🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 #خانواده موفق... #قسمت_چهل_و_سوم: چرا خوش اخلاق نیستیم؟ 👆🏻🔅✅📡💯
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#خانواده_موفق...
#قسمت_چهل_و_چهارم: هر کسی وظیفه ی خودش رو انجام بده!
👆🏻🔅✅📡💯❤️🔺🔺🔺🔺🔺🔺
استاد پناهیان:
فرهنگ ارتباط خانوادگی رو درک کنید
و لذتش رو ببرید
😊✨💕👆
نه آقا من نمیخوام زن ذلیل بشم...
😤
آخه زن ذلیلی نیست ....
😒
معنای زن ذلیلی رو هم باید فهمید
بله زن ذلیلی بده ....نمیخوایم از اونور بیوفتیم
🚫❗️
مثلا میگه آقای من اخلاقش بده ....
⚜نه آقا این اخلاقش بد نیست
👈این غرورشه
تو یه بار بگو آقاااای من 💕
👈ببین چطور نرم میشه!😏
اینو هیشکی بهش نگفته آقای من!!!
😢👆
زن میخواد نوازش بشه 👈اگه نشه دعوا راه میندازه
مرد میخواد احترام بشه👈 اگه نشه دعوا راه میندازه
👈داشته باش قصه رو.....
✅بگو آقای من الان اعصاب نداره
آقای من....
💕💕💕
🌀آقا این مرده اگه سنگم باشه آب میشه
💧
این همینو میخواست👌
👈تموم شد...
خانمه عصبااااانی ....بلند میشه میره تو آشپزخونه
این الان میخواد مِنتش رو بکشی!
عه ...تا یه ماه شارژه...پیش خودش میگه ببین چجوری افتاده دنبال من !
💕میخواست عزیز باشه💕
یه بار اخم کنه ببینه تو چه کار میکنی
ببینه تب میکنی براش یا نه ❓
🔷خب اگر هر کسی دنبال نقش خودش باشه که درست ایفا کنه زندگی قشنگ خواهد شد
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞 #عاشقــــانه_دو_مدافـــع 💞
📚 #قسمت_چهل_و_چهارم
_بعد هم آهے کشید و گفت انشااللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
تاحالا کربلا نرفتہ بودم....چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه...
با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگے؟!
_لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ برات سخت نیست پیاده اسماء؟!
پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با همسر جاݧ برم زیارت آقا
.آهے کشیدو گفت:انشااللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ
_از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید
هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد
کت علے دستم بود.
_احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ
کت و انداختم رو شونشو گفتم
بریم علے هوا سرده....
_سوار ماشینـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ
حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود...
علے؟
جانم
بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے؟
آره صب خونشوݧ بودم
خوب چطوره اوضاعشون؟!
اسماء پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم
_اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد
میگفت علے تو برادر مصطفے بودے دیدے داداشت رفت؟!؟
دیدے جنازشو نیوردن؟؟؟
حالا مـݧ چیکار کنم؟؟؟
آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم!!بعدشم انقد گریہ کرد از حال رفت...
_علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد
آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے
زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ
_آروم بے سروصدا اشک میریخت
اسماء مصطفے عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره
اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشو بده
سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر
_اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم؟
مـݧ مثل زهرا قوے نیستم
نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.منـ اصلا بدوݧ علے نمیتونم...
قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم
عجب شبے بود ...
_بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش خیلے داغ بود...
علے؟؟؟
خوبے!بزن کنار
خوبم اسماء
میگم بزن کنار
دارے میسوزے از تب
با اصرار هاے منـ زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلے و براش خوابوندم و سریع حرکت کردم
_لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت
ترسیده بودم.اولینـ بیمارستاݧ نگہ داشتم
هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد
سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ
علے و گذاشتـݧ رو تخت و بردن داخل ...
حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد؟؟؟
_براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم
دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ
فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پاییـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود
بهش سرم وصل کردݧ
ساعت۱۱بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم
الو داداش؟!
_سلام فاطمہ جاݧ
إ زنداداش شمایے؟!داداش خوبہ؟
آره عزیزم
واسه شام نمیاید؟!
بہ مامانینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ ما نگراݧ نباشـݧ
نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشو نگفتم
سرم علے تموم شد
_بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد
میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم
لباش خشک شده بود و آب میخواست
براش یکمے آب ریختم و دادم بهش
تبش اومده پاییـݧ
لبخندے بهش زدم و گفتم
خوبے!؟؟
بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم
مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده؟
هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ
خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه
ترسیده بودم علے
_خوب باشہ مـݧ خوبم بریم
کجا؟
خونہ دیگہ
ساعت ۳نصف شبہ استراحت کـݧ صب میریم
خوبم بریم
هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما....
ادامــه.دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh