🌷شهید نظرزاده 🌷
زمان بازرگان بہ ما بر چسب #چریڪ زدند، زمان بنےصدر هم برچسب #منافق! الان هم بر چسب خشڪ مقدسے و #تحجر
#لبخندهای_خاڪی
🍃در سالهای دفاع مقدس ...
#چای مرهمِ #خستگی جسمیِ رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند.
🍃روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ) بودیم که در آن صحبت از #کنترل مناطق عملیاتی بود.
🍃حاج همت به آقا مهدی گفت :
نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها #سخت میگیرند و اجازه نمیدهند راحت عبور و مرور کنند مگر #ترکی بلد باشند
🍃آقای مهدی در پاسخ گفت:
شما #یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟! حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را میشناسم حتی حدّ خط #لشڪر_عاشورا را هم میشناسم!
🍃آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه میشناسید؟
حاج همت در جواب گفت :
شناختن حد و حدود لشکر شما
کاری ندارد، اصلاً #مشڪلی نیست!
🍃هر خطی ڪہ از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه #کتریهای_چای_لشکر شما روی آتش میجوشد ...
همگی خندیدیم 😂😂
#سرداران_دفاع_مقدس
#شهید_ابراهیم_همت🌷
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔹لحظهاي كه #اميرحافظ به دنيا آمد و من صداي🎵 گريهاش را شنيدم، فقط #مصطفي را از اعماق وجودم❤️ صدا ميزدم
🔸و واقعا احساس ميكردم مصطفي مثل #هميشه دستانش در دستان من💞 است و #آرامم ميكند😌 نبودن مصطفي در آن شرايط، #سخت بود اما تلخ نبود❌
🔹شايد فكركنيد اغراق ميكنم اما من #حضور_مصطفي را احساس ميكنم💖 جاي مصطفي #هيچ_وقت خالي نيست🚫 چون مصطفي (همانطور كه خودش برايم نوشته)📝 #هميشه پيش من و پسرم است. من واقعاً هنوز در كنار مصطفي دارم زندگي ميكنم😍
#شهید_مصطفی_شیخ_الاسلامی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🏵اگر میدانستم یک روز این اتفاق برای #دردانهام میافتد هیچوقت مانعش نمیشدم❌ ولی هرطور شده قبل از
0⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔻راوی: مادر شهید
🔰من و #عارف هر دو عاطفی و بههم وابسته💞 بودیم و این وابستگی از طرف من خیلی بیشتر بود. دانشگاهش را #شمال انتخاب کرد و میخواست این فاصله عاطفی را کم💕 کند.
🔰چند روز قبل از رفتنش #پدرش برای چکاپ قلب❤️ به تهران رفت و آنجا دکتر میگوید باید سریع بستری🛌 و عمل شوی و در قلبت #باتری بگذاریم. همسرم و دخترم با هم👥 رفته بودند
🔰و چون بحث #عمل پیش آمد به آقاعارف گفتم شما هم پیششان برو. #عارف هم همین کار را کرد و چند روز آنجا ماند. عمل انجام شد✅ و باتری را که گذاشتند همان روز به عارف زنگ📞 میزنند که #اعزامت آمده. پدرش میگوید من حالم خوب است و اگر میخواهی بروی من #مانعت نمیشوم❌
🔰خواهرش خیلی به عارف #وابسته بود و آنجا با هم صحبتهایشان را میکنند، گردش میروند. #خواهرش را بعد چند روز فرستاد🚌 و خودش پیش #پدرش ماند. پدرش گفت حالم خوب است🙂 و نگران حال من نباش.
🔰عارف #بدون_اطلاع دادن به من میرود و من مرتب تماس میگرفتم☎️ و میدیدم موبایلش خاموش📴 است. به پدرش میگفتم چرا موبایل #عارف خاموش است⁉️ که پدرش میگفت #امتحان داشت و رفت.
🔰من خیلی تعجب کردم😟 که عارف چطور برای امتحان پدرش را در #بیمارستان بگذارد و برود. پدرش هم با خیال راحت صحبت میکرد. به #همسرم میگفتم چه امتحانی بود که آنقدر مهم بود و شما را تنها گذاشت👤 و رفت. گفت امتحانش #خیلی_مهم بود و ممکن است طول بکشد.
🔰پدرش به #آبادان برگشت و من نمیدانستم از دست عارف ناراحت باشم یا نه🙁 بعد از چند روز که دوباره پرسیدم #عارف کجاست❓ گفت که #دوره رفته است و تلفنش باید خاموش📵 باشد.
🔰یک روز #صبح زود که بلند شدیم نماز📿 بخوانیم فکرم خیلی مشغول شد. به #پدر_عارف گفتم از تو چیزی میپرسم، تو را خدا راستش را بگو. گفتم عارف کجاست😢و بااصرار من گفت به #سوریه رفته است. گفتم یا حضرت زینب(س) و شنیدن این جواب برایم #سخت بود. سکوت سهمگینی آن روزها جانم را گرفته بود.
🔰از روزی که عارف را #ندیدم حس عجیبی داشتم. تمام اینها تمام شد و چند روز بعد برای مهمانی به #دزفول رفتیم. بعد از صرف شام گوشیام📱 را باز کردم و در فضای مجازی #خبر_شهادت عارف را خواندم😭
#شهید_عارف_کایدخورده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ای #مهدی_یاور!
باد با شمع های🕯 خاموش
کاری ندارد❌
اگر بر تو #سخت می گذرد
بدان که #روشنی!
☀️تعجیل در #ظهور 3صلوات☀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢به نقل ازيك فرمانده در #حلب 🔸به #سید گفت: چند تا نیرو زبده بهم بده اونم گفت: برو پیش #سیاوشی باهاش
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❣همیشه #لبخند میزد.حتی تو لحظات #سخت و دشوار زندگی. هرجا زندگی اخم خودش رونشون #امیر میداد اون فقط لبخند😍 میزد.
❣دنیـ🌏ـا براش کوچک بود
انقدر خلاصه که به #راحتی_گذشت
#شهید_امیر_سیاوشی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_چهل_وچهارم 4⃣4⃣ عمل عرفانی (دوستان
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_چهل_وپنجم 5⃣4⃣
نماز صبح را در مسجد امین الدوله خواندیم. من دیدم که احمد آقا بعد از نماز به محل بسیج رفت و مشغول استراحت شد. من بارها از خود ایشان شنیده بودم که خوابیدن در بین الطلوعین #مکروه است.
پس چرا احمدآقا...
بعد از نماز مغرب از ایشان همین موضوع را سوال کردم. گفت: من دیشب به خاطر برنامه های بسیج کم خوابیده بودم. ترسیدم به خاطر خستگی و کسالت ، در طی روز دچار #لغزش یا #برخورد_تند با دیگران شوم. برای همین استراحت کردم.
کارها و اعمال عرفانی احمداقا برای همه ی شاگردان و دوستان درس عبرت بود. هرکس به فراخور وجود خود از خرمن ویژگی های ایشان بهره میبرد و استفاده میکرد.
ایشان هیچ گاه گِرد #گناه نچرخید.
یک بار در نامه ای نوشته بود : ((مؤمن سنگینی معصیت را چون کوه اُحد بر روی شانه های خود حس میکند.))
همیشه توصیه میکرد گناه را #کوچک نشمارید و از انجام کار های نیک نهراسید.
در نامه ای که از جبهه برای یکی از دوستانش نوشته بود آورده :
امام صادق (ع) فرمودند : 🔻
در توصیه های شیطان به یارانش آمده است که سه خصلت در بنی آدم بگذارید تا من خیالم راحت شود.
1⃣ کارهای #پُرمعصیت را نزد آن ها #کوچک جلوه دهید.
2⃣ کارهای پسندیده و خوب را نزد آن ها
#سخت( و بزرگ)جلوه دهید(تا انجام ندهند.)
3⃣ تکبر وخود پسندی را نزد آن ها به وجود آورید.
برداران محترم ؛ نکند خدای نکرده در این سه دام شیطان که در آن غوطه ور هستیم بیشتر آلوده شویم. مؤمن واقعی اگر یک معصیتی انجام دهد،سنگینی آن را مانند کوه احد بر شانه اش حس میکند. اما منافق اگر معصیتی انجام دهد، مانند کسی است که مگسی را از روی صورتش بلند کند.
«دیدار یار»
[جمعی از دوستان شهید]
بزرگان دین ما بر این عقیده اند که راه دیدار با مولا و صاحب و امام عصر(عج) #باز است. حتی برخی از بزرگان راه وصول و ملاقات با حضرت را برای مخاطبان خود بیان می دارند.
اما همین علما می گویند :
اگر کسی مدعی دیدار با چهره ی دلربای حضرت شد و این را وسیله ای برای کسب شهرت و...قرار داد او را تکذیب کنید. کما اینکه در این دوران، مدعیان دروغین ملاقات با حضرت زیاد هستند و دکان این افراد مشتری های زیادی دارد. اما باید گفت انسانی که در اوج بندگی خدا قراردارد. جوانی که با #گناه معصیت میانه ای ندارد. وشخصی که به خاطر خدا از لذات دنیا گذشته است ، یقیناً مراتب کمال را یکی پس از دیگری طی خواهد کرد. کسی که صبح هر روز بعد از نماز جماعت #دعای_عهد را ترک نمی کند.
هرجمعه با مشقت بسیار دعای ندبه را برگزار میکند ، کسی که به خاطر جشن نیمه شعبان بسیار تلاش میکند
همیشه برای نوجوانان از مولایش وامام زمان می گوید این شخص با بقیه حسابش فرق دارد. او اگر برای ما از باطن عالم و حقیقت اعمالمان می گفت بلافاصله ادامه می داد : این ها را می گویم #که_شما_هم_بالا_بیایید.
نه اینکه به این #دنیای_ظلمانی
دل خوش کنید وخود را از فیض بزرگ عالم محروم کنید.
احمد آقا در سنین جوانی و نوجوانی به جایی رسیده بود که راه های آسمان را بهتر از راه های زمین میشناخت. یکبار خیلی به او اصرار کردیم که احمد آقا شما امام زمان(عج)را #دیده_اید❓
مثل همیشه خیلی زیرکانه از پاسخ به این سؤال شانه خالی کرد. او با جواب های سطحی و اینکه همه باید مطیع دستورات آقا باشیم و مشاهده ی حضرت
#نشانه_ی_کمال نیست و...
به ما پاسخ داد.
از طرفی شاید سن ما برای شنیدن و چنین مطلبی زود بود.
🌿🌿🌿
یکبار با احمد آقا و بچه های مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم.
در مسجد جمکران پس از اقامه ی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم.
ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت.
راننده گفت اگر می خواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و...
یک ساعت وقت دارید.
ماهم راه افتادیم به سمت مغازه ها ، یک دفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد❗️
یکی از رفقایم را صدا کردم.
گفتم : به نظرت احمد آقا کجا میره⁉️
دنبالش راه افتادیم.
آهسته شروع به تعقیب او کردیم❗️
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾دارد #اسارت تو به زینب اشارتی 🍂از اشتیاق کیست که چشمت کشیده راه⁉️ 🌾ازدوردست میرسد آیاکدام پ
8⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰در استان #اصفهان حسینیهای وجود دارد که ۴۰ شب روضه🏴 برگزار میکرد، شهید حججی به مدت دو سال جزو #خادمان این حسینیه🕌 بود. او از #نجفآباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی میکرد تا به اینجا بیاید
🔰وقتی برای #پذیرش آمد دو نکته گفت: یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم❌ و دوم هر چه کار #سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم. بعضی از شبها🌙 آنقدر خسته میشد که وقتی عذرخواهی میکردیم، میگفت برای امام حسین باید فقط #سر داد.
🔰دو هفته بعد📆 از نوشته شدن اسمش تو اعزامی ها؛ رفتیم امام زاده شاهزاده حسین، آنجا تلفن📳 محسن زنگ خورد، فکر کردم یکی از دوستانش است یواشکی گفت: #چشم آماده میشم.
🔰گفتم: کی بود⁉️ میخواست از زیرش در برود پاپیاش شدم گفت: فردا صبح #اعزامه. احساس کردم روی زمین نیستم، پاهایم دیگر #جان نداشت😞 سریع برگشتیم نجف آباد.
🔰گفت: باید اول به #پدرم بگم اما #مادرم نباید هیچ بویی ببره🚫 ناراحت میشه، ازم خواهش کرد این لحظات را تحمل کنم و بدون گریه😢 بگذرانم تا آب ها از آسیاب بیفتد، همان موقع عکس پروفایل #تلگرامم را عوض کردم: من به چشم خویشتن دیدم که #جانمـ♥️ میرود🕊
به روایت: همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالروز_اسارت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_بیست_وششم 6⃣2⃣ 🍂_ببخشید مزاحمتون شدم شرمنده امیدوارم درباره من فکر بدی نکنید.
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_بیست_وهفتم7⃣2⃣
🍂روزها می گذشت و یک لحظه نمی توانستم از ذهنم دورش کنم. چند بار به بهشت زهرا رفتم.🌷 چند ساعت همان جا به انتظار نشستم. اما از او خبری نبود.
یک بار در کلاس معارف دانشگاه درباره ی #نذرکردن شنیده بودم. نذر کردم اگر دوباره او را ببینم #نمازهایم را بخوانم.
فکر می کردم خدا بخاطر نماز خوان شدنم او را دوباره سر راهم قرار می دهد. اما بیفایده بود... 😔
🌿هر روز بی تاب تر می شدم💗 گاهی در خواب اتفاقات آن روز را میدیدم و همان جملات را از زبانش میشنیدم. "اکثر آدم هایی که میان اینجا یه گمشده ای دارن... " راست میگفت. من هم #گمشده ای داشتم. باید همانجا پیدایش می کرم.
🍂مادر و پدرم نگران بودند. نمیدانستند چه اتفاقی افتاده. فقط چند باری غیر مستقیم گفتند دچار افسردگی شده ام و باید تحت نظر مشاور باشم. اما زیر بار نمی رفتم. محمد هم کم کم متوجه پریشانی ام شده بود. به پیشنهاد خودش یک روز باهم سر خاک #شهدا قرار گذاشتیم.
🌿تا آن روز چیزی از آن دختر و احساساتم نگفته بودم. مثل همیشه زودتر از قرار آمد. وقتی رسیدم آنجا بود.
_ سلام آقای رضای گل. خوبی؟😊
+ سلام. ممنون. تو خوبی؟
_ الحمدلله. مقدمه چینی کنم و صغری کبری بچینم؟ یا یهو برم سر اصل مطلبی که بخاطرش قرار گذاشتم؟
+ برو سر اصل مطلب.
_ عاشق شدی؟😉
🌿از رک و صریح بودنش شوکه شدم...
تا بحال درباره ی چنین مسائلی باهم صحبت نکرده بودیم. نمیدانستم اسم این احساس را چه میگذارند. نمیدانستم چطور متوجه شده. گفتم:
+ نمیدونم.😔
_ رنگ رخسارت که خبر میدهد از سرّ درونت.☺️
+ نمیدونم اسمش چیه. ولی...😔😢
🍂چشمهایم اشک آلود شد. محمد مرا در آغوش گرفت و گفت:
_ از سر و روی پریشون و رنگ زردت مشخصه گرفتار شدی. ولی پسر خوب این چه قیافه ایه برا خودت درست کردی؟ مثلا تو خوش تیپ مایی.😄 حالا بگذریم از اینا. اومدم اینجا بگم اگه دلت میخواد دربارش حرف بزنی من حاضرم شنونده باشم.
+ نمیدونم چی شد. یه روز همینجا نشسته بودم. یکی اومد و صدام زد. یه غریبه ی آشنا... دوباره همینجا دیدمش. چند کلمه حرف زد. یه آتیشی به جونم افتاد و رفت. حالا نمیدونم باید چیکار کنم. وقتی دور می شد اشکام میریخت محمد.😢 نمیدونم چرا. نمیدونم کی بود. نمیدونم چی بود. فقط آشنا بود. مطمئنم آشنا بود.
🌿دوباره چشمهایم پر از اشک شد. محمد با لبخند روی دستم زد و آهی کشید. بعد از چند ثانیه سکوت گفتم :
+ همینجا از یه #شهید_گمنام خواستم دوباره ببینمش. ولی دیگه نیومد. نذر کردم اگه ببینمش نمازخون بشم. بخدا اگه سر راهم قرار بگیره میخونم.
_ حالا بیا یه قرار دیگه ای با خدا بذار. تو نمازخون شو. بعد از هر نماز دعا کن خدا دوباره اونو سر راهت قرار بده.👌
+ ولی #نذر کردن که اینجوری نیست.
_ دیدی وقتی تو در حق کسی خوبی کنی اونم سعی می کنه خوبیتو برات جبران کنه؟ حالا تو بیا و اول نذرتو ادا کن. بعد امیدوار باش که حاجتتو بگیری.
+ اگه نماز بخونم ولی دیگه نبینمش چی؟ آخه تا کی بخونم؟ تا کی منتظر باشم؟
_ یه مدت بخون. اگه ندیدیش دیگه نخون.
🍂حرفش به دلم نشست..
و پیشنهادش را قبول کردم. تا آن روز فقط چند باری در حرم #امام_رضا نماز خوانده بودم. به نمازهای یومیه مسلط نبودم. خجالت می کشیدم به محمد بگویم که ترتیب و جزییات نماز ها را بلد نیستم. در کتاب ها جستجو کردم و یاد گرفتم. اوایل برایم #سخت بود اما کم کم #تسلطم بیشتر شد. بعد از نماز از صمیم قلب برای دیدار مجددش دعا می کردم.
🌿یکی دو هفته گذشت. کمی #آرام_تر شدم. انگار هربار که قامت میبستم بار غصه برای دقایقی از شانه ام برداشته می شد. اما هنوز دلم بی تاب بود و مرتب به #بهشت_زهرا می رفتم🚶
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ خاطره ای از رفیق شهیدم #عباس_دانشگر🌷 🍃 یکبار صحبت از شهید و شهادت شد. عباس میگفت ما کجا و شهدای
#شهید_عباس_دانشگر🌷
خدايا
دلم تنگ است💔
هم جاهلم هم #غافل
✘نه در جبهه #سخت می جنگم
✘نه در جبهه #نرم
#كربلای حسين(ع)
#تماشاچی نمیخواهد❌
👈يا حقی
👈يا باطل
راستی من کجا هستم؟😔
ماشهادت دادیم🌷
که #شهادت زیباست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من #سخت نمیگیرم!
سخت است
جهــ🌍ــان
#بی_تو ...
#بامان_الله_شهید_الله
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمدرضا_الوانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مادر_شهید
🔰روزهای آغاز سال 43 بود. بیست وسه سال از خدا عمر گرفته بودم. خداوند سه #دختر به خانواده ما عطا کرده. فرزند بزرگم چهار ساله4⃣ بود. تا سه ماه دیگر هم فرزند بعدی به دنیا می آید👶
🔰مثل بسیاری از مردم آن زمان در یک خانه شلوغ🏡 و پر جمعیت بودیم. حیاطی بود و تعدادی اتاق در اطراف آن. در هر #اتاق هم خانواده ای!
🔰رسیدگی به کارهای خانه و چندین فرزند خیلی #سخت بود. مادرم به کمکم می آمد. اما باز هم مشکلات زیادی داشتیم😢 البته همه مردم آن زمان مثل ما بودند.
🔰همه تحمل می کردیم و شکر خدا🙏 را می کردیم. مثل حالا نبود که اینقدر رفاه و آسایش باشد با این همه #ناشکری! مادرم بیش از همه به من سفارش می کرد. می گفت: وقتی #باردار هستی بیشتر دقت کن👌 "نمازت را اول وقت بخوان" به "قرآن و احکام" بیشتر اهمیت بده. میگفت: هر غذایی🍛 که برایت می آورند #نخور
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عاشقانه های شهدا♥️ 🔸بچه اولمون #قزوين به دنيا اومد. ماه های آخر بارداری رفته بودم قزوين، تا پدر، ما
عباس خود را خاک پای #حضرت_علی (ع) هم نمیدانست🚫 اما او واقعاً #علیوار بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود.
خودش هم میگفت: «زندگی کردن با من #سخت است» به شوخی به عباس میگفتم:پس چرا منو #بدبخت کردی؟😄 او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که #تحمل زندگی با من را داشته باشد».
#شهید_عباس_بابایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می گفت: خواب بود، ولی همه چیز واضح و روشن و طولانی .... می گفت: رزمایش بود محمودرضا هم بود با لباس ر
🔸محمودرضا جوانی بود #پرکار و فعال مثل همه ی شهدای دیگر و نیک می دانست که بهشت🌸 را به بها میدهند، نه بهانه❌ همان رزمنده ی بدون مرزی که خود را به #شامِ_بلا و به قول خودش به مطلع آخرالزمانی وعده ی ظهور رساند.
🔹میگفت: شام میدان عجیبی است، #نقطه ی شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است. آری! #محمودرضای دهه ی شصتی، بین پیوستن به صف عاشوراییان👥 و گریختن از معرکه ی #جهاد، پیوستن به صف عاشوراییان را انتخاب کرد و بین شهادت🌷 دور از وطن و در آغوش کشیدن دخترکش #کوثر
⇜شهادت را
⇜مبارزه را
⇜ #قهرمان یک ملت بودن را
⇜جوانمرد♥️ بودن را...
↫و چه انتخاب #سخت و نفسگیری.!!
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هم #بچه باشی
و هم خیلی چیزها را #درک
کنی ✔️
خیلی #سخت است!
خیلی ...😔
#محمد_امین_جان
فرزند شهید مدافع حرم
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یادت #ای_دوست بخیر نازنینم خوبی⁉️ خبری نیست ز #تــو دل من میخواهد که بدانی #بی_تو دل منـ♥️ اندازه
💌محمد حسین جان سلام
🔮سالی دیگر نیز گذشت کوتاه برای تو و بلند و #سخت برای ما. فرصت های از دست داده هرسال زیادتر رخ می نماید. شاید آن دلیل که #برکت ها از روزگارمان رخت بر بسته اند😢 برکت هایی که یکی از آنان وجود و نفس امثال شماست.
🔮ردِّپاهایت👣 را در شهر می بینم، تقریبا هرجا که سَرَکی کشیدی تمثال یا #عکست را جلوه دار زده اند. حتی کسانی که در حد سلام احوال گیرت بوده اند.
🔮تفریحم #هیئت بود آن هم که به چشم برهم زدنی از دست رفت. سرگرمی هایم حال چرخ زدن است هم دور خود، هم دور شهر، هم دور #اعتقاداتم، هم ... سرگیجه گرفته ام از گشتن های بیهوده😓 و از سر بیکاری و سرگرمی.
🔮 #پسرت روز به روز قد می کشد، رشید می شود. شاید او بتواند راهت را ادامه دهد. من هنوز در پیداکردن مسیری که در آن سیر کردی مانده ام. قبلا مزه تلخ قهوه های☕️ کافه ای که #عکست را به دیوار داشت هشیارم می کرد. اما الان ... همان قهوه برایم بی مزه است.
🔮اشتهایم را برای زندگی از دست داده ام. تو هرروز در تمام این چند سال سر سفره کرم #اولی_الامر بودی. اما من هر روز سر سفره گناه🔞 پرخوری می کنم و تنم فربه گناه است. آنقدر چاق شده ام که حال #عبادت و حتی #نماز فردی را ندارم😔
🔮بی معرفت، حالا که در تلاطم دنیا دارم #غرق می شوم و امید به دستگیری ات دارم، دل کندی و رفتی🕊چسبیدی به ملکوت و من که زیر پاهایت، دست و پا می زنم را رها کرده ای. نگاه کن من به تو #امید بسته ام. مهرت را به دل💖
🔮محمدحسین، زمانه بد فشار را به گلو رسانده. از زندگی فقط آرزوی مرگ می توان داشت. هرروز را #شرمنده وجدان و عمرمان نشویم روزمان شب نمی شود. با دین تیغ می زنند⚡️ و زخم می ماند از #مدعیان عمل و وای از مدعیان بی علم و گاها بی عمل.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#سالروز_ولادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🦋مـولایــم . . .
🍃تـ❣ـو می دانی ، بسیار #سخت است که باشیم و از نیامدنت گلایه نکنیم..
🌾سخت است که تو را برای #چهار فصل امید، نخوانیم و در خود بپوسیم..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰ای شهيـــ🌷ـــد #سالروز_شهادتت باز هم بهانه ای شد برايم تا از تو بگويم 🔰تويي كه از جنس #ما بودي ✓دا
📝بعد از شهادت #شهید_میثم_علیجانی خانواده به دنبال وصیت نامه ی او بودند که شهید به خواب مادرش می آید و به او آدرس دفترچه 📒ای زرد رنگ را میدهد که در آن این دستنوشته بود.⚡️
♦️(راوی:خانم موسوی،یکی از پرستاران دفاع مقدس)
#بیمارستان از مجروحین پرشده بود…
حال یکی خیلی بد بود…
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت…✨
💫وقتی دکتراین مجروح را دیدبه من گفت بیاورمش #داخل اتاق عمل…
من ان زمان چادربه سرداشتم.✨
💥دکتراشاره کردکه چادرم را دربیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم…✨
♦️مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود،به سختی گوشه ی چادرم را گرفت و بریده بریده وسخت گفت:✨
🔶من دارم میروم تا تو چادرت رادرنیاوری. مابرای این چادر داریم میرویم…
#چادرم در مشتش بودکه شهید شد.🕊
از آن به بعد در #سخت ترین و بدترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...✨
#شهید_میثم_علیجانی
#ایام_شهادت🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💟20 بهمن روز سفر #شهید بود و از آنجا پیام میداد📲 که دعا کنیم کارش جور شود. 💟روزی که #آقاحجت به شها
🥀شبی 🌙تو خواب #دیدمش....
بهم گفت: به بچه ها بگو سمت گناه🔞 هم نرن... اینجا خیلی #سخت می گیرن...!
بابت #مداحی هیچ صلهای دریافت نمی کرد میگفت صله من رو باید خود #آقا بدهد ...
🌱اتاقشان به #حرم خیلی نزدیک بود، شب🌟 شهادت #حضرت زهرا(س) رو به حرم حضرت زینب (س) ایستاده بود و رو به خانم گفت: 15سال نوکری کردم، یک شبش رو قبول کن و امشب سند #شهادتم رو امضا کن.
🌸 فرداش در #عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود حین کمک رسانی به مصدومان از ناحیه پهلو و بازوی چپش 40 ☄ترکش خورد و #شهید شد...🕊🌱
🍃 آخر #وصیتنامه📝 اش نوشته بود:
«وعدۂ ما بهش🌸ت...» بعد روی بهشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود : #وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن علیہالسلام"
🥀طلبه، بسیجی، ذاکر اهل بیت(ع)، خادم شهدا ...
#شهید_حجت_اسدی🌷
#شهید_مدافع_حرم🥀🌱
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❤️💥❤️💥❤️💥❤️
#هر نفس درد بیاید برود
حرفی نیست ..❌
#قاب عکست 🌃بشود ،
دار و ندارم #سخـت است...
آقامحمدامین ،نازدانه
#شـهـیـد_عــلــیــرضــا_بــریــرے🌷
#شبــــتون_شهــــدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
امروز🗓 هم به اتمام خود نزدیک است 🌚
روزی که پر بود از مطالب 📋 #شهید برونسی
انشالله که #شهید برونسی را الگو📌خودمون قرار دهیم و مثل#شهید به حضرت فاطمه زهرا (س)❤️ ارادت#خاصی داشته
باشیم تا مثل#شهید در کارهای #سخت از ایشان کمک بگیریم 😍
#یا_فاطمه_زهرا_(س)
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#داستانک📖
🔴داستان واقعی... ✅
شاید خیلیا بدونین ...
شاید ندونین ....
یه روزی یه پسره ۱۹ ساله..😍
که خیلیم#پاکبوده ساعت ۱۲ شب...
با موتور 🏍توی تهرانپارس بوده ...
داشته راه خودشو میرفته ...😞
که یهو میبینه یه ماشین با چندتاپسر ...👥
دارند دو تا دختر رو به زور سوار ماشین می کنن ...😱
تو ذهنش فقط یه چیزی اومد ... #ناموس ...
ناموس کشورم ایران ...😡
میاد پایین ...
تنهاس ...
درگیر میشه ...💪
لامصبا چند نفر به یک نفر ...
توی درگیری دختراسریع فرار میکنن و دور میشن ...👌
میمونه#علی و .... هرزههای شهر ...
تو اوج درگیری بود یه چاقو🔪صاف میشینه رو#شاهرگ گردنش ...😱
میوفته زمین ...
پسرا در میرن ... 😡
کوچه خلوت ... شاهرگ ... تنها ... ۱۲ شب ...😩
علی تا پنج صبح اونجا میمونه ...😳
پیرهن سفیدش سرخه سرخه ...😔
مگه انسان چقدر#خون داره ...
ریش قشنگش هم سرخه ... 😨
سرخ و خیس ...
اما خدا#رحیمه ...
یکی علی رو پیدا میکنه میبره بیمارستان ...👌
اما هیچ بیمارستانی قبولش نمی کنه😦
تا اینکه بالاخره یکی قبول میکنه و ... 😇
عمل میشه ...
زنده میمونه....😍
اما فقط دو سال بعد از اون #قضیه ...
دوسال با زجر ... #بیمارستان... خونه ... بیمارستان ... خونه ...
میمونه تا تعریف کنه ....✍
چه اتفاقی افتاده ...
میگن یکی از آشناهاش میکشدش کنار ...
بهش میگه علی ... آخه به تو چه؟😡 چرا جلو رفتی؟ میدونی چی گفت؟ 🤗
گفت حاجی فکر کردم#دختر شماست ... 😳
از ناموس شما دفاع کردم ... جوون پرپرشده مملکتمون ...علی ۱۹ ساله به هزار تا آرزو رفت
رفت که تو#خواهرم ...
اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت😔
بگه #خدا جونم رو بخاطر کسی دادن که#حجابش را رعایت کرد ...
بگه خونم فدای#ناموسم،👌
بخدا#قسم که خیلی با ارزشی بانو
حجاب#سخت نیست اصلا ❌
اون کسی که نبوده جز
شهید علی خلیلی😌
موقع خوندن#شرمنده شدم ...😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃برایم #سخت است از آنان که ندیده ام سخن بگویم. از آنان که افتخاری در دل تاریخ اند.
🍃صدای قدم هایش از کوچه پس کوچه های مرداد به گوش میرسد ۲۵ مرداد را به نام خودش مزین می کند. آمده تا اولین هدیه مردم #قم باشد برای دفاع از حریم حرم🙃
🍃صدای افتخار آفرینی دیگری در گوش خیابان های قم می پیچید. مهدی علیدوست، ارادت خاصی به #حضرت_زهرا داشت. شاید حکمت علیدوست بودنش هم همین است
عطش عشق به خاندان نبوت او را تشنه نبرد کرد. نبرد با کسانی که به ساحت #مادر_سادات بیحرمتی کردند.
🍃سرانجام در روز سوم محرم سال ۹۴ دلتنگی ها به پایان رسید و صدای گلوله ایی ک بر پهلویت نشست از تو پرنده ایی ساخت تا در دل #آسمان صدای بال زدنت را همه بشنوند تو برای همیشه به آغوش گرم آسمان برگشتی و حالا سالهاست که کوچه پس کوچه های #شهر همه بوی تورا می دهند.
🍃نمیدانم امروز را به تو تبریک میگویم یا علی اصغرت؟ شایدم هر دویتان پس سالگرد زمینی شدنتان مبارک❤️
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
💐به مناسبت سالروز #تولد #شهید_مهدی_علیدوست
📅تاریخ تولد : ۲۵ مرداد ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴.سوریه
📅تاریخ انتشار : ۲۴ مرداد ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای علی ابن جعفر قم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃برایم #سخت است از آنان که ندیده ام سخن بگویم. از آنان که افتخاری در دل تاریخ اند.
🍃صدای قدم هایش از کوچه پس کوچه های مرداد به گوش میرسد ۲۵ مرداد را به نام خودش مزین می کند. آمده تا اولین هدیه مردم #قم باشد برای دفاع از حریم حرم🙃
🍃صدای افتخار آفرینی دیگری در گوش خیابان های قم می پیچید. مهدی علیدوست، ارادت خاصی به #حضرت_زهرا داشت. شاید حکمت علیدوست بودنش هم همین است
عطش عشق به خاندان نبوت او را تشنه نبرد کرد. نبرد با کسانی که به ساحت #مادر_سادات بیحرمتی کردند.
🍃سرانجام در روز سوم محرم سال ۹۴ دلتنگی ها به پایان رسید و صدای گلوله ایی ک بر پهلویت نشست از تو پرنده ایی ساخت تا در دل #آسمان صدای بال زدنت را همه بشنوند تو برای همیشه به آغوش گرم آسمان برگشتی و حالا سالهاست که کوچه پس کوچه های #شهر همه بوی تورا می دهند.
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_علیدوست
📅تاریخ تولد : ۲۵ مرداد ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای علی ابن جعفر قم
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh