eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مۍنـــویــسم زتـوڪہ دار و نـدارم شـده اۍ بـیقرارتـــ شدم و صبـرو قــرارم شده اۍ مـن ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم تو همہ دلخوشۍ لیل ونهارم شده اۍ السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تمام صبح هایم ⛅️ با تو بخیر میشود ..♡.. تو آنی که با هر تبسمت 😍 خورشید طلوع میکند..☀️.. ‍‎‌‌‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📋 🕊شهید مدافع حرم " این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بد جوری زخمی شده بود رفتم بالای سرش نفس نفس میزد بهش گفتم: زنده‌ای؟ گفت: هنوز نه ! او زنده بودن را در شهادت می دید ..! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشتند و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي. ️ دوباره آیت الله پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد آیت الله بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكي از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید. عبدالمهدی کاظمی؛ طبق تعبیر آیت الله بهجت در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه بشهادت رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‏سال‌ها می‌گذرد حادثه‌ها می‌آید‏ انتظار فرج از نیمه خرداد کشم‏ 🙏 شاعر: امام خمینی (ره) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 همیشه میگفت:نباید به نزدیک بشیم باید برای خودمون بذاریم اگر بگیم فلان کارکه به گناه نزدیکه ولۍحروم نیست رو انجام بدیم تا گناه نداریم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻شهید شدن دل می خواهد دلی که‌ آنقــدر قوی باشدوبتواندبریده شود از همه تعلقات... دلی که آرام،له شود زیر پایت به وقت بریدن و رفتن... و شهدا "دلدار بی دل" بودند...! اللّهُمَّ ارزُقنا توُفیق الشَّهادة في سَبيلک 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر محسن هست🥰✋ *امدادِ غیبـےِ شهیدِ پلاسڪو*🕊️ *شهید محسن قدیانی*🌹 تاریخ تولد: ۲۸ / ۹ / ۱۳۵۷ تاریخ شهادت: ۳۰ / ۱۰ / ۱۳۹۵ محل تولد: تهران محل شهادت: حادثه پلاسکو،تهران *🌹سی‌ام دی ماه بود که خبر آتش سوزی و سپس ریزش مجتمع تجاری پلاسکو به سرعت در همه جا پیچید.🥀حادثه‌ای که 16 نفر از آتش‌نشان فداکار برای نجات مردم🌙خود را به دل حادثه و خطر زدند🔥و پس از ریزش ساختمان به شهادت رسیدند.🕊️ دوست← محسن انسانی شجاع و نترس بود🍃و هیچ موقع ندیدم که نمازش ترک شود.📿او در گرمای تابستان بدون سحری روزه می‌گرفت 🌙مادرش← بعد از شهادت محسن یکی از دوستان بیان کردند: «دکتر‌ها فرزندش را جواب کرده بودند.🥀با دل شکسته هزار صلوات نذر محسن می‌کند تا فرزندش شفا یابد.🌱 روز بعد وقتی مجدد آزمایش می‌دهد دکتر می‌گوید: این بچه که مشکلی ندارد.»‼️این تنها یک نمونه از امدادات غیبی محسن بود.»💫 همسر شهید یک‌سال پس از شهادت همسرش می‌گفت ← مبینا و رومینا دو دختر کوچکم مرتب سراغ پدرشان را می‌گیرند.🥀وقتی مناسبت‌های مختلف می‌شود، در خانه ما فقط غم و ماتم است.🥀شب ‌یلدا، شب عید، حتی جشن تولدهایمان با گریه می‌گذرد.🥀اما من سعی می‌کنم به خاطر دو دخترم، با شرایط کنار بیایم.🍂برای من مهمترین چیز، خنده مبینا و رومیناست.چون اینها یادگارهای محسنم هستند،🍃آقا محسن ۱۳ سال آتش نشان بود،🧯او با بقیه همکارانش برای نجات جان مردم به ساختمان پلاسکو رفتند؛🔥و عاقبت با پیکری سوخته آسمانی شدند*🕊️🕋 *شهید محسن قدیانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۴ " |فصل اول : شما کہ ایرانی هستی| { پایان فصل اول } ...💔... خوشحال 😊و مطمئن به قول معروف گذرنامه را زدم توی صورت آن بنده خدا و گفتم:« بفرما! هی می گی مدرک ،مدرک ،این هم مدرک ،دیگه چی میخوای😜.» خیلی خونسرد جواب داد :« برو بابا ! از اینها که به هر کی پول بدی ،برات جور می کنه🤨!» مثل یخ وا رفتم😳. بهش گفتم:«مرد حسابی !اخه تو عرض یه ساعت ،چطور میشه مدرک جور کرد؟ تو هی بهانه مدرک اوردی ،منم رفتم مدرکم رو اوردم، بازم بهانه می گیری😒؟» همان جواب های قبلی را تکرار کرد.😠 دوباره رفتم پیش یک نفر دیگر .از او هم جوابی نگرفتم. رفتم پیش نفر سومی، او پاس ام داد به نفرات دیگر☹️. ان روز پیش هر کس می رفتم ،سنگ قلابم می کرد .احساسم این بود که هدف انها تلف کردن وقت است. می‌خواستند اتوبوس ها حرکت کنند و من با رفتن انها بی خیال قضیه شوم و بروم ردّ کارم😟. حسابی حالم گرفته شد .همان جا دلم شکست 💔.بغض کرده بودم😢.نمی دانستم چه باید بکنم .شروع کردم با خدا حرف زدن که:« خدایا!من این همه زحمت کشیدم ،به این در و ان در زدم ،مدرک اوردم.» چون خادم بارگاه آقا علی ابن موسی الرضا «ع» هم بودم، رو کردم به طرف حرم اقا. دیگر بغضم فرو ریخت و گریه ام گرفت😭، آن هم چه گریه ای. به اقا گفتم :« یا امام رضا! حاشا به کرمت!من چند سال نوکری در خونت رو می کنم، حاشا به کرمت اگر جواب من را ندی!» اشکم همین طور می امد.😭😩 در همین حین، ماشین🚗 سمند سفیدی از راه رسید .از همهمه ای که راه افتاد، فهمیدم باید کاره ای باشد ،درست هم بود. آن بنده خدا که نامش را نمی برم _از مسولین نیروی قدس بود. می گفتند :« مسولیت تمام این مجموعه ها با این آقاست. هر چند وقت یکبار می اید و یک سَری میزند .» آنهایی که انجا بودند گفتند:«اگر کسی هم بخواد کاری بکنه ،همین بنده خدا می‌تونه.» معطل نکردم و رفتم سراغش🙏 .سلام کردم. او وقتی حال من را دید ، پرسید:« چی شده؟» گفتم:« حاج آقا من مدرکم را هم دارم. اینها باز میگن شما ایرانی هستید.» گفت:«خب لابد ایرانی ای که میگن ایرانی ای😉!» گفتم:« نه حاج آقا! من افغانی ام ،بابام افغانیه، مادرم ایرانیه.» پرسید :« بچه کجایی؟» گفتم :«بچه مشهدم، مشهد به دنیا اومدم .مشهد هم بزرگ شدم. بابام افغانی بوده، همون اوایل زندگیشون با مادرم به اختلاف خوردند، از هم جدا شدند. بعد من با مادرم توی مشهد بزرگ شدم .رنگ افغانستان رو هم تا حالا ندیدم.😜» بعد سوالاتی از پدرم کرد . در این چند ساعتی که آنجا با افغانستانی ها بودم ،یک نفر اشنا پیدا کردم .او از بچه های پایگاه بسیج و از نیروهای خودم بود .اصلیّت افغانستانی داشت اما با مدرک قلابی وارد بسیج شده بود😊 . چون خیلی بسیج را دوست داشت و به قول معروف بچه با اخلاصی هم بود ❤️،کپی شناسنامه یک ایرانی را گرفته ، اسم خودش را جای اسم او زده و با این ترفند عضو بسیج شده بود😄 . چون مدت زیادی در بسیج بود ،در پایگاه مسولیت هم داشت🌸 . او آنجا من را شناخت و گفت :«وا.....عطایی تو هم اومدی با ما بیای 🤭؟» گفتم :« هیس! جان من تابلو نکن.🤦‍♂» او که دوزاری دستش بود ،من را کشید کنار و گفت:« ببین! اگه اینجا ازت پرسیدند بچه کجایی ،بگو من بچه هرات هستم و محله ی دولت » کامل من را توجیه کرد☺️. وقتی آن بنده خدا از من پرسید :« بابات بچه کجا بوده؟» گفتم:«بچه افغانستان.» پرسید:« کجای افغانستان؟» گفتم:« بچه ی هرات» دوباره پرسید :« کجای هرات؟» گفتم :« دولت خونه .» دیگر چیزی نگفت 😝. با کمی تعلل پرسید:« گفت این گذرنامه رو کی گرفته؟» گفتم:« اینو بابام گرفته.» گفت :« کی!» گفتم :« سیزده سال پیش.» نگاهی به تاریخ گذرنامه کرد و گفت:« چرا عکست مثل الانته؟! این اگه مال سیزده سال پیش باشه ،باید قیافت فرق بکنه، این عکس مال الانه.» بیراه نمی گفت .چهره ام زیاد فرقی نکرده بود .من از ۲۵سالگی تا حالا که۴۰ سالم هست. نه چهره ام ، نه هیکلم و نه وزن و قدم هیچ تغییری نکرده است🤭. گفتم: عکس مال قدیمه. اما قیافه هیچ عوض نشده ۴۰ سالمم هست. پرسید: چرا تا حالا گذرنامه را عوض نکردی🤨؟ گفتم: گذرنامه گرفتم، ولی چون پام رو از ایران بیرون نگذاشتم عوضش هم نکردم🤓. فرم ثبت نام را نگاه کرد و گفت: این عکس کیه: گفتم عکس خانمم. گفت: بچه هم داری؟ گفتم: ها، دو تا هم بچه دارم. بعد از اینکه چند بار به صورتم و تصویر گذرنامه نگاه کرد، گفت: برو سوار ماشین شو. این را که گفت: دیگر دلم قرص شد و با خود گفتم: این کار من را امام رضا حوالی کرده و دیگر مشکلی برام پیش نمیاد.