🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ❤️ 🍂 #هرشب در منـزل 🏡محفل شبی با قرآن داشتیم از ۱۰ صفحه تا یک جز میخواندیم 😊 🍂 ودر آ
#سیره_شهید
💟حسن آقا هر موقع که روز های آخر هفته به محل می رفتند به بهانه ی جلسه #حلقه_صالحین💫 برای بچه های محل هدیه🎁 تهیه می کردند، اعم از خوراکی، هدیه #مادی و... .
💟ایشون #پنجشنه غروب ها در محل جلسه ی حلقه صالحین برگذار می کردند وتا قبل از اذان مغرب🔊 همراه با بچه ها #قرآن تلاوت می کردند و همینطور آن ها را به #حفظ_قرآن تشویق می کردند👏 و موقع اذان مغرب هم #نماز_جماعت👥 بر پا می کردند.
💟حسن اقا به این معتقد بودند که تنها راه رسیدن به #سعادت ازراه قرآن📖 واهلبیت به دست می آید به همین خاطر بچه هارا به قرائت و حفظ #قرآن و احادیث ائمه تشویق می کرد. وهدف🎯 این بزرگوار از انجام این جلسات همین بود.
#شهید_حسن_رجایی_فر🌷
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۸۱ استاد پرهیزگار .MP3
837.9K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نساء✨
#قرائت_صفحه_هشتاد_ویکم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠قَوِّ عَلی خِدمَتّکَ جَوارِحی 💢حسین آقا قبل از شهادتش می رفت #ورزش_بوکس. 💢حسین یه روحیه داشت اگر
#برات_شهادت
🔰تو آخرین جلسه کاری که "سید مجتبی" حاضر بودن، برای پذیرایی سیب🍎 آوردن. یه "ابوحامد" نامی داشتیم از اون آدمای #باصفا و باتجربه،
با دوتا فاصله💕 از سید مجتبی نشسته بود.
🔰سیب رو که گذاشتن با بشقاب و چاقو🍽 برد سمت #سیدمجتبی و اشاره کرد که براش پوست بکنه. سیدمجتبی هم بی هیچ حرف و اشاره ای شروع کرد به پوست کندن، مرتب سیب🍎 رو قاچ کرد و چید تو بشقاب و به #ابوحامد تحویل داد.🙂
🔰دو ماه بعد #شهادت حسین آقا، ابوحامد شهید شد🕊 تو همونجایی که ایشون شهید شده بودن🌷 تا قبل شهادت ایشون به این فکر می کردم که چرا ابوحامد اون کارو کرد و سیدمجتبی هم پذیرفت
🔰بعد شهادتش فهمیدم میخواسته #تبرکی دست حاج حسین آقارو بخوره و برات شهادتشو از ایشون بگیره😭 انگار #شهدا تو زمان حیاتشون هم همدیگرو میشناسن.😔
به نقل از "یاسر" همرزم شهید در آخرین ماموریت
#شهید_حسین_معزغلامی(سیدمجتبی)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم/ توضیحات #مهدی_ترابی عزیز درباره شادی بعد از گلش:
✴️آدم سیاسی نیستم، کارم کاملا دلی بود، به عنوان یک آدم ورزشی فهمیدهام که #تنها_راه_نجاتمان در سطح دنیا اطاعت از رهبری است ✊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃بخند؛ ای بر لبانت رنگ #مهر... که لبخندت گواهی میدهد، آرامش😌 را.... #دلگرمی را... #آقا_سیدمحمد فرز
#خاطره
🔸چندتایی بودیم که خیلی باهم #رفیق بودیم. توی ماموریت ها، موقع #نماز_شب که می شد، با هر ترفندی که بود می آمد و ما چند تا را بیدار میکرد و میگفت: " پاشید، وقت نماز شبه."♥️
🔹گاهی هم که خسته بودیم😪 و در خواب عمیق بودیم، بی خیال ما نمی شد. می ایستاد بالای سر ما و با هر ترفندی بود، #بیدارمان می کرد. #هیچوقت در رفاقت کم نمی گذاشت❌
🔻نقل از آقای حمید عالیشاه
همرزم شهید طاهر
📚 برگرفته از کتاب #طاهر_خانطومان
#شهید_سیدرضا_طاهر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
marg nagahanie.ali.mp3
1.56M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #عالی
🔖 مرگ ناگهانی فرا می رسد 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کسانی به #امام_زمانشان خواهند رسید💞 که اهل #سرعت باشند! و الا تاریخ #کربلا نشان داده که قافله حسین
#کلام_شهید🌷
#کربلا به رفتن نیست 🚷
⇜به شدن است
اگر به رفتن👣 بود
⇜شمر هم #کربلایی بود
#شهید_مرتضی_آوینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidnazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی امین رسید واقعاً #امین دیگری را میدیدم! خیلی تغییر کرده بود. قبلاً جذاب و نورانی✨ بود، اما ا
باور
#نبودنت
کار آسانی نیست😔
#یادت میکنم
باران میبارد😭
نمیدانستم
لمسِ خیالت💭 هم
#وضو میخواهد...
#شهید_امین_کریمی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باور #نبودنت کار آسانی نیست😔 #یادت میکنم باران میبارد😭 نمیدانستم لمسِ خیالت💭 هم #وضو میخواه
1⃣9⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خرید لباس
🔰خرید لباسهایمان👕 هم جالب بود، لباسهایش را با #نظر_من میخرید. میگفت: باید برای تو زیبا باشد😍 من هم دوست داشتم او لباسهایم را انتخاب کند. #سلیقهاش را میپسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباسهایمان را به هم واگذار کنیم.
🔰یکبار با خانواده👨👩👧👦 نشسته بودیم که #امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید🎁 چادر را که سرم کردم، #پدرم گفت «به به، چقدر خوش سلیقه👌» امین سریع گفت: «بله حاج آقا، خوش سلیقهام که همچین #خانمی همسرم شده♥️» حسابی شوخ طبع بود...
🔰وقتی برای خرید لباس #جشن_عقد رفتیم، با حساسیت زیادی👌 انتخاب میکرد و نسبت به دوخت لباس #دقیق بود. حتی به خانم مزوندار گفت «چینها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً #خوب دوخته نشده❌» فروشنده عذرخواهی کرد...
🔰برای لباس #عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزوندار گفت: «ببخشید لباس آماده نیست😥 #گلهایش را نچسباندهام!» با تعجب علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر #حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گلها🌺 را بچسبانم😅» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من #خودم میچسبانم!»
🔰حدود 8 ساعت⏰ آنجا بودیم و تمام #گلهای لباس و دامن را و حتی نگینهای💎 وسط گلها را خودش با حوصله و #سلیقه تمام چسباند! تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من👰 بود و از ورودی تالار، چینهای دامن مرا مرتب میکرد! جشن عروسی🎊 اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئینگری که #حساسیتهای همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم...
#شهید_امین_کریمی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۸۲ استاد پرهیزگار .MP3
1.01M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نساء✨
#قرائت_صفحه_هشتاد_ودوم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾ازدواج مهدی باکری مصادف با #شروع_جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت😟 او بود. دو روز بعد از عقد💍
#شهیدیکهشهادتش را از امام رضا علیه السلام گرفت
نحوه شهادت فرمانده جاویدالاثر آقامهدی باکری🌷
🔹15 روز قبل از #عملیات_ بدر به #مشهد_مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبنموسیالرضا(ع)♥️ خواست که خداوند توفیق #شهادت را نصیبش کند. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه😭 و اصرار و التماس درخواست کرد که برای #شهادتش دعا کنند.
🔸این فرمانده دلاور در روز 25 اسفند سال 1363 و طی « عملیات بدر» به خاطر شرایط حساس👌 عملیات، طبق معمول به #خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد، تلاش میکرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت کند که در نبردی دلیرانه💪 براثر اصابت تیر💥 مستقیم مزدوران بعثی، ندای حق را #لبیک گفت و به لقای معشوق نایل شد
🔹هنگامی که پیکر مطهرش⚰ را از طریق آبهای #هورالعظیم انتقال میدادند، قایق⛵️ حامل پیکر وی، مورد هدف گلوله #آر.پی.جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست
#شهید_مهدی_باکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 80 #استاد_پناهیان #مبارزه_با_راحت_طلبی 8 ✅ توکل در جایی درسته که انسان مسئولیت
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 81
#استاد_پناهیان
#مبارزه_با_راحت_طلبی 9
مثل یک چریک باش!
💢 بعضی از جوانان مذهبی رو که باهاشون صحبت میکنیم میگن که خدا رو شکر ما اهل حب الدنیا نیستیم 😌
اما وقتی به زندگیش نگاه میکنی میبینی که غرق در راحت طلبیه!
😒
🚫 خب عزیز دلم، حب الدنیا که شاخ و دم نداره!
یکی از مهم ترین وجوه حب الدنیا که ریشۀ گناهان هست، همین راحت طلبی ماست.💢💢💢
🚫 دنیا جایی نیست که ما بخوایم توش راحت طلب باشیم. توی دنیا باید مثل یک چریک زندگی کنیم.
یه چریک اصلاً براش مهم نیست که شب در چه جایی بخوابه! منتظر نیست که براش تخت نرم و راحت بذارن...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_68033907.mp3
4.84M
🎧پادكست هاي صوتي9⃣
🌼امام مهدي عج در قرآن🌼
🎤 #استاد_اباذری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_چهل_وششم 6⃣4⃣ 🌿به حرفهای فاطمه گوش کردم. چند ماهی گذشت بهار رو به پا
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_چهل_وهفتم 7⃣4⃣
🍂مهندس قرایی یکی از دوستان قدیمی پدرم بود یک دفتر بزرگ فنی مهندسی داشت و بیشتر پروژههای مهم عمرانی شهر را انجام میدادیم البته تنها نبود شریک هم داشت برای کسب تجربه و درآمدی مختصر به وساطت پدرم در دفترش مشغول شدم آن روزها بلاتکلیفی بدجور آزارم می داد سعی کردم در این مدت خودم را به چیزی مشغول کنم تا انتظار کشیدن کمتر اذیت میکند در نتیجه حسابی خودم را مشغول کار کردم
🌿تمام انرژی ام را متمرکز می کردم و در مدت کمی پروژه ها را تحویل می دادم. مهندس قرایی تحت تاثیر سرعت عمل و دقت کارهایم قرار گرفته بود و از خلاقیتی که در پروژهها به خرج می دادم خوشش آمد هر بار که حضوری یا تلفنی با پدرم حرف می زد از من تعریف و تمجید میکرد
🍂حضور من به عنوان یک دانشجوی تازه کار که هنوز درسش هم تمام نشده در شرکت معتبر آنها فقط به واسطه آشنایی پدرم با مهندس قرایی بود به همین دلیل پدرم برای تشکر و قدردانی یک شب و خانوادهاش را به منزلمان دعوت کرد پسر مهندس برای "نیما" خارج از ایران درس میخواند و برای تعطیلات آمده بود
🌿بعد از شام همسر مهندس همراه مادرم در آشپزخانه مشغول شدند و ما هم سرگرم بحث کار و درس شدیم مهندس قرایی به نیما گفت:
_این آقا رضا واقعاً کارش حرف نداره بچه هایی که برای کارآموزی و پروژه های عملی میان شرکت ما خیلی طول می دهند تا یک کار رو به ثمر برسانند کاری که اونا در عرض یک هفته انجام میدن این آقا رضای ما سه چهار روزه تحویل میده واقعاً کیف می کنم از دقت و سرعت ای که داره
🍂پدرم نگاه غرورآمیز ای به من کرد و گفت:
+این پسر ما خیلی استعداد داره ولی حیف که قدر خودشو نمیدونه یا چند سالی از من بزرگتر بود یک پسر عینکی و مودب که در حوزه تخصص اطلاعات و مطالعات جامعه داشت بعد از گرفتن دیپلم در آزمون ورودی یکی از دانشگاه های خوب انگلستان شرکت کرده بود و چند سالی می شد که برای ادامه تحصیل آنجا زندگی می کرد نیما رو به من کرد و گفت: ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
@dehkadeh_roman