🌷شهید نظرزاده 🌷
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷 شهید مظلوم حضرت آیت الله بهشتی(ره): خانقــاه عرفان ما، #بازی_دراز است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarz
9⃣3⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠عمليات در #بازى_دراز به فرماندهى #امام_زمان_عج
🌷تنها #شش نفر توانستند خود را به بالای ارتفاع ١٠٥٠ ( #بازی_دراز) برسانند. برادر 🔅علی موحد دانش و 🔅برادر محسن وزوایی که فرمانده محور چپ عملیات بود از جمله افراد #فتح کننده ارتفاع ١٠٥٠ بودند.
🌷محسن وزوایی که از دانشجویان پیرو #خط_امام در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود و در مقطعی نیز سِمت سخن گویی 🎤دانشجویان فاتح لانه جاسوسی را داشت، اینک به عنوان بنیان گذار لشکر ١٠ #سيدالشهدا (علیه السلام) عملیاتی حساس♨️ را فرماندهی می کرد. چرا که بچه های سپاه در محدوديت های پیش آمده از طرف #بنی_صدر در این گونه عملیات علاوه بر دشمن مهاجم، دشمنان نفوذی دو چهره که با پز خردمندی زمام امور را در دست گرفته بودند را نیز ،در پشت سر #داشتند.
🌷به هر ترتیب در فتح این ارتفاع #حاج_محسن با اندک یاران باقی مانده اش حدود ٣٥٠ تن از نیروهای گردان کماندویی ارتش بعث را به #اسارت گرفتند؛ لیکن در حین تخلیه اسرا به پشت جبهه یکی از افسران دشمن مصرانه تقاضای ملاقات👥 با فرمانده نیروهای ایرانی 🇮🇷را داشت. دوستان محسن به خاطر رعایت مسائل امنیتی، شخصى غیر از او را به آن افسر بعثی به عنوان #فرمانده خود معرفی کردند اما....
🌷....💥اما بعثی اسیر، ناباورانه و با قاطعیت گفت: نه❌! فرمانده شما این نیست. از وی سئوال شد مگر تو فرمانده ما را دیده ای که این گونه #قاطعانه سخن می گویی؟ او گفت: آری! او در هنگام یورش شما به ما، سوار بر #اسب سفید بود و ما هر چه به طرفش تیر اندازی و شلیک💥 کردیم به او کارگر نمی شد. لذا من او را می خواهم ببینم. #محسن_وزوایی که در آن جمع بود به ناگاه زانوهایش سست شد و به زمین نشست😞....
🌷این واقعه #نخستین جلوه امدادی بود که بدو جنگ این گونه تجلی نموده بود لذا در مصاحبه ای تلویزیونی📺 به این واقعه به عنوان #عنایت_ائمه هدی (علیه السلام ) به رزمندگان اسلام اشاره کرد و در مقابل بلافاصله سلف خرد گرایان رئیس جمهور قدرت طلب، بنی صدر خائن عاجزانه دست به قلم شد✍ و در ستون (کارنامه رئیس جمهور) روزنامه 📛ضد انقلابیش (روزنامه انقلاب اسلامی) ضمن استهزاء عنایات غیبیى رذیلانه نوشت📝: این پاسدارها برای تضعیف موقعیت من این حرفها را می زنند.... اگر اسب سفید در کار است، چرا به #جنوب نیامده و فقط به #غرب رفته است؟
🌷غافل از اینکه دوزخیان 🔥از درک این عنایات عاجزند و #بهشتیان را به این حریم راه است. لذا #شهیدمظلوم حضرت آیت الله بهشتی (ره) در همان اول فرمودند: خانقاه عرفان ما #بازی_دراز است.
راوى: #سردار_حسین_بهزاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سیره_شهید❣
✍ اوایل جنگ بود ، در جلسه ای
#بنی_صدر بدون {بسم الله} شروع
ڪرد به حرف زدن
✍ نوبت ڪه به #صیاد رسید به
نشانه ی #اعتراض به بنی صدر ڪه
آن زمان فرمانده ڪل قوا بود
گفت :
✍ [ من در جلسه ای ڪه اولین
سخنرانش بی آنڪه نامی از #خدا
ببرد حرف بزند، هیچ سخنی
نمی گویم .😑]
#شهید_صیاد_شیرازی🕊
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_بیست_وهشتم8⃣2⃣ 🔮گفت: یعنی ف
❣﷽❣
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_بیست_ونهم 9⃣2⃣
🔮او عصبانی شد و گفت: چرا این حرف ها را می زنی⁉️ مصطفی هر روز درجبهه است، چرا این طور می گویی؟ چرا مدام می گویی مصطفی بود، بود؟ مصطفی #هست! می گفتم: اما امروز شهر دیگر تمام می شود و هنوز خانه اش بودم که تلفن زنگ زد☎️ و گفتم: برو برادر که می خواهند بگویند مصطفی تمام شد. او گفت: حالا می بینی این طور نیست❌ تو داری تخیل می کنی.
۱🔮گوشی را برداشت، من نزدیکش بودم و با همه وجود گوش می دادم که چه می گوید و او فقط می گفت: #نه، نه! بعد بچه ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان گفتند: دکتر زخمی شده💔 من بیمارستان را می شناختم، آنجا کار می کردم، وارد حیاط که شدیم من دور زدم سمت #سردخانه، خودم می دانستم مصطفی شهید شده🌷 و در سرد خانه است، زخمی نیست. غاده من آگاه بود که مصطفی دیگر تمام شد.
🔮رفتم سردخانه و یادم هست آن وقت که جسدش⚰ را دیدم گفتم: اللهم تقبل منا #هذه_القربان، و آن لحظه دیگر همه چیز برای من تمام شده بود😞 آن نگرانی که نکند مصطفی شهید، نکند مصطفی زخمی ..، نکند، نکند.
🔮او را بغل کردم و خدا را #قسم دادم به همین خون مصطفی به همين جسد مصطفی♥️ که در آن جا تنها نبود، خیلی جسدها بود که به رفتن مصطفی #رحمتش را از این ملت نگیرد، احساس می کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر "مرد صالحی" که یک روز قدم زد به این سرزمین به خلوص
🔮وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت😌 احساس کردم که او دیگر #استراحت کرد. مصطفی ظاهر زندگی اش همه سخت بود. واقعأ توی درد بود مصطفی، خیلی اذیت شد، آن روزهای آخر، مسئله #بنی_صدر بود و خیلی فشار آمده بود روی او، شب ها گریه می کرد😭 راه می رفت، بیدار می ماند.
🔮احساس می کردم مصطفی دیگر نمی تواند تحمل کند دوری #خدا را، آن قدر عشق💖 در وجودش بود که مثل یک روح لطیف می خواست در پرواز🕊 باشد. تحمل #شهادت بهترین جوان ها برایش سخت بود، آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سكينه خوابیده، آرامش گرفتم♥️ بعد دیگران آمدند و نگذاشتند پیش او بمانم.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh