eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 |•🧔🏻•|‌ این‌جمله‌هم‌خیلی‌خیلی‌قشنگ‌بودتوی‌وصیت‌نامشون ^^🌸🍃 *[دنیارنگ‌گناه‌دارددیگرنمی‌توانم‌زنده‌بمانم]* 🍁شهید‌مارو‌هم‌دریابید😞 نذارین‌توی‌دنیای‌پرازگناه‌غرق‌بشیم😭 🙃🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰روز سه شنبه روز زیارتی 🌸امام زین العابدین علیه السلام 🌸امام محمدباقر علیه السلام 🌸امام جعفرصادق علیه السلام دعا 🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
😍👇🏻 ❌اگر کار خوب است، آن را بخاطر ملاحظه دیگران ترک نکنید.❌ به بعضی‌ها می‌گویند: آقا! چرا فلان جا یا یا را نخواندید ؟ میگوید خجالت کشیدیم! نه؛ از روی حیا، هیچ کار نیکی را ترک نکنید. خواهند گفت متظاهر است؟ بگویند. خواهند گفت خودشیرینی می‌کند؟ بگویند..😌🤞 ❌اگر حرفی حق است و اگر کاری خوب است، آن را بخاطر ملاحظه دیگران ترک نکنید.❌ (۷۸/۰۵/۰۸ - مقام معظم رهبری) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
عزادار اصلی محرم.mp3
2.16M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۰۲ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«عزادار اصلی محرم»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸☘ بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود❌ از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسه‌اش را به موقع می‌رفت📚 بابک وقتی کارشناسی‌اش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد.🥇 🏋‍♀ بابک هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت🎶 🌻 مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است.🍃 بابک مسجدی، هیئتی، ورزکار، بسیجی و ... بود،کل خانواه بابک را پس از شهادتش شناختیم.🥀🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢 اگه خواستی بفهمی که چقدر عاشق خدایی نگاه کن ببین چقدر دوست داری برای خدا رنج بکشی.✅ ⭕️ اگه دیدی زیاد نمیخوای که برای خدا رنج بکشی ناراحت شو. با خودت بگو آخه من چرا اینطوری شدم؟!😞 🔶 سعی کن از کم شروع کنی و برای خدا کار کنی. ✅ مثلا اگه دستت میرسه هزار تومن هم که شده به زلزله زده ها کمک بده. به فقرا رسیدگی کن. 🌺 ببین چقدر نورانی میشی. این مهم ترین تمرین زندگی تو هست.✔️💖 ✅ حواست هست که تو قراره یه روزی با خداوند متعال ملاقات کنی؟!🙄 ✔️ هرچقدر علاقه ی به رنج کشیدن در راه خدا رو تمرین کرده باشی موقع ملاقات با خدا بیشتر لذت میبری😍... 🚶‍♂آروم آروم تمرین کن.... 🔸 مثلا حجاب داشتن برات سخته؟🤔 ✅ تمرین کن این سختی رو برای خدا بپذیری... با لبخند و رضایت...😌💗😊 یه فرشته خواهی شد...💖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋🍃✨ . مواظب‌باشیدڪہ‌ . در‌صحنہ‌ےامتحان‌الهےمردود‌نشوید . و‌شرمسار‌در‌قیامت‌نباشید . ڪہ‌پاسخ‌ندهید‌چرا‌مقدمہ‌ے . ظهور‌ولے‌و‌حجت‌خدا‌را‌فراهم‌نڪردید؟ ♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شاید‌چادر‌ڪلمہ‌ایست‌عربۍ! 💕🍃 ولۍ‌عرب‌ڪه‌‹چ›ندارد!😐💔 پس‌شاید‌ بہ‌جاے‹چ›باید‌‹ج›گذاشت.. ‹ج›گذاشت‌و‌گفت‌جادر! یعنےجاۍ‌دُر..!🙃 یعنےتو‌دُر‌هستےهمان‌مروارید❤️ همانےڪه‌جایش‌در‌صدف‌است..😇 همان‌مروارید‌زیبا‌در‌صدف‌ڪه‌گران‌قیمت ترین‌است‌در‌بین‌دُر‌ها!🌹 پس‌چادر‌همان‌صدف‌است💛🍃 صدفےبراۍمحفوظ‌ماندن‌من‌و‌تو..! صدفےبمان:)) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️ ❤️ بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان کو اردلان اردلان چی؟ منو زهرا مامان رو گرفته بودیم که خودشو نزنه مامان از شدت گریه نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست به تلوزیون اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیون اخبار تموم شده بود بابا کلافه کانال ها رو اینورو اونور میکرد برای مامان یکم آب قند آوردم و دادم بهش حالش که بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید خانم اردالن رو کجا دیدی؟ دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتن جنازه هارو نشون میدادن بچم اونجا بود رنگ و روی زهرا پرید اما هیچی نمیگفت بابا عصبانی شدو گفت: آخه تو از کجا فهمیدی اردلان بود مگه واضح دیدی چرا با خودت اینطوری میکنی _ بعد هم به زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کن رنگ و روی بچرو مامان آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مثل اردلان من بود ببین یه هفته ام هست که زنگ نزده وای بچم خدا نگران شدم گوشیو برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهدای مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد از زهرا اسم تیپشو پرسیدم وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلان میگشتم خدا خدا میکردم اسمش نباشه _ یکدفعه چشمم خورد به اسم اردلان احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشه با هر زحمتی بود گوشیو تو یه دستم نگه داشتم و یه دست دیگمو گذاشتم رو سرم به خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب رو قسم میدادم چشمامو محکم بازو بسته کردم و دوباره خوندم اردلان سعادتی دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت - زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستمو گرفت و با نگرانی پرسید چیشد اسماء؟ سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگران نباش اسمش نبود - پس چرا تو اینطوری شدی؟ هیچی میشه یه لیوان آب بیاری برام - اسماء راستشو بگو من طاقتشو دارم - إ زهرا بخدا اسمش نبود، فقط یه اسم اردلان بود ولی فامیلیش سعادتی بود زهرا پووفی کرد و رفت سمت آشپزخونه هگوشیو بردم پیش مامان و بابا، نشونشون دادم تا خیالشون راحت بشه بابا عصبانی شد و زیرلب به مامان غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ خونه رو زد آیفون رو برداشتم:کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره پرسیدم کیه؟ ایندفعه جواب داد: مأمور گاز میشه تشریف بیارید پایین آیفون رو گذاشتم . زهرا پرسید کی بود شونه هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چه صدایی هم داشت چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم.... - اردلان بود ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب - کجا زشته تو کوچه خندیدمو همونطور نگاهش میکردم - چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پله ها رفتیم بالا _ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم _ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید... زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای مامان هم چادر برد مامان با بی حوصلگی گفت:مامورگاز تو خونه چیکار داره - نمیدونم مامان، مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده خیله خوب باباتم صدا کن - باشه چشم _ بابا بیا مامور گاز بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز خوب تو خونه چیکار داره - نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید بابا در خونه رو باز کرد و با تعجب همینطور به اردالان نگاه میکرد اردالن بابا رو محکم بغل کرد و دستش رو بوسید بابا بعد از چند ثانیه به خودش اومد و خدا رو شکر میکرد از سرو صدای اونها مامان و زهرا هم اومد جلو مامان تا اردلان دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسین، خدایا شکرت خدایا هزار مرتبه شکرت بعد هم اردلان رو بغل کرد و دستشو گرفت زهرا هم با دیدن اردالان دستشو گذاشت جلوی دهنشو لیوان از دستش افتاد اردلان لبخندی بهش زد، لبشو گاز گرفت و دستشو به نشونه ی شرمنده ام گذاشت رو چشماش مامان دست اردلان رو ول نمیکرد، کشوندش سمت خونه همه جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده اردالان هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سلام سلامم مادر من مامان از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه اسماء مادر برای داداشت چای بیار، میوه بیار،شیرینی بیار، اصن همشو بیار - باشه چشم زهرا اومد آشپز خونه دستاش از هیجان میلرزید و لبخندی پررنگ رو صورتش بود چهرش هم دیگه زرد و بی حال نبود ادامع دارد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 میگفتـــــ : نگو‌ چرا‌ خـــــدا‌ جوابمو‌ نمیده ؛ سڪوت‌ِ خـــــدا‌ رو‌ دوستـــــ داشتہ‌ باش! خـــــدا‌ با‌ اون‌ سڪوت‌ داره‌ خـــــدایی میڪنه🌸 میخواد‌ عبد‌ پروری‌ ڪنه !! عبد‌باش . . ‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh