﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام
اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام
ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہے توییم
از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"به آسمان که رسیدند، رو به ما گفتند:
زمین چقدر حقیر است، آی خاکی ها..."
🌷شهید حسن باقری
🔸سایز استوری
#استوری
#شهید_حسن_باقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃 بهار پس از سیصد و شصت و پنج روز دوباره خود را رسانده بود تا جامه نو به طبیعت بپوشاند ، غبار خستگی از دل ها بزداید و شاید هم آمده بود تا نوید رسیدن مهمان کوچکی را بدهد.
🍃 مهمانی که وجودش مقدمه و #آینده_ساز نسل های بعد است. مقدمه ای برای #مقاومت و ساختن آینده ای برای آنها که قرار است راوی این مقاومت باشند.
🍃 و شاید وجود #میلاد هم ، همان مژده ای بود که بهار قاصدش است و پای این قاصد هنوز به حریم دل اهل خانه نرسیده که بذر امید در قلبشان جوانه زده و به انتظار نشسته بودند.
🍃و ثمره درخت امیدشان فرزندی بود که از ابتدا آب و گلش را با #عشق به محبوب آمیخته بودند و در کالبدش روحی به وسعت آسمان و گرمای خورشید دمیده بودند.
🍃 همین وسعت روح گرمابخشش بود که سعادت خویش را در لباس #پیغمبر و راه و رسم ایشان جست. پس #خداوند هم به رسم خوب #بندگی کردنش او را شهد عشق نوشاند و جشن ملبس شدنش را در محضر بهشتیان بر پا کرد.
🍃 و امروز اگر بود بیست و ششمین بهار عمر خویش را تماشا میکرد. خوشا به حالش که اکنون شش سال است ملکوتیان جشن میلادش را برگزار میکنند 🎊
#تولدت_مبارک ♥️
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز تولد
#شهید_میلاد_بدری
📅تاریخ تولد : ۶ فروردین ۱٣٧۴
📅تاریخ شهادت : ۱۰ آذر ۱٣٩۴
🥀مزار شهید : گلزار شهدای امیدیه
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
پسرم؛ تو به اندازه کافی#جبهه رفتی . دیگه نرو؛ بزار اونایی برن که تا حالا نرفتن.❌
⚘چیزی نگفت و یه گوشه#ساکت نشست.
صبح که خواستم#نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد، بهم گفت:
“پدر جان! شما به اندازه کافی#نماز خوندی بذارین کمی هم بی نماز ها، نماز بخونن"😔
خیلی زیبا منو#قانع کرد و دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.👌
#شهیدحسینمشتاقی ♥️🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرف داشت #غیبت میکرد بهش گفت: 🗣
شونه هاتو دیدی؟
گفت: مگه چی شده؟😳
گفت: یه کوله باری از گناهان اون بنده #خدا رو شونه های توئه!😔
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
↻🗞🔗••||
بہیڪےازدوستاشگفتم:
جملہایازشھیدبہیاددارید؟!
گفت:
یڪبارکهجایدوستامقیافہگرفتهبودم
ابراهیمڪنارماومدوگفت:
نعمتےڪہخداوندبهتودادهروبہرخ
دیگراننڪش..(:
-شهیدابراهیمهادی
#حواسمونهست؟!💔
⇢ #تلنگࢪانہ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت سی و هشت❤️
.
نامه اش از انگلیس رسید.
"خب بچه دار شدنمان چشمم را روشن کرد.
#همسر عزیزم شرمنده که در این وضع در کنارت نیستم. تو خوب میدانی که نبودنم بی علت نیست و اینجا برای درمان هستم. خیلی نگران حالت هستم. من را از خودت بی خبر نگذار. امیدوارم همیشه زنده و سالم باشی و سایه ات بالای سرم باشد. گفته بودی از زایمان می ترسی. نگران نباش، فقط به این فکر کن که موجودی زنده از تو متولد می شود."
بعد از دو ماه ایوب برگشت.
از ریز و درشت اتفاقاتی که برایش افتاده بود، تعریف می کرد.
می گفت: "عادت کرده ام مثل پروانه دورم بگردی، همیشه کنارم باشی. توی بیمارستان با ان همه پرستار و امکانات راحت نبودم"
با لبخند نگاهش کردم.
تکیه داد به پشتی
_ شهلا ؟
این خانم ها موهایشان خود به خود رنگی نیست، هست؟؟؟؟؟؟
چشم هایم را ریز کردم.
+ چشمم روشن!! کدام خانم ها؟
_ خانم های اینجا و آنجا که بودم.
خنده ام گرفت.😄
+ نخیر مال خودشان نیست، رنگشان می کنند.
_ خب، تو چرا نمی کنی؟
+ چون خرج داره حاج آقا.
فردایش از ایوب پول گرفتم و موهایم را رنگ کردم.
خیلی خوشش آمد
گفت:
_ "قشنگ شدی، ولی نمی ارزد شهلا..."
آخر دو برابر ازش پول گرفته بودم.
چیزی نگذشت که ثبت نام کرد برود #جبهه
+ کجا ب سلامتی؟
_ میروم منطقه...
+ بااین حال و روزت؟ آخه تو چه به درد جبهه میخوری؟ با این دست های بسته.
_ سر برانکارد رو که میتونم بگیرم.
از همان روز اول میدانستم به کسی دل میبندم که به چیز با ارزشی تری دل بسته است.
و اگر راهی پیدا کند تا به آن برسد نباید مانعش بشوم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت سی و نه❤️
.
موقع به دنیا آمدن محمد حسین، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستان
محمد حسین که به دنیا آمد پایش کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد.
دکترها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم، برای قلب ایوب برویم خارج ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود. خرج عمل قلب خیلی زیادبود.
آنقدر که اگر همه زندگیمان را میفروختیم، باز هم کم می آوردیم.
اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا می کرد، بنیاد خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد.
گفت: " وقتی میخواستم جبهه بروم، امضا ندادم. برای نماز جمعه هایی که رفتم هم همینطور وقتی توی #هویزه و #خرمشهر هم محاصره بودید، هیچ کداممان تعهد نداده بودیم که مقاومت کنیم. با اراده خودمان ایستادیم."
فرم را نگاه کردم، از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن آنجا تعهد می گرفت.
خانه و زندگی را فروختیم. این بار برای عمل دستش، من و محمد حسین هم همراهش رفتیم.
توی #فرودگاه کنار ساکش نشسته بودم که ایوب آمد کنارم آرام گفت:
"این ها خواهر برادرند"
به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک می شدند. به هم سلام کردیم.
_ بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم.
ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود.
برایش فرقی نمی کرد ایران باشیم یا کشور غریب.
همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم. گفت: "شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن."
لبخند زد☺
- من که گیج می شوم ،وقتی راه میروم نمی دانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های آنچنانی و پایین پایم، مجله های آنچنانی
.
❤️قسمت چهل❤️
.
روز تعطیل رسیده بود و نمی شد دنبال خانه بگردیم.
با همسفرهایمان یک اتاق را گرفتیم و بینش یک پرده زدیم.
فردایش توی یک ساختمان دو اتاق گرفتیم.
ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند.
همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛ خواهرش با من باشد و برادر با ایوب.
ایوب آمد.
نزدیک من و گفت: "من این جوری نمیخواهم شهلا. دلم می خواهد پیش شما باشم."
+ خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمی شود. آخه چه بگوییم؟؟
ایوب محمد حسین را بهانه کرد و پیش خودمان ماند.
😉
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
یاصاحب الزمان (عج)
چه خوش است روز جمعه،
زکنار بیت کعبه...
به تمام اهل عالم،
#برسد_صدای_مهدی(عج)...!!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تمام صبح هایم ⛅️
با تو بخیر میشود ..♡..
تو آنی که با هر تبسمت 😍
خورشید طلوع میکند..☀️..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#معرفی_شھید
#شهید_حمیدرضافاطمی
شهیدحمیدرضافاطمی
تولد⇦ ۱۳۶۵.۲.۱۹
شہادت⇦ ۱۳۹۴.۸.۹
محلشہادت⇦ حلب
محلدفن⇦ گلزارشهدایاهواز
وضعیتتاهل⇦ متاهلباسهفرزند
• • •
-خاطرهایازشهید⇩
هیچ دلبستگیای به دنیا نداشت و تمام برنامههایش را از سر اخلاص انجام میداد. آن زمان که یادواره شهدا و مراسم را برگزار میکرد آقا حمید بیشتر کارها را میکرد، کارها که تمام میشد، سرش را پایین میانداخت و گمنام میرفت. دیگر اصلاً کسی نمیفهمید مثلاً سن مراسم را چه کسی زده، هماهنگیها را کی انجام داده است. خودش هم انتظار خاصی از کسی نداشت و دنبال این مسائل هم نبود. هدفش فقط انجام کار برای شهدا بود و میخواست آنها راضی باشند...
شهادت⇩
آقا حمیدرضا صبح روز شنبه نهم آبان ماه 1394 مقارن با 17 محرمالحرام سال 1437 هجری قمری در دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه(س) در استان حلب سوریه به شهادت رسیدند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh