فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید چرا قهرمانی فوتسال اونوریارو ناراحت کرد؟ چون وحید شمسایی بچه مذهبی و آدم حسابیه. خیلی قهرمانی فوتسال رو حتی برخی سایتهای مهم داخلی مثل ورزش۳ آنچنان که باید و شاید پوشش ندادن به همین دلیل
ماشالله به خودش و خانوادهش با حجاب کاملشون👏
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسته فرمول کوکا رو به ما ندادن
ولی ما فرمول ساندیس رو بهشون دادیم😂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید حجت الله رحیمی❣🍃:
🔹محبوب من ! شهادت را نه برای فرار از مسئولیّت اجتماعی ، و نه برای راحتی شخصی میخواهم ؛ بلکه از آنجا که شهادت در رأس قلّهی کمالات است و بدون کسب کمالات ، شهادت میسّر نمیشود، میخواهم و خوشا به حال آنان که با شهادت رفتهاند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روزگاری خواهد آمد که
مردم به گناه افتخار و از پاکدامنی
تعجب می کنند.
امیرالمومنین علیه السلام
نهج البلاغه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌گره گشایی و حل مشکلات
با توسل به شهدا ❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
😎 تا وقتی باور دارید از همسرتان بهترید؛ او قلباً از شما متنفر خواهد بود!
منبع:جلسه ۲ از مبحث کارگاه انصاف
@ostad_shojae I montazer.ir
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید:
اگر انسان دائما گناه بکند ، دروغ بکند و... اینها روح انسان را پلید می کند
🎙 #شهید_مطهری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬لحظه شهادت شهید #ابراهیم_عشریه
چه زیبا گلچین میکنی
خوبــــان عــــالــم را...!
و مـــن
مبهوت هر شهیدم
که چه زیبــــــــا میرود
تا عــــــــرش اَعــــــــلی!🕊
شادیروحمطهرشهداصلوات 🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
و سلام بر او که می گفت:
«هر گاه امتداد نگاهت
به حرام نرسید، شهیـدی»
#شهید_عباس_کردانی🕊🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند!
به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند."
من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟!
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢نماز جماعت
زمستان بود. به طور طبیعی در آوردن پا از پوتین و وضو گرفتن قدری سخت است عباس می توانست در اتاق فرماندهی ساختمان تربیت جهادی نماز مغرب و عشاء را به تنهایی بخواند ولی می دیدم که او مرتب در حسینیه سید الشهداء (ع) در نماز جماعت شرکت می کند. گاهی بعد از نماز جماعت در حسینیه امام علی (ع) و یا در حسینیه آیت الله بهاءالدینی سخنرانی بود راه دور بود و سوئیچ ماشین اداری هم در دست عباس بود. اما من ندیدم که عباس به تنهایی با وسیله نقلیه سپاه به نماز بیاید بلکه ایشان با لباس آراسته و پوتین و پیاده در نماز جماعت حضور پیدا می کرد.
📚آخرین نماز در حلب
#شهید_عباس_دانشگر
#سیرهشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍️ #شهیدسیدمرتضی_آوینی:
من در فروپاشی تمدّن غرب بیشتر به تحوّل درونی غربیها امیدوارم تا جنگی رو در رو که میان شرق و غرب و یا اسلام و غرب روی دهد...
♻️غرب از درون خواهد پوسید و در خود فرو خواهد ریخت و چون عقربی در محاصرهی آتش، خود را نیش خواهد زد و خواهد کشت.
#شهید_مرتضی_آوینی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مردم پرسیدند چرا اسم کوچه ها رو به اسم شهدا می زنند؟🤔
#شهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
جوونییواشکیهاییداره..
بعضیهاجوانکهبودند،
یواشکییهکارهاییمیکردند؛
یواشکیساکشونروجمعمیکردن،
یواشکیشناسنامههاشونو
دستکاریمیکردند..
یواشکیمیرفتندجبھه
یواشکیمیرفتندخط
وشبمیرفتندعملیات!
یواشکینمازشبمیخوندند
یواشکیگریهمیکردند
یواشکینامهووصیتنامهمینوشتند،
آخرشمیواشکیتیرمیخوردند
وشھیدمیشدند:)!'😔💔
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#شهداا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنانی از حاج قاسم که دشمن نمیخواهد بشنود!
#شهادت
#شهدا
#سردار_دلها
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امام خامنهای :
هرگاه امام فراخوان میدادند،
بسیاری از کارگران جوان و مؤمن
که حتی نان شب و زندگی آنها
وابسته به درآمد روزانه شان بود،
بعنوان بسیجی به جبههها میرفتند
و با منطق و استدلال میگفتند:
«باید برویم از کشور و مرز اسلامی
دفاع کنیم زیرا اگر دشمن مسلط شود،
نه نان، بلکه هیچچیز نخواهیم داشت."
درخشش ۱۴ هزار شهید جامعه کارگری
بر قله حماسههای دفاع مقدس بیانگر
نقش تاثیرگذار کارگران است که علاوه
بر جهاد اقتصادی در جهاد علیه دشمنانِ
دین و میهن از جان خود دریغ نکردند.
#پوستر
#روز_جهانی_کارگر
#جنگ_کار_تا_پیروزی
#یاد_شهدای_کارگر_گرامیباد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#قسمت_صد_و_پنجاه
#ناحله🌱✨
+دلم نمیخواد،معذب باشی
_نه اشتباه برداشت کردی،معذب نیستم.
+خب باشه
برگشت تو اتاق و در و بست.
کیفش و گرفت و رفت تو اتاق خواب.
چند دقیقه گذشت و نیومد بیرون .
رفتم سراغ کیفم.زیپش و باز کردم .
لباس هام و با یه بلوز و شلوار صورتی عوض کردم و با ادکلنم دوش گرفتم. موهامم شونه کردم و با کش مو پشت سرم بستمش. از اونجایی که با لوازم ارایش خداحافظی کرده بودم فقط یه مقدر کرم نرم کننده به دست و صورتم زدم و وسایلم و جمع کردم.
یه شالم رو سرم انداختم. از اینکه قرار بود محمد اینطوری ببینتم هیجان زده بودم.
چند دقیقه دیگه هم گذشت
رفتم و آروم چندتا ضربه به در اتاق زدم. جوابی که نشنیدم در و باز کردم و صدای شرشر آب به گوشم خورد و تازه فهمیدم که محمد حمام رفته.
رفتم بیرون و روی کاناپه نشستم.
به گوشیم مشغول بودم.نمیدونم چقدر گذشت که محمد در اتاق و باز کرد و اومد بیرون. حواسم به ظاهرم نبود و با لبخند گفتم: عافیت باشی.
نگاهش که بهم افتاد چند لحظه مات موند. تعجب کردم و بعد از چند ثانیه یادم افتاد که اولین باره من و این شکلی میبینه. سرم و پایین گرفتم که نگام بهش نیافته.
+سلامت باشی
رفت سمت یخچال کوچیک کنار کابینت و درش و باز کرد
+عه خداروشکر توش آب معدنی گذاشتن.
یه لیوان آب ریخت و داد دستم .
چونتشنه بودم تعارف نکردم و لیوان و از دستش گرفتم. آب و که نوشیدم گفت:بازم بریزم؟
_نه،ممنونم
لیوان و ازمگرفت و برای خودشم آب ریخت.
نشست رو کاناپه ی کناریم و گفت : ببخش که خسته ات کردم
_خوش گذشت
+خداروشکر.فاطمه؟چی شد که اینطوری شد؟برام تعریف کن چیشد که از من خوشت اومد؟چرا قبول کردی ازدواج کنی با من ؟برامجالبه که بدونم.
_خب راستش...!
براش گفتم ،از حس و حالم تو تمام این مدت. اتفاق هایی که محمد ازشون خبر نداشت.از مصطفی ،از بابام از مادرم و...!
گاهی وسط حرفام باهم به یه ماجرایی میخندیدیم، گاهی یه خاطره ای و یادآوری میکردم و هر دو ناراحت میشدیم.اونقدر گفتیم وخندیدیم و ناراحت شدیم که ساعت سه شد.
+چقدر با تو زمان تند میره! راستی فاطمه میخواستم از الان یه چیزی و بهت بگم.
_چیو؟
+تو مجبور نیستی به خاطر من خودت و تغییر بدی و کاری که دوست نداری و انجام بدی
_متوجه نشدم
+من حس میکنم تو بخاطر من خودت و به کارهایی مجبور و از کارهایی منع میکنی. رفتار الانت، تو اجتماع، خیلی مناسبه ولی میخوام که در کنار من خودت باشی.حس میکنم تصور کردی با ازدواج من باید به خودت سخت بگیری، فکر میکنم تا الان فهمیدی که فکرت اشتباه بوده زندگی با من اونقدر ها هم سختی نیست. در کنار من تو به انجام هر چیزی یا هر کاری که دوست داشته باشی و خلاف شرع نباشه مجازی !
چیزی نگفتم.داشتم به حرفاش فکر میکردم
+در ضمن، اینم بگم من با آرایش مخالف نیستم اتفاقا آراستگی و زیبایی خیلی هم خوبه ،اگه مشکلی هم باهاش داشته باشم ،آرایش و جلب توجه در مقابل نامحرمه!
در جوابش فقط لبخند زدم
+خیلی دیر شد، چطور واسه نماز بیدار شم؟نباید بخوابم
میدونستم که نمیتونه نخوابه . چشماش از بی خوابی قرمز شده بود . خستگی رانندگی دیروز هم رو تنش مونده بود .
_من نمیخوام بخوابم ،یعنی خوابم نمیبره،شما بخواب من بیدارت میکنم
+مگه میشه؟
_آره،خوابم نمیبره ،شما بخواب.نگران نباش واسه نماز بیدارت میکنم .
از خدا خواسته گفت :باشه پس من برم بخوابم.ممنونم ازت،شب بخیر
انقدر خسته بود که منتظر نموند جوابش و بگیره و رفت تو اتاق و روی تخت دراز کشید.
پنج دقیقه گذشته بود.حدس زدم دیگه خوابش برده.با قدم های آروم به اتاق رفتم.کنارش روی تخت نشستم.
به پهلوی راستش خوابیده بود و کف دست راستش و زیر سرش گذاشته بود. نزدیک تر رفتم و روی صورتش دقیق شدم. خیلی معصومانه خوابیده بود.حس کردم تو خواب یه پسر بچه شده . نگاهم و سمت پلک های بستش چرخوندم. مژه های بلند و پُری داشت. میتونستم بگم چشم هاش زیباترین عضو صورتش بود.
اصلا یادم نبود به محمد بگم که همچیز از چشم هاش شروع شد.
ابرو هاشم مشکی و پُر بودن، درست مثل موهاش. روی ابروهاش آروم با انگشتم کشیدم و مرتبش کردم.
میدونستم اونقدر خسته هست که به راحتی بیدار نشه. نگاهم و روی بینی و گونه هاش چرخوندم.
صدای نفس های مرتبش، آرامش بخش ترین صدایی بود که تو این چند سال زندگیم شنیدم. سعی میکردم آروم نفس بکشم که بهتر صدای نفسای محمد و بشنوم.
روی محاسن مشکیش دست کشیدم
باورم نمیشد ،این ادمی که تو این فاصله به محمد نشسته و اجازه داره اینطوری بهش زل بزنه و به صورتش دست بکشه،منم!
باورم نمیشد این تصویری که از محمد میبینم پشت صفحه ی موبایلم نیست. دستام و گذاشتم زیر صورتم و با تمام وجود به قشنگ ترین تصویر زندگیم چشم دوخته بودم که یهو صدای زنگ موبایلش بلند شد.
با ترس دنبالش گشتم.روی تخت افتاده بود. سریع برداشتمش و قطعش کردم .خداروشکر محمد بیدار نشده بود و فقط یخورده تکون خورد.
دوباره کنارش نشستم.