6⃣6⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#پلاكِ....
🌷من مدتی مسئول معراج شهدا در اندیمشک بودم. در یکی از شب ها شهیدی را به آن جا آوردند. راننده آمبولانس قبل از این که مشخصات و آدرس شهید را به من بدهد، از آن جا رفت. برای پیدا کردن پلاک و مشخصات دیگر، لباس ها و جیب های شهید را گشتم، ولی چیزی پیدا نکردم. مجبور شدم او را به عنوان مجهول الهویه در سرد خانه بگذارم.
🌷همان شب آن شهید به خواب من آمد و گفت:«چرا مرا به زادگاهم نمی فرستی؟» از خواب پریدم و به سرعت به سرد خانه رفتم این بار با دقت بیشتری به جستجو پرداختم، ولی نشانی پیدا نکردم. دوباره باز همان خواب و جستجوی دیگر، تا سه بار این خواب تکرار شد....
🌷....بار سوم گفتم:«من چیزی پیدا نمی کنم، خودت شماره پلاکت را بگو» گفت: «پلاکم از گردنم جدا شده بین فانسقه و شلوارم در پشت کمرم گیر کرده» سراسیمه از خواب پریدم و به بالین پیکر شهید رفتم. پلاک در همان جایی بود که او گفته بود.
📚 کتاب روایت عشق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⬆️⬆️
4⃣5⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ماجرای پیکر شهید بی سری که با پدرش سخن گفت.
🔻بخش اول
🔹خبر آورده بودند که یوسف رضا #مفقود شده است. من هم که در منطقه حضور داشتم برای گرفتن خبری و یافتن اثری به #کردستان رفتم.
🔸صبح اول وقت جلوی در تعاون بودم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. مسئول #تعاون گفت: نام فرزند شما نه در لیست شهدا است و نه در لیست مجروحین، اینجا ما همه روزه با رادیو نام اسرا را گوش می دهیم نامش در بین اسرا نیز نبود.
🔹پرسیدم در این عملیات، شهدایی بوده اند که شناسایی نشده باشند؟
🔸جواب داد: بیش از 20 پیکر شهید بوده اند که پلاک نداشته اند و همه را به همراه سایر شهدا به سنندج، #سردخانه پشت دریاچه منتقل کرده ایم تا توزیع شوند.
🔹به منطقه رفتم و به سردخانه محل نگهداری شهدا سر زدم، گفتم پسرم مفقود شده و خبردار شدم چند جنازه که هنوز هویت شان #شناسایی نشده در اینجا نگهداری می شود.
🔸گفتم ببینمشون شاید پسرم بین آنها باشد با احترام برخورد کردند و رفتیم تا جنازه ها را ببینیم.
🔹وضع وحشتناکی بود، بدن های متلاشی شده شهدا با اوضاع بسیار دردناکی در کف سردخانه انبار شده بود در میان اجساد بی هویت #یوسف_رضا را نیافتم #ناامیدانه در حال برگشت بودم که جنازه ای که وضعیت درستی نداشت نظرم را جلب کرد
🔸پرسیدم: این پیکر کیست؟ گفتند: آن شهید #پلاک دارد و شناسایی شده نگاهی به پیکرش کردم #صورتش کاملا متلاشی و قابل تشخیص نبود گفتند اهل بابل است.
🔹در حال برگشت به سمت درب خروج بودیم که ناگهان #صدای پسرم را شنیدم که گفت: بابا یوسف رضا اینجاست، دوباره برگشتم همان شهید که گفته بودند اهل #بابل است دوباره صدایم کرد و گفت: #بابا نرو که گرفتار می شوی من یوسف رضا هستم.
🔸هرچه گفتم دوباره جنازه را #بازبینی کنیم قبول نکردند و گفتند ما کار داریم و باید برویم هرچه گفتم بابا پسرم با من سخن گفته. به حرفم گوش نداده و گفتند مگر مرده حرف می زند؟
🔹گفتم شهدا #زنده اند آنها که نمرده اند اما در را بستند و رفتند و گفتند اگر باز هم کاری داری برو پیش مسئول که الان نیست و رفته دنبال گازوییل
🔸من هم همانجا روی پله کانکس های سردخانه نشستم خلاصه تا ساعت چهار روی پله نشستم تا مسئولش آمد کلی خواهش و تمنا کردم تا گفتند باز کنید دوباره جنازه را ببیند
🔹رفتم سر جنازه پلاکش را که در #استخوان سینه اش فرو رفته بود خارج کردیم سپس پیکر را برگرداندم ناگهان دیدم بر روی لباس زیرش نوشته "یوسف رضارضایی"
🔸علی رغم #غم بسیاری که مرا فرا گرفته بود از اینکه پسرم را یافته بودم و از ارتباطی که با او داشتم خوشحال بودم پلاک را هم بررسی کردیم دیدیم یک حروف را به #اشتباه ثبت کرده بودند و پلاک نیز متعلق به یوسف رضا بود.
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_6015065598847877307.mp3
2.81M
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣1⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 شَـهــید حٌـجـت الله رحـیـمـے🌺 💠آشنایی با شهید 🌷وی در #فتنه سال ۱۳۸۸ با مدی
❣بسم رب الشهدا❣
خادم شدن،
بہ #پیراهن خادمے و
چسباندن #پلاک خادمے بر روے سینہ نیست!
#خادم_الشهدا بودن یک #تفکر است ..
تفکر و سبک زندگے!
بیایید #تمرین کنیم #خادمے_شهدا را ...
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
#خادم_الشهدا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
ما
شانه خالی کردیم
و آنها
هنوز #پلاک
گردنشان است ...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#دلنــوشتــــــــــه📝
🌾فک کن بری #سوریه😍
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی
بری تو صحن
پرچم یا #عباس
سربند کلنا عباسک یا #زینب
🌾بری تو حرم روبه روی ضریح
دست تو بزاری رو #قلبت با زبون بی زبونی بگی
خانوم جات اینجاست👈❤️ اونجا چیکار میکنین
بگی خانوم اجازه میدی،برم #دفاع کنم از حرمتون⁉️
🌾بعد،یه #پلاک،یه لباس نظامی،یه کلاشینکف، یه کلت،یه بیابون،بیابون نه #بهشت
پشتت یه گنبد🕌انگار #خانوم داره نگات میکنه😍
🌾خانوم نگات میکنه
#حس میکنی کنارته👥
بهت افتخار میکنه بهت #لبخند میزنه
یه نگاه به پشت سرت به #پرچم یا عباس میندازی
🌾میگی #ارباب تا اسم شما رو گنبد هست
مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه👊
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی
#سربندتو سفت میکنی اسلحه رو سفت میچسبی، #سلاحتو میگیری میگی یا عباس
🌾بعد از اینکه چندتا #داعشی حرومی👹 رو به #هلاکت رسوندی؛ببینی یه ضربه خورده به قلبت💘
🌾 #قلبت شروع میکنه به سوختن،از خون دستت میفهمی #مجروح شدی🤕
میگی بی بی ببخشید #شرمندم،دیگه توان ندارم😓دوستات جمع شن دورت👥👥 نفسات به شمارش بیوفته؛چشمات تار ببینه
🌾بی بی بیاد بالا سرت برا #شفاعت
خون زیادی ازت بره.دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه⚡️امابگی پاهامو بذارین زمین #سرمو بلند کنین
🌾بی بی اومده میخوام بهش #سلام بدم
چند دقیقه بعد #چشماتو ببندی😌
چند روز بعد به خانوادت خبر بدن #شهید شدی🌷
#عجب_رویایی😇
💢 #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
بحق بی بی زینب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باد که می وزد، هوا که ابری می شود، دلت بی قرار می شودُ می رود آنجا؛ که جایش گذاشتی..!! و تو را که
#یادشان_بخیــــر
🍂یاد #شلمچه بخیر
که تکرار اُحُد و عاشورا بود
و #طلائیه که ارزش طلا✨ را شکست...
🍂 یاد #کلاه_آهنی بخیر
که نگهبان سجده گاه ملائک😇 بود
#چفیه که سجاده عبادت📿 بود
و #پلاک که شماره پرواز را نشان میداد...
🍂 یاد #لباسهایی بخیر
که هیچ درجه ای نداشت❌
لباسهایی که ساده و بی اتو بودند
#پوتین هایی که بدون واکس بودن و
هیچگاه بر پدال بنز و پورشه🏎 و
لامبور گینی قرار نگرفتند🚫
🍂 یاد آفتابـ☀️ #جبهه بخیر
که به گرمی می تابید
و ماهش🌙 که شرمنده ماههای #زمینی بود
و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد
و #عطرش که بوی باروت میداد😌
🍂 یاد #گلوله هایی بخیر
که قاصد وصال بودند 💞
و ترکش هایی💥 که #امربه_معروف می کردند
🍂 یاد #گونه هایی بخیر
که بر آن اشک #استغفار می غلتید😭
و محاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست
دعای کمیلی که پایانش پاکی بود💫
و قنوتی که در آن #توفیق_شهادت طلب می شد…
🍂یاد
↵ #جهان_آرا بخیر که به آرایش جهان پرداخت
↵ #نامجو که به دنبال نام و نشان نبود
↵ #کلاهدوز که از نمدانقلاب کلاهی برای خود نساخت❌
↵ #چمران که معلم اخلاق بود
↵ #زین_الدین که زینت دین بود
↵ #باکری که مجسمه اخلاق بود
↵ #خرازی که بجز با خدا معامله نمیکرد
↵ #آبشناسان که کسی او را نشناخت و
↵ #صیاد که دلها را شکار میکرد...
🍂 یاد #پیکرهایی⚰ که
#هیچگاه برنگشت⭕️
🍂یاد #مادرانی بخیر
که بی صدا میگریستند😭
و #بچه هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند😔
#یاد_شهدا_بخیر🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (11) 💠ما را هم ببريد.... 🔸شیرین ترین خاطره ام، #جانبازی_ام بود در سال 1370. می
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (12)
💠ماجراے توسل بچه های تفحص
به #حضرت_زهرا(سلام الله علیها)
🔰بچه ها روزها خاک هاے منطقه را زیر و رو مے ڪردند و شب ها🌙 از خستگے و با ناراحتے به خاطر پیدا نڪردن #شهدا، بدون هیچ حرفے منتظر صبح مے ماندند😔 یڪے از دوستان معمولاً توے خط براے عقده گشایے، نوار #مرثیه ے حضرت زهرا (سلام الله علیها) را مے گذاشت📻 و اشک ها😭 ناخودآگاه سرازیر مے شد
🔰من پیش خودم گفتم: « #یا_زهرا! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام، اگر ما را قابل مے دانے، #مددےڪن ڪه شهدا🌷 به ما نظر ڪنند، اگر نه، ڪه برگردیم تهران😢»
🔰روز بعد #فڪه خیلے غمناک بود و ابر سیاهے🌫 آسمان را پوشانده بود. بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا (سلام الله علیها) #متوسل شدند، هر ڪس زمزمه اے زیر لب داشت. در همین حال یک «بند انگشت» نظرم را جلب ڪرد😧 خاک را ڪنار زدم، یک تڪه #پیراهن نمایان شد. همراه بچه ها خاک ها را با بیل⛏ برداشتیم و پیڪر #دو_شهید ڪه در ڪنار هم👥 صورت به صورت یڪدیگر افتاده بودند، آشڪار شد😀
🔰پس از جستجوے خاک ها #پلاک هایشان نیز پیدا شد. لحظه اے بعد بچه ها متوجه آب💧 داخل یڪے از قمقمه ها شدند و با فرستادن #صلوات، جهت تبرک از آن نوشیدند. وقتے پیڪرها را از زمین بلند ڪردند، در ڪمال تعجب دیدند پشت پیراهن #یکی از دو شهید🌷 نوشته شده:
⭕️«مے روم تا #انتقام_سیلےزهرا بگیرم.»⭕️
📱منبع: سایت تبیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_گمنامـ🌷 ❣چه زیباست خاطرات #مردانی که پروای نامـ ندارند🚫 و در کهف #گمنامی خویش مأوا گرفته اند😌
2⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹در سال 73 تعدادي از #شهداي_گمنام🌷 را به معراج شهدا آوردند. در همان شب يکي از کارکنان در #خواب مي بيند که فردي به او مي گويد: من يکي از شهداي گمنامي هستم که #امشب آورده اند⚰
🔸سالهاست که #خانواده_ام خبري از من ندارند❌ شما زحمت بکش و برو مدارک📑 مرا که شامل #پلاک، کارت🏷 و چشم مصنوعي👁 من است و در داخل #کيسه اي گلي به همراه پيکرم مي باشد بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند📝.
🔹بعد از اين که اين برادر #خوابش را بازگو مي کند، کسي باور نمي کند🚫 اما با ديدن مجدد اين خواب و با اصرار او، پيکرهاي #شهدا بررسي مي شوند✅ و در کنار يکي از اجساد، کيسه اي🛍 پيدا مي گردد که چيزهايي که شهيد گفته بود درون آن بود👌
🔸بعد از شناسايي #جسد معلوم شد که ايشان در سال 65 #مفقود_الاثر شده بوده و در سال 61 هم يکي از چشم هايش👀 را از دست داده بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻هادی به سوی سیدالشهداء علیه السلام 📖 #ابراهیم شهید شد، اما #هیئت که یادگارش بود در محل برقرار مان
8⃣2⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠حضور
🔰يادم افتاد روي تابلویي نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با #شهدا دو طرفه💞 است. اگر شما با آنها باشي آنها نيز #باتو خواهند بود.» اين جمله خيلي حرف ها داشت.
🔰 #نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شديم.
در راه به شهر #ايوان رسيديم. موقع غروب بود🏜 و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي🚗 و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم😓
🔰در دلم گفتم: #آقا_ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب🔊 آمد. با خودم گفتم: اگر #ابراهيم اينجا بود حتماً براي نماز به مسجد🕌 ميرفت. ما هم راهي #مسجد شديم.
🔰نماز جماعت👥 را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه سال جلو آمد و با ادب #سلام كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد⁉️ باتعجب گفتم: بله، چطور مگه😦 گفت: از #پلاك ماشين🚗 شما فهميدم.
🔰بعد ادامه داد: منزل ما🏡 نزديك است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد⁉️ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: #امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد.
🔰نميخواستم قبول كنم❌ #خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين #شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن✅
آنقدر خسته بودم كه #قبول كردم. با هم حرکت کرديم. شام مفصل🍲 بهترين پذيرايي و... انجام شد. #صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم.
🔰آقاي محمدي گفت: ميتوانم #علت حضورتان را در اين شهر بپرسم؟! گفتم: براي تكميل #خاطرات يك شهيد🌷 راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم😧 كدام #شهيد؟!
🔰گفتم: او را نمي شناسيد، از #تهران آمده بود، بعد عكسي📸 را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. با تعجب نگاه كرد وگفت: اين كه #آقا_ابراهيم است!!! من و پدرم نيروي شهيد هادي🌷 بوديم. توي #عمليات ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ!
🔰مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم😦 نميدانستم چه بگويم، #بغض گلويم را گرفت😢 ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شد. #ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را #اول_وقت خوانديم، #شما_هم... .
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم، #شهید_روح_الله_صحرایی🌷 خطاب به همسرش: اگر شما #اجازه ندهی من برای جهاد بروم و دیگ
❣عشق یعنی یه #پلاک
🌾که زده بیرون از دل خاک
❣عشق یعنی یه #شهید
🌾با لبهای #تشنه، سینه چاک💔
#پلاک آغشته به خون شهید مدافع حرم روح اله صحرایی🌷
#شهید_روح_الله_صحرایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠آرزویش مفقودالاثر شدن بود 🔰پسرم به عنوان #روحانیِ_گردان اعزام شد. اولین ب
🎤به گزارش خبرنگار خبرگزاری « #حوزه»
🔰مراسم تشییع پیکر⚰ مطهر طلبه شهید مدافع حرم #محمدحسین_مومنی از تیپ زینبیون
📆روز #چهارشنبه 29 خردادماه
در #قم برگزار میشود.
🔰پیکر مطهر این #شهید
⏰ساعت 18 روز چهارشنبه 29 خردادماه
🕌از مسجد امام حسن عسکری (ع) به سمت #حرم مطهر کریمه اهل بیت (س) تشییع و سپس برای #خاکسپاری به قطعه ۳۱ گلزار شهدای مدافع حرم🌷 #بهشت_معصومه (س) منتقل میشود.
🔰گفتنی است: محمد حسین مومنی از #طلاب جامعه المصطفی بود که دو سال قبل، همراه تیپ #زینبیون عازم🚌 سوریه شد، حین مبارزه با تروریست های تکفیری👹 خون پاکش به زمین ریخت❣ و #شهید_مدافع_حرم حضرت زینب(س) شد و امروز اعلام کردند که پیکر این شهید از طریق #پلاک شناسایی شده است✅
#شهید_محمدحسین_مومنی
#شهید_مدافع_حرم_پاکستانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گزیده ای از وصیتنامه : همسر مهربان، عزیزتر از جانم، قربانت برم، فکر میکردم سختی کربلا را جیش اباعبد
#ماه_عسل با استخوان های همسر😔
✍ دلنوشتهای که همسر #شهید_علی_آقایی در حرم مطهر رضوی در مراسم تشییع #همسر_شهیدش🌷 نوشت:
💞"علی یادت هست میگفتی: شهناز تو رو از #حضرت_معصومه گرفتم❓یادت هست گفتی قول میدم یه بار ببرمت #حرمش ازش تشکر کنم؟
یادت هست #علی! بخدا من یادم هست😢
💞قول ماه عسل دادی برای #مشهد اون هم نه یک بار چندبار اسم نوشتیم📝 آماده شدیم داشتی به قولت عمل می کردی 💥اما هر بار #ماموریت، دوره و در آخر هم اعزام به #سوریه... #رفتی آن هم تنها تنهای تنها👤
💞گفتی: #خواهی_آمد. گفتی: تدارک ببینم؛ دیدم نیامدی⁉️ دیر شد خیلی دیر #چهار_سال تنها ماندم تنهای تنها؛ چقدر سخت بود💔 برایم و حالا خبرت رسیده که #میآیی...
💞میگویند: فقط چند تکه ا#ستخوانی یا یک تکه لباس یا یک #پلاک نمیدانم😔 اما همین را می دانم که من خواستم بد قول نشوی صدای آمدنت چنان زنگی به گوشم زد که دیوانه وار #آمدم به همه جا سر زدم و درخواست سفرمان را به #مشهد کردم. در خواست #ماه_عسل🌸
💞رفتم سپاه؛ دست به دامان #امام_مهربانیها شدم سپردم به خودت تا کارها رو ردیف کنی✅ تا به آرزوی دیرینهام بودن در #کنار_تو دست در دست تو، توی حرم🕌 باشم. امروز #بهترین روز زندگیمام هست 😌
💞علی ببین آمده ام #آوُردیم به سمت آرزویم. می دانستم تو بدقول نبودی❌ #قول ماه عسل داده بودی. نگاه کن #علی کنارت هستم👥 منم #معشوقهات دنیایت همسرت💖 ببین...
💞برایت #لباس_سفید آوردهام بیا بپوش سفارش خودت بود وقتی به خواب یکی از دوستانم آمدی پیام فرستادی💌 و گفتی #همسرم مرا از #امام_رضا(ع) بخواهد
خواستمت با اشک چشم😭
با قلب شکسته💔 و رنجورم
با غصههای #تنهاییام
💞گفتی برایم لباس سفید بخر خریدم
گفتی لباسم را #تبرک کن آن را هم با جان و دل کردم بلکه بازگردی. علی ببین امام رئوف رویم را زمین نینداخته #بپوش لباس سفیدت را ببینم به اندازه #دامادیت؛ به تنت می آید⁉️
💞لباس سیاه نپوش🚫 #سفید برازنده توست. خودم #سیاهت را می پوشم
سفید و سیاه بهم می آیند حتی اگر #عروس_و_داماد برعکس تنشان کنن...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت #سردارمخلص وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها
✍ #دلنوشته
🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. #سومِ_شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه. نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️
🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!
🔰و چه #امن است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو #چه_کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با #حضرت_مادر شد؟!
🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید.
🔰تو خاصی...! یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای #کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم؟
🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با #حسین(ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. #گمنام همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. #عاشق رفته رفته شبیه معشوق💖 میشود و تو چه خوب شکل #مادر شدی.
🔰سالها گمنامی و بینشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.
🔰سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا.دعایمان کن #عبدِ_حسین شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔
🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، #دعاکن گرد قدمهایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند.
✍نویسنده: زهرا قائمی
🗺محل دفن: بهشت رضا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰این #پلاک را اولینبار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی... سکوت کردم و گفتم یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن💞 در همه جا، آخر با من شهید میشوی... بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من #شهید شوی.
🔰هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت🌷 با شما بودم... چه انتظار بیثمری شد... آخر به شما نرسیدم... و شما پر کشیدید🕊شاید بالهای من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را #قویتر کنم تا اوج بگیرم...
🔰امسال #تلخترین سال زندگیم شد و هر سال تلختر و تلختر خواهد شد. نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال📆 باید #انتظار دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با #مهدی_فاطمه خواهید آمد... آن روز دور نیست...
🔰از خداوند منان خواستارم که امسال را سال پایان سختی مردم سرزمینم قرار دهد🙏
التماس دعا
#زینب_سلیمانی
#زینب_حاج_قاسم
#یقینا_کله_خیر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻چفیه شهید مدافع حرم علی جمشیدی از #شهدای_خانطومان عصر امروز به خانواده وی تحویل داده شد. 🌹🍃🌹🍃 @sh
🔰دنبال رد پای #خاطرات بارانم خاطرات سرزمین غریب اما آشنای دل...سرزمین کوچ ققنوس های سوخته🥀
🍂دنبال حول حالنای دلم میگردم کجاست؟
قرآن های جیبی و #پلاک های ترکش خورده💔
شب های حلب #خانطومان
خنده های دلربایت.. رفاقت بیمثالت.. شهید مدافع #عشق شدی. داداش علی کجایی😭
پ.ن: اولین انتشار:
تحویل چفیه شهید #جاویدالاثر مدافع حرم #علی_جمشیدی به خانواده شهید بعد از ۵ سال
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
06-ye-pelak-ye-sak-shoor-seyedreza-narimani.mp3
6.55M
🎵 #صوت_شهدایی
💢یه #پلاکـــ با یه ساکـــ
میبینی که همین دو قـلم پیش ما مونده....
🎤 #سیدرضا_نریمانی
🌷تقدیم به #فرزندان_شهدا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎵 #صوت_شهدایی ✨بی قراری 🎤🎤کربلایی #مصطفی #طاهری 👈 تقدیم به #مادران_شهدا🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#مادر_شهید
شهیـ🌷ـد...
#پلاک هویت ...
صدای زنگ درب ...
خدا کند #مادرش زنده باشد ...😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد 🔹م
3⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
✍ #دلنوشته
🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱📆 در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه. نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️
🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!
🔰و چه #امن است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو #چه_کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با #حضرت_مادر شد؟!
🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید.
🔰تو خاصی...! یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم⁉️
🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با #حسین(ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. #گمنام همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. #عاشق رفته رفته شبیه معشوق💖 میشود و تو چه خوب شکل #مادر شدی.
🔰سالها گمنامی و بینشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.
🔰سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا.دعایمان کن #عبدِ_حسین شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔
🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، #دعاکن گرد قدمهایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_ولادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_با_شهدا🌷
#تفحص🌸
#تلنگر💥
🌾براستی #کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند⁉️ما شما را ...
#یا شما ما را ؟...اصلا #کداممان گم شده ایم ؟ما یا شما ⁉️میپندارم...
ما #روح گم کرده ایم و شما #جسم...
روح مان #تلنگر میخواهد و جسمتان #تفحص ....
🌾ما محو در زمانیم و #شما محو در زمین.شما در #افلاک و ما در پی #پلاک
پس ای #شهید... قرارمان باشد :
#تفحص از ما #تلنگر از شما
ما بر #جسم_تان شما با #روح_مان ...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#دلنــوشتــــــــــه📝
🌾فک کن بری #سوریه😍
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی
بری تو صحن
پرچم یا #عباس
سربند کلنا عباسک یا #زینب
🌾بری تو حرم روبه روی ضریح
دست تو بزاری رو #قلبت با زبون بی زبونی بگی
خانوم جات اینجاست👈❤️ اونجا چیکار میکنین
بگی خانوم اجازه میدی،برم #دفاع کنم از حرمتون⁉️
🌾بعد،یه #پلاک،یه لباس نظامی،یه کلاشینکف، یه کلت،یه بیابون،بیابون نه #بهشت
پشتت یه گنبد🕌انگار #خانوم داره نگات میکنه😍
🌾خانوم نگات میکنه
#حس میکنی کنارته👥
بهت افتخار میکنه بهت #لبخند میزنه
یه نگاه به پشت سرت به #پرچم یا عباس میندازی
🌾میگی #ارباب تا اسم شما رو گنبد هست
مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه👊
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی
#سربندتو سفت میکنی اسلحه رو سفت میچسبی، #سلاحتو میگیری میگی یا عباس
🌾بعد از اینکه چندتا #داعشی حرومی👹 رو به #هلاکت رسوندی؛ببینی یه ضربه خورده به قلبت💘
🌾 #قلبت شروع میکنه به سوختن،از خون دستت میفهمی #مجروح شدی🤕
میگی بی بی ببخشید #شرمندم،دیگه توان ندارم😓دوستات جمع شن دورت👥👥 نفسات به شمارش بیوفته؛چشمات تار ببینه
🌾بی بی بیاد بالا سرت برا #شفاعت
خون زیادی ازت بره.دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه⚡️امابگی پاهامو بذارین زمین #سرمو بلند کنین
🌾بی بی اومده میخوام بهش #سلام بدم
چند دقیقه بعد #چشماتو ببندی😌
چند روز بعد به خانوادت خبر بدن #شهید شدی🌷
#عجب_رویایی😇
💢 #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
بحق بی بی زینب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه.
🍃نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت. به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود.
🍃همیشه مراقب نگاهت بودی و این مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! و چه #امن است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد🌹
🍃کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟ که اجابتش هم صحبتی با #حضرت_مادر شد؟!🤔
🍃بعید میدانم کسی از #داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن #ظلمت وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر خاک گذاشتی و ندا از #آسمان به گوشَت رسید که از این سو بروید.
🍃تو خاصی...!
یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید.
مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم؟ به گمانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با #حسین(ع) برد.
🍃تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر، #گمنام همچو مادر...بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. عاشق رفته رفته شبیه معشوق میشود و تو چه خوب شکل مادر شدی😔
🍃سالها گمنامی و بینشانی و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته😞
🍃سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست.
🍃کمی با ما راه بیا. دعایمان کن عبدِ حسین شویم، جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم، رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدمهایت بر سر و روی ما هم بنشیند😓
♡السلام علی الحسین♡
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_عبدالحسین_برونسی
📅تاریخ تولد : ۳ شهریور ۱۳۲۱. تربت حیدریه
📅تاریخ شهادت : ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر
🥀مزار شهید : بهشت رضا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🥀هُـــــــــــوَالشَــــــــهید🥀
🥀به مناسبت سالروز تولد
🥀شهید_عباس_صابری
🥀تاریخ تولد : ۸ /7/ ۱۳۵۱
🥀تاریخ شهادت : ۵ /3/ ۱۳۷۵
🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۴۰
🥀 مادر با رویای صادقه ای که در خواب دید، نامش را عباس گذاشت. مدتی بعد، عباسش به مریضی سختی دچار شد اما با توسل به صاحب نامش و اشک های مادر، شفا یافت.
🥀در سنگر انقلاب بزرگ شد و با شناسنامه ای که تاریخ هایش با عشق دستکاری شده بود راهی جبهه شد. روزهایش در جبهه شب شد. پیوستن دوستانش به قافله شهدا را دید و جاماندن شد داغ دلش
🥀عشق است و بی تابی اش. وداع با سرزمین شهدا را نپذیرفت و این بار برای یافتن نشانی از دوستانش به خاک های قلاویزان، فکه، شلمچه و طلائیه راهی شد..
🥀تفحص کرد پیکر های باقی مانده را، #پلاک های بیرون آمده از دل خاک را، استخوان های پر از روضه را... دوست داشت در سرزمین پر از شهید، پلاک و استخوانی باقی نماند و دل خانواده های چشم انتظار شهدا را شاد کند... با عراقی ها طرح دوستی ریخت و با دادن هدیه آنان را به همکاری تشویق کرد
🥀اما این دل، اهل جاماندن نبود. متوسل شد به شهدا و از آنان شهادت خواست. شاید اشک ریخت، #دعا خواند، خدا را خواند و شاید شهدا دعایش کردند...
🥀در آخرین روزهایی که دعوت نامه شهدا به دلش رسید. به مادر گفت برایش حنا بیاورد. به یک دست به نام علی_اکبر حسین و به دست دیگر به نام قاسم بن الحسن حنا گذاشت. دل مادر بود که ترسید، لرزید، شکست. شاید هم به یاد لحظه ای که مولا علی بر دستهای کوچک ابوالفضل بوسه می زد و از درد کربلا گریه می کرد، اشک ریخت
🥀خوابی دید که او را به بزم عشق دعوت کرده اند. ساک را بست و به دنبال نشانه ای راهی فکه شد. کار آن روز را نذر حضرت عباس کرد بسم الله گفت و در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد. لحظاتی بعد انفجار مین در منطقه عملیاتی «والفجر یک »دوستانش را بی تاب کرد. به رسم علمدار دست هایش قطع شد و مدتی بعد هم شهد شیرین شهادت نصیبش. شاید هم منتظر اربابش حسین بود...🌹
🥀در هفتمین روز محرم شهید شد و در روز عاشورا تشییع...عراقی ها به رسم دوستی، برایش مراسم گرفتند. بوی کربلا از سرزمین های جنوب میاد. از فکه....
شلمچه...
طلائیه....
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<عباس صابری>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh