و یک📆 دعوت شدیم خانهی یکی از اقوام که از قضا #ماهواره هم داشتند. همین موضوع باعث شد
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد، ناگهان #حاج_قاسم با حالت تعجب😧 از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید⁉️ گفتند: بله
🔹حاج قاسم به فرمانده گفت: چرا به من نگفته بودید که #رضا همشهری ماست⁉️ فرمانده گفتند: رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشه⛔️ ومخصوصاً به #حضرتعالی گفته نشود.
⚜آری او #اخلاص را در جزئیات هم میدانست👌
#شهید_رضا_کارگر
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد،
3⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰آخرین دیدار حضوری ما روز #دوازدهم_تیرماه سال پیش بود، آن روز #رضا را برای آخرین بار دیدم و شب🌙 هم منزل برادرش با هم بودیم. حتما خودش می دانست که #آخرین دیداره ، چون خیلی از کارهای ما را سروسامان داد.
🔰مثلاً برای دستگاه تست قند خون من باتری🔋 مناسب خرید، دوچرخه🚲 محمد مهدی را درست کرد، به همه خواهرها و برادرش #سرزد ، به دیدن دایی اش رفت ، حتی سراغ دوستان نوجوانی اش را هم گرفته بود و با چندتا از آنها دیدار داشت .
🔰انگار میخواست #بیدغدغه برود و حتما در دلش❤️ با همه وداع کرد . البته سه روز قبل از #شهادتش تماس گرفت 📞و با من و پدرش صحبت کرد، همهاش میگفت: من حالم خوبه.
🔰خیلی با بغض با او صحبت کردم😢، به من گفت: مادر هروقت دسترسی به تلفن☎️ داشته باشم باز زنگ میزنم. #باخنده برای اینکه شرایط سخت آنجا را برایم تجسم کند گفت: #مادر من 11روز است که به تلفن دسترسی نداشتم🚫.
🔰در حالی که میدانستم #ایران نیست✘ اما همیشه حضورش را کنارم👥 حس میکردم. دیدار بعد ما شد روز #دوازدهم_مرداد ماه که پیکر رضا ⚰را برایم آوردند.
🔰از اینکه خدا من را هم لایق دانست تا در صف #مادران_شهید باشم، شکرگزارش هستم. راضیام به رضای خدا😊. #شهادت_مبارک_رضاباشد ، خودش خواست ، خدا هم بهش داد.👌
#شهید_رضا_کارگر🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh