🌴#خاطرات_اسارت👇
#اسیــر شده بود
#پانزده سال بیشتر نداشت
حتــی مویی هم در صورتش نبــود🙍♂
سـرهنگ عـراقی اومد یقه شو گرفت
کشیــدش بالا😨
گفت:اینجا چیکــار می کنی؟
حـرف نمی زد😶
سـرهنگ #عـراقی گفت:جواب بده😠
گفت:ولــم کن تا بگم
ولش کرد.
خم شد
از روی زمین یک مُشت 👊خاک برداشت،
آورد بالا
گفت:اینجا خاکِــــ #منه
#تــو اینجا چیکــار می کنــی؟😏
سرهنگ عـراقی خشکش زده بود...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❌مسؤلین با دقت بخوانند❌ #شهید_دکتر_چمران: توی کوچه پیرمردی رو #دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود...
🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼
🔹داشت #منطقه را برای #مقدم.پور، فرمانده جدید، توضیح می داد.
🔹مثل همیشه راست #ایستاده بود روی خاک ریز. #حدادی هم همراهشان بود.
🔹سه نفر بودند؛ سه تا #خمپاره رفت طرفشان. اولی #پانزده متری. دومی #هفت متری و #سومی پشت پای #دکتر، روی خاکریز.
🔹دیدم هرسه نفرشان افتادند. پریدیم بالای #خاک ریز، ترکش خمپاره خورده بود به #سینه ی حدادی، #صورت مقدم پور و #پشت دکتر.
#شهید_مصطفی_چمران🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh