❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
قسمت هفتادویک
#ناحله✨🌱
انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم.
چی؟
بابای محمد مرد؟؟؟
شوک بدی بهم وارد شده بود .
دمخونشونک رسیدیم کرایه ماشینو دادم و پیاده شدم
چقدر شلوغ شده بود.
به پارچه های سیاهی که روی دیوار نصب شده بود نگاه کردم.
وای مگه میشه؟
منکه چند روز پیش دیده بودم باباشو سالمبود
یه نیرویی نمیزاشت برم تو.
روح الله و علی دم دروایستاده بودن.
صدای قرآن بلند بود
نتونستم اشکام روکنترل کنم.
جلوتررفتم به عکسا وپارچه مشکی ها خیره شدمکروح الله گف
+بفرمایید
سرم رو تکون دادم و وارد شدم.
وای خدایا
مگه میشه یه آدم انقدر زود بمیره
اونم آدم سالم؟
با گوشه ی چادرم اشکم رو پاک کردم و کفشمو در اوردم ورفتم داخل
چشم هام به ریحانه خورد که داد میزدو گریه میکرد
عه عه عه من چرا باورم نمیشد؟
رفتم سمتش
بغلش کردم وبهش تسلیت گفتم ک گفت
+دیدی فاطمه؟
دیدی چیشد؟
بابام رفت فاطمه
فاطمه دیدی یتیمشدم؟
در جوابش فقط اشک ریختم و چیزی نگفتم
زنداداشش هم گریه میکرد اونمبغل کردم و تسلیت گفتم.
یه گوشه نزدیک ریحانه نشستم
محمدروندیده بودم.
دلمشور میزد براش
اون چی به سرش اومده؟
چشمم خورد به چفیه باباش که هنوز رو طاقچه بودجای خالیش بود ولی خودش نه!
اذیت شدم خیلی حالم بد شده بود
من که دوبار دیده بودم اون مرد نازنین رو انقدر حالم بد شد! بچه هاش چه حالی داشتن واقعا؟
یه خانوم که نمیشناختمش اومد و جلوم چایی گذاشت.
چشم هام به ریحانه بود که بلند بلند گریه میکرد و فریاد میکشید.
یه چند دقیقه که گذشت روح الله یا الله گفت و اومد تو و به ریحانه گفت پاشیمبریم مسجد.
رو کرد سمت من
حس کردم میخاد چیزی بگه که پشیمون شد ورفت.
ریحانه رو بلند کردم و راهی مسجدی شدیم که با خونشون زیاد فاصله نداشت.
___
تو مسجد نشسته بودیم که ریحانه با گریه گفت:
+وای کیفم!جا گذاشتمش خونه.
اشک رو صورتم رو با دستمال خشک کردم و گفتم:
_کیفت رو میخای چیکار؟
+باید کارت بدم به روح الله!
_آهان. میخای من برم بیارم برات؟
+نه به سلما میگم زحمتت میشه
_نه زحمتی نیست. میارم برات.
اینو گفتم و خواستم پاشم که ریحانه به بغل دستیش اشاره زد و گفت
+کیان جون کاش به داداشت میگفتی بره دنبال محمد هنوز سر خاکه.
تا اسمش اومد گوشم تیز شد
بیچاره!
بهش حق میدادم غم بزرگی بود.
به ریحانه نگاه کردم که یه کلید سمتم دراز کرد.
+بیا این کلید خونس.
کیفم هم تو اتاقم پشت کتاباس.
ازش گرفتمو از مسجد رفتم بیرون.
تو گوشیم به خودم نگاه کردم و راه افتادم سمت خونشون
بعداز پنج دقیقه رسیدم دم خونشون.
کلید انداختم ودر رو باز کردم.
به خیال این کسی خونه نیست در اتاق ریحانه رو باز کردم.
خواستم برم تو که دیدم یکی تو اتاق زیر پتو دراز کشیده.
تو این گرما پتو چی میگه؟
یه سرفه کردم تا طرف به خودش بیاد و بفهمم کیه.
ولی از جاش تکون هم نخورد.
با صدای بلند تر گفتم.
+ببخشید!
دیدم بازم کسی جواب نداد.
حدس زدم شاید خواب باشه
برای همین بیخیالش شدم و رفتم سمت کتابای ریحانه.
دست دراز کردم که کیفشو بردارم.
به محض اینکه کیف رو برداشتم خواستم برم بیرون که صدایی ک شنیدممانع شد.
اول ترسیدم.
بعد که دقت کردم فهمیدم صدای محمده
کابوس میدید؟
ریحانه ک گفته بود هنوز سر خاکه؟
خواستم نزدیکش شم.
حدس زدم حالش بده که با وجود این گرمارفته زیر پتو .
ولی ترسیدم دوباره شر به پا کنه،داد و بیداد کنه آبرومو ببره بگه بهم نزدیک نشو.
ایستادم و نگاهش میکردم که یهو دیدم تو جاش میلرزه.
کیف روانداختم ورفتم سمتش.
پتو رو از قسمت پاش از روش کشیدم.
خیلی احتیاط کردم از دور این کار رو انجام بدم و دستم بهش نخوره که چیزی بگه
آروم پتو رو دادم کنار که دیدم خیسه خیسه
انگار یکی روش آب ریخته! استرس داشتم .ترسیدم حالش بدشده باشه و دوباره به قلبش فشار اومده باشه.
ولی اگه میخاستم هم نمیتونستم کاری کنم.
دیدم تلفنم زنگ میخوره .
مامان بود.
تلفن و جواب دادم و
_الو سلام مامان.
+سلام مادر من سر خیابونم بیا دیگه.
_بیا خونشون بابای ریحانه فوت شده
من خونشونم الان .
حال داداشش خیلی بده مامان.
بیا کمک کن من نمیدونم چیکار کنم.
اگه چیزی هم داری با خودت بیار.
خیلی آروم حرف میزدم نمیدونستم. میشنید یا نه
ولی این و گفتمو تلفن رو قطع کردم و خودم رفتم تو آشپزخونه
نفهمیدم چنددقیقه گذشت که مامان اومد تو خونه و داد زد :
+فاطمه!فاطمهه!
با عجله رفتم تو حیاط و دستم رو گذاشتم رو بینیم.
_هیس مامان بیا بالا!
+کسی خونه نیست؟
_نه بیا حالا برات تعریف میکنم.
+بگو چیشده؟
میدونستم اگه نگم دست از سرم بر نمیداره
_اومدم کیف ریحانه رو براش ببرم
خودشون مسجدن که دیدم یکی اینجا افتاده.
داداش ریحانس.
مامان حالش بده بیا داخل دیگه چرا استخاره میکنی؟
مثلا پرستاری ها!
ملتمسانه گفتم:
+خواهش میکنم!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸🌸🌸
شہید امینی رو مۍشناسۍ؟😍
از اون شہیداست که دست رفیقشو محکم میگیره و هواشو حسابۍ داره🥰💖
آره ..
معرفتۍ که تو رفاقت داره
به همہ ثابت شده ست😌🪴
اگه میخواۍ بیشتر باهاش آشنا بشۍ حتما یہ سَر بہ کانالش بزن😃👌🏻
تو دعوت شده شہیدۍ😍🌈👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2527461398C9bbcf689ab
[کانالباحضورخانواده و دوستان شهیدمیباشد.]🌹
••{کانال شهید محمدهادی امینی}••💫
••{کانالی نذر شهدا}••🍃
|پر از دلنوشته های شهدایی|🕊
|پر شعر های دلبرونه|💕
|همشون در کانال زیر|🌿
https://eitaa.com/joinchat/2527461398C9bbcf689ab
لطفا با ذکر صلوات وارد شوید✨
❣#سلام_امام_زمانم❣
اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ، اَلْمُؤْتَمَنِ عَلَي السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ
💎سلام بر باقي مانده خدا در كشورهايش و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. آن امين بر راز، و ولي امر.
📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج)
#سلام✋
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 92 - بهترین و بدترین دانش
وَ قَالَ عليهالسلام أَوْضَعُ اَلْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اَللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي اَلْجَوَارِحِ وَ اَلْأَرْكَانِ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: بىارزشترين دانش، دانشى است كه بر سر زبان است، و برترين علم، علمى است كه در اعضا و جوارح آشكار است
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دعای_روز_بیست_پنجم_ماه
_رمضان
🔹اللّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّا لِأَوْلِیائِک وَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِک مُسْتَنّا بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِیائِک یا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِیینَ
🔸خدایا مرا در این ماه دوستدار اولیائت
🔸و دشمن دشمنانت
🔸و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت قرار بده
🔸 اى نگهدار دلهاى پیامبران
#دعای_هر_روز_ماه_رمضان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Joze 25.mp3
4.01M
🔹فایل صوتی تحدیر (تندخوانی قرآن کریم)
💢 استاد معتز آقایی 💢
✅ جزء ۲۵ قرآن کریم
♦️ شهید خوشتیپ حادثه تروریستی راسک
🔹اینا جوون مردم نبودن، پدر و مادر هم نداشتن که سلبریتیای بیشرف براشون هشتگ « فقط مادرش نفهمه» بزنن
🔹شهید حسین سرسنگی از شهدای حادثه تروریستی راسک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید حاج قاسم سلیمانی:
🌹من فرمانده ی نیروی قدس هستم، من در کنار ولی فقیـه در جایگاه مالڪ اشتـر نشسته ام، مالڪ اشتر نیستم، در جایگاه او نشسته ام.
#اَللهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُمْ
#روز_قدس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
"هميشه خواب روزه دار عبادت نيست، گاهي خيانت است!
مثل وقتي كه پای صهيونيست در ميان باشد..."
(وعده دیدار ما :
#جمعه راهپیمایی باشکوه روز جهانی #قدس)
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🩸برای
بهترین
دوستان خود
آرزوی شهادت کنید
🌷شهید سردار زاهدی
در کنار پیکر شهید سیدرضی
پیش از اقامه نماز امام خامنهای
در محوطه بیت رهبری
#اللهم_اجعل_مماتی_شهادت_فی_سبیلک
#عاقبتتان_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رجزخوانی مهدی رسولی علیه اسرائیل
🔹مهدی رسولی مداح سرشناس کشورمان در مراسم شام شهادت امیرالمومنین(ع) رجزخوانی کرد
« سردار رشید کم ندارد اسلام
والله که قد خم ندارد اسلام »
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 یادمان نمیآید سابقه داشته باشد که آقا بعد از ۶۰ دقیقه سخنرانی و اتمام جلسه ، یکدفعه بین دو نماز بلند شوند و دوباره مطلبی بگویند ؟!
معلوم است مطلبِ مهمی بوده....
#روز_قدس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
برای همهٔ اینها و خیلی چیزهای دیگر
برای شیما، نفر اول کنکور فلسطین که با کل خانوادهاش زیر آوار خانهشان شهید شد،
برای آیه که دوستان کوچکش، اسمش را روی دست ظریفش نوشته بودند تا اگر شهید شد، شناسایی شود و پیکرش با همان اسم شناسایی شد،
برای نبیله که یک متر پارچه برای کفنکردنش اضافی میآمد و در بطن مادرش شهید شد، همراه مادرش،
برای امینه که چشمهای هفهشتسالهاش خون گریه میکرد و سفیدی چشمش زیر خون پیدا نبود
برای ریم، روحالروح، که پدربزرگش در حسرت دیدن دوبارهٔ برق چشمهای سهسالهاش سوخت
برای رفعت العریری، استاد دانشگاهی که مردم سرزمینش را میسرود و روایت میکرد و آرزو داشت پارچهٔ کفنش بند بادبادکی شود در آسمان غزه تا بچهها تماشایش کنند و میخواست کسی داستان او را فراموش نکند
برای دختری که با قابلمهٔ خالی و شکم گرسنه به دوربین معتز لبخند میزد و میگفت حسبنا الله و نعم الوکیل
برای سفرههای غزه که غذاشان نخورده ماند و بشقابهایشان زیر آوار از سنگ پر شد
برای خواهر و برادر دوسالهای که تمام خانواده و خاندانشان را از دست دادند و به آغوش خستهٔ پرستارهای بیمارستان شفا پناه بردند
برای آخرین بوسهٔ پدری که رفته بود برای دخترش بیسکوییت پیدا کند و دیر به جگرگوشهاش رسید
برای دختر گوشواره قلبی با کاپشن صورتی
برای لباس خونی دختر امدادگر کرمانی
برای تنهاییهای دختر سیدرضی
برای لحظهٔ رویارویی محمدرضا زاهدی با موشکهای اسرائیلی
برای مردی که آرزو داشت اسرائیل را نابود کند
برای جانفدایی که دستنشاندههای اسرائیل را تارومار کرد و کسی جرئت نبرد تنبهتن با او را نداشت
برای آرمیتا که با چشمهای کودکیاش شاهد شهادت پدرش بود
برای تمام مردان و زنانی که پای حفظ ایران، جان و دل وسط گذاشتند
و برای بزرگمردی که با انقلاب اسلامی امتش، داغ به دل صهیونهای زیادهخواه حریص گذاشت
من چفیهٔ فلسطینیام را میپوشم، دست همسر و بچههایم را میگیرم، با زبان روزه به خیابان میآیم و با تمام وجود در روز قدس همراه هموطنانم فریاد میکشم: مرگ بر اسرائیل.
✍ پرستو عسگرنژاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♦️نامه پدرانه شهید #محمدضا_زاهدی شش روز قبل شهادت برای دختر و دامادش
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #قاب_ماندگار دیشب در حسینیه امام خمینی؛ فریاد مرگ بر اسرائیل فرزندان شهدای حادثه تروریستی کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️وداع خانواده سردار شهید زاهدی از پیکر مطهر ایشان در معراج الشهدای تهران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# حضورقلب
#درمحضربزرگان
🔰 من دائم در نماز حواسم پرت میشه.
چه کار کنم که در نماز حواسم جمع بشه و حضور قلب داشته باشم⁉️
پاسخ را از زبان آیت الله مجتهدی تهرانی بشنوید.
#عطر_نماز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh