🌷شهید نظرزاده 🌷
#سید_ابراهیم کیست⁉️⁉️ 🌷به "ابراهیم هادی" بسیار علاقه💞 داشت. #خاطراتش را برای دوستان تعریف میکرد. ب
🔸آن موقع که ایشان به خواستگاری من آمدند #طلبه بودند و 4 سال بود که در حوزه درس📚 می خواند. ما در اردیبهشت سال 1386📆 ازدواج کردیم. از زمانی که مادر ایشان خواستگاریشان از من را در خانه مان مطرح کردند تا زمانی که عقد شدیم نزدیک به #یک_ماه طول کشید. 14 فروردین تا 13 اردیبهشت.
🔹به نظرم افرادی که در این #حوزه زیاد سخت می گیرند باید بنشینند و به بعد آن توجه👌 کنند. معمولا کسانی که در همان ابتدا به روی #مادیات تاکید می کنند، بعد از ازدواج💍 به زندگی مشترک به نگاه مادی نگاه می کنند.
🔸در حالی که اگر یک زندگی زندگی مشترک💞 باشد #مادیات در کنار آن حل می شود. شاید آقا مصطفی وقتی که برای #خواستگاری آمدند از نظر مادی زیاد قوی نبودند❌ و بعدا به مرور زمان بهتر شدند. اخلاق ایشان از نظر اعتقادی و سطح #توکلشان به خدا بسیار بالا بود.
🔹ایشان چندین سال با برادران من👥 در ارتباط بودند و از این طریق به این #ویژگیهای ایشان پی بردم. این گونه نبود که یک یا دو ساعت⏰ ایشان را دیده باشم. ایشان با برادران من #اردو می رفتند و کارهای فرهنگی زیادی انجام می دادند. بالاخره افرادی که در یک اردو با هم باشند بهتر همدیگر را می شناسند. ایشان سطح #توکل بسیار بالایی داشت و هم چنین بسیار ولایتی♥️ بودند که این موضوع برای من خیلی #مهمتر بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 🌴ما یک ماشین #پاترول سفید داشتیم🚙 و هر کس که این ماشین را میدید به ما #خرده میگرفت که الان ز
✍ #برگی_از_خاطرات
🔹به شدت در مصائب و سختىهاى زندگى #توكل داشت. در زندگى پستى و بلندىهاى زيادى داشتيم و به لحاظ اقتصادى شكستهاى بزرگى را متحمل شده بوديم. اما من خيالم راحت بود كه با توكلى كه آقا مصطفى داشت همه موانع و مشكلات را پشت سر مىگذاريم.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هادی اگر #تویی که کسی گم نمیشود کسی درگیر #گناه و خسران نمیشود❌ اسمت را بر دلمـ♥️ هک کرده ام جانا ا
🔸اگه يه روز نمی ديدمش دلم براش تنگ ميشد💔 واقعا ناراحت ميشدم، به خاطر او ميرفتيم #مسجد، يكبار هم ناهار ما رو دعوت كرد و كلي با هم صحبت كرديم🙂 او با روش محبت و #دوستی ما رو به سمت نماز و مسجد كشاند
🔹اواخر مجروحيت #ابراهيم بود و ميخواست برگرده جبهه، يه شب🌙 توی كوچه نشسته بوديم، براي من از بچه های سيزده، چهارده ساله در #عمليات فتح المبين ميگفت، همينطور صحبت ميكرد تا اينكه با يك جمله حرفش رو زد:
🔸"اونها با اينكه سن و هيكلشون از تو كوچیكتر بود ولی با #توكل به خدا چه حماسههایی آفريدند✌️ تو هم اينجا نشسته اي و چشمت به آسمونه كه كفترهات🕊 چی ميكنند."
🔹فردای اون روز همه كبوتر ها رو رد كردم، بعد هم #عازم_جبهه شدم، ابراهيم در اون زمانی كه هيچ حرفی از روش های تربيتی نبود چقدر دقيق و صحيح👌 كار تربيتی خودش رو انجام می داد و چه زيبا "امر به معروف و نهی از منكر" ميكرد.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
📚سلام بر ابراهیم، ج ١، ص۱۶٧
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_1.mp3
8.17M
#روی_پای_خدا 1 👣
💢لذّت #توکل
شبیه لذّت همان کودکی است،
که بعد از آموختنِ شنا
از مربی خود انقطاع حاصل کرده،
و خود را سبک، رویِ آب رها میکند!
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_3.mp3
8.43M
#روی_پای_خدا 3 👣
💢فقط اونایی میتونن #توکل کنند که؛
به این شهود رسیدن که خداوند ربّ (مربی) اونهاست.
💢پس اگر چیزی رو ازشون گرفت،
و یا چیزی رو بهشون نداد؛
از دریچهی مربیگری #خدا میبینند!
و دنبال حکمتش میگردند تا بهش برسند.
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_5.mp3
9.11M
#روی_پای_خدا 5 👣
💢بینیازی و عزّت، در وجود هیچ کس، ثابت نمیشوند ...
مگر اینکه به صفت #توکل برخورد کنند،
و به آن گره بخورند!
اگر توکل رو یاد نگیری ؛
#محاله به عزّت نفس برسی.
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_6.mp3
8.13M
#روی_پای_خدا 6 👣
💢 #توکل، مرتبه داره
برای کسبِ هر مرتبه، باید تمرینات همون مرتبه رو طی کنی، تا در اون به تثبیت برسی.
وقتی یه مرحله رو فتح کردی،
نوبت به #فتح قلهی بلندتر میرسه.
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_8.mp3
7.78M
#روی_پای_خدا 8 👣
💢درک مراتب #توکل، آرام آرام، تو را بسمتِ یقینِ قویتر به پیش میبرد.
هر قدر توکلت قویتر میشود
و از غیر خدا بیشتر میبُری👌
یقینِ تو به الله و مسیرِ پیش رویت بیشتر شده و شک و تردیدها از وجودت، رخت برمیبندند.
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_9.mp3
7.97M
#روی_پای_خدا 9👣
💢برای کسی که میخواد لذّت و رهاییِ مراتبِ مختلفِ #توکل رو دریافت کنه؛
حتماً میدانهای مختلف باز میشه،
و فشار روز بروز براش بیشتر 👌
پیروزی، از آنِ کسی است که؛
نمیبُـــرّد ... و #ادامه میدهد!
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_10.mp3
7.64M
#روی_پای_خدا 10👣
💢 #توکل یعنی
برای رسیدن؛ منتظر اسباب و علل نمیمونی!
به خدایی که مسبب الأسباب هست،
و همه جا نفس به نفس کنارته،
بیش از اسباب و علل #اعتماد داری.
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_11.mp3
8.06M
#روی_پای_خدا 11 👣
💢میگیم #توکل به خدا
اما تهِ دلمون به فلان پارتی گرمه، که کارمونو ردیف میکنه!
💢میگیم توکل بخدا
اما دلمون به رفیق پولداری گرمه که بهمون قرض میده...
اینا توکل نیست❌
ادایِ متوکلین رو درآوردنه😏
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_12.mp3
8.38M
#روی_پای_خدا 12 👣
💢اهل نِق و غُر ، نمیتونن اهلِ #توکل باشند!
و اهل توکل ، اهلِ نق و غُر نیستند!
💢برای رسیدن به مقام توکل،
تمرین کنیم، کم کم از نق زدن توی سختیها، فاصله بگیریم.
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_14.mp3
8.26M
#روی_پای_خدا 14👣
#حرف_آخر
💢 #توکل یعنی، یقین کنی هیچ کس بیشتر از خدا نسبت به تو مهربان نیست ...
اونوقت از صمیم قلب، اختیارت و بدی دست خدا، تا برات تصمیم بگیره!
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 7⃣2⃣#قسمت_بیست_وهفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
8⃣2⃣#قسمت_بیست_هشتم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💢 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
💠و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
💢 قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
💠شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
💢 دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
💠به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
💢 در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
💠در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
💢 کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
💠 فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
💢دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 4⃣3⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ ♨️ #مثل_زغال 🔥 زغال های خاموش را کنار زغال های روشن میگذارند تا روشن
❣﷽❣
5⃣3⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
✍️ #اعتماد_وتوکل_به_خدا
🤔عجیبه‼️
خیلی از ماها تو مشکلاتمون به خانوادهمون، به رفیقامون #اعتماد میکنیم👇
☜رازِ دلمون رو پیششون میگیم
☜درد و دل میکنیم
☜ازشون کمک میخواهیم
☜و از راهنماییشون استفاده میکنیم
😳😳ولی به خدا اعتماد نمیکنیم.‼️
🔚 فقط میگیم #توکلبرخدا🗣
😟😰 در حالیکه تو کارهامون پُر از تشویش و نگرانی هستیم‼️
🤔پس اون توکّلی که ازش دم میزنیم چی میشه⁉️
✨✨✨✨✨
💢امام صادق(ع) فرمودند:
👈هر که به خدا #اعتماد کند، خداوند کارهاى دنیا و آخرتش را، که او را #بیقرار کردهاند، کفایت میکند.
📚 تحف العقول، ص۳۰۴
✨✨✨✨✨
👌کافی است #خدا بخواهد، به یکباره همه چیز کن فیکون خواهد شد.😍
🕋 إنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(یس)
✨فرمان نافذ او چنان است که چون اراده چیزی کند به محض اینکه گوید: «موجود باش» بلا فاصله موجود خواهد شد.
☝️پس قول بدیم که از اعماق دلمون به خدا #توکل کنیم، و با همه وجودمون بگیم:
👇👇👇
🕋 ومَا تَوْفِیقِی إِلا بِاللَّهِ عَلَیهِ تَوَکلْتُُ (هود/ ۸۸)
✨توفیق من جز به(کمک) خداوند نیست. بر او توکل کردم.
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد #شهید_محمود_اخلاقی🌷 📆تاریخ تولد: ۲ آبان ۱۳۴۰ 📆تاریخ شهادت: ۱۳۵۹ 🥀م
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃قصه از آنجایی شروع شد که مادری #زرتشتی به آغوش اسلام پناه آورد و خود پناهِ این #انقلاب شد؛ انقلابی که نیاز به سرباز داشت و مـ♥️ـادر تازه مسلمان شده ی قصه ی ما، #بهترینش را پیشکش کرد.
🍁امروز، باید از جسارت مادر #محمود بگویم تا مبادا فراموش کنیم🗯 محمود نام ها در چه دامنی پرورش یافته اند؛ مبادا از یاد ببریم دل بریدن مادرانی را که فرزندان را #فدایی من و شما کرده اند.
🍃حرف های مادر محمود را که میشنوی، دم به دم از پسرش می گوید. دلم قرص میشود همانجایی که به نقل از محمود با #قاطعیت میگوید: "ما از ابوذر هم میتوانیم بهتر باشیم✔️ ایمان ده درجه دارد و میتوانیم به عالی ترین درجات آن برسیم. به #سلمان برسیم✨
🍁با ادامه ی حرف های مادر، دیگر جای بهت و تعجبی برایم نمیماند‼️ برایمان تعریف میکرد از ختم #واقعه ای که گرفته بود؛ به این نیت که اگر قرار است جوانش #شهید شود قسمتش روز عاشورا باشد و اشک های مادر هم نذر بی مادریِ حسین(ع)💔
🍃روز #عاشورا که شده بود، مادر دست به دعا برداشته بود🤲 و برای قابل نشدن خودش گلایه میکرد. از آن سو محمود، برای اقامه نماز ظهر عاشورا به تبعیت از اربابش قامت بست؛ #توکل و فراغِ بالِ او بود که ترس را از دیگر همرزمان👥 گرفت. بعد نماز، همه خیال برخاستن داشتند اما محمود تسبیحات #حضرت_زهرا را زمزمه میکرد📿 و می گفت: "امروز باید کار را یکسره کنیم..." سرانجام دعاهای مادر محمود، جسم بی جان و #شهید او بود که روز عاشورا از سومار پر گرفت.
✍️نویسنده : #اسماء_همت
#شهید_محمود_اخلاقی🌷
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سیره_شهدا
چشم هایش را چسبانده بود به دوربین📸 زل زده بود توی آتش. از پشت شعله ها #عراق بود که جلو می آمد، با کلی پی ام پی و تانک و آرپی جی💥
رفت بالای سر بچه ها و یکی یکی بیدارشان کرد. چند ساعت⏰ بیشتر طول نکشید. با کلی #اسیر و غنیمت برگشتند. بار اول بود که از نزدیک عراقی می دیدند.
شب که شد، #سنگر به سنگر سراغ بچه ها رفت. یه وقت غرور نگیردتون. فکر نکنید جنگ همینه❌ عراقی ها باز هم میان از این به بعد با حواس جمع تر و #توکل بیشتر.
شادی روح شهید #صلوات
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✳️ میدانی «الله اکبر» یعنی چه؟
🔻 ابراهیم میگفت: میدانی #الله_اکبر یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در #ذهن داری بزرگتر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمتتر است. یعنی هیچکس مثل او نمیتواند من و شما را #کمک کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سختترین شرایط ما را کمک میکند. برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، بهخصوص وقتی در #بنبست قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیاتها با همین ذکر، حماسههای بزرگی آفریده بود. میگفت: «با بیان این ذکر #توکل شما زیاد میشود.»
📚 کتاب #سلام_بر_ابراهیم ۲
📖 صفحه ۱۳۰
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_توجه_به_بیماری_های_روح_آیت_الله_توکل.mp3
3.09M
♨️در جزر و مدهای روزگار باطلهای مردم معلوم میشه
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤آیت الله #توکل
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸اگه يه روز نمی ديدمش دلم براش تنگ ميشد💔 واقعا ناراحت ميشدم، به خاطر او ميرفتيم #مسجد، يكبار هم ناهار ما رو دعوت كرد و كلي با هم صحبت كرديم🙂 او با روش محبت و #دوستی ما رو به سمت نماز و مسجد كشاند
🔹اواخر مجروحيت #ابراهيم بود و ميخواست برگرده جبهه، يه شب🌙 توی كوچه نشسته بوديم، براي من از بچه های سيزده، چهارده ساله در #عمليات فتح المبين ميگفت، همينطور صحبت ميكرد تا اينكه با يك جمله حرفش رو زد:
🔸"اونها با اينكه سن و هيكلشون از تو كوچیكتر بود ولی با #توكل به خدا چه حماسههایی آفريدند✌️ تو هم اينجا نشسته اي و چشمت به آسمونه كه كفترهات🕊 چی ميكنند."
🔹فردای اون روز همه كبوتر ها رو رد كردم، بعد هم #عازم_جبهه شدم، ابراهيم در اون زمانی كه هيچ حرفی از روش های تربيتی نبود چقدر دقيق و صحيح👌 كار تربيتی خودش رو انجام می داد و چه زيبا "امر به معروف و نهی از منكر" ميكرد.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
📚سلام بر ابراهیم، ج ١، ص۱۶٧
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍ابراهیم میگفت: میدانی #الله_اکبر یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در ذهن داری بزرگتر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمتتر است. یعنی هیچکس مثل او نمیتواند من و شما را کمک کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سختترین شرایط ما را کمک میکند.
برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، بهخصوص وقتی در #بنبست قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیاتها با همین ذکر، حماسههای بزرگی آفریده بود. میگفت: «با بیان این ذکر #توکل شما زیاد میشود.»
بـرادر شــهــیــدم
#شهید_ابراهیم_هادی...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh