eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 روزی به خدمت مرحوم جعفر آقای مجتهدی رسیدم و به هنگام خداحافظی عرض كردم كه قصد دارم خدمت آیت الله بهاءالدینی شرفیاب شوم. 🔶 فرمودند: از قول من به آقا بگویید كه چرا برای فرج آقا امام زمان (عج الله تعالی فرج الشریف) دعا نمی‌كنند؟! 💠 وقتی كه خدمت آیت الله بهاءالدینی شرفیاب شدم و پیام آقای مجتهدی را با ایشان در میان گذاشتم، دقایقی به فكر فرو رفتند و بعد دست مبارك خود را بر چشم نهادند. 💠 معمولاً در مسجد محل، نماز مغرب و عشا را به ایشان اقتدا می‌كردم و آن روز نیز این توفیق نصیبم شد. به هنگام قنوت شنیدم كه آقا دعای همیشگی خود را عوض كرده و به جای آن، دعای سلامتی حضرت ولیعصر ارواحنافداه را (اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن...) می‌خوانند! 💠 بعدها عده ای از ایشان سوال کردند چرا دعای قنوتتان را تغییر داده اید؟ 🔷 ایشان گفتند: امام زمان علیه السلام دستور داده اند. 💠 معلوم می شود این درخواست خود امام زمان بوده است. 📔 در محضر لاهوتیان،ج1،ص184 ☘ کردن برای فرج مولامون در ، هم سبب تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) میشه و هم برکات زیادی برای دنیا و آخرت خودمون داره.✌️ ☘کانال شهید نظرزاده🌹👇 @shahidNazarzadeh
4⃣ 🌷 شهیدی که بعد از شهادت،برگه امتحانی دخترش را امضا کرد! ✅ به نقل از دختر شهید: «یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. 🔰وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند، پس از مراسم راهی کلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. 💠 ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم. به فکر فرورفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ 💥 نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر کرده بود. وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد... 🌟در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم. 🍀به آشپزخانه رفتم تا برای پدر غذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه ای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد. می دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند. 🌻 آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم . 🌾این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم ناگهان از خواب پریدم... ☀️صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود! ✅ وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود. 🔮خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم. 🌼پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود. در مدرسه ماجرا را برای دوستم تعریف کردم، دوستم هم به من اطمینان داد که واقعیت دارد. او ماجرا را برای خانم ناظم تعریف کرد و گفت: که این اتفاق برای شهید صالحی افتاده، یعنی اسمی از من و پدر من به میان نیامد. مادر، شهید را به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ 🌻 شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود. ✨همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد. 🌹علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. 💠اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به "خود شهید مجتبی صالحی" است، اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد. ✨با تایید مطلب، امروزه مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند.. 📘به نقل از تبیان 📙باشگاه خبرنگاران جوان 🍃🌹🍃🌹 🆔 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣ #خاطرات_شهدا🌷 شهیدی که بعد از شهادت،برگه امتحانی دخترش را امضا کرد! ✅ به نقل از دختر شهید: «یک
دست خط در ستون ملاحظات برنامه امتحانی ثلث دوم دخترش: اینجانب رضایت دارم. سید مجتبی صالحی و امضا 3⃣به یاد 🌹🎋🌹 شادی روحش صلوات
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📢حواسمون باشه داریم غربال میشیم هر نخاله ای به امام زمان نمیرسه 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
. چهار عامل ما را 🔥 جهنـمی 🔥 کرد در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به روانه کرد؟ ⚫️ آنها می گویند : ۴ عامل : ۱ - « لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ » ٬ پای بند به نبودیم . ۲ - « لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ » به اعتنا نمی کردیم. ۳ - « کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ » ٬ ما در جامعه هضم شدیم . ۴ - « کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین » ٬ را هم نمی پذیرفتیم. 📚 قصص الصلاة - ص ۱۸۹. 🍃🌹🍃🌹 🆔 @shahidNazarzadeh
ولادت جوانه ي خورشيد کربلا، حضرت علي اکبر و روز جوان، تبريک و تهنيت عرض مینماییم🙏🙏🌺🌺 ❤️ ڪانال شهید نظرزاده🌹👇 @shahidNazarzadeh
🎉میلاد گل سرسبد شاه جهان است🎊 🎉خاک قدمش تاج سر اهل جنان است🎊 🎉شیرینی نام علیّ اکبر لیلا🎊 🎉نقل دهن مجلس شیرین دهنان است🎊 🎉ای لیلی لیلای حرم، خوش قد و بالا🎊 🎉نام تو شروعی ست که آغاز اذان است🎊 🎉گفتیم که میلاد علی روز پدر بود🎊 🎉گفتند که میلاد تو هم روز جوان است🎊 🎉هم حیدر کراری و هم احمد مختار🎊 🎉چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است🎊 🎀خجسته میلاد شاهزاده🎀 💎حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
👈مبادا فراموش ڪنیم !!👉 👈روزے عدہ اے جوانے خود را دادند؛ تا ما بتوانیم جوانے ڪنیم ...👌 🌸🌼سلام بر علے اڪبرهاے امام زمان (عج) ڪہ نسل جوان ما را رو سفید ڪردند 👇👇 @shahidNazarzadeh
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ زیبا در مورد امام زمان (عج) 🍃نبودی و هزار دفعه زمین خوردم 🍃نبودی و کم آوردم 🎤 👌نماهنگ فوق زیبا 🌷الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَـرَج🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5⃣ 🌷 💠شهید شاهرخ ضرغام💠 ❣سفر به مشهد❣ کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!😊 مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح. عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.😞 خدایا منو ببخش! 💔 یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.💔 اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً عوض شد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.🌹 این گونه شد که خدا خوب خریدارش شد😍 کانال شهید نظرزاده🌹↙️ 🆔 @shahidNazarzadeh
گفتم خدایاچگونه آغازکنم؟🤔 گفت به نام من😇🧡 گفتم خدایاچگونه آرام گیرم؟😞 گفت به یادمن😇❤️ گفتم خدایاخیلی تنهایم؟☹️ گفت تنهاترازمن⁉️ گفتم خدایاهیچ کسی کنارم نمانده؟😔 گفت به جزمن🙏 گفتم خدایاازبعضی هادلگیرم😤 گفت حتی ازمن؟😞 گفتم خدایاقلبم خالیست😣 گفت پرکن ازعشق من🦋 گفتم دست نیازدارم🤲 گفت بگیردست من🤝😇 گفتم بااین همه مشکل چه کنم؟😩 گفت توکل کن به من💕 گفتم احساس میکنم خیلی ازت دورم🖤 گفت نه،نزدیکترین به تو ،من😇 گفتم برای ارزوهایم چه کنم؟؟؟💔 گفت تلاش و به امیدمن✨🌪 گفتم خدایاچرا اینقدر میگويی من؟😠 گفت چون من ازتوهستم وتوازمن..🙂😞 گفتم از مرگ می ترسم 😞 گفت شهیدت می کنم😇💠 💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh