فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آقا به غرفه کتابهای فال و طالعبینی میرسن؟ 😄
قدرت تخریب 100 از 100
جالبه میگن همشو دارم😂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹 صد هزار بار هم اگر این عکس از اسرای ایرانی جنگ را بنگریم، هیچ از اسرارش نخواهیم فهمید مگر آن که با آرامی متن عجیب و تکان دهندهی احمد یوسفزاده عزیز که خود اسیر نوجوانی از بچه های موسوم به «آن بیست و سه نفر » است را در زیرش بخوانیم ، البته آرام و شمرده ....
📸 « سال شصت و یک است. ایستادهاند کنار دیوار بهداری اردوگاه عنبر که عکس بگیرند بدهند صلیب سرخ ببرد برای خانوادههایشان. چند ماه بعد عکسها می رسند ایران.... مادرها نفس راحتی میکشند وقتی میبینند بچههایشان صحیح و سالم روی پای خودشان ایستادهاند...
واقعیت اما چیز دیگریست. خارج از کادر عکس، سه جفت عصا روی زمین افتاده است. یکی مال حسن تاجیک شیر، نفر ایستاده سمت چپ، پسر دایی عزیز من که استخوان رانش شکسته و به قدر یک عکس گرفتن توانسته بی عصا بایستد.
قصه آن دو نفر ایستاده کنار حسن خیلی جالبتر است، آنها پاهای از زانو قطع شده اشان را پشت نفرات جلویی پنهان کرده اند که مادر هایشان متوجه نشوند و غصه نخورند!
طفلی مادر هایشان! ))
#جنگ_به_روایت_تصویر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
- با شھدا صحبت کنید ؛
آنھا صدای شما را به خوبی میشنوند . . .
و برایتان دعا میکنند )!
ارتباط با شھدا دو طرفه است =)!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کیست مرا یاری کند...
🎙گفتگوی کوتاه با سردار شهید حاج محمد ناظری
🕊/شادی روح بلندش صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹 سردار شهید #حاج_قاسم سلیمانی: بنده از سال ۵۸ نیروی آموزشی #سردار_ناظری بودم
🇮🇷✌️بزرگترین ویژگی شهید ناظری این بود که در این سالها از ابتدای انقلاب تاکنون هیچ تغییری در ایشان ایجاد نگردید. همیشه پرکار و در صحنه و هرجای انقلاب که نیاز بود مسئولیت سختترین کارها را بهعهده میگرفتند.
✌️ علیرغم جایگاه و سنشان همچنان در صحنه بوده و تا آخرین لحظات عمر مشغول به خدمت بودند.
♦️ما جهاد مهمی را به یاد نداریم که شهید ناظری در آن شریک نبوده باشند.
♦️بنده از سال ۵۸ که نیروی آموزشی ایشان بودم تا کنون تغییر یا خستگی در ایشان ندیدم.
🌹بهمناسبت سالروز شهادت
🕊شادی روح بلندشان #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عقل مردم در آخرالزمان
⭕️ تعریف امام سجاد علیهالسلام از مردم زمان غیبت امام زمان...
🔰 استاد_فاطمینیا
جهت سلامتی و تعجیل در امر
فرج #امام_زمان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⭕ غـــــربال گری قبل از ظــــهــور
⇲ و ایــــنـــــڪ #آخــــــــــرالزمان... ⇱
🔎 غربالگری قبل از ظهور، به طوری که جز اندک، کسی باقی نماند،
قبل از ظهور، غربال انجام خواهد شد، و این غربال بسیار سخت خواهد بود.
✍️ جابر جُعفی میگوید به امام باقر (علیه السلام) عرضه داشتم :
«مَتَى یَکُونُ فَرَجُکُمْ؟»
فرج شما کِی خواهد بود؟
سؤالی که همۀ ما داریم.
«فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لَا یَکُونُ فَرَجُنَا حَتَّى تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا»
☀️ حضرت فرموند :
هیهات هیهات، هرگز این فرج رخ نخواهد داد؛ مگر اینکه غربال بشوید،
سپس غربال بشوید،
سپس غربال بشوید.
سهبار تأکید کردند.
📚 الغیبه طوسی ؛ صفحه ۳۳۹
⤴️ در فتنههای آخرالزمانی بسیاری از افراد بی بصیرت غربال می شوند...
#اللهمعجللولیکالفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کفش بهتره یا چادر؟؟
چقدر زیبا
منطق حجاب را بیان کرد
مثالها چقدر به روز .👏
واقعا تماشای این کلیپ
خالی از لطف نیست.👏
#حجاب #طرح_نور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بخشی از وصیت نامه روحانی شهید علی سیفی
....برادرانم! حسینی وار بودن، حسینی وار ماندن، حسینی وار زیستن و حسینی وار رفتن را به شما توصیه میكنم. حسین (علیه السلام) كشتی نجات است. برای آن بزرگورا سینه بزنید و بر مصائبش از صمیم قلب گریه كنید كه این گریهها و سینه زنیها، شما را میسازد. پشتیبان ولایت فقیه باشید، كه ضامن انقلاب اسلامی ما ولایت فقیه است. و در مورد مایل سیاسی اجتماع، بی تفاوت نباشید كه ضرر میكنید. اما شما ای خواهران! خوشا به حالتان كه همچون حضرت زهرا و زینب (سلام الله علیهما) معلم دارید…
خوشا به حالتان اگر خود را شناختید و فهمیدید كه پیامبر خون شهدایید و درك كردید كه زینبهای زمانید، چقدر لذتبخش است همچون حضرت زهرا (سلام الله علیها) مصائب را تحمل كردن، زهرایی كه در قرآن از او به «كوثر» یاد شده و چشمهای كه حضرت زینب (سلام الله علیها) ، حسن و حسین (علیهم السلام) و ائمه معصومین از آن جوشیدند. چقدر لذتبخش است همچون حسین (علیه السلام) شهید و همچون زینب (سلام الله علیها) وفادار ماندن و اگر چه این وفاداری به قیمت اسیری و دیگر مصائب تمام شود. خواهرم! سعی كنید مسئولیت انسان سازی كه بر دوشتان است، خوب به سرمنزل رسانید و همگام برادران و همسرانتان دین خود را به اسلام و انقلاب الهی ادا كنید. من به شما زینبوار بودن را توصیه میكنم. معلمان عزیز و مسئول! ای كسانی كه شغل مقدس انبیاء (علیهم السلام) را دارید! امروز دیگر مسئولیت شما در جامعه كنونی- كه احتیاج شدید به رشد فرهنگ دارد- حساستر است.
بچههای پاك و معصوم، و همانند خمیری زیر دست شما می خواهند شكل بگیرند. در وحلة اول خود را ساخته و بعد به ساختن آنها بپردازید، و تا زمانی كه خود را نساختهاید، نخواهید توانست دیگران را بسازید و تمام زحماتتان بی اثر خواهد بود. فطرت بچهها را بیدار كنید و عشق خدا را در دل آنها شعله ور سازید. درس شهادت، خوب زیستن، و خوب مردن و حسینی وار بودن را به این پاكان و آینده سازان بیاموزید. حركت فرهنگی یك جامعه، منوط بر طرز فكر ملت آن جامعه است، و شما پیشروان فرهنگ جامعه اسلامی ما هستید و بدانید اگر در این مسئولیت قصور كنید، مورد مؤاخذه سخت خداوند قرار خواهید گرفت.
روحانی شهید#علی_سیفی🕊🌹
📙کتاب بیا مشهد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تشییع جنازه شهدای گمنام بود
خانم کم حجابی که یک بچه شیرخوار بغلش بود ازلابلای درختان بادست اشاره میکردتایکی بره سراغش
من هم یکی از دوستان رابسوی وی فرستادم
دیدم بچه بغل دوستم وبسراغ کاروان شهدا میاد،
دویدم که تواین شلوغی
چرا بچه رااورده،
دوستم گفت،مادربچه بخاطر نامناسب بودن حجابش،خجالت کشید بیادجلو
فقط گفت،من بخاطر حجابم ازشهداشرمنده ام
ولی شما این بچه رابه شهدا تبرک کنید،
ایی کاش همیشه و همه جا
شهدا راناظر بدونیم،تاشرمنده شهدا نگردیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
اولین عملی که باعث
خوب شدن کار و بار انسان می شود،
راضی نگه داشتن پدر و مادر است...
#آیت_الله_مجتهدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
#چنـٰان............زندگۍ..........ڪن
ڪهکسانۍڪهتـورامۍشنـٰاسندو
خدارـٰانمۍشنـٰاسند،
بواسـطهآشنـٰایۍبـٰاتـو
بـٰاخـداآشنـٰاشونـد!
#شھیـدمصـطفۍچمـراݧ🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به اخلاق خودمان برسيم ؛ اخلاق
اهميتش از عمل هم بيشتر است..!
-امامخامنهای🌿🤍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
عاشق هم بودیم
شب آخرتاصبح بیداربودم ونگاهش میکردم
موقع رفتن بهم گفت:
دلم را لرزاندی،اما ایمانم را نمۍتوانی بلرزانی
درمعراج بهش گفتم:
حلالم کن که دلت رالرزاندم
شهید#حمید_سیاهکلی_مرادی🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اعتبار آدمها به حضورشان نیست
به دلهره ای است که در نبودشان
احساس میشود
بعضی از نبودنها را
هیچ بودنی پُر نمی کند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠 زرنگی در وقت نماز !!
✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اين که خدا را میبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا میکرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت میذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع میخونيم و فکر میکنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست».
📚مسافر کربلا، ص ٣٢، شهيد#علیرضا_کريمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ چرا وضع زندگی بی دین ها بهتره ؟!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : جلسه۷ از مبحث رشد و قدرت در سایه سختی ها
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojae | montazer.ir
+ گفت چی باعث میشه که مهر یه #شهید به دل آدم میاد؟
- گفتم،خـــدا واسطه میفرسته برای #آشتی_کُنون...
آشــــتیِ بــا خدا !
#رفاقت_با_شهدا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مکتب شهادت
در محضر سرداران🎤
🎥 روایتی کوتاه از کارنامه پر افتخار شهیدی که رژیم صهیونیستی از او وحشت داشت....
💢شهیدی که سردار سلیمانی فرمودند: آن که خوف را در لبنان شکست و به ترس سیلی زد...
#عماد_مغنیه،#حاج_رضوان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#قسمتصدونودونه
#ناحله☘
روح الله شمیم ونرگس همه اطراف من پرسه میزدن و یه چیزایی میگفتن. ولی من هیچی نمیفهمیدم.گوشم هیچ صدایی و نمیشنید.چشمام هیچکیو نمیدید.ساکی که براش بسته بودم و جلوم گذاشتن.
دلم میخواست جای همه ی نبودناش بغلش کنم،بوش کنم.زیپ ساک رو باز کردم .همه چی مرتب تر از اولش بود
چشام به لباساش که افتاد دیگه طاقت تموم شد
_آقامحمد خودت کجایی لباساتو واسم اوردن؟لباسات هنوز بوی عطرتو میده
محمد زندگیمو با خودت بردی
لباسشو به صورتم چسبوندم و گریه کردم.تو دلم جنگ شده بود.انقدر که گریه کرده بودم دیگه چشام جایی رو نمیدید.
لباسشو بوسیدم و گذاشتمش سر جاش.
پوتینشو از تو ساک برداشتم.دستمو به کفشش کشیدم و بعد با دوتا دستام خاکشو روی صورتم کشیدم.
همه ی سلولام دلتنگیشو فریاد میکشید.
از هق هق به سرفه افتاده بودم.نفسام دیگه یکی در میون به بالا میومد .حس میکردم قلبم دیگه نمیزنه. از اتفاقای عجیب زندگیم بهت زده بودم. همچی خیلی عجیب و سریع اتفاق افتاده بود. سریع عاشقش شدم.عجیب عاشقشم شد. عجیب ازدواج کردیم و زود از پیشم رفت.
_محمد قرار نبود تنها بری بی معرفت!
چیکار کنم حالا بدون تو؟
حواسم به کسی نبود ولی صدای گریشونو میشنیدم.هر بار که یه چیزی میگفتم گریه ی جمع شدت میگرفت .
بی توجه سرمو روی ساکش گذاشتم
رهام نمیکردن .هر دفعه یکی میومد بازومو میگرفت .انقدر جیغ زده بودم خسته شدم.با خودم فکر کردم تمام تلاشم تو این مدت برای عادت به نبودن محمد فقط تظاهر بود.فاطمه بدون محمدش نمیتونست. وزن سرم رو هم نمیتونستم تحمل کنم.
همش خنده هاش به یادم میومد.شوخی هاش،صداش ، چشماش...
داشتم دیوونه میشدم،این اتفاق هم نمیتونسم باور کنم،مثل خیلی از اتفاق های دیگه که باورش برام سخت بود.
هی خودم و گول میزدم که محمد حالش خوبه قراره بیاد،اینا یه خوابه،شوخیه ولی تا نگام به چشمای اطرافیانم میافتاد میفهمیدم که این یه واقعیته کشنده است.
(شما که عزیزِ دلِ ماییُ
لوسِ من...
رنجورِ عشق به نشود جز به بوی یار...
خیلی دوستت دارم...)
_محمد دلم واسه صدات تنگ شده تو رو خدا بیا بگو همه ی اینا یه شوخی بی مزه است.محمد تو رو جونِ زینبت، من دیگه نمیتونم.محمد تو که میتونه فاطمه بدون تو نمیتونه.تو که بی رحم نبودی.
بابا و دایی طاهر زیر بغلمو گرفتنو بلندم کردن.قوت نداشتم حتی رو پاهام بایستم. کمرم شکسته بود.همه ی جونم از بدنم رفته بود.بردنم تو اتاق خودم.
پشت سرم چند نفر دیگه هم می اومدن .
زینب تو اتاق رو پای سارا بود.سارا هم مثل بقیه گریه میکرد.دیدن این چشمای گریون حالم و بد میکرد.دلم میخواست یکی گریه نکنه تا بگم فهمیدم که میخواستین باهام شوخی کنین،بگین محمدم بیاد دیگه نمیتونم...
با دیدن من پاشد و بغلم کرد و تو بغلم گریه کرد .انگار از من زودتر باخبر شده بودن.لابد من اخرین نفر بودم.روی تخت نشستمو و چادرمو روی سرم کشیدم.
خاطره هاش ولم نمیکرد.من این مدت و چطوری باید فراموش میکردم؟ اصلا میشد فراموش کرد؟ همه وجودم
همه ی عمر و زندگیم و با خودش برد!
بی وفا...کاش بیدار میشدم میدیدم همه ی اینا یه خوابه.کاش بیدار میشدم و مثل همیشه وقتی برمیگشتم محمد و کنار خودم میدیدم.کاش هنوز داشتمش. کاش بود و مثل همیشه وقتی گریه میکردم اشکام و پاک میکرد و میگفت خیلییی لوسی!
کاش همه چی یه جور دیگه بود .کاش محمد نمیرفت...
____
+تا فردا ان شالله میرسه پیکرش.
_اطلاع رسانی کردین؟
+بله ان شالله انجام میشه!
_پس زودتر بگید همه چیو اماده کنن!
+ان شالله. بچه ها تو تدارکن
_حواستون باشه هیچی کم نباشه .
+چشم فقط وداع تو مصلی اس دیگه؟
_اره
+شهیدو خونشون نمیبرین؟
_فعلا قطعی نشده
خانومشو بفرستین وصیتنامشو بیاره
+خانومش...
_جز اون ک کسی نمیدونه!
+چشم.
صداهاشون تو سرم اکو میشد.اطرافم یکم خلوت تر شده بود .زینب و که اوردن سمتم با دیدنم وحشت کرد و شروع کرد به جیغ زدن .
چشام به اون که میافتاد دلم میخواست بمیرم.بیچاره داداش علی. از وقتی که فهمیده بود اشک چشماش خشک نشده بود .کنار من نشسته بود و مثل بچه ها گریه میکرد.اشک چشمای منم تمومی نداشت.
قلبم داشت از جاش کنده میشد.
نمیدونستم باید چیکار کنم.
دلم میخواست فقط ببینمش. کم کم داشتم این اتفاق و هم باور میکردم چون میدونستم محمد من آدمی نیست که اینهمه بیقراریه من و ببینه و برنگرده.
محمد رسیده بود به چیزی که آرزوش و داشت.
_
بابا و سارا زیر بغلامو گرفته بودن. به هیچ وجه نمیتونستم رو پاهای خودم بایستم.
همش با خودم میگفتم محمد چجوری دلش اومد منو بزاره بره؟ نزدیک هواپیمایی میشدیم که گفته بودن ۱۰ دقیقه ی پیش نشسته. هواپیمایی که دلبرم باهاش اومده. هواپیمایی که دلبرمو واسم اورده . به هواپیما نزدیک تر شدیم.یه سری با لباس نظامی به صف ایستاده بودن.