فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «ترور ۹۷»
🎤 اثر #حامد_زمانی
ویژه #حادثه_تروریستی_اهواز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صبح است و واولین طلیعه #هفته_دفاع_مقدس
🌺گرامی است یاد آنان که دیروز در #دفاع_از_وطن جان را که بهترین هدیه جانان♥️ به خلق خویش است در کف دست نهادند و تقدیم جان #جانان_خود نمودند
🌸گرامی داشت یادتان یعنی ای #سربازان پاک باخته ی وطنم که جان را در راه
⇜عقیده
⇜وطن
⇜اب و خاک
⇜و ناموس
تقدیم کردید #همیشه_زنده_اید
و ما
همچنان شاگرد کلاس درس #رشادت وعزت و #غیرت شماییم🙂
#اقتدار ایران🇮🇷 سرافراز اسلامی✌️و مدرن به سبک #ولایی ثمره ی مردانگی شماست
🍂یادتان همیشه گرامی است
🌷ونامتان همیشه زینت بخش #کوچه_های_ما
🍂و حک شده روی قلب♥️ و #جان_ما
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - دوباره یاد قدیما افتادم - مجتبی رمضانی.mp3
4.09M
🌷 #هفته_دفاع_مقدس
#واحد احساسی
#شهــــدا🌷
🍃🌺دوباره یاد قدیما افتادم
🍃🌸غروب #جبهه نمیره از یادم
🎤 #مجتبی_رمضانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۵۵ استاد پرهیزگار .MP3
1.06M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_پنجاه_وپنجم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂نرخ رفتن به #سوریه چند است⁉️ ❣قدر دل کندن💕 از #دوفرزند است 🍂اگر ازسوی معشوق💖 نباشد کششی ❣کوشش #عاش
#عاشقانه_شهدا💞
♥️محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم #هیئت میرفتند☺️ خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن خیلےتمایل داشتند وصلتے💞 صورت بگیره. اما چون فاصله سنےمن و #محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
♥️من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆 محمد آقا تو سفرے که به کربلا داشته در حرم #حضرت_عباس (ع) #متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت (ع) را میخواد👌
♥️️همزمان با این موضوع #بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر💬 کنم نمیدونم چیشد که #موافقت کردم که بیاد☺️
♥️از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و #صلاحه پیش روم بذاره😇 وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از #کربلا برگشته بود💐
♥️اول صحبتهامون یه روایت برام گفت: « نجات و رستگاری در راستگویی است.» تا این حرف رو شنیدم یه کم #دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
♥️گفت من #خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍 و همسری خوب و مهربان دارم، ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم✅ خوابهای محمد آقا همیشه #رؤیای_صادقه بود....
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#طلبه_شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
@shahed_sticker۴۱۱.attheme
174.3K
• #شهید_محمد_پورهنگ
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠بامرام ترین آدم 🌴یادم هست، تو دوره #آموزشی بعد شامگاه همه خسته و کوفته اومدیم سمت آسایشگاه. بعد از
💠من یک روز شهید میشوم
🌷 #حسین_ولایتی_فر در شش تیرماه 1375 در شهرستان #دزفول دیده به جهان گشود. هشت سالگی عضو #جلسات_قرآن مسجد حضرت مهدی(عج) شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن #روحیات حسین گذاشت.
🌷در 20 سالگی جذب سپاه شد. دورههای #تکاوری را پشت سر گذاشته بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دورههای ابتدایی #اهواز بود.
🌷در جمع رفقای هیئتی حسین لقب #سردار داشت. همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.»
🌷هیچوقت اهل ریا نبود، اما یکجا #ریا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من میدانم شهید میشوم.» همیشه میگفت: «من یک روز #شهید میشوم.»
🌷حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم میگوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون میکنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید #شهید_آینده را از کلاس بیرون میکنید.»
🌷چند وقتی پیگیر اعزام به #سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند #مدافع_حرم شود. سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله تروریستها به مراسم رژه نیروهای مسلح اهواز، حسین ولایتی فر در سن 22 سالگی به #شهادت رسید.
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا.... * 62 💕◈•══•✅🕋🌺 #مدیریت_رنج_ها 61 🔶 - یه سوال؟ ما خیلی
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
* #لذت_آغوش_خدا.... * 63
💕◈•══•🕋💗
#مدیریت_رنج_ها 62
🌺 تنها چیزی که به انسان حلاوت ایمان رو میچشونه، تحمل "رنج با برنامه" هست.
⭕️ یکی از دوستانمون میگفت که من خیلی کلاس های عقاید میرم و هر برهانی در مورد خداشناسی باشه من بلدم اما نمیدونم چرا ایمانم به خدا ضعیفه!😥
هی به وجود خدا شک میکنم!!😓
🔶 بهش گفتم علتش اینه که «ایمان صرفاً با کلاس عقاید به دست نمیاد!»
✔️ «بلکه با سختی و رنج کشیدن به دست میاد».
✅ البته رفتن به کلاس های عقاید و رفع شبهات خوبه برای اینکه به شبهات دشمن پاسخ بدیم تا ایمانمون رو نگیره،
👈 «اما به شرط اینکه ایمانی داشته باشیم که حالا دشمن بخواد اون رو بگیره!»😊
⛔️ جالبه اکثر مسئولین فرهنگی برای اینکه ایمان مخاطبینشون رو افزایش بدن، مدام براشون کلاس اصول عقاید میذارن!😒
💢 عزیزم ایمان که با کلاس عقاید به دست نمیاد!
✅ با زجر و سختی به دست میاد. با مبارزه با هوای نفس به دست میاد...
🔹برنامه جامع دین برای زندگی انسان:
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_27.mp3
7.01M
#مهندسی_فکر 27
قرآن، تفکر در خلقت آسمان ها را،
از ویژگی هایِ خردمندان می داند.
🌌آنان که عادت کرده اند، به آسمان
با چشمانِ عقل بنگرند، در توحید، از دیگران پیشی خواهند گرفت.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥اگر #مادران و #همسران_شهدا بی صبرى نشان می دادند، شوق جهاد در راه خدا و #شهادت در دل مردها می خشکید
و #عشق “قافیه” اش
گرچه مشکل است
💥اما
#خدا اگر که بخواهد
“ردیف” خواهد شد😍
#شهید_علیرضا_بریری🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_دهم 0⃣1⃣ 🍂محمد گفت: _بیا بریم خونه ما یه نفسی تازه کن لباستم عوض کن که مادرت
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_یازدهم 1⃣1⃣
🍂گل یخ تمام فضای کوچه را پر کرده بود پیچکهای🌱 پرپشتی از بالای در قدیمی آبی رنگ ته کوچه به چشم میخورد. محمد در را باز کرد و گفت:
_کسی خونه نیست، راحت باش. خانوادهام چند روزیه رفتن شهرستان ملاقات پدربزرگم. من به خاطر کلاس های دانشگاه نتونستم.
🌿برم پشت سر محمد حرکت کردم و وارد و وارد شدیم. یک حوض کوچک وسط حیاط نقلی شان بود که دورش گلدانهای شمعدانی چیده شده بود. یک باغچه کوچک هم در کناری قرار داشت که رویش را به خاطر سرما با پلاستیک پوشانده بودند
🍂از در ایوان وارد خانه شدیم. محمد گفت:
_بشین یه چایی برات دم کنم سرما و خستگی از تنت در بره. راستی اسمت رضا بود دیگه؟! درست میگم؟؟؟
+آره اسمم رضاست.
_خوش اومدی آقا رضا؛ مادر من عاشق مهمونه. اگه خونه بود حتماً از دیدنت خوشحال میشد☺️ کیفش را گوشه ای گذاشت و به سمت آشپزخانه رفت.
🌿چشمم به قاب عکس روی دیوار افتاد. اول فکر کردم محمد است، اما بیشتر که دقت کردم دیدم عکس قدیمی است. جوانی درست با چهره ای شبیه محمد و همانطور با لبخندی دلنشین😍 کمی آن طرفتر، عکس روی تاقچه را که دیدم تازه فهمیدم او پدر محمد است.
🍂عکس روی تاقچه همان جوان بود در حالی که کودک گریانی را کنار دریا در بغل داشت. محمد که در حال دم کردن چای بود از آشپزخانه با صدای بلندی گفت:
_این عکس بابامه، اون بچه ای که داره گریه میکنه هم منم😁 از بس تو بچگی بد اخلاق بودم همه عکس هام همینجوری در حال گریه کردنه.
🌿خندیدم😅 گفتم:
_خیلی شبیه پدرتی. من اول این عکس روی دیوار رو دیدم فکر کردم تویی.
+آره همه میگن، از وقتی جوون تر شدم و چهره از بچه بودن درآمده مادربزرگم هر بار که منو میبینه بیشتر از قبل قربون صدقم میره. میگه تو #یوسف منی که دوباره خدا بهم داده. هر دفعه هم کلی برای پدرم دلتنگی میکنه. یوسف اسم پدرمه.
_اسم قشنگ خدا رحمتشون کنه ...
🍂بعد از نوشیدن چای با مربا بهار نارنج که از درخت خانه خودشان بود به اصرار محمد یک پیراهن از او قرض گرفتم و راهی خانه شدم. قبلا که محمد را میدیدم فکر میکردم که اگر روزی با او هم صحبت شوم یک دنیا حرف برای گفتن دارم، اما امروز انگار ذهنم از تمام حرفها خالی شده بود. شاید هم دلیل این فراموشی به خاطر ناراحتی از اتفاقات بین من و آرمین بود ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_دوازدهم 2⃣1⃣
🍂به خانه رسیدم. شب شده بود و میدانستم که با نگرانی مادر مواجه خواهم شد. در را باز کردم که مادر هراسان از آشپزخانه آمد و گفت:
_رضا معلومه کجایی؟؟ دلم هزار راه رفت. چرا انقدر دیر کردی؟ کجا بودی؟؟؟
+با بچه ها بیرون بودیم. چندجا کار داشتیم دیگه یکم دیر شد. ببخشید
_ لباس نو هم که خریدی. مبارکه. چرا یقه اش اینطوریه؟ تو که از این پیراهنا نمیپوشی.
🌿تا آن لحظه متوجه نشده بودم که پیراهنی که از محمد گرفتم مدل آخوندی بود. نگاهی به یقه ام کردم و گفتم:
_میخواستم تنوع بشه. گفتم یه بار این مدلی بخرم. اگر خوب نیست دیگه نمیخرم. ببخشید من خیلی خستم اگر اشکالی نداره میرم بخوابم.
+پس شام چی؟؟ منو بابا شام نخوردیم تاتوبیایی. شام حاضره باباتم تو حیاط خلوته، وایسا الان صداش میزنم شام بخوریم. بعد برو بخواب.
_ببخشید مامان ولی گشنمون بود با بچههای چیزی خوردیم. اشتها ندارم با اجازه میرم استراحت کنم.
🍂به اتاقم رفتم و در را بستم اما خوابم نمیبرد. از اینکه نتوانسته بودم از این فرصت برای حرف زدن با محمد استفاده کنند ناراحت بودم😔 از طرفی دیگر نمی دانستم فردا چطور با آن مواجه شوم فکر و خیال آن همه اتفاقی که امروز افتاده بود از سرم بیرون نمی رفت.
🌿بعد از چند ساعت یکبار بالاخره تصمیم گرفتم فردا به دانشگاه نروم. تا هفته آینده کلاسی نداشتم و این چند روز می توانست فرصتی برای آرام تر شدن همه ی ما باشد ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5908958882771764621.mp3
1.45M
🎧مداحی شهدایی
🔸وقتی دلم پر میزنه
🔹باز #شهدا رو میخواد
🎤مداح: #رمضانی
💢مقام معظم رهبری: #شهادت، يعنى وارد شدن در حريم خلوت الهى.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh