#انتخابات
•『🤍』•
.
.
↫ مهربانآقا
🔻 نماینده باید خدوم و برنامه دار باشد.
🎙 امام خامنه ای مدظله العالی؛ 1382/09/25
.
『درسایهیامنتوطنمملکسلیمانباشد』
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⁉️ هنوز مرددی؟ 👇👇
🔹شبکه اسرائیل فارسی: رای ندید
🔹شبکهصهیونیستیاینترنشنال:رای ندید
🔹شبکه رادیو فردای آمریکا: رای ندید
🔸شبکه سازمان مجاهدین: رای ندید
🔸شبکه سلطنت طلب خارج نشین: رای ندید
🔹شبکه تروریستی کوموله: رای ندید
🔹شبکه وهابی جدایی طلبان بلوچ: رای ندید
🔹شبکه جدایی طلب پان ترک: رای ندید
🔹شبکه پان کرد ها : رای ندید
🔹شبکه نفاق بی بی سی: رای ندید
🔹شبکه ووآ فارسی: رای ندید
🌹 شهید همت: هر وقت در مناطق جنگی راه را گم کردید، به آتش دشمن نگاه کنید که کجا را می کوبد؛ همانجا جبهه ی خودیست!
#انتخابات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
میگفت:
بهتره بعد از خنده به این فکر کنی که با رفتارت، یک نفر رو آزار دادی.گفتم: ای بابا حالا ما یه شوخی کردیما...گفت: ولی اذیت شده. شاید کار تو کوچیک باشه ولی اثرش حتما اون دنیا میمونه...
#شهید_نورالله_اختری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴خوابی از سردار طهرانی که قفل در بهشت را گشود
⏪سردار حسن طهرانی، پدر موشکی ایران یک هفته قبل از شهادتش خوابی میبیند، خوابی که شنیدنش قلب غبار زده انسان را تکان میدهد.
▪️برادر شهید در دیدار خانم دکتر پاد، دستیار محترم رئیس جمهور با خانواده شهید به مناسبت دهه فجر به نقل از شهید رویای صادقه شهید را تعریف کردند. "خواب دیدم مُردم و داخل قبرم گذاشتند، تاریکی محض بود، با وحشت تمام بدنم میلرزیدم که ملائک سؤال و جواب آمدند، در همان فضای تاریک رعبانگیز به من گفتند که «چهچیزی با خودت آوردی از آن دنیا؟» فکر کردم «حالا چه باید به اینها بگویم؟»، میترسیدم. فکر کردم چه بگویم که نجات پیدا کنم" .با لرز فکر کردم بگویم من جنگ رفتم، «خب، پاسدار بودی، تکلیفت بوده که باید برای امنیت مردم کار میکردی». خیریه داشتم و ...
هرچه فکر کردم وظیفه بوده که باید میکردم.
دیدم خدایا، من هیچچیز ندارم، چه بگویم یکدفعه به ذهنم رسید که بگویم که من هیئت میروم و برای امام حسین علیه السلام اشک میریزم، در روضهها شرکت میکنم برای حضرت زهرا سلام الله علیها اشک میریزم، من خیلی حضرت زهرا سلام الله علیها را دوست دارم"، میگفت "تا اینها را گفتم، اینها به زبانم آمد یکدفعه نگاه کردم این تاریکی محض تبدیل شد به یک خُرّمی و نور و یک بهشتی را مقابل خودم دیدم."
🌱بخشی از وصیت نامه،شهیدعباس جان نثاری:
دنیا مزرعه است از آن توشه برگیرید برای اخرت بهترین سرمشق تقوای الهی است امام زمان علیه السلام را در کارها حاضر وناظر بدان
بدانید رمز پیروزی پیروی از ولایت فقیه است.
#امام_زمان ♥️
#شهیدانه 🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین خطر برای انقلاب‼️
🎙شما صدای شهید بهشتی را میشنوید...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥کار بزرگ شهید «ستاری»؛
🎙️مقام معظم رهبری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سر لشگر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه نابغه پرواز ایران تنها شهیدی که بدنش در دو شهر مدفون شد.
#شهید_سید_علی_اقبالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تقريباً مهمات ما تمام شده بود...
ابراهيم هادی بچه هاي بي رمق کانال را در گوشه اي جمع کرد و برايشان صحبت كرد :
بچه ها غصه نخوريد، حالا كه مردانه تصميم گرفتيد و ايستاديد، اگر همه هم شهيد شويم، تنها نيستيم.
مطمئن باشيد مادرمان حضرت_زهرا (س) مي آيد و به ما سر ميزند.
بغض بچه ها ترکيد. صداي هقهق شان هم هي کانال را پر کرده بود. به پهناي صورت اشک می ريختند.
ابراهيم ادامه داد : «غصه نخوريد. اگر در غربت هم شهيد شويم، مادرمان ما را تنها نميگذارد! »
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
enc_16826868180110776462740 (1).mp3
5.03M
نوای_مهدوی
یه کنج از اتاقم نشستم
تو فکرم که الان کجایی...🍃
السلام علیک یا مهدی(عج)🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 چقد قشنگ گفت آقا محمود رادمهر.
فرمود : اگر میخای ببینی کاری که میکنی خالصانه ست باید از کسی توقع تشکر نداشته باشی ، حتی تو دل وجودت تو دل خودت !
.
▪️ پ ن : حالا #رفقا یه #سبک #سنگین بکنین ببینین چقدر #اخلاص تو کارهامون وجود داره...!!!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی نماز می خواند با گردنی کج می ایستاد ...
بہ او می گفتیم : مگر گردنت شڪسته ...
چرا گردنت را راست نمی گیری ؟
می گفت : در درگاه خدا ، گردن ڪہ هیچ ،
تمام اعضاء و جوارح بدن باید شڪسته باشد ...!
#شهید_محمد_مهدی_خادم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو آموزش یه بار که در منطقه حسابی عرق بچه ها رو درآورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را آموزش میده ، من #خاک_پاهای شماهام .
من خیلی کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم.
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن، همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام
#شهید_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌منتظران آخرالزمانی پیش خدا محبوبترند...
استادعالی
جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج #امام_زمان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گناهی که شیعیان رو خیلی زیاد از امام زمانشون دور کرده
کلیپ_مهدوی استاد_محمودی
جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج #امام_زمان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📝بند 28 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
📿اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ خَلَوْتُ بِهِ فِی لَیْلٍ أَوْ نَهَارٍ وَ أَرْخَیْتَ عَلَیَّ فِیهِ الْأَسْتَارَ حَیْثُ لَا یَرَانِی إِلَّا أَنْتَ یَا جَبَّارُ فَارْتَابَتْ فِیهِ نَفْسِی وَ مُیِّزْتُ بَیْنَ تَرْکِهِ لِخَوْفِکَ وَ انْتِهَاکِهِ لِحُسْنِ الظَّنِّ بِکَ فَسَوَّلَتْ لِی نَفْسِیَ الْإِقْدَامَ عَلَیْهِ فَوَاقَعْتُهُ وَ أَنَا عَارِفٌ بِمَعْصِیَتِی فِیهِ لَکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ
بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم برای هرگناهی که درشب یا روز در تنهایی به سراغ آن رفتم وتو پردههای ستّاریت را بر من فرو انداختی، به طوری که هیچ کس جز تو، ای خدای جبّار،نمیدید، پس به تردید افتادم بین اینکه ازترس تو آن را ترک کنم یا به واسطه حسن ظن به تو آن را مرتکب شوم. پس نفس آن را برایم زینت دادو آن را انجام دادم در حالی که میدانستم معصیت تو را مرتکب میشوم. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست واینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چشماش مجروح شد
و منتقلش کردند تهـران ؛
محسن بعد از معاینه دکتر پرسید:
آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟
دکتر پرسید: براچی این سوال رو
می پرسی پسر جون؟
محسن گفت:
چشمی که برا امامحسین(علیه السلام) گریه نکنه بدرد من نمیخوره ....
#شهیدمحسن_درودی
#شهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی فرمانده را مکبر می بینم
بیشتر دلتنگ مردان بی ادعا می شوم
این همان فرمانده ای است که می گفت:
"کار اگر برای خداست، گفتن برای چه؟"
و ما همچنان
در پیِ نام و نشان....
#شهیدحاج_حسین_خرازی
#نمازسفارشیارانآسمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_بیستوششم🌿
بعد از رفتن آنها ملیکا پیش ادموند بازگشت و همه کارهایش را دوباره با امید بسیاری از سر گرفت. یک نیرویی در درون او، نوید بهبودی عزیزش را میداد. جانمازش را پایین تخت او پهن کرد و به نماز ایستاد، بیش از دوساعتی را در سجاده به عبادت پرداخت و برای سلامتی او دعا کرد، در نیمههای شب کنار تخت ادموند به خواب رفت.
صبح هنگام وقتی پرستار برای تعویض سرم ادموند آمده و او را دیده بود که خوابش برده است، روی او را با یک پتوی گرم پوشانده بود و همین باعث شد که به خواب عمیقتری فرو رود. در خواب میدید که دست در دست همسرش درجایی ناآشنا مشغول قدم زدن است درحالیکه پسربچهای کوچک جلوتر از آنها در حال دویدن است، صدای ادموند را میشنوید که نام او را تکرار میکرد؛ ملیکا، ملیکا جان، ملیکا.
از خواب پرید، بهسختی ذهن آشفتهاش را جمع کرد و به یاد آورد که کجاست اما هنوز حواسش کاملاً سر جایش نیامده بود که در کمال ناباوری احساس کرد ادموند دستش را گرفته و در بیداری صدایش میزند.
- آه، پس به خاطر من موندی! اما بهتره دیگه بری و هر چه زودتر اینجا رو ترک کنی. نگران من نباش، هنوز وقت مرگم نرسیده عزیزم! زندگی دوبارهای به من هدیه شد و از مرگ نجاتم دادند.
- علی منظورت چیه؟ تو رو خدا از مرگ حرف نزن ولی بگو کی نجاتت داد؟
- نمیدونم، شاید از همون رؤیاها بود که قبلاً هم دیده بودم! جایی نشسته بودم، انگار بالای یک قله و همه چیز زیر پام بود، از اون بالا تو رو میدیدم که ازم دور و دورتر میشی اما کاری از دستم بر نمیومد. هر چه فریاد میزدم نه تو و نه هیچکس دیگه ای صدام رو نمیشنید تا به سمتم برگرده و کمکم کنه. در کمال ناامیدی رفتنت رو نگاه میکردم و اشک میریختم. همانجا نشستم و تسلیم شدم، ناگهان احساس کردم کسی پشت سرم ایستاده، از ترس خشکم زده بود و جرات نداشتم برگردم به پشت سرم نگاه کنم.
بعد از اینکه کلی در دل به خودم قوت قلب دادم، نور شدیدی چشمام رو زد و حس کردم جایی رو نمیبینم اما در همین موقع دستی رو روی شانهام احساس کردم و صدایی که بهم گفت؛ غصه نخور تو تنها نیستی، ما به احوالت آگاهیم و کمکت می کنیم. اگر همه هم ترکت کنند، ما تو رو ترک نمیکنیم و تنهات نمیذاریم، به تقدیر رضا باش که سختیها بهزودی به آسانی تبدیل میشه، حالا بلند شو و راه بیفت و دیدم که از جا بلند شدم و حرکت کردم. همون موقع بود که چشمام رو باز کردم و فهمیدم تو بیمارستانم و تو همسر عزیزم کنارمی.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_بیستوهفتم🌹
- ملیکا جان، تو رو به خدا میسپرم چون هیچ پشت و پناه دیگه ای پاروکی
اون ندارم. هر جا هستی به یاد من باش که من هم تا زندهام و نفس میکشم به کسی غیر از تو فکر نمیکنم و تو تنها همسر من خواهی بود. نمیدونم این جدایی چقدر طول میکشه و من اونقدر قوی هستم که تحمل کنم یا نه اما از خدا میخوام که بهم قدرت بده تا بتونم به امید دیدار مجددت ادامه حیات بدم. حالا هم برو دیگه، اینجا نمون. ملیکا، خیلی دوست دارم ولی چه کنم که اگه پای جان تو در میان نبود هرگز تسلیم نمیشدم.
ادموند بهسختی خود را بلند کرد و بوسه آرامی بر پیشانی همسرش زد، اشک از چشمان هر دو جاری شد. برای آخرین بار دستان هم دیگر را در دست گرفته و به نشانه محبتی که در دل داشتند، فشردند. هر چقدر وصال شیرین و زودگذر است، فراق و جدایی جانکاه و نفس گیر، ادموند که میدید ملیکا هر لحظه بی تاب تر میشود، پدرش را صدا زد تا او را از آنجا دور کند. ویلیام مثل کوه محکم بود، حتی گاهی اوقات از ادموند هم سرسختتر، ناخدایی قابل اعتماد در سخت ترین طوفان ها، یک دژ محکم برای خانواده و یک تکیه گاه شکست ناپذیر بود.
بعد از ظهر آن روز، هنوز ساعت 4 نشده بود که مصطفی به بیمارستان رفت. ویلیام آنجا بود و با روی باز به او خوش آمد گفت. این دو مرد، در این دوازده روز از غصه فرزندانشان گویی دوازده سال پیر شده بودند، آثار خستگی و نگرانیهای روحی به وضوح در چهره هر دو نمایان بود. مصطفی اجازه خواست که به دیدار ادموند برود و ویلیام او را تا اتاق راهنمایی کرد و آنها را با هم تنها گذاشت.
مصطفی با مهربانی و صمیمیت به سمت ادموند رفت و او را در آغوش کشید و صورتش را بوسید، در همین حال هزاران مرتبه خدا را شکر میکرد که او سلامتی اش را تا حدی به دست آورده و به لطف خداوند به زندگی بازگشته است. ادموند هم از دیدن او بسیار خوشحال شده بود. کمی با هم به حال و احوال پرداختند و در نهایت ادموند دست مصطفی را در دست گرفت و با حالتی ملتمسانه گفت:
پدرجان، من بعد از خدا امیدم به شماست، منو ببخشید که وظیفه شوهر بودن رو نتونستم درست بجا بیارم و زوج خوبی برای دخترتون نبودم؛ اما از اینجا به بعد جان شما و جان ملیکای من، خواهش میکنم مراقبش باشید و هر کاری که لازمه انجام بدید تا این جدایی اجباری آسیب کمتری بهش بزنه.
وقتی ملیکا در هواپیما نشست دیگر نتوانست بیشتر از این خودداری کند و در آغوش پدرش گریه را سر داد. پدر سر دخترش را میبوسید و برای او دعا میکرد. به ملیکا گفت: دخترم آروم باش، تو باید قوی باشی. الآن امانتی رو از شوهرت به همراه داری که باید همه توانت رو برای مراقبت و پرورش اون بذاری. در مصیبتها همیشه به امامان معصوم توسل کن، یادی کن از حضرت علی زمانی که تنها دارایی زندگیاش، تنها یادگار پیامبر و تنها عشق آسمانی اش، حضرت زهرا را به دست خاک میسپرد.
اون وقت میبینی همه مصیبت های ما در مقابل مصیبت های اونها هیچه. الآن حال و روز شوهرت خیلی از تو بدتره، پس محکم باش. انشاالله برسیم کشور خودمون در اولین فرصت میریم پابوس امام رضا تا دلت رو اون جا صفا بدی، هر چند روزی هم که لازم باشه میمونیم، خب؟ حالا دیگه اشکاتو پاک کن، این مردم عادت ندارند ببینند کسی زیاد گریه میکنه! و لبخندی زد، همسرش هم به تبعیت از او دخترش را بوسید و دلداری داد.
هواپیما رأس ساعت 10:45 صبح لندن را ترک و به سمت استانبول پرواز کرد و سرانجام ساعت 5 بعدازظهر وارد تهران شد.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿📿بِسܩِِ رَبِ شُهَدا و صِـבیقینْ📿🌿
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم🥲
••••
+♥️⛓کانالـے سرشار از عطر و بوے شهدا...
+💙⛓وصیتنامـہے شهدا...
+💛⛓دلنوشتـہ و تصاویر شهدایـے...
+🤍⛓رمان هاے جذاب مذهبـے...
+🧡⛓هر روز معرفـے شهدا...
+💘⛓محفل هاـے تلنگر آمیز...
+❤️🔥⛓پست هاـے سیاسـے ...
+💚⛓پست هاـے مهدویت...
+🖤⛓مداحـے هاـے بہ روز...
+🤎⛓با چالش هاـے جذاب...
+😉⛓با ناشناس جذاااب...
ـ❤️🩹ودرکلراهورسمزندگےبهسبـڪشهدا❤️🩹ـ
"شما همچین مطالبـے رو فقط داخل این ڪانال میتونی پیدا ڪنی:)
بزن رو پیوستن؛ مطمئن باش پشیمون نمیشـے🙃👇🏽
https://eitaa.com/sabkeshohadaa
+شما دعوت شدهـے شهدا هستین...
ܩبادا دعوتشون رو رد ڪنید😉🖐🏽