eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞 #عاشقانه_شهدا میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب #اعتقادات
♦️◽️♦️◽️♦️◽️♦️ منم شبیهِ حضوری که اما نیست 👤 تویی شبیهِ خیالی💭 که نیست اما نازدانه شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•••♥️ 🔸یکی از دوستان شهید از قول مادر شهید روایتی نقل می‌کند: که محمد زخمی💔 شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم، چون تو از ته قلبت به رفتن من نیستی! مادر دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد. 🔹همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به رسید🕊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ شهــ🌷ــيد به قلبت نگاه ميكند اگر جايی برايش گذاشته باشی مي آيد، می ماند، لانه ميكند تا شهيدت كند .... و مَنْ عَشْقْتَهُ قَتلَتَهُ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
[💙] ✍🏽 عزیزے میـــگفـــت: ➕هروقـــت احســـاس کردید از [] دور شدیـــد و دلتون واسہ آقا تنـــــگ نیست؛ این کوچیــــــڪ رو بخــونید بخصـــوص توے قنـــوت هاتـــون..! [ لَیِّن قَلبے لِوَلِیِّ اَمرِکـ🌱 ] خدایا..! واسہ امامــم‌ نــرم‌ کن..!🌻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید راه چمنی در بین کودکان #سوری پس از آزاد سازی✌️ شهر از چنگال تروریست ها👹 #شهید_ابوالفضل_راه_چم
🌷روزی از موضوعی بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت: داداش دو رکعت نماز بخون تا بشی 🌷گفتم: آخه... گفت: بخون. منم خواندم و شدم این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود. به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و شدم 🖋راوی:برادرشهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ♥️ #خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی ↲به روایت همسرشهید 8⃣1⃣ #قسمت_هجدهم 💟اومد و نشست کنارم ب
♥️ ↲به روایت همسرشهید 9⃣1⃣ . 💟خاطرات سفر خیلی بیاد موندنی بود خوب یادمه; یه روز که از سر کار برگشته بود خونه بچه ها دویدن سمتش و بغلش کردن محمد هم شروع کرد به بالا رفتن از سر و کول باباش سفره ناهارو که انداختم دست کرد جیبش و یه دستمال سفید درآورد با نگرونی نگاش کردم و گفتم : "سرماخوردی…؟" 💟خندید و گفت : "نه خانومم یه چیزی واستون آوردم" مات و مبهوت نگاش میکردم که دستمالو باز کرد دیدم سه تا دونه برنج پیچیده لای دستمال...! یه دونه شو داد به من یه دونه شو به پسر بزرگمون یه دونه شم داد دست محمد پسر کوچیکمون ذوق زده بود و با شعف گفت: "بخورید که آقا خیلی دوستتون داشته" تازه فهمیدم که قضیه چیه برنج نذری گرفته بود 💟با تعجب پرسیدم "حالا چرا سه تا دونه…؟!" با لبخند قشنگی گفت "تبرّكی میدادن تو حرم منم ۴ تا دونه گرفتم یکیشو خودم خوردم سه تاشم آوردم واسه شما پیش خودم گفتم بیشتر نگیرم که برسه به کسایی که مثه ما دنبال نذری بودن..." 💟گفتم:"حالا چرا اینقد کم...؟!" خندید و گفت: "ای بابا…مهم نیّته خانوم کم و زیادش فرقی نداره نذری گرفتن یعنی همین نه اینکه اونقد بخوری که سیر شی" (همسر شهید مهدی خراسانی) ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ ↲به روایت همسرشهید 0⃣2⃣ . 💟نمازمون که تموم میشد میشِستیم تو یکی از صحنای بعدِ زیارتنامه و شروع میکرد به حرف زدن و سفارش کردن صمیمانه و ساده ولی دلنشین بعضی وقتام فقط ساکت و آروم خیره خیره زل میزد به طلای و اشک تو چشاش حلقه میزد حس میکردم تو نگاش یه حرف داره که داره به آقا میگه نمیدونم زیر لب چی زمزمه میکرد ولی قشنگی داشت که هنوز جلو چشام حسشون میکنم کنارش تموم اون روزا آرامشو بی نهایت و به معنای واقعی حس میکردم 💟خاطراتی که با مرورشون سیر نمیشم و برام تکراری نمیشن از حرم برمیگشتم نزدیکای خونه بودیم که یکی صداش زد"مهدی…مهدی..." شهید شنائی بود آقا مهدی گفت"چی شده...؟! چرا سراسیمه ای…؟!" با خنده و پر انرژی گفت " خورده بهمون باید بریم تهران." 💟قرار شد همگی با قطار برگردیم خیلی کنجکاو بودم بدونم قضیه چیه…؟! تا اینکه آقا مهدی بی مقدمه گفت "اگه یه روز ما شیم شما چیکار میکنین...؟! اگه اومدن و باهاتون مصاحبه کردن چی میگین از ما...؟ مایی که نتونستیم اون جوری که لایقشین. واستون درست کنیم" 💟جا خوردم گفتم : "نگید تو رو خدا حتی فکرشم سخته و اذیتم میکنه بعد از شما دنیا رو هم بهمون بدن میخوایم چیکار...؟ وقتی آرامش نداریم وقتی شما نباشین." خندید و گفت: "ای بابا سعادت از این بالاتر که بهتون میگن...؟!" جوابی نداشتیم جز دلشوره و اضطرابی که به جون هر دومون افتاده بود (همسر شهید مهدی خراسانی) . . ... . . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
کلیپ صوتی «پسر بالاشهر» - حسین یکتا.mp3
4.15M
🔊 | پسر بالاشهر🕊 🎙به روایت حاج حسین یکتا❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دُنیا ࢪا •|🌍|• دیدَند ولے ♥️ ࢪوح‌شاݩ بزرگ ٺر از دُنیا بود 💫 ❥ خُـدا بہ فـَرمود : °•بیاوریدشــ∞ـاݩ ؛ ↜ایݩها سَهـ🍃ـݦِشاݩ پـرواز اسٺ •{}• 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌼کاش برسد 🌿بنده به زنجیر کند 🕊ما همه را در ره خود پیر کند 🌼کاش چشم 🌿به دل♥️ ما افتد 🕊با به دل غمزده تاثیر کند 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋صبـ☀️ـح شد ای دل غمدیده من صبح بخیر صبح زیبای تو پرشادی و پر پند 🦋خنده کن ای دل غمدیده💔 که غم ها برود بسمله گوی و همی باد بخیر 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - یک عهد - حجت الاسلام عالی.mp3
5.38M
♨️یک عهد بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸بهش گفتم #حاجی عکس بچه📸 تو زدی جلوی چشمت سنگینت میکنه نمیزاره راحت بپّری 🕊 دلتـ❤️ #دنیایی میشه...
🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 شهید حاج آقا یکی از فرمانده های قَدَر ایرانی در سوریه بود.🍃 فکرش خیلی خوب کار می کرد همیشه به قدرت تحلیل استدلالهای منطقی اش غبطه میخوردیم.🙂👌 🔴انقدر نظراتش در رد طرح های عملیاتی مجاب کننده بود که خیلی از مواقع سرداران طرح های حاج مرتضی را اجرا می کردند و نتیجه هم موفقیت آمیز میشد.✌️ 🌕ولی شهید مسیب زاده خودش رو فقط فرمانده ایرانی ها 🙂.  دقیقا همان اندازه که برای همرزمان هم وطنش، از مقامات بالاتر اموراتشان را مطالبه می کرد، برای نیرو های   افغانی و  پاکستانی هم اموراتشان را مطالبه و پیگیری مداوم میکرد👌. حتی بعد از بازگشت به ایران به وضعیت خانواده هایشان نیز رسیدگی میکرد و میگفت. "اینها مظلوم تر و محروم ترند...💔❤️ 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨حاج حسین یکتا: ✍گفت شب عملیات ستون غواصا به صف شدن زدن به اروند رود؛ نفر جلوییه طناب رو زیاده رها کرده بود، بهش گفتن چرا سر طناب رو زیادی رها کردی؟! گفت: «چون میخوام خود امام زمان مارو از این رودخونه نجات بده!» بچه ها‼️ پشت رودخونه‌ی زندگی که گیر کردی تنها امام عصر هست که میتونه هُل بده توروها.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رفیق_شفیق که می گویند هـمین هـا هـستند 👌 رفاقت شـــــان 👥 از #زمین شروع شد و تا بهـشت🌸 ادامه یافت
🕊 دشمنان به جای ماشین «علی امرایی» را زدند: 🔹 وصیت کرده بود که پیکرش⚰ در سوریه به خاک سپرده شود، اما برای برخی این سؤال پیش آمد که چه اتفاقی افتاد که برگشت⁉️ آن روز دشمن برای حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی ... 🔸به فاصله یک ساعت و شهید غفاری و حمیدی که در خودرو🚘 پر از مهمات و سلاح‌های انفجاری💥 سوار بودند، زودتر از معبر مورد نظر عبور می‌کنند و مورد هدف قرار می‌گیرند. 🔹پیکر ارباً اربای علی را از روی انگشتر💍 شناسایی کرد: بعد از یک ساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت🌷 بچه‌ها می‌رسد، خیلی متأثر می‌شود و به گفته هم‌رزمان شهید خیلی گریه می‌کند😭 🔸حاج قاسم دست علی آقا را از روی انگشترش شناسایی کرد و با وجود اصرار اطرافیان، پیکرهای ارباٌ ارباٌ شده را جمع کرد. به همین دلیل بخش زیادی از بدن علی همانند وصیتش همانجا در خاک باقی ماند. بعداٌ دوسه بار به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت.»😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page249.mp3
1M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه رعد✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‼️از زبان همه خونواده های میگم... 👈نمیگذریم از اون دختری که به راحتی با پا میگذارد روی پاک ما!😔💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📞 از به همه خواهران: 🔰چه زیباست سیاهی شما، نمی‌دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می‌داد😍 اما می‌دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و می‌گرفتم. 🔰باور کنید چادر شما است، قدر این نعمت را بدانید که به برکتِ مجاهدت حضرت‌ زهرا سلام‌الله‌علیها♥️ بدست آمده است. 🔰امیدوارم که رنگ سیاه چادر شما کم‌رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی شما کم‌ رنگ و کم‌ اهمیت شود. که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمی‌دارم📛 به ملاقات من سَرِ مزار بیایید😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دختر استـــــ دیگر !! شاید دلش خواستهــ پیش پدرش بخوابد یا شاید هم دلش تنگــ بابا بوده ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
°|♥️🍃|° خوشا آنان‌ڪہ با عزت ز گیتـی بسـاطِ خـویـش برچیدند و رفتنـد ...🥀🍃 #شهید_جواد_الله_کرم 🌹🍃
7⃣6⃣2⃣1⃣ 🌷 💠امشب کمتر شوخی کنید، نزدیک است 🔰شب بود، همه جمع نشسته بودیم و داشتیم شوخی می‌کردیم، جواد گفت: بچه‌ها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم، به شوخی گفتم: جواد نکنه داری شهید می‌شی. گفت: آره نزدیکه. هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه لحظه‌ای سکوت کردند. 🔰یکی از بچه‌ها دوربین آورد و گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم. قبول کرد، نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم، فردا جواد شهید شد. همرزم شهید: وقتی شهید امین کریمی با تیر دشمن روی زمین افتاد، جواد الله کرم هم تیر خورد ولی چیزی نگفت. بالاخره فرمانده باید خودش را جلوی نیروهایش سرحال نشان دهد. 🔰گذشت و بعد یک ساعت روستا کامل دست ما بود. به اتفاق آقا جواد انتهای روستا نشستیم و تازه وقت کردیم که از شهادت امین کریمی بغض کنیم. جواد الله کرم گفت: خیلی بچه خوبی بود، از اوایل پاسدار شدنش من می دونستم که میشه. 🔰با تعجب پرسیدم: مگه شما از اون موقع می شناختینش؟ گفت: بله. من مربی‌شون بودم. از همون موقع می رفت دنبال جدیدترین اطلاعات و سخت‌ترین کارها و درست کردن پیشرفته‌ترین وسایل تخریب و خلاصه خیلی آدم مخلصی بود. ما هم از همان دیدارهای اول می‌دانستیم تا چند وقت دیگر باید اسم را اینطوری بنویسیم: راوی: همرزم شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh