eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحہ ۶۸ استاد پرهیزگار .MP3
1.01M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه آل عمران✨ #قرائت_صفحه_شصت_وهشتم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_ماندگار 🔸یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم #نماز خواندن پشت سر آقا مهدی بود😍 ما حتی نمازصبح
🍂آقا مهدی همیشه به بنده می‌گفت: که سفر زیارتی #امام_حسین (ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن❌حتی اگر شده سالی یک مرتبه آن هم در موقع #اربعین شهادت امام حسین (ع) خود را به #کربلا برسان👌 🍂حتی اگر شده فرش خانه‌ات را بفروش و مقدمات سفر #کربلا را مهیا کن و این سفر را ترک نکن‼️ و این شاخص‌ترین سخنی بود که آقا مهدی درباره سفر #اربعین به بنده می‌گفت. #شهید_مهدی_نوروزی 🌷 راوی: همسر شهید #حب_الحسین_یجمعنا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂دوست داشت همسرش #سیده باشه و به آرزوش رسید. همیشه به اینکه داماد #خاندان_پیامبر بوده، افتخار میکرد😍
💢حضرت سیدالشهداء برای #دفاع از #حرم_خدا چند صد کیلومتر آن طرف تر از کشورش به شهادت🌷 رسید... 💢آری دفاع از حرم✊ امتداد راه #عاشورا است... #مدافعان_حرم🌷🌷 #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷اين لطف خدا بود كه #ابوالفضل نسبت به بقيه همسن و سال‌هايش👥 متفاوت باشد. مادرش زمان برادر بزرگ‌ترش م
موڪب بہ موڪب مے رسیم👣 از راه لڪ لبیڪ یا #اباعبدلله ... #شهید_ابوالفضل_راه_چمنی #طریق_الے_ڪــربلا 🌺 #حب_الحسین_یجمعنا پیاده روی اربعین سال ۹۴ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚩 اربعینی ها ‼️ ⇜یادتان باشد 👇 که ستون به ستون را مدیون قطره قطـ❣ــره خون 🌷 🚩اربعینی ها ⇜وقتی چشمتان به گنبد زیبای افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت😔 پشت پیراهن هایشان می نوشتند: ✍یا زیارت یا 🌹 🚩اربعینی ها ! ⇜میان ِ هروله های ، یاد کنید از شهــــ🌷ـــدایی که در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی ارباب پرپر شـــدند...🕊 🚩اربعینی ها ⇜نمیدانم از کدام مرز میگذرید ! اما؛ یاد کنید از شهـــدای در مرزهای ↵خسروی ... ↵مهران ... ↵چذابه ... ↵حاج عمران ... ↵شلمچه ...🌷 🚩اربعینی ها ! ⇜شاید زیارت امسال قسمت بعضی از عزیزان نشد... 😭 پس دوستان را فراموش نکنید و برای همه دعا کنید... 🚩 ❣💓 التماس دعا 💓❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺مستانه به این دنیا خندیدند و رفتند🕊 و ما مشتاقانه #درگیر دنیاییمـ🌍 ! 🌺ای کاش #بیدارشویم ⇜قبل از آنکه بیدارمان کنند ... #شهید_علی_حسینی #شهید_عارف_کایدخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_بیست_ونهم 9⃣2⃣ 🍂_مگه من به جز تو که یه دونه بچه می کی رو دارم تو این دنیا؟ مگه
❣﷽❣ ♥️ 0⃣3⃣ 🍂آن تابستان به یاد ماندنی گذشت. ترم سوم آغاز شد، انگار این پخته ترم کرده بود صبورتر شده بودم. در برابر پدر و مادرم با احتیاط بیشتری رفتار می کردم. دختر دلنشین♥️ قصه ام را فراموش نکرده بودم حتی گاهی صدا و چهره اش را مرور می‌کردم 🌿اما دیگر ساعت‌ها در به انتظار نمی نشستم و مثل سابق هفته ای یکبار همراه محمد به آنجا می‌رفتم بیشتر تمرکزم روی درس هایم بود. مادرم متوجه شده بود چند وقتی است که با کسی به نام دوست شده‌ام اصرار داشت دعوتش کنم تا از نزدیک با او آشنا شود اما می دانستم اگر محمد را ببیند مرا از دوستی با او منع می کند. با اصرار شدید مادرم قرار شد شب تولدم🎂 که اواخر مهر بود برای جشن ۴ نفره محمد را دعوت کنم 🍂بر خلاف تصورم محمد به محض اینکه پیشنهاد مادرم را شنید قبول کرد✅ آن روز تا عصر کلاس داشتیم. پس از کلاس با هم به کتابفروشی📚 رفتیم و بعد هم به سمت خانه حرکت کردیم وقتی رسیدیم ماشین پدرم در پارکینگ نبود هر چه قدر زنگ زدم کسی در را باز نکرد فکر کردم حتما کار مهمی پیش آمده و رفته است در را باز کردم همه جا تاریک بود به محض اینکه سمت کلید برق رفتم چراغ ها روشن شد که ای کاش هرگز نمی شد😔 تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک 🌿تمام اهل فامیل به دعوت مادرم جمع شده بودند. در فامیل ما هم کسی به حجاب اعتقادی نداشت انگار دنیا روی سرم آوار شده بود😞 از شرمندگی پیش محمد آب شدم. طفلک سرش را زمین انداخته بود و نمی دانست چه کند با گرفتاری و زحمت به بهانه لباس عوض کردن از وسط مهمان ها رد شدیم و به اتاق رفتیم. لال شده بودم. با خجالت محمد گفتم: _به خدا من نمیدونستم مادرم اینا رو دعوت کرده. واقعا معذرت می خوام خیلی شرمنده شدم منو ببخش. اگه میدونستم اینجوریه هیچ وقت نمی گفتم امشب بیای. قرار بود من و تو و مادر و پدرم باشیم نمیدونم چی شد ... 🍂محمد با ناراحتی لبخندی زورکی زد و گفت: _ایرادی نداره. گاهی پیش میاد. اگه اجازه بدی من برم. +شرمندم ... اصلا نمیدونم چی بگم😔 مادرم را صدا زدم و گفتم محمد قصد خداحافظی دارد. چون جمع خانوادگی است و معذب می شود. مادرم هم که دلیل رفتن محمد را فهمیده بود با لحن تمسخر آمیزی از او عذرخواهی کرد و گفت: _برای غافلگیر شدن من از قبل چیزی برای درباره تعداد مهم آنها نگفته بوده 🌿آن شب کاملاً فهمیدم که مادرم بو برده بود آشنایی با محمد باعث تغییر سبک زندگی ام شده و با این کار می خواست آب پاکی را روی دست محمد بریزد. از عصبانیت نمی‌توانستم حتی یک لبخند خشک و خالی بزنم. هدیه تولد🎁 پدر و مادرم سوئیچ یک سبز بود در دهه هفتاد رنو تقریباً ماشین روی بورسی بود با اینکه از دیدن این هدیه غافلگیر شدم اما ذره‌ای از ناراحتی هم کم نشد ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Narimani-Shohada-Fatemiyon.mp3
4.32M
🎤سيد رضا #نريماني 🎧شور زيبا #شهدايي 🌷مدافعان حرم🌷 ★چقدر غريبونه بهونه ميگيرم ... ★گرفته دل من برا شهداي🌷 تيپ #فاطميون.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣⭐️ڪوچڪ بـود وقتے ڪه رفت👤 را مے گویــم... ❣💫ڪوچڪتر شد وقتے ڪه قامتــش را مے گویــم...!😔 📸شهید دهہ هفتادے لشڪر 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ خیالت را نفس میکشم این عطر هوای #توست که هر صبـ☀️ــح #دلتنگی هایم💔 را به دست باد🍃 میسپارد... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دریــ🌊ـا کمک کن تا بیابم #ساحلم را ... اینجـا گرفته عقده ها راهِ دلمـ💔 را.... #شهید_قاسم_غریب #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_3433880.mp3
2.71M
🎤استاد #رائفی_پور 🎧 روایتی که با آن نشستم و مثل بچه ها #گریه کردم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سردار سلیمانی: من در آن لحظه آخر که #شهید_همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم فهمیدم که او از شهادتش
🌷حسین همدانی🌷 •ولادت۲۴ آذر ۱۳۲۹ آبادان  •شهادت ۱۶ مهر ۱۳۹۴ #حلب 🔹معروف به #حبیبِ_سپاه فرمانده نظامی ایرانی🇮🇷 بود، که از بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بشمار می‌آمد و از سال ۱۳۵۹ در جنگ💥 ایران و عراق حضور داشت. 🔸وی در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۴ در اطراف شهر حلب در #سوریه، حین مشاوره نیروهای ارتش سوریه و به گفته برخی منابع در نبرد علیه نیروهای داعش👹 و به روایتی دیگر درحین فرار از کمین، در اثر سانحه رانندگی، کشته شد و به #شهادت رسید🌷 🔹همدانی #ارشدترین فرماندهٔ سپاه پاسداران است که تاکنون در حین جنگ داخلی سوریه درگذشته‌🕊 است. #شهید_حسین_همدانی #سالروز_شهادت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصیت شهید مدافع حرم به همسرش💞 وقتی #خبر_شهادتم رو شنیدی #بخند #شهید_الیاس_چگینی #سالروز_ولادت
سخت است 💥اما ... گذشتند از هر آنچہ که قلبشان♥️ را #وصل زمین میکرد! این قانون پــ🕊ـرواز است گذشتن #براے_رها شدن.. رسیدن🌷 آرے #گـذشتند #شهید_الیاس_چگینی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحہ ۶۹ استاد پرهیزگار .MP3
838.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه آل عمران✨ #قرائت_صفحه_شصت_ونهم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خواب زیبای محمدمهدی خیزاب #فرزند_شهید 💠دردو دل فرزند شهید با #عکس حضرت آقا خامنه ای 🔸محمدمهدی میگف
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🔰فرازی از سخنان همسر بزرگوارشهید #مسلم_خیزاب درباره ی وسایل شهید که با همت #پسرشان تبدیل به گنجینه✨ ایی شده است: 🔹او در ابتدا ما را به سمتی می‌برد که عکس #هشت_شهید دوران دفاع مقدس بر روی دیوار آن جای گرفته‌ است. •خرازی، •همت، •کاظمی، •تورجی‌زاده و...!🌷 با دست به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید: این #شهدا از شهدای مورد علاقه💖 آقا مسلم بودند. 🔸قبل از اینکه راهی #سوریه شود، خودش عکس آنها را اینجا زد و گفت: اگر رفتم سوریه و برگشتم، اینجا را نورپردازی💫 می‌کنم، ولی اگر برنگشتم و #شهید شدم، عکس من را هم پایین این عکس‌ها📸 بزنید. 🔹به او پیشنهاد کردم آیه مبارک «بسم الله الرحمن الرحیم» را هم کنار این #عکس‌ها بچسبانیم، ولی نظر او این بود که به جای آن بنویسم "بسم رب الشهدا" در پایین این عکس‌ها اما عکس حاج قاسم #سلیمانی جور دیگری با تو حرف می‌زند 🔸وقتی آن طرف‌تر آن هم، عکس #آقامسلم در قاب چشمانت😍 جای می‌گیرد که انگار قسمتش بوده روزی تصویر او نیز در کنار تصاویر دوستان شهیدش🌷 روی دیوار بنشیند و نام #شهید روی پیشانی‌اش بخورد.  #شهید_مسلم_خیزاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃❤️ شده تنها👤 بشوی؟ فکر و #دلت تنها تر⁉️ وَ #نباشد… شب و روزت همه یک رنگ شود؟😔 #نگاهت #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾ازدواج مهدی باکری مصادف با #شروع_جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت😟 او بود. دو روز بعد از عقد💍
#شهادت_هنر_مردان_خداست 🔰یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود. وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر. 🔰باران تندی⛈ هم می آمد. من رفتم دم #چادر_فرماندهی، اجازه بگیرم برویم تو. #آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت: قدمتون روی چشم. فقط باید بیاین توی همین چادر، جای دیگه ای نداریم. 🔰 صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت: برو #آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم. توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. 🔰یکی بهم گفت: آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده. گفتم: چرا؟ گفت: دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد #شهید_مهدی‌_باکری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_سیُم 0⃣3⃣ 🍂آن تابستان به یاد ماندنی گذشت. ترم سوم آغاز شد، انگار این
❣﷽❣ ♥️ 1⃣3⃣ 🍂از وقتی با ماشینم به دانشگاه می رفتم؛ رفتار بعضی از همکلاسی هایم تغییر کرده بود مهربان تر شده بودند و بیشتر از قبل تحویل می گرفتند. محبت های ساختگی شان را دوست نداشتم. چیزی نگذشت که آرمین هم ماشین خرید😒 ترجیح دادم دیگر با ماشینم به دانشگاه نروم. احساس می‌کردم با این کار بقیه تصور می‌کنند تافته جدا بافته ام. 🌿با آنکه رفت و آمد با تاکسی و اتوبوس دشوار بود اما روی تصمیمم ایستادم. از این کار ما خوشش آمد به همین خاطر آویز آیت الکرسی زیبایی😍 را برای ماشینم خرید و به من هدیه کرد. از رفت و آمدهایم پیش پدر و مادرم حرفی نمیزدم. سعی می‌کردم حساس تر نشوند؛ نمازهایم برقرار بود. آرامشم بیشتر شده بود. احساس می کردم حرف های گذشته محمد را درک می کنم. نمی توانستم با هیچ منطقی توضیح بدهم که چرا در چند دقیقه دلبسته دختری شدم که نمیدانم کیست😔 🍂نمی‌توانستم با هیچ دلیلی بگویم که چرا با خواندن آرام می‌شوم آنچه را که با تمام وجودم احساس می‌کردم با هیچ منطقی قابل بیان نبود. بچه مذهبی های کلاس که محمد هم شامل شان می شد بیرون از دانشگاه با هم قرار می گذاشتند و برنامه‌های مختلفی داشتند. هر هفته تعداد صفحات مشخصی از یک کتاب را مطالعه می کردند. دور هم جمع می‌شدند و درباره‌اش بحث می‌کردند. گاهی هم درباره مشکلات اجتماعی حرف می‌زدند و مسائل جامعه را نقد می‌کردند. 🌿حرف‌هایشان برایم جدید بود و با اشتیاق دنبال می کردم و سعی داشتم در جلساتشان شرکت کنم. برای جشن قبولی کنکور ساسان پسرعمه ملیحه دعوت شده بودیم. ازدواج عمه ملیحه واسطه دوستی شوهرش با دایی مسعود بود. به همین دلیل دایی مسعود و خاله مهناز هم دعوت بودند. آخر هفته بود بعد از پایان دور همی بچه های دانشگاه به خاطر ترافیک دیرتر از بقیه رسیدم. میز شام را چیده بودند. می دانستم طبق معمول در جمع فامیل چه خبر است اما فکر نمی کردم از هم خبری باشد 🍂وقتی چشمم به بطری نوشیدنی🍾 روی میز فهمیدم شب سختی خواهم داشت. خندیدن و طعنه زدن های شاهین و دایی مسعود و عمو هادی شروع شد. وقتی عمو مهرداد دلیل شوخی هایشان را پرسید با تمسخر خاطری سفر را تعریف کردند. عمو مهرداد شخصیت مستبد و دیکتاتوری داشت همیشه اعتقادش را به دیگران تحمیل می‌کرد و زور می گفت با آنکه پدر و مادرم به انتخاب خودشان اسمم را گذاشته بودند؛ اما بعد از این همه سال همیشه اعتقاداتش را به دیگران تحمیل می کرد. هنوز گاهی آنها را به خاطر این انتخاب سرزنش می کرده و خرافه پرست می‌خواند. 🌿وقتی از ماجرای سفر با خبر شد با اعتماد به نفس و خونسردی رو به جمع گفت: _من درستش می کنم دایی مسعود با خنده گفت: +ما که هر چه زور زدیم نتونستیم درستش کنیم. ببینیم شما چه می کنی😄 از لودگی جمع کلافه شده بودم😠 و سکوت کردن و نجابت به خرج دادن بی فایده بود ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_693137060772446258.mp3
213.9K
🎧🎧 #صوت_شهدایی 🎤🎤 حاج عبدالرضا #هلالی 💠به یاد شهدای خرمشهر.💠 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh