🔸️عارف واصل استاد آیت الله پهلوانی می فرمودند:
▫️اگر می بینید در روز گناه نمی کنید، چشمتان حرام نمی بیند، به خاطر خواندن #نماز_شب است. در دل شب آدمی نور پیدا می کند و از تاریکی ها دور می شود.
🔸️حضرت آیة الله گرامی:
▫️کسی که میخواهد شب بیدار باشد باید روز هم بیدار باشد و غافل از خدا نباشد. کسانی شب بیدارند که روز بیدار باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید مهدی باکری كسى كه در هر كارى خدا رو می بينه خدا كمكش مى كنه...
#شهید_مهدی_باکری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جوری زندگی کنید که پدرتون این طوری ازتون راضی باشه
💥بوسه پدر شهید بابایی بر پای فرزند شهیدش
#شهید_عباس_بابایی🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اين برف كه مانند نگين میریزید
بـر پـای امـام آخـــريـن مـیريـزد
نقلی است كه از يمن وجود مهدی
بـر روی سر اهــل زمـيـن مـیريـزد
🌧️🌨️❄️
❤️أللَّھُمَ عجل لولیک الفرج❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ماییکه ادعاۍ سربازی امام زمان (عج) را داریم باید حرکات و سکنات ما طورۍ باشد که آقا ما را به سربازۍ خویش قبول فرماید و ما افتخار بودن در لشکر امام زمان (عج) را داشته باشیم
#شهید_حبیب_الله_نمازیان🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مےگفت :
تویگودالشهیدپیداکردیم . .
هرچیخاکارومیریختیمبیرونباز
برمیگشت . . !
اذانشد ،گفتیمبریمفردابرگردیم !
شبخوابجوانیرودیدم . .
کهگفت: دوستدارمگمنامبمانم
بیلرابرداروبرو (: ؛-
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹گوش به فرمان #امام_خامنه_ای عزیز باشید.
🔻روحانی مدافع حرم شهید محمد کیهانی:
✅مردم عزیز و با شرافت ایران عزیز تا میتوانید از ولایت فقیه مراقبت نمایید، همیشه گوش به فرمان رهبر با بصیرت خود امام خامنه ای عزیز باشید.
🌱برای سلامتی حضرت امام زمان ارواحنا فداه، امام خامنه ای و شادی روح امام و شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی به مقر گردان برگشتم دیدم همه ناراحتند. پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده؟» گفتند: «مجید بهرامجی شهید شده.» کولهپشتی شخصی مجید بهرامجی پیش من بود. رفتم دفتر یادداشت او را باز کردم. بالای دفتر نوشته بود مراقبه و محاسبه. او گفتار و کردار هر روزش را توی دفتر مینوشت و زیر خطاها و مکروهات خود خط میکشید. جایی نوشته بود دیشب نمازم با حضور قلب نبود، آن را اعاده کنم.
#شهید_مجید_بهرامجی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «موعود حق»
🌸شهید حاج قاسم سلیمانی:
خدایا، به محمد و آل محمد، به عظمت این جمع و قلبهای ارزشمند در این جمع، قَسَمت میدهیم این انقلاب و نظام مقدّس را تا تحویل آن به آن «موعود حق»، امام زمان(عج) حفظ بفرما.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹📿🌹📿🌹📿🌹📿🌹
📝#بند_44استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🌹اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهِ أَحَدٌ سِوَاکَ وَ لَا عَلِمَهُ أَحَدٌ غَیْرُکَ وَ لَا یُنْجِینِی مِنْهُ إِلَّا حِلْمُکَ وَ لَا یَسَعُهُ إِلَّا عَفْوُکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ
بارخدایا! و از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که هیچ کس جز تو بر آن آگاه نشده و کسی غیر تو آن را ندانسته است و جز حلمت مرا از آن نجاتی نیست و غیر عفوت چیزی فراگیر آن نیست. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
🌹📿🌹📿🌹📿🌹📿🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
31.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عوامل حفظ عزت و افتخارات کشور در برابر دشمن، در کلام شهید حاج قاسم سلیمانی: تبعیت از رهنمودهای حکیمانه مقام معظم رهبری
توجه به وحدت جامعه آگاهی و آمادگی ملت در همه سطوح
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹یک توصیه از #شهید_همت به همه ی مردم ایران
☝️همون کشورهایی که توی جنگ تحمیلی انواع سلاح ها را به صدام میدادن تا باهاش ایران را بکوبه، چند ماهه توی رسانه ها و کانال های فارسی زبان شون درحال کوبیدن انتخابات و تلاش برای منصرف کردن مردم ایران از شرکت در انتخابات اند.
♨️ آتش دشمن امروز در حال کوبیدن صندوق رای گیریه...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ اوضاع امت اسلام در آخرالزمان
امام صادق(علیهالسلام)از پيامبر اكرم(صل الله علیه و آله)نقل مىكند كه فرمود: «چگونه است حال شما آن هنگام؟
روزی كه زنان شما فاسد، و جوانان شما فاسق شوند و امر به معروف نكنيد و نهى از منكر ننماييد؟»
🍃عرض شد:«يا رسولالله!چنين روزگارى خواهد آمد؟»
✨حضرت فرمود:«روزى مىرسد كه بدتر از اين خواهد شد.در آن روز مردم را به منكر امر مىكنند و از كارهاى خوب و معروف نهى مىنمايند».
اصحاب با تعجب عرض كردند:«امت اسلامى به چنين وضعى مبتلا خواهد شد؟»
✨حضرت فرمود:«بدتر از اين خواهد شد.در آن روز،كار خوب را بد مىدانند و كارهاى بد را خوب».[١]
بازبان به يكديگر اظهار علاقه مىكنند و در دل با يكديگر در نزاع و جنگاند و...[٢]
📚١)وسائل الشيعه،ج11،ص396؛ بحارالانوار،ج 52،ص 181.
📚٢)ر.ك:منتخب الأثر،ص424؛ روضه كافى،ص36؛ كفاية الموحدين،ج2،ص844 و جزوه امام زمان،نوشته مؤسسه در راه حق،ص82.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️چگونه امام زمان (عجل الله فرجه)از احوال ما خبرداراست؟
سخنران حجه الاسلام رفیعی
جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج #امام_زمان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحيم ♥
قسمت پنجم رمان ناحله
با باز شدن در خونه از بوے قرمه سبزے سرم گیج رفت .خلاصه همچے و یادم رفت و بدون اینکه توجه اے ب لباسام ڪ ازش آب میچکید داشته باشم
مستقیم رفتم آشپزخونه
مثه قحطے زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ے نفس عمیق کشیدم
تو حال خوشم غرق بودم ڪ یهو صداے جیغے منو از اون حس قشنگم بیرون کشید
فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه
با این وضع اومدییے آشپزخونه ؟؟
مگه نمیدونیییے بدممم میادد؟
بدووو برو بیروووون
به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم :
چشمم مامان جان چرا داد میزنے زَهرم ترکید
مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن
چشمممم ولے خانوم اجازه هست چیزے بگم ؟؟؟
یجورے نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزے برام پرت کنه که گفتم :سلامممم
مامان:علیییککک،برووو
فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده
داشتمم میرفتم سمت اتاقم ڪ دوباره داد زد
+فاااااااطمههههههههه
_جانمممممممم
+وایستا ببینم
با تعجب نگاش میکردم
اومد نزدیکم
دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند
یهو محکم زد تو صورتش
چند لحظه ڪ گذشت
تازه یه هولے افتاد تو دلم و حدس زدم ڪ چیشده
+صورتت چیشدهه؟؟
به مِن مِن افتادم و گفتم
_ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟
چپ چپ نگام کرد جورے که انگارے داره میگه خر خودتے
دیدم اینجورے فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره
گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزے نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس
یهو یکے پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟
نفسم حبس شد و برگشتم عقب
با چشماے جدے پدرم روبه رو شدم
تو چشاش همیشه یه نیرویے بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه .
واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام
وقتے جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچے دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین
منو هم ڪ میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟
اینارو که گفتم بدون حتے لحظه اے مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم
اگه میموندم مطمئنا باباے زیرڪ من به این سادگیا نمیگذشت و همچے و میفهمید
لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه
دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ے نفس عمیق کشیدم و سعے کردم ریلکس باشم
نشسته بودن سر میز
یه صندلے و کشیدم بیرون و نشستم روش
براے اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبڪ تر شه
گفتم
_بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه
مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولے پدرم همون قدر جدے و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشے نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمے ب صورتم نگاه میکرد
سعے کردم ب چیزے جز قرمه سبزے ڪ دارم میخورم فکر نکنم
تازه همچے و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودے انقدر اذیت کنے خودتو
نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزے کنے روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنے ؟
چیزے نگفتم
مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟
بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ڪ صداے مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنے حرفتو
سعے کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه
خیره نگام کرد ڪ ادامه دادم
_خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ے چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت
بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت
+خب دیدے که حق با من بود ؟
چیزایے ڪ من میگم محدودیت نیست
اونارو میگم ڪ از این مشکلا پیش نیاد
همیشه نیستن ادمایے ڪ اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه
روش و کرد سمت من و گفت
+شماهم بدون مادرت دیگه جایے نمیرے تا وقتے که ے سرے چیزا و بفهمی
بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفے بزنم یا اعتراضے کنم رفت
کلافه دستم و به سرم گرفتم و براے هزارمین بار تکرار کردم : کاش تڪ فرزند نبودم.
رو به مادرم گفتم : یعنے چے مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم
دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کے جور میاد ڪ با مامانم برم اینو اونور
یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ...
#ناحله #قسمت5ام
#رمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم ♥
قسمت ششم رمان ناحله
نشستم کف اتاق و شروع کردم به نق زدن
اخه ینے چے مگه حکومت نظامیه !!
این چه وضعشه ...
من به جرم تڪ فرزند بودن همیشه محکوم بودم ب اطاعت کردن
ولے خدایے صبرم حدے داره
فڪ میکنه اینجاهم دادگاهه حکم میده و من باید اطاعت کنم خسته شدم از این همه سختگیرے ...اه
غر زدنام که تموم شد رفتم سراغ کیفم
زیرشو گرفتمو برعکسش کردم تا کتابام تِلِپے بیوفته زمین
ازین کار لذت میبردم
همه محتویات کیفم خالے شد
با دیدن گوشیم یاد اون دوتا پسره افتادم خودمو پرت کردم رو تختو قفل گوشیمو باز کردم و یه سره رفتم تو گالرے
عکسو باز کردم تا ببینم قضیه از چه قراره
زوم کردم رو بنر یه نگاه به ادرس کردم
خب از خونمون تا این ادرس خیلے راه نبود فوقِ فوقش 25 دقیقه
ساعتشم 7:30 غروب بود
همینجور که در حال آنالیز بنر بودم چشمم افتاد به اونے که با اون مردڪ دست به یقه شد .
یه چهره کاملا عادے با قد متوسط .
ولے چهارشونه و خیلے اندامے با صورت گندم گون .
قیافش نشون میداد تقریبا 23 یا 24 سالش باشه
دستش درد نکنه به خاطر من خودشو تو خطر انداخت ممکن بود خودشم آسیب ببینه.
ولے اینجور آدما خیلے کمن .
به قول بابا نیستن همیشه کسایے که تو رو نجات بدن از دست آقا دزده .
همینجور که داشتم به فداکاریش فکر میکردم و عکس و این ور اون ور میکردم متوجه شدم که دوستشم تو عکس افتاده
با اینکه خیلے واضح نبود، عکسو زوم کردم رو صورتش
تا عکسشو زوم کردم لرزش دستاش یادم افتاد برام خیلے عجیب بود.
با دقت بهش نگاه کردم پسر قد بلند و تقریبا لاغرے بود پوست صورتش برخلاف دوستش سفید بود ابروهاے پیوسته اے داشت و محاسن رو صورتش جذبشو بیشتر میکرد چیز دیگه اے تو اون عکس بے کیفیت دیده نمیشد .
موبایلمو زیر بالشم قایم کردم و کف اتاق دراز کشیدم عادتم بود با اینکه میز تحریر داشتم ولے اکثر اوقات رو زمین درس میخوندم .
کتاب تست فیزیکمو باز کردمو بعد حل کردن دوتا سوال دوباره ذهنم رفت پیش اونا .
چقدر زجرآور بود که نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم
اعصابم خورد بود خواستم تست سومو شروع کنم که یاد مراسمشون افتادم که از فردا شب شروع میشد .
به سرم زد براے تشکر ازشون یه زمانے برم هیئتشون ولے با این اوضاعے که پیش اومد و حکمے که پدر دادن یه کار غیر معقول بود.
البته برا خودمم سخت بود با کسایے که نمیشناسم حرف بزنم.
بیخیال شدمو سعے کردم ذهنمو متمرکز کنم تایمگرفتمو سعے کردم به هیچے جز خودم و درسامو پزشکیِ دانشگاه تهران فڪ نکنم.
با همین قوت پیش رفتم و تو نیم ساعت 12 تا سوال حل کردم که 5 تاش غلط بود
از غلط زدنام اعصابم خورد میشد خو اگه بلد نیستے نزن چرا چرت وپرت میگی!!
همینجورے حرص میخوردم و بلند بلند غر میزدم که مامان با یه ظرف میوه وارد اتاقم شدو گفت:
+ بس کن با این وضع میخواے دانشگاهم قبول شی؟
تو اگه بخواے اینجورے پیش برے بهت افتخار شستن دسشویے هاے بیمارستانمنمیدن چ برسه به پزشکی.
با این حرفش پکر شدم و بهش نگاه کردم و گفتم
+اخه تو نمیدونے کهههه
غلط زدنام احمقانسسس!
قیافمو کج و کوله کردمو ادامه دادم
+مامااان اگه یه وقت خدایے نکرده قبول نشدم میزارے برم آزاد بخونم
مامان اخماشو تو هم کردو خیلے جدے گفت
_اصلا فکرشم نکن .باباتو که میشناسی
تو سعیتو کن قبول شے وگرنه باید دور دانشگاه و خط بکشے .
با این حرفش دوباره بدبختیام یادم افتاد.
خودمو کنترل کردم و گفتم
+بله خودم میشناسمشون
ظرف میوه رو گذاش رو زمین و خودش رفت بیرون ازش تشکر کردمو گفتم
_مرسی
یه لبخندے گوشه لبش نشست و از اتاق رفت بیرون
ذهنمبیش تر از قبل مشغول شد علاوه بر اون انگار یه نفر با کفش پاشنه بلند رو اعصابم رژه میرفت!
واقعا دلیل این همه سختگیرے و نمیفهمیدم
خواستم بیخیال همه ے اتفاقاے که افتاده بود شم و خیلے بهتر از قبل به درسم بچسبم ولے نمیشد لپ تاپمو روشن کردمو رفتم دوباره اهدافیو که نوشتم با خودم مرور کردم.
بعد اینکه کارم تموم شد از تو کتابخونه
کتاب شیمیو برداشتم و جورے تو بهرش غرق شدم که گذر زمانو متوجه نشدم
____
با صداے در ب خودم اومدم
_بفرمایید
بابا بود در و آروم باز کرد و اومد تو
با دیدنش حالتمو از دراز کشیده به نشسته تغییر دادم
خیلے خشڪ گفت
+نمیاے برا شام؟
نگاش کردمو گفتم
_نیام؟
روشو برگردوندو گف
+میل خودته
مظلومانه بش نگاه کردم و گفتم
_هنوز از دستم ناراحتین
در اتاق و باز کرد و رفت بیرون
+زودتر بیا غذا سرد میشه
با عجله پاشدم و رفتم دستشو گرفتم
_تا نگین ازم ناراحت نیسین نمیام
دستمو از رو دستش برداشت و گف
+باشه بخشیدمت زودتر بیا شام سرد شد
انقدم درس نخون یه وقت دیدے قبول شدے منم نمیتونم نه بیارم
بعدشم یه لبخند بے روح نشست کنار لبش
چشمے گفتم بعدش باهم رفتیم پایین...
#ناحله #قسمت6ام
#رمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۲۹.mp3
10.71M
مجموعه #یاد_خدا ۲۹
#استاد_شجاعی | #آیتالله_مصباح
√ قبر به چه معناست؟
در زمان خروج روح از بدن، ما به کجا منتقل میشویم؟
این انتقال چگونه صورت میگیرد؟
منظور از بهشت و آتش که بر انسان مسلط میشوند چیست؟
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojae | montazer.ir
❣#سـلامامـامزمـانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی...✋
🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایهی دستهای مبارک تو.
سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
امـام زمانـم✨!
نامـت که میآید آرام میـشوم
گویی جـز تـو هیـچ نیسـت مـرا
سوگـند به نامـت که تو آرام منی...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 58 - ریشه اصلى شهوات
وَ قَالَ عليهالسلام اَلْمَالُ مَادَّةُ اَلشَّهَوَاتِ
و درود خدا بر او، فرمود: ثروت، ريشۀ شهوتهاست
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روزها،
اول صبح،
به سلامی، دل خود گرم کنیم
و چه زیباست کنارِ یاران
خنده بر صبح زدن ...
صبحتون و عاقبتمون شهدایی🌧
#یادشهداباصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید مهدی باکری كسى كه در هر كارى خدا رو می بينه خدا كمكش مى كنه...
#شهید_مهدی_باکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh