🌷شهید نظرزاده 🌷
📮فایل PDF کتاب #سلام_بر_ابراهیم1 📖 زندگینامه و خاطرات پهلوان شهید ابراهیم هادی ⭕️ اونایی که نخوند
🍃🌹🍃🌹
همیشه آیه و جَعَلْنا...
را #زمزمه مےڪرد
گفتم: آقا ابراهیم
این آیه براے #محافظت
درمقابل #دشمنه؛
اینجا ڪه دشمن نیست!
نگاهے ڪرد و گفت:
دشمنے بزرگتر از #شیطان هم وجود داره!
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸 #شهید_عبدالحسین_برونسی : خدایا اگر میدانستم با #مرگ من یک دختر در دامان #حجاب می رود، حاضر بودم #
0⃣0⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠مکاشفه
🔰یک بار خاطره ای از #جبهه برام تعریف می کرد.میگفت:
کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص، #مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم.
🔰گرم کار، یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم #محجبه، با چادری مشکیــ🍃! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو
جعبه ها.
🔰پیش خودم فکر کردم حتماً از این #زنهایی است که می آیند جبهه. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند😕 و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار اصلاً آن زن را #نمی_دیدند.😟
🔰قضیه کار، عجیب برام سؤال ❓شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم⚡️ بفهمم جریان چیست.
رفتم نزدیکتر.
🔰تا رعایت ادب شده باشد👌، سینه ای صاف کردم و خیلی با #احتیاط گفتم:«خانم! جایی که ما #مـــردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین.🚫»
🔰رویش طرف من نبود❌. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه #برادرمن زحمت نمی کشید؟» 😦😦
🔰یک آن یاد #امام_حسین (ع) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد😭. واقعاً خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و #فهمیدم جریان چیست.
🔰بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. آن #خانم، همان طور که روش آن طرف بود، فرمود: «هر کس که #یاورما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم👌.»
راوی:همســــر شهید🌷
#خاک_های_نرم_کوشک
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهید یـادمون باشه ڪه... هـر چی برای #خـــدا ڪوچیڪی و #افتـادگی ڪنیم، خـــدا در نظر دیگـرا
1⃣0⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌷نصفہ شب بود، چشم چشم رو نمى ديد، سوار #تانك بودیم، وسط دشت، كنار #برجك نشستہ بودم، ديدم يكى #پيادہ میاد، بہ تانك هـا نزديك مےشد، چندلحظہ #توقف مےڪرد، مےرفت سراغ بعدی،😐 سمت ما هم اومد ،دستش رو دو پايم حلقہ كرد، پايم رو #بوسيد و گفت :
🌷«بہ خدا سپردمتون.»😔
گفتم «حاج حسين؟»،😳
گفت :«هيـس! #اسم نيار»،
رفت طرف تانك بعدے...
🌷تازہ فهمیدم #پاے رزمندہ ها رو مےبوسه، گفت اسمشو نیارم کہ کسے نفهمہ #پابوسشون همون حاج حسین خرازی #فرماندمونه ...😞💚
#سردار_شهید_حسین_خرازی🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈خدای هدایت کننده یا خدای روزی دهنده؟
🔹پسری #با_اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به #خواستگاری دختری رفت. پدر دختر رو به پسر کرد و گفت تو #فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم.
🔸چندی بعد پسری #پولدار اما #بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت. پدر دختر با ازدواج #موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت ان شاءالله خدا او را #هدایت می کند.
🔹دختر گفت پدر، مگر خدایی که هدایت می کند با خدایی که روزی می دهد فرق دارد؟
👌حکایت بعضی از ما همین است خدا را هم تا جایی قبول داریم که #منفعتمان باشد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_18202023.mp3
3.4M
🎙واعظ: حاج آقا #پناهیان
🔖 مومن کیست؟ 🔖
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 7⃣6⃣ 😊 #شوخی_حاج_همت 🔸 بچـــههـــا #كسل شده بــودن و حوصله نداشتن .🙁 حـــاجي درِ #گـ
🌷 #طنز_جبهه 8⃣6⃣
💠رسم خاص
🔸وقتی #شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و #بزور می خوابوندیم تا با #بیل_مکانیکی رویش خاک بریزن اونم #التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...
🔹اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، #کلافه شده بودیم،😟 دویدیم و #عباس_صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس #خاک بریزه ، #استخوانی پیدا شد.😳 دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
🔸بچه ها در حالیکه از #شادی می خندیدند ، به عباس گفتند: بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه #فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😂😂
🔹چون تو می خواستی کنارش #خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!😂😂
و کلی #خندیدیم ...😁
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
👈شادی روح #شهید_عباس_صابری از شهدای تفحص #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
گمـــ♡ـــنام
مثل شهـــ🕊ــید
براے مایے ڪ آرزویمان #مستشهدین بین یدیــه است...
سر دو راهے↔️ گنــاه و ثـــواب...
به حُبِّ شهـــــادت فڪر ڪن😌...
به نگاه #امام_زمانت "عج" فڪر ڪن...
🔸ببین میتوانے از گناه بگذرے؟
🔸از گنـــاه ڪ گذشتے،
👈از جانـــــت هم میگذرے🙂...
#درست_شبیهه_رفیق_شهیدت😍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2⃣0⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠هم نشینی با مردگان
🌷در سرپل ذهاب #قبرستانی بر روی تپه ای بود که شده بود مقر ما. مقرها هم چادر⛺️ بود. جهت استقرار چادر، مجبور شدیم دو تا #قبر را نصف کنیم تا فضا صاف شود و بتوانیم چادر را برپا کنیم😟!
🌷شب ها 🌙که می خوابیدیم یا سرمان #توی_قبر بود یا پاهایمان یا دستانمان. درختی🏕 هم در کنار چادر بود که جغدی شب ها در کنار آن آواز می خواند. اوایل بسیار می ترسیدیم😰، ولی بعداً عادی شد. #سرگروهبانی داشتیم که خیلی می ترسید و شب ها می رفت در مقرهای دیگر می خوابید😅. حق هم داشت. چون ما حدود نیم متر زمین را گود کرده بودیم تا صاف شود.
🌷وقتی می خوابیدیم 😴عملاً در کنار #میت خوابیده بودیم. من بهترین خواب ها و نگهبانی ها را در همین #سرپل_ذهاب داشتم. شب ها در آن #قبرستان حال معنوی خوبی داشتم👌.
راوى: #احمد_مرادی_عسکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬👆 #روایت_آســـمانے 1⃣
مجموعہ نماهنگ زیبا و دیدنے یادمانهای #راهیان_نور
این قسمت: سرپل ذهاب
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
از #عشق تو جز #شعر نشد هیچ نصیبم بی آنکه بفهمم، شده یک #شهر رقیبم... #شهید_ابراهیم_همت🌷 شادی روحش
3⃣0⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠عاشقانه شهــدا 😍
🔰 سختیهایے کہ #همسر_شهید_همت کشید، فکر نڪنم در زمان ما کسے کشیده باشد😔
🔰خودش مےگفت:
🔹 خدایا من چه کنم با این همه تنهایی
(روزها، ماهها)
🔸 و دزد😰
(چند بار در نبود همت)
🔹و عقرب
(یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب
#کودکم)
🔸 و موشکـــــ 🚀
(خانہ شان در معرض موشک باران و او تنهـا
در شهر دزفول #غریب بود.)
🔰 امّا مےگفت: در اوج تمام آن سختیـها محرومیتها*ترسـها 😰*و حتی ناامیدے ها☹️
خودم را #خوشبخت_ترین_زن_دنیا مےدانستم.😍☺️
✍بہ نقل از
#مادر_شهید_همت🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh