eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حی علی العزاء حی علی البکاء تازه اومد محرم خاتم الانبیاء (ص)🏴 🎙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا صبح اذان که گفتند نماز خواند و راه افتاد طرف کاشمر. سه چهار ساعتی مانده بود به غروب، بچه ی همسایه آمد و گفت:« آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن با شما کار دارن» آن روز لوله های آب، توی کوچه ترکیده بود و ما ازصبح آب نداشتیم ،همین حسابی کلافه ام کرده بود.پیش خودم گفتم: «اینم حتماً زنگ زده که باز بگه من نمی تونم بیام!» بچه ی همسایه منتظر ایستاده بود با ناراحتی به اش گفتم:« برو پسر جان از قول من به آقای برونسی بگو هر چی دلش می خواد تو همون کاشمر، پیش فامیلش بمونه و از همون جا هم بره جبهه ،دیگه خونه نمی خواد بیاد!» دم دمای غروب بود آب تازه آمده بود و تو حیاط داشتم ظرف ها را می شستم، یکدفعه دیدم آمد، به روی خودم نیاوردم، از دستش حسابی ناراحت بودم،حتی سرم را بالا نگرفتم،جلوی من، روی دو پایش نشست.خندید و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟» هیچی نگفتم، خودم، خودم را داشتم می خوردم، مهربانتر از قبل گفت:« برای چی نیومدی پای تلفن؟ تو اصلاً می دونی من چرا زنگ زدم؟» باز چیزی نگفتم، «می خواستم یک چند روزی ببرمتون کاشمر» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا تا این را گفت فهمیدم عیب کار از طرف خودم بوده که زود جوش آوردم ولی نمی دانم چرا دلخوری ام لحظه به لحظه بیشتر می شد و کمتر نه،دیگر بچه ها آمدند دورش را گرفتند. یکی یکی می بوسیدشان و احوالپرسی می کرد، باهاشان هم رفت توی خانه. کارم که تمام شد ظرف های شسته را برداشتم و رفتم تو، آمدطرفم، مهربان و خنده روگفت:«من از صبح چیزی نخوردم اگریک غذایی چیزی برام درست کنی،بد نیست.» می خواست یخ ناراحتی ام را آب کند، من ولی حسابی زده بودم به سیم آخر،الام تا کام حرف نمی زدم. رفتم آشپزخانه، چند تا تخم مرغ شکستم، دخترم فاطمه " ۱ ، آن وقت ها ،شش هفت سالش بود صداش زدم و بلند گفتم:«بیا برای بابات غذا ببر» یکدفعه انگار طاقتش طاق شد آمد آشپزخانه گفت: «بابا چیزی نمی خواد.» رفت طرف جالباسی، ناراحت و دلخور ادامه داد «حالا فاطمه برای بابا غذا بیاره؟!» عباس و ابوالفضل را بغلش کرد بقیه بچه ها را هم دنبالش راه انداخت، از خانه رفت بیرون ،نمی خواستم کار به این جا بکشد، ولی دیگر آب از سر گذشته بود. چند دقیقه گذشت،همه شان برگشتند.، مادرم هم بود، شستم خبردار شد که رفته پیش او شکایت.،آمدند تو ،سریع رفتم اتاق دیگر ،انگار بغض چند ساله ام ترکید. زدم زیر گریه ۲ کار از این خرابتر نمی توانست بشود که شد. کمی بعد شنیدم به مادرم می گوید:« این حق داره ،خاله،هرچی هم که ناراحت بشه حق داره ،اصلاً هم از دستش ناراحت نیستم ولی خب من چکار کنم نمی توم دست از جبهه بردارم من تو قیامت مسؤولم.» انگشت گذاشته بود رو نکته ی حساس، انگار خودم هم تازه فهمیده بودم که به خاطر جبهه رفتن زیاد او ناراحت هستم مادرم گفت: «حالا پاورقی ۱ - اسم دختر اولم هم فاطمه بود که در همان سن چند ماهگی مرحوم شد. ۲ بعدا مادرم می گفت تو آن لحظه ها که من گریه می کردم رنگ از صورت عبدالحسین پریده بود و غم وغصه گویی تمام وجودش را گرفته بود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا شما بیا بریم تو اتاق که اصلاً با خودش صحبت کنی.» آمدند،خودم را جمع و جور کردم،روبروم نشست گفت:« می خوام با شما صحبت کنم خوب گوش بده ببین چی می گم.» سرم را بلند نکردم، اما گوشم با او بود. هر مسلمانی می دونه که الان اسلام در خطره من اگه بخوام جبهه نرم یا کم برم، فردای قیامت مسؤول هستم پس این که نخوام برم جبهه محال هست و نشد. رو کرد به مادر ادامه داد:«ببین خاله، من حاضرم که این خونه و اثاث و حتی کت تنم رو بگذارم برای دختر شما و اون وقت بچه هام رو بردارم و برم جبهه، ولی فقط به یک شرط که دختر شما باید قولش رو به من بده.» ساکت شد. مادرم :پرسید:«چه شرطی خاله جان؟» «روز محشر و روز قیامت، وقتی که حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) تشریف می آرن، بره پیش حضرت و بگه من فقط به خاطر این که شوهرم می رفت جبهه و تو راه شما بود ازش طلاق گرفتم و شوهرم بچه ها رو برداشت و رفت.» مادرم مات و مبهوت مانده بود من هم کمی از او نمی آوردم خودم را یک آن تو وضعی که او می گفت، تجسم کردم روبروی حضرت، تو صحرای وانفسای محشر! همه ی وجودم انگار زیرو رو شده بود. به خودم آمده بودم،حالا دیگر از خجالت سرم را بلند نمی کردم. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
یه پسره بود ؛ کاری به کار امام حسین نداشت ...
اگه هنوز دنبال مداحی و محفل و پست میگردی که حالت باهاش خوب بشه من به این کانال دعوتت میکنم . یه سر به این کانال بزنید مطمئنم‌ پشیمون نمیشید ! دعوت شده ی امام حسینی‌ ❤️ . https://eitaa.com/feraghe_hossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨شبی ستاره چشمش ظهور خواهی کرد مرا ز غربت این کوچه دور خواهی کرد... ✨طلوع می‌کند از سمت آسمان مردی نگاه پنجره را غرق نور خواهی کرد...🤲🤲 تعجیل در فرج مولایمان صلوات صبحتون امام زمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 249 - مبارزه با نفس وَ قَالَ عليه‌السلام أَفْضَلُ اَلْأَعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ🌹🖤 و درود خدا بر او، فرمود: بهترين كارها آن است كه با ناخشنودى در انجام آن بكوشى 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در دفترچه خاطراتش آخرین جملات را چنین نوشته است: ان شاالله شهادتم صدق گفتارم را گواهی می‌دهد شک نکنید و مطئمن‌باشید‌راه‌ولایت‌همان‌راه علیست‌رهبربرحق‌فقط‌سیدعلیست🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
با دوستاش رفته بودن مزار شهدای مدافع حرم، تو امام زاده محمد میگه منو کنار اینها دفنم کنین دوستاش می‌خندن میگن: حالا شهادت کجا بود؟ چهار روز بعد پیکرش همون جایی بود که گفته بود به خاک سپرده بشه!(: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخر این بغض خفی را علنی خواهم‌ کرد و حرم‌سازی‌تان را شدنی خواهم‌ کرد من به‌تنهایی از این جام نخواهم‌ نوشید همهٔ اهل جهان را حسنی خواهم‌ کرد مجتبی علیه‌السلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ شهادت سردار "محمود کاوه" فرمانده لشکر ويژه شهدا 🔹 محمود کاوه، ۱ خرداد ۱۳۴۰ ش در مشهد متولد شد. او بعد از تحصیلات ابتدایی، وارد حوزه علمیه شد و همزمان، تحصیلات مدرسه را نیز ادامه داد و در دبیرستان نیز فعالیتهای انقلابی زیادی داشت. 🔻 با پیروزی انقلاب، جزء اولین افرادی بود که به سپاه مشهد پیوست. پس از گذراندن دوره آموزشی، به آموزش نظامی بسیجیان جدید پرداخت. با شروع جنگ، به جنوب اعزام شد. 🔸 وی در اولین فرصت به کردستان که توسط گروهكها دچار آشوب شده بود رفت و در همان ابتدا به عنوان فرمانده یک گروه دوازده نفره انتخاب شد. در مدت کوتاهی فرمانده عملیات سپاه سقز شد. در همین زمان با تعداد کمی نیرو، منطقه بسطام را آزاد کرد. ▫️ بعد از تشکیل تیپ ویژه شهدا، فرمانده عملیات این تیپ شد. آزادسازی سد بوکان و پیرانشهر، کشتن بیش از ۷۵۰ نفر از عناصر ضد انقلاب و ...، از جمله اقداماتی بود که توسط او و همرزمانش در این تیپ اجرا شد. شهید محمود کاوه سرانجام در ۱۱ شهریور ۱۳۶۵ و در ۲۵ سالگی در منطقه حاج عمران عراق به شهادت رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اگر می‌خواهی محبوب خدا شوی، گمنام باش! کار کن برای خدا، نه برای معروفیت! «شهید جاویدالاثر علی تجلایی» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
باور کنید قامت حیدر خمیده است رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است باور کنید بغض حسن مانده در گلو خونِ ‌دل حسین به صورت چکیده است (ص)🥀 (ع)🥀 (ع)🥀 🏴🥀🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا