1_67151728.mp3
5.82M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۴۲
🎤 استاد #علیرضا #پورمسعود
🔸«اگر بخواهیم»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید #ابراهیم_علی_دادگری در هشتم مردادماه 1347 در روستای قایش از توابع شهرستان رزن به دنیا آمد. پدرش فتحعلی و مادرش شایسته نام داشت. تا پایان سطح یک (اتمام لمعتین) در حوزه علمیه درس خواند. طلبه بود و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم تیرماه 1366 با سمت فرمانده گروه رزمی لشگر 32 انصارالحسین (ع) در ماووت عراق براثر اصابت ترکش به دست، سر و پاها به شهادت رسید.
مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
نثار شادی روح شهدا فاتحه ای هدیه فرمایید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 قسمت هفدهم 🍃
"جهش معنوی"
راوی: جبار ستوده / حسين اللهكرم
💠در زندگی بســياری از بزرگان، ترک گناهی بزرگ ديده میشود. اين كار باعث رشــد ســريع معنوی آنان میگردد. اين کنترل نفس، بيشتر در شهوات جنسی است. حتی در مورد داستان حضرت يوسف (ع) خداوند میفرمايد:
"هرکس تقوا پيشه کند و (در مقابل شهوت و هوس) صبر و مقاومت نمايد، خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نمیکند."
که نشان میدهد اين يک قانون عمومی بوده و اختصاص به حضرت يوسف (ع) ندارد.
🍃از پيروزی انقلاب يك ماه گذشت. چهره و قامت ابراهيم بسيار جذابتر شده بود. هر روز در حالیکه کت و شلوار زيبایی میپوشيد به محل كار میآمد. محل کار او در شمال تهران بود.
يک روز متوجه شدم خيلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف میزد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم:
داداش ابراهیم چيزی شده؟!
گفت: نه، چيز مهمی نيست.
اما مشخص بود كه مشكلی پيش آمده.
گفتم: اگه چيزی هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم.
کمی سکوت کرد و بعد به آرامی گفت:
"چند روزه كه دختری بیحجاب، توی اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نمیکنم!"
رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم!
ابراهيم با تعجب ســرش را بلند کرد و پرسيد: خنده داره؟!
گفتم: داداش ابراهیم ترسيدم، فكر كردم چی شده!؟ بعــد نگاهی به قد و بالای ابراهيم انداختم و گفتم:
با اين تيپ و قيافه که تو داری، اين اتفاق خيلی عجيب نيست!
گفت: يعنی چی؟! يعنی به خاطر تيپ و قيافهام اين حرف رو زده؟!
لبخندی زدم و گفتم: شک نکن!
روز بعد تا ابراهيم را ديدم خندهام گرفت.!
با موهای تراشيده آمده بود محل كار، بدون کت و شــلوار! فردای آن روز بــا پيراهن بلند به محل کار آمد! با چهرهای ژوليدهتر، حتی با شــلوار کُردی و دمپایی آمده بود.!
ابراهيم اين کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسهی شيطانی رها شد.
٭٭٭
📿ريزبينی و دقت عمل در مسائل مختلف، از ويژگیهای ابراهيم بود. اين مشخصه، او را از دوستانش متمايز میکرد.
فروردين ۱۳۵۸ بود. به همراه ابراهيم و بچههای کميته به مأموريت رفتيم. خبر رسيد، فردی که قبل از انقلاب فعاليت نظامی داشته و مورد تعقيب میباشــد در يکی از مجتمعهای آپارتمانی ديده شده.!
آدرس را در اختيار داشتيم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم. وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيری شخص مظنون دستگير شد.
میخواستيم از ســاختمان خارج شــويم. جمعيت زيادی جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشــاهده کنند. خيلی از آنها ساکنان همان ساختمان بودند.
ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنيد!
با تعجب پرسيديم: چی شده!؟
چيزی نگفت! فقط چفيهای که به کمرش بسته بود
را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسيدم: ابراهیم چيکار میکنی!؟
در حالیكه صورت او را میبست جواب داد:
ما بر اساس يک تماس و خبر، اين آقا را بازداشت کرديم. اگر آنچه گفتند درست نباشد، آبرويش رفته و ديگر نمیتواند اينجا زندگی کند. همهی مردم اينجا به چهرهی يک متهم به او نگاه میکنند.
اما حالا، ديگر کسی او را نمیشناسد. اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پيش نمیآيد.
وقتی از ساختمان خارج شديم، کسی مظنون مورد نظر را نشناخت.
به ريزبينی ابراهيم فکر میکردم. چقدر شخصيت و آبروی انسانها در نظرش مهم بود.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
1_409152302.mp3
9.31M
🌴شب زیارتی #امام_حسین(ع)
🍃این دوری آقا حق من بوده
🍃حق من که قدر تو ندونستم
🎤 #سیدرضا_نریمانی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#شب_جمعه✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اگر #شهیدانه زندگی کنی
#شهادت🌷
خودش #پیدایت میکند
لازم نیست✘ به دنبالش بگردی!!!
حالا
↫چه جوان #بیست ساله دهه هفتادی باشی❣
↫چه #سردار شصت و اندی ساله ی موی سپیدکرده ی جنگ♥️
#التماس_دعا
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
گرچه آهی در بساطم نیست!
آه آورده ام........😔
بـاز هم #جمعه و
دل بی تو💔 هوایش ابریستــ
باز دل خسته و
باران زده از بی صبریستــ😭
#جمعههـایکهبدونشماداردسَرمیشودآقاجان
#یاایهاالعزیز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خـــــدا با اون عظمتش میگه:
"أنَاجَلیٖسُ،مَنْ جٰالَسَنِیٖ"
من همنشین اون ڪسی هستم
ڪه با من بشینه!
انگار خـــــدا دارہ، دنبال یه رفیقِ ناب میگردہ،
یارفیقَمنلارفیق له!
چقدر منِ حقیر رو تحویل میگیرے؟!
#حاجحسینیڪتا 🌿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید قاسمعلی صادقی 🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید قاسمعلی صادقی 🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃داستان از جایی آغاز شد که نوزادی چراغ خانه ی پدرو مادر شد. در کنار بازیگوشی های بچه گانه اش آشنایی با قران اورا به خدا نزدیک تر کرده بود. *تقوا* مشخصه ی اصلی او بود و همین خصلت باعث شد زمانی که به خواستگاری رفت جواب مثبت بشنود.
🍃آرام و قرار نداشت! تمامی لحظه هایش را صرف خدمت میکرد و محال بود صدایی بشنود و به کمک نرود.او آمده بود برای اسلام...! برای سربازی و برای خدا...!
🍃خلوص نیتی که داشت کارهایش را دلنشین تر میکرد و اصلا همین خالص بودن اورا عزیزِ همه کرده بود. از افراد سست #ایمان و ریاکار متنفر بود و با اینکه از فعال ترینِ نیروها بود آنچنان خودرا حقیر خالقش میدانست که به نفسش مجال مغرور شدن نمیداد!
🍃علاقه اش به بسیجیان را هم نمیشود کتمان کرد به طوریکه میگفت:«اگر بسیجی به من فحش بدهد مثل این است که دعا کرده است.» هرچند بعید است فحش دادن یک بسیجیِ واقعی به فرمانده ی والایی چون او! آنقدر اخلاقش زبانزد بود که همرزمش میگفت:«کسی نبود که با قاسمعلی صادقی کار کند و شیفته اخلاق او نشود.»
🍃آرزو داشت فرزندانش هم همچون خودش وقف اسلام و انقلاب شوند؛ به دخترش سپرده بود :«درس مایه سربلندی است اگر میخواهی به جایی برسی باید درست را خوب بخوانی و پیشرفت کنی»
🍃شب قبل از شروع عملیات با نوای گرمش همه را به یاد شهادت انداخته بود ؛ با هق هق یاداوری میکرد که باید راه #کربلا باز شود و به وعده شان عمل کنند! میگفت:«رفقا!امام حسین امشب منتظر ماست » دور از ادب بود اربابش را منتظر نگه دارد ؛ میان عملیات با انفجار خمپاره مجروح شد و پس از مدتی در بیمارستان به لقاء معشوقش پیوست. باشد که بیاموزیم جهاد را، خدمت را
و بیاموزیم عاشق شدن را...
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_قاسمعلی_صادقی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_82274988.mp3
8.37M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۴۳
🎤 استاد #علیرضا #پورمسعود
🔸«نامیران شدن»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حنیف بهبودی ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم رب المهدی
🍃می گویند *اشک* راز شهادتِ عاشقان است؛ زمانی جاری میشود که دل سوخته باشد! عجیب هوایی شده و به سمت خدا پرکشیده باشد!
🍃دل حنیف هم همیشه پرِ #پرواز داشت و اشک هایش درنماز سوز درونی اش را آشکار میکرد، او خوب میدانست باید چه کند تا خدا خریدارش شود؛ تا اورا برگزیند و در آغوش بکشد!
🍃قطره های روان شده از چشمانش دل مادر را به درد می آورد و آنقدر بیتابی های فرزندش را دید که زیر آسمان دست به قنوت برداشت و با تمام وجود حاجت روایی فرزندش را از خدا طلب کرد. بعدها بود که فهمید حنیفش غرقِ شهادت شده و دیگر میلی به دنیا ندارد!
🍃عاشق #باب_الحوائج نیز بود! آقایمان امام کاظم(ع) را میگویم! در خاکریز دفاع از کشور، میان بوی باروت و خمپاره؛ این مداحیِ هفتمین خورشیدِ ولایت بود که قلب میقرارش را تاب میبخشید...
🍃عشق به موسی بن جعفر(ع) بعد از شهادتش نیز هویدا شد، آنجا که پیکر مقدس وبی جانِ او روی دستان مردم در #کاظمین مهمان حضرت شد و شال سبزی از مرقد مولا بر کمرش بسته...
🍃او فاتح عملیات غرورافرین #مرصاد است! بی سیم چی بودن عجیب به او می آمد و زمانی چهره اش جهان را نور بخشید که با تیر مستقیم دشمن شهد شهادت کامش را شیرین کرد! #شهادتت_مبارک بی سیم چیِ مرصاد♥️
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حنیف_بهبودی
📅تاریخ تولد : ۱ فرودین ۱٣۴۶
📅تاریخ شهادت : ۱٨ تیر ۱٣۶٧
📅تاریخ انتشار : ۱۸ تیر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : منطقه شیرسورکوه عراق
🥀مزار شهید : امام زاده هاشم رشت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#امامزمان
مولای من
چشم وجودمان
خیره به نورِ حضور شماست
و دست استغاثه
و روی حاجتمان
متوسل به درگاه تان
تا خداوند
طلعت رشیدتان را به ما بنمایاند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃قسمت هجدهم🍃
"۱۷ شهريور"
راوی: امير منجر
💠صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهيم. با موتور به همان جلســه مذهبی رفتيم. اطراف ميدان ژاله (شهدا).
جلسه تمام شد. سر و صدای زيادی از بيرون میآمد. نيمههای شب حكومت نظامی اعلام شده بود. بسياری از مردم هيچ خبری نداشتند. سربازان و مأموران زيادی در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيــت زيادی هم به ســمت ميــدان در حركت بود...
مأمورهــا با بلندگو اعلام میكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟! آمدم بيرون. تا چشــم کار میکرد از همه طرف جمعيت به ســمت ميدان میآمد.
شــعارها از "درود بر خمينی" به ســمت شــاه رفته بود. فرياد "مرگ بر شــاه" طنين انداز شده بود. جمعيت به ســمت ميدان هجوم میآورد. بعضیها میگفتند: ساواکیها از چهار طرف ميدان را محاصره کرده اند و...
لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور میکرد!
از همه طرف صدای تيراندازی میآمد. حتی از هليکوپتری که در آســمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
ســريع رفتم و موتــور را آوردم. از يــک کوچه راه خروجــی پيدا کردم.
مأموری در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکی از مجروح ها را آورد.
🍃با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را میرسانديم و بر میگشتيم.
تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
يکــی از مجروحين نزديک پمــپ بنزين افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه میکردند. هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت.
ابراهيم میخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کردهاند. اگه حركت كنی با تير میزنند. ابراهيم نگاهی به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو میگفتی!؟
نمیدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلی مواظب باش. صدای تيراندازی کمتر شده بود. مأمورها کمی عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلی سريع به حالت سينهخيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روی کمرش. بعد هم به حالت سينهخيز برگشت.
ابراهيم شجاعت عجيبی از خودش نشان داد. بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم.
در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد.
من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوری بود برگشتم به خانه. عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبری از او نداشت. خيلی ناراحت بوديم. آخر شــب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلی خوشحال شــدم. با آن بدن قوی توانســته بود از دست مأمورها فرار کند.
روز بعد رفتيم بهشت زهرا، در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم.
بعد از هفدهم شهريور هر شب خانهی يکی از بچهها جلسه داشتيم. برای هماهنگی در برنامهها.
مدتی محل تشکيل جلسه، پشتبام خانهی ابراهيم بود. مدتی منزل مهدی و...
در اين جلســات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادی و مسائل سياسی روز بحث میشد.
تا اينکه خبر آمد حضرت امام به ايران باز میگردند.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
و خدا چقدر زیبا😍
وجودم را از ازل تا #ابد
#محتاج و فقیر شما قرار داد.........
#یاایهاالعزیز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸مشتــ💖ـاقم ...
برای یک #تغییر
به دست شما آسمانی ها🕊
🔹که زیر و رو شود🔄
#ناخالصی های نفسِ زمینگیرم
#شهید_علی_طاهری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ببخشید تا خدا شما رو ببخشد
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh