#رمان_ادموند
#پارت_سیودوم🌱
سکوت سنگینی در اتاق حاکم شده بود، ادموند همچنان در سکوت به عکسها خیره مانده بود. ویلیام نزدیک پنجره رفت و آن را گشود تا با ورود هوای تازه به درون اتاق کمی فضای سنگین آنجا را تغییر دهد. همگی حرکات و رفتار ادموند را زیر نظر گرفته بودند، سکوتش نگران کننده و مرگبار بود.
ویلیام پیش او برگشت و کنارش نشست، دستش را روی صورت پسرش گذاشت. اشکهای ادموند که آهسته و بیصدا روی دست پدر میچکید، داغ دل او را بیشتر میکرد. بیآنکه چشم از آن عکسها بردارد، از او پرسید: پدر، وقتی برای اولین بار تونستید فرزندتون رو در آغوش بگیرید، اونم درست در اولین لحظهای که پا به این دنیا گذاشت، چه حالی داشتید؟
پدر صورت پسرش را در میان دو دست گرفت و گفت: وقتی که نفست به صورتم خورد و تو دستهای من گریه کردی، دنیا مال من بود. هیچچیزی زیباتر از پدر شدن تو دنیا وجود نداره، اونم پدر پسری مثل تو.
ادموند پدر را سخت در آغوش فشرد و بغضش ترکید، زیر لب با صدایی که بهسختی شنیده میشد، گفت: پس من همه عمرم رو باختم که بعد از یک سال تازه فهمیدم فرزندی دارم و لذت در آغوش کشیدنش در اولین لحظههای زندگیاش رو از دست دادم.
ادموند با عصبانیت از جایش بلند شد و در اتاق شروع به قدم زدن کرد و زیر لب گفت: زمان مناسبیه که چی پدر؟! لابد شما به این نتیجه رسیدید که من دیگه باید برم. ویلیام نگاهی به ادموند انداخت و سپس به آرتور گفت: به نظرت حالش غیرطبیعی نیست؟! نکنه... هنوز حرفش تمام نشده بود که ادموند با حالت خاصی گفت:
نه! چرا غیرطبیعی باشه پدرجان؟! همه چی طبیعیه مثل همیشه! همونطور که من همیشه پسر حرفگوشکن و مؤدبی بودم و شما هم همیشه خیرخواه من بودید بدون اینکه ذرهای احساس من برای کسی اهمیت داشته باشه.
آرتور بلند شد، به سمت او رفت، نگاه سرزنش باری به او انداخت و گفت: داری بی انصافی میکنی دوست من، همه ما هر کاری کردیم برای نجات تو بود، هیچکس نمیخواست تو رو آزار بده.
- تو چطور تونستی با من چنین کاری بکنی؟! چرا نذاشتی خودم راه نجاتم رو انتخاب کنم؟!
بی درنگ به پدرش رو کرد و خطاب به او با عصبانیت گفت: شما پدر، شما چرا به من اهمیت ندادید؟! تو این بیست ماه حتی یکی از شماها برای یکبار هم از من نپرسید تو با درد و رنجت چطور داری کنار میای؟ دوست داری یه کمحرف بزنی تا قلبت سبک بشه؟! همسرم، همون کسی که در لحظه عقد قول داد و قسم خورد که هیچوقت هیچچیزی رو از من پنهان نکنه، چطوری تونست با احساس من بازی کنه؟!
ادموند اسبش را در همان حوالی رها کرد و زیر بزرگترین درخت کنار دریاچه نشست، همانجا که با ملیکا بارها در کنار هم نشسته بودند. قلبش تاریک شده بود، نمیتوانست دیگران را ببخشد. غرورش جریحهدار و احساسش گویی زیر سُم اسبانِ در حال تاختوتاز لهشده بود. سرش را به تنه درخت تکیه داد و چشمانش را بست. چند دقیقه بعد حضور یک نفر را در نزدیکی خودش احساس کرد، بهسرعت چشمهایش را گشود و نیم خیز شد.
مردی از اهالی دهکده را کنارش دید که با لبخند مهربانی به او خیره شده است. با تعجب گفت: آقا، اتفاقی افتاده؟ نکنه من ناخواسته حقی رو از شما ضایع کردم؟
- نه قربان اصلاً، شما باید پسر آقای ویلیام پارکر باشید، درسته؟ من خیلی وقته که دلم میخواست شما رو ببینم و بابت لطفی که خودتون و پدرتون در حقم کردید ازتون تشکر کنم.
- لطف؟! چه لطفی؟ شما راجع به چی دارید صحبت میکنید؟
- در مورد زمینی که پدرتون به من واگذار کرد برای امرارمعاش خانوادهام، من بهسختی می تونستم پولی در بیارم اما از شش ماه پیش تا حالا زندگیمون رونق تازهای گرفته و من این رو مدیون شما و پدرتون هستم.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#قسمت_سیوسوم🌱
🔹 زمانی که به خانه رسید، پدر و مادرش مشغول صحبت با هم بودند، آنقدر شتابزده وارد شد که آنها تصور کردند دوباره حادثه بدی رخ داده است. هر سه بهتزده به هم نگاه میکردند تا اینکه ادموند به حرف آمد: عذرمیخوام، میدونم رفتارم بیادبانه بود اما پدر دارم دیوونه میشم، من کاملاً گیج شدم، این واقعیت داره که شما زمینهای پدربزرگ رو بعد از چند قرن مالکیت به شخص دیگهای واگذار کردید؟! آخه چرا؟!
🔺 ویلیام از جایش بلند شد و بیآنکه به ادموند نگاه کند، بهطرف میزتحریرش رفت و کتابی را از روی آن برداشت، تظاهر کرد از پرسش او چندان متعجب نشده و انتظار آن را داشته است، بنابراین به گفتن جملهای کوتاه اکتفا کرد؛ خب بله! مگه مشکلی هست؟ برای انجام کاری به پول نیاز داشتم.
- به پول نیاز داشتید؟! ادموند با تعجب فریاد زد: شما به پول نیاز داشتید؟! برای چهکاری به این همه پول نیاز داشتید؟ چرا اصرار دارید با من طوری رفتار کنید که انگار ناتوانم و از عهده حل مشکلاتم برنمیام؟!
- من هرگز چنین اصراری ندارم پسر! اینرو بفهم. یه چیزهایی هست که خواستیم بهت بگیم اما تو اجازه ندادی. من اون زمینها رو برای زندگی و آینده تو مجبور شدم بفروشم، لازم بود قبل از رفتنت یه کارهایی انجام بشه!
🔹 مادر دست پسرش را که در نزدیکی اش ایستاده بود، در دست گرفت و ادموند بی اختیار کنار او نشست. ویلیام که احساس کرد پسرش نسبت به چند ساعت قبل آرامتر شده و آمادگی بیشتری برای شنیدن مسائل پیدا کرده است، در نزدیکی آنها کنار شومینه ایستاد و ادامه داد:
🔸 وقتی تو اینجا رو ترک کنی و اون آدمهای شرور بفهمند که تو برای همیشه رفتی، به احتمال زیاد در صدد مصادره اموال تو بر می آیند، پس تنها راه حل منطقی که به ذهن ما میرسید این بود که مقداری از اموال رو به پول تبدیل کنیم و در جایی که ممکنه برات سپرده گذاری کنیم...
🔺 کمی مکث کرد و ادامه داد: از فروش اون دو تا زمین به آقای فَنتورپ، پول زیادی نصیبمون نشد چون دارایی تو در حالت عادی خیلی بیشتر از اینها میتوانست باشد! با همفکری آرتور، به این نتیجه رسیدیم که با یک وکالت تام، من بهعنوان پدرت درجایی خارج از انگلستان پولها رو سپردهگذاری کنم تا هر وقت خواستی بتونی ازش استفاده کنی بدون اینکه امکان توقیف اموال و سپرده هات وجود داشته باشه. برای همین بدون اینکه حساسیتی پیش بیاد به یکی از کشورهای عربی در همسایگی ایران سفر کردیم. تو تحقیقاتمون متوجه شدیم در دُبی ایرانیهای زیادی ساکن هستند که میشه از اطلاعاتشون استفاده کرد.
🔹 ادموند دوباره با یادآوری این موضوع خشمگین شد، ماری دست او را در دست گرفت و دلسوزانه گفت: پسرم ما رو ببخش، حق داری که از ما عصبانی باشی، راستش همه ما فکر میکردیم تو اگه این موضوع رو بفهمی نمیتونی باهاش براحتی کنار بیای یا اینکه اجازه نمیدی همسرت بره، فکر میکردیم این بهترین راهه.
🔸 ویلیام اضافه کرد: و البته نگران این بودیم قبل از اینکه ملیکا بتونه اینجا رو ترک کنه با بر ملأ شدن موضوع بچه از طرف اونهایی که قصد جان تو رو داشتند، جان خودش و بچه هم به خطر بیفته. پس بهترین راه سکوت کردن بود تا اونها به سلامت به ایران برسند.
📝 ادموند در برابر این استدلال پدر بی سلاح شده بود، به این نتیجه رسید که در آن شرایط چارهای جز احتیاط وجود نداشته و باید تا حد امکان همه چیز عادی جلوه میکرده است، در این صورت امکان بروز هر نوع سوءقصدی به جان هر کدام از آنها به حداقل میرسید.
🖌 یک نوع دلتنگی همراه با خشمی مبهم او را در برگرفته بود، از طرفی فکر رها کردن پدر و مادرش و جدایی از آنها برای همیشه، خون را در رگهایش منجمد میکرد و از طرف دیگر نمیتوانست بیشتر از این دور از همسر و فرزندش به زندگی ادامه دهد.
تالیف: #آمنه_پازوکی
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم ❣
✨ای بهترین دلیلِ تبسم، ظهور کن
فصل کبود خندهی ما را مرور کن...
✨چرخی بزن به سمت نگاه غریب ما
از کوچه های بی کسیِ ما عبور کن...
✨ما زائرِ تبسمِ بارانی توییم
ما را به حق آینه ها، خیس نور کن...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨
عيد است و جهان روضۀ رضوان حسين است
از عرش الی فرش، گلستان حسين است
با گريۀ شوق نبی و حيدر و زهرا
چشم همگان بر لب خندان حسين است
تنها نه به سويش شده فطرس متوسّل
خلق دو جهان دست به دامان حسين است
✨
مـیـلـاد سیّد شهيدان و سـرور
و سالار شيعيان و دلباختگان
شـهيد غـريب، عـطشان نـينوا
حـضرت ابـا عبداللَّه الحـسين
عليهالسّلام بر همه شیعیان
تبریک و تهنیت باد ...
❣️
#میلاد_امام_حسین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 44 - نشانه های خوشبختی
وَ قَالَ عليهالسلام طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ اَلْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد، براى حسابرسى قيامت كار كند، با قناعت زندگى كند، و از خدا راضى باشد🌼🌼🍂🍂🌼🌼🍂🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
banifatemeh-www.ziaossalehin.ir-Milade-emam-hosein1398-Salam-ey-eshq.mp3
3.04M
💐مولودی
ولادت امام حسین علیه السلام
سلام ای عشق...
🎙حاج سید مجید بنی فاطمه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔥دختر گلم شهادتت مبارک
🔻۲۳ بهمن چهلمین روز شهادت شهدای انفجار تروریستی مزار حاج قاسم و از جمله دانشجو معلم شهیده #فائزه_رحیمی است.
🔻فائزه، مسئول گروهی از دانشجو معلمان زائر بود و گویا بازگشته بود تا کسی جا نمانده باشد... اما او برای همیشه ماندگار شد و زمان ما را با خود برد...
🔻فائزه رحیمی از جمله مجاهدان عرصه فرهنگ اسلامی و عفاف بود که پای هدفش را با خون خود امضا کرد.
🔸پ.ن: تصویر پیوست، تصویر پروفایل پدر شهیده است که جملهی باشکوه و دردناکی که بر آن نقش بسته است؛ «دختر گلم شهادتت مبارک»
✍حمیدرضا ابراهیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
27.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ ویژه چهلم شهدای حادثه تروریستی گلزار کرمان
🎥 نماهنگ | عادل؛ مسافری از گلزار کرمان
🔹️ روایت تصویری حضور شهید کرمانی در دیدار با رهبر انقلاب از کرمان تا تهران، ۱۱ روز پیش از شهادت در گلزار شهدای کرمان تا لحظه شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🙏استجابت دعا در حرم امام حسین سلام الله علیه
✍️برای خداوند بُقْعِهها و مکانهایی است که دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعای دعا کننده را به اجابت برساند، حائر و حرم امام حسین (سلام الله علیه) یکی از آن مکانهاست.
📚تحَفُ العُقول، ص 357.
بِحارُ الأنوار، جلد 98، ص 130، حدیث 34.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسینیست مانند او دستگیر
اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روز پاسدار به تمامی پاسداران انقلاب اسلامی مبارک باد🇮🇷
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسدارِجان فدا روزت مبارک .
#ماه_شعبان_مبارک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وقتی روضه حضرت رقیه تو کرمان تکرار میشه!
❇️ روایتی درباره غسال نازنین فاطمه عزیزی شهیده ۴ ساله افغانستانی حادثه تروریستی کرمان...
#چهلم_شهدای_کرمان
#شهدای_افغانستانی_کرمان
#روایت_کرمان
#شهیده_نازنین_فاطمه_عزیزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ولادت باسعادت امام حسین(ع)، روز پاسدار و اعیاد شعبانیه گرامیباد
🔸«حب الحسین» با صدای حاج حسین سیب سرخی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋 تصویری از سردار محمود خداداد رئیس پلیس اطلاعات شهرستان ملایر که شب گذشته در درگیری با قاتل مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید
❌ قاتل فراری در ملایر دستگیر شد.
🔻قاتل فراری که فرزند خود را به قتل رسانده بود توسط پلیس ملایر دستگیر شد
🔻به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، در پی وقوع یک فقره نزاع منجر به قتل توسط پدر خانوادهای در شهر ملایر از توابع استان همدان، عوامل انتظامی کلانتری۱۱ این شهر برای دستگیری قاتل به محل مورد اعزام میشوند. در بررسی صحنه جرم مشخص میشود که پدر خانواده بر اثر نزاع با فرزندانش با کلت کمری یکی از فرزندانش را به قتل و فرزند دیگرش را مجروح و متواری می شود.
🔻با توجه به حساسیت موضوع سریعاً چند گروه برای شناسایی محل و دستگیری قاتل تشکیل و اعزام میشوند. متهم در کمتر از یک ساعت در یکی از شهرهای اطراف ملایر شناسایی و پلیس برای دستگیری نامبرده اقدام که متهم با توجه به مسلح بودن در برابر پلیس مقاومت مینماید. در این درگیری مسلحانه قاتل با شلیک گلوله باعث مجروحیت رئیسپلیس اطلاعات شهرستان ملایر سرهنگ محمود خداداد شده که در نهایت نامبرده دستگیر میشود.
🦋 براساس این گزارش، متأسفانه سرهنگ محمود خداداد بر اثر اصابت گلوله و شدت جراحات وارده در شب #میلاد_امام_حسین علیهالسلام به درجه رفیع شهادت نائل گردید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋 تصویری از سردار محمود خداداد رئیس پلیس اطلاعات شهرستان ملایر که شب گذشته در درگیری با قاتل مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید
❌ قاتل فراری در ملایر دستگیر شد.
🔻قاتل فراری که فرزند خود را به قتل رسانده بود توسط پلیس ملایر دستگیر شد
🔻به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، در پی وقوع یک فقره نزاع منجر به قتل توسط پدر خانوادهای در شهر ملایر از توابع استان همدان، عوامل انتظامی کلانتری۱۱ این شهر برای دستگیری قاتل به محل مورد اعزام میشوند. در بررسی صحنه جرم مشخص میشود که پدر خانواده بر اثر نزاع با فرزندانش با کلت کمری یکی از فرزندانش را به قتل و فرزند دیگرش را مجروح و متواری می شود.
🔻با توجه به حساسیت موضوع سریعاً چند گروه برای شناسایی محل و دستگیری قاتل تشکیل و اعزام میشوند. متهم در کمتر از یک ساعت در یکی از شهرهای اطراف ملایر شناسایی و پلیس برای دستگیری نامبرده اقدام که متهم با توجه به مسلح بودن در برابر پلیس مقاومت مینماید. در این درگیری مسلحانه قاتل با شلیک گلوله باعث مجروحیت رئیسپلیس اطلاعات شهرستان ملایر سرهنگ محمود خداداد شده که در نهایت نامبرده دستگیر میشود.
🦋 براساس این گزارش، متأسفانه سرهنگ محمود خداداد بر اثر اصابت گلوله و شدت جراحات وارده در شب #میلاد_امام_حسین علیهالسلام به درجه رفیع شهادت نائل گردید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh