eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
از #پیکر چاک چاک اثر آوردند زان یار سفر کرده🕊 خبر آوردند... #مادر غم دیده رو یاری کنید😭 #مراسم_وداع #شهید_حامد_سلطانی🌷 #امروز_معراج_الشهدا_تهران #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊آخرین مأموریت شهید اصغر پاشاپور با شهادت تکمیل شد از زبان خواهر (همسر شهید پورهنگ) 🌺همسر از صفات اخلاقی جالب برادر شهیدش🌷 چنین می‌گوید: همه خاطراتم از حاج اصغر آمیخته به خنده و بود. همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران بود. یک ویژگی که خیلی در او پررنگ بود "مسئولیت پذیریش" بود. محال بود مسئولیت قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. 🔹در روزهای آخر هم منطقه که دستور به آزاد شدنش را داده بودند، را به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد✌️ و بعد به رسید و این یعنی آخرین ماموریت خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. 🔸الان هم که ایشان بازگشته است احساس می‌‌کنم بخشی از این وظیفه و مسئولیت باعث بازگشت پیکرش بود🌷 زیرا او مقبولیتی در بین مردم دارد که با این بازگشت به سرانجام خواهد رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰کادر ساز 🔸در حسین در سوریه جانشین فوج (تیپ) هجوم بود. یکی از پارامتر های مهــ💥ـم نیروهای هجوم داشتن به نفس بالاست. 🔹نیروهایی که باهاشون کار کرده بود اعتماد به نفس بالایی داشتند👌 و در عملیات هم این افراد تر بودند. طبیعت کار هم این بود که افراد شجاع💪 وقتی اعتماد به نفس [حسین] رو می دیدند، دور جمع می شدند👥 🔸افراد که نمی تونستند اعتماد به نفس شون رو بالا ببرند🚫 مجبور بودند یا از اون فوج بروند🚶 و یا یک انجام بدهند. بعد از یک ماه همه می دونستیم فوج حسین افراد بسیار قوی و شجاعی هستند✔️ که در هر کار عملیاتی تا میمانند و کار میکنند. 🔹موقعی که حسین در درگیر بود و همانجا هم شد🌷 همان افراد شجاع و با اعتماد به نفسی که حسین آقا رو می شناختند و بهش ایمان داشتند تا با او ماندند💕 موقعی هم که آتش دشمن🔥 سنگین شد، و مجروح دادند. 🔸و آنهایی که مجبور شدند برگردند در اقدام بعدی رفتند و کمک کردند که حاج حسین آقا⚰ رو به عقب منتقل کنند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#از_گمنامی_نترس از اینکه #اسم و رسمی نداری از کارهای کرده ات به نام دیگری از تنهایی ات درعین #شلوغ
📝 💠گمنام آشنا سلام! 🌾باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی میشوی به خواب عقربه های ساعت⏰ هایم تا فراموش نکنم🚫 اروند خروشان و کوسه هایش را. های گم شده در والفجر8 وکربلای 4را. 🌾زخم های دهان باز کرده و غروب سرخ 🌥هویزه را. تو می آیی مثل همیشه . ! ومن چه ساده دل میبندم💞 مثل قبل . دوباره میروی از پس یک تشییع ⚰کوتاه نیم روزی و من هم دل برمیدارم💕 و سلامهایم را بدوش میکشم و به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا… 🌾اما دل خوشم به دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد 😔. امان ازاین تجربه های مکرر ! این بار که بیایی دلم هزار تکه است💔 برای هزار بغض نشکسته😢,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته… 🌾شیون شعرم به زاری نمیرسد❌ اما دلم خوش است که میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و بر خواستم ,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم😭 🌾قربان درد دلت ! گمنام آشنا💫!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک🌫 و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های ! 🌾چقدر لازم است بیایی و دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها🚗.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه گم شده است😞. تشنگی شهر جگرم را و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای 【عقل منهای درد】 , 【آدمهای عافیت طلب】 , 【آدمهای عشق به علاوه پول 】, 【مردان زن به توان بیست】 , 【زنان تکاثر و تفریح】بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای هایشان گم شده اند!! 🌾بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.چه خوب شد که تا دیگر نذر کنار مزار نداشته ات محال نباشد. 🌾 ! همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت⚰ تو تبرک شود, همین که نگاه سوخته ام بدرقه خاکی🌷 و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه💗 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾عاشقان♥️ را سر شوريده به عجب است 🌾دادن سر، نه عجب داشتن عجب است 🦋این جزء اولین شهدای مدافع حرم سال ۹۲ بودند كه از تیپ زرهی اعزام به شدند و راننده تانک بودن ... ↩نحوه برخورد مستقیم موشک💥 به تانک. تقریبا چیزی از پیکرشون باقی نموند😔 جز که به ایران بازگشت و امیر کاظم زاده هم فاقد پیکر هستند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃💐🍃 💟●می دانستم که شهید شده است. که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به شهدا ببرم تا حسین را ببینید. با هم رفتیم.💐 💟در آنجا به طوری که 😢 در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.💐 💟●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر می آید💐 . 💟در همان ، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا می کنی❓ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از قلب💞 حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال.💐 💟‌●چند روز بعد، آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.🍃💐🍃 ‌‌✍روای: مادر شهید 📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص» 🍃💐🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃🌸🍃🌸 🔅پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد. ↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ می‌شود ↫و کشته‌شدن، #وصال🕊 و امیدِ و
زيباي يك رزمنده برای نسلهای بعد 💢ما می خواستیم محکوم تاریخ نشویم و نسل بعد ما را نداند و جنگ آمد ... میدانی چه میگویم؟؟ آری جنگ آمد. ما به دنبال جنگ نرفته بودیم🚫 او آمد 🔰تعدادی از ما تحت امر امام و ولی مان جنگیدیم👊 شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند. عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. و تعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و جنگ شدند. عده ای . عده ای . اما یا ز برتن یا داغ بر دل و عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند. ↫عده ای ↫عده ای مظلوم ↫عده ای مغموم ↫وعده ای نیز مذموم 💢تعدادی آمده بودند تا بروند. قرار را بر گذاشته بودند. عده ای نیز آمده بودند تا بمانند. چاره ای نبود. شهیدی گفته بود: "از یک طرف باید بمیریم تا آینده شهید🌷 نشود و از طرفی باید شویم تا آینده زنده بماند. 🔰عده ای آمده بودند تا از خود بکشند. عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند. عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند👌 عده ای نیز حساب باز کردند. عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند. عده ای آمدند تا بی پیکر شوند ... عده ای نیز تراش عده ای نیز پیکره ی یک "بت" عده ای ویلچری♿️ تعدادی ویلایی عده ای حاضر✌️ تعدادی ناظر قومی نیز 💥واما.. 💢دیوانگی ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود. حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت. اما جنگ آمده بود.چه باید میکردیم؟ آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم⁉️ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم. اما نزدیکتر از دور بود. 🔰جنگ بود. باید این نزدیک را پاسخ میدادیم و نزدیکمان دور شد و دور و دور و دور به ساعات ۸ سال باید میرفتیم به دنبال این . مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم❓ 💢برای ما هم عزیز بود. از توپ وتفنگ و ترکش💥 میترسیدیم. باید جرأت می یافتیم. عشق و عاشقی و معشوقه را به امید از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم ...و رفتیم ...چه باید میکردیم؟ 🔰ما بدنبال شدن نرفتیم🚷 خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم. خواستیم فردا از نگاه تیز و شماتت بار شما فرار نکنیم. ما خونخواری نیاموخته بودیم. باور کن از رنگ خون میترسیدیم. اما به رفتیم. خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده. مگر چه باید میکردیم؟؟؟ 💢از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد. ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب♥️محبوبه های شب عملیات. محبوبه های جا مانده در ارتفاعات میمک، قلاویزان "ماووت" و جاماندگان در زیر خاک ریزهای و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج و نبرد های نابرابر جبهه ها 🔰باور کنید قطار قطار رفتیم👥 واگن واگن برگشتیم جوان رفتیم پیر پیر برگشتیم راست راست رفتیم شکسته شکسته🥀 بر گشتیم گروه گروه رفتیم.دسته دسته برگشتیم دسته دسته رفتیم، برگشتیم 💥اما 💢آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم. از دو نسل ، دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم😭 🔰راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم⁉️ باور کنید ما هم دل داشتیم😢 ↵با دل رفتیم، بیدل برگشتیم ↵با رفتیم، با بار بر گشتیم ↵با پا👣 رفتیم، بی پا برگشتیم ↵با عزم رفتیم، با زخم💔 برگشتیم ↵پر شور رفتیم، برگشتیم ⇜ما پریشانیم ...اما نه ⇜شکسته ایم ... اما نشسته نه❌ ⇜دلخسته ایم ...اما دست بسته نه 💢ما همان پیاده ایم. سواری نیاموخته ایم. سوای شما نیز نیستیم✘ ما همان دیروزی هستیم. تعداد ما میدانید در ۸سال چه تعداد بود؟ ۳ونیم درصد از جمعیت . اما مردم تنهایمان نگذاشتند. 🔰آری همه ی ما ۸ سال بودیم، با هم در کنار هم. هم بودی. آری همه بودند. نگاه محبت آمیز آن دوران به ما؛ هدایای مادران و پدران شما به جبهه♥️ گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه. گذشتن از فرزند و اعزام فرزند دیگر. بمباران. تشییع رفیقان ما. دیدار وعیادت و دلجویی از جانبازان ما. 💢آری مردم بودند..ایستادند، مقاومت کردند👊 تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند. ما هنوز لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید. 🔰ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم. طلبی نداریم❌ اما بدانید... قرار "دیروز" آنچنان بود. از امروز شرمنده ایم. ما غارت را آموزش ندیده بودیم. را تجربه کردیم. از امروز 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️‏به این خیره شو و تمام عاشقانه💞 های را ببین.. 💫‏این یک مادر است وقتی برایش خبر پیدا شدن ‌ پسرش را بعد از ۲۸ سال آوردند ♦️خیره شده به همسرش که ‌و میگرید...! مادر ‎شهید بعد از خبر بازگشت پیکر فرزندش😔💔 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم 💢 تو چشم به #آسمان 🌫مى دوزى... قامت
📚 ⛅️ 6⃣1⃣ 🏴🏴 💢 کافیست تا نگاه تو را با حسین پرهیز دهد.... یال خیمه 🏕افتاده است و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست.... اما این نه براى توست که پرده هاى ظلمت و نور✨ را دریده اى... و نگاهت به راههاى 🌫 آشناتر است تا زمین. 🖤مى بینى که و ، به شمشیر🗡 عون ، راهى دیار عدم مى شوند و خدا نیامرزد را که با ضربه اى نامردانه ، عون را از اسب به زیر مى کشد.هنوز بدن عون به زمین نرسیده ، فریاد است که در آسمان مى پیچد:شکایت به درگاه خدا باید برد از این قوم کوردل امام ناشناس ، قومى که معالم قرآن 📖و محکمات تنزیل و تبیان را به و تبدیل ایستادند و کفر و طغیان خویش را کردند.🍂 💢 تعجیل شاید از این روست که از باز پس گرفتن رخصت مى هراسد یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ، رغبت مى ورزد... ده پیاده او را دوره مى کنند و او با میان جسم و جان هر ده نفر فاصله مى اندازد. است که شمشیر را از خون محمد سیراب مى کند.عذاب 🔥جاودانه خدا نثار باد. 🖤اى واى ! این کسى که عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته 💔و چشمهاى گریان ، آن دو را به سوى خیمه مى کشاند است. جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانى کوچک را خسته مى شوى. از خستگى و توست که پاهایشان به زمین کشیده مى شود. 💢 رهایشان کن حسین جان ! اینها براى آفریده شده اند. آنقدر به من فکر نکن . من که این دو ستاره🌟 کوچک را در مقابل خورشید🌞 وجود تو اصلا نمى بینم . واى واى واى ! حسین جان ! رها کن اندیشه مرا. ! کاش از خیمه بیرون مى زدى و خودت را به حسین نشان مى دادى... 🖤تا او ببیند که خم به ندارى و نم اشکى هم حتى مژگان تو را تر نکرده است... تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر و فقط شرم از احساس قصور بر دلت 💜چنگ مى زند. تا او ببیند که زخم على اکبر، بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک.او تا ...اما نه ، چه نیازى به این نمایش معلوم ؟بمان ! در همین خیمه بمان ! دل🧡 تو چون آینه در دستهاى حسین است.این دل تو و دستهاى حسین ! این تو و نگاه حسین! قصه غریبى است این ماجراى .. ...... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 1⃣3⃣#قسمت_سی_ویکم 💢فاطمه را در #آغوش مى فشرد... بر سر
📚 ⛅️ 💢مى توانى ببینى که اکنون چه مى کند.... 🐎را به سمت ! دشمن پیش مى راند، یا شمشیر 🗡را دور سرش مى گرداند... و به سپاه دشمن مى برد یا و نیزه را از اطراف خویش دفع مى کند،.. یا سپر به دشمن مى ساید، 🖤یا در محاصره نامردانه چرخ مى خورد، یا به ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده اى ، از اسب ...آرى ، لحن این لاحول ، آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است. تو ناگهان از زمین کنده مى شوى... و به سمت پر مى کشى و از فاصله اى نه چندان دور، را مى بینى که بر گرد سوار فرو افتاده خویش مى چرخد،... و با هجمه هاى خویش ، دشمن را بازتر مى کند. 💢چه باید بکنى ؟ حسین به در خیمه داده است... اما دل 💓، تاب و قرار ماندن ندارد... و دل مگر حسین است و فرمان مگر غیر از فرمان ؟ اگر پیش بروى فرمان پیشین حسین را نبرده اى و اگر بازپس بنشینى ، تمکین به این دل حسینى نکرده اى.کاش حسین چیزى بگوید.. و به کلام و را روشنى ببخشد.این صداى اوست که خطاب به تو فریاد مى زند: 🖤دریاب این را! و تو چشم مى گردانى... و را مى بینى که بى واهمه از هر چه سپاه و لشکر و به سوى حسین مى دود... و پیوسته را صدا مى زند. تو جان گرفته از فرمان حسین ، تمام توانت را در پاهایت مى ریزى و به سوى کودك خیز بر مى دارى.... صداى تو را مى شنود... و حضور و تعقیب را در مى یابد اما بنا ندارد که گوش جز به دلش و سر جز به حسینش بسپارد.... 💢وقتى تو از پشت ، را مى گیرى و او را بغل مى زنى ،گمان مى کنى که به آورده اى و از رفتن و گریختن بازش داشته اى . اما هنوز این گمان را در ذهن نکرده اى... که او چون ماهى چابکى از تور دستهاى تو مى گریزد.. و خود را به امام مى رساند.در میان ، نیست... این را و هر دو مى گویند.... 🖤پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که شمشیرش را به قصد حسین فرا مى برد و ببینى که نیز دستش را به از امام بلند مى کند... و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که:تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!و ببینى که ، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك عبور مى کند،... 💢آنچنانکه دست و بازو به پوست ، مى ماند.و بشنوى نواى (وا اماه ) عبداالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد... و را به مى طلبد. و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد... و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد:صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد و آغوش را به رویت گشاده خواهى یافت و... 🖤 و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر و به هم دوخته مى شود.... حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است... ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند. آنچه اکنون براى تو مانده ، غرق به خون عبداالله است و خون آلوده حسین. تلاش مى کند که از توو خیمه 🏕ها بگیرد... 💢و جنگ را به میانه بکشاند. اما کدام جنگ ؟جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد، نصیحت مى کند... و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد. و به روشنى مى بینى که ضارب و خویش را انتخاب مى کند. از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.اگر در جبین آینده کسى ، نور مى بیند، از او ... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 4⃣3⃣#قسمت_سی_وچهارم 💢این #فریاد، دل💗 ابن سعد را مى لرز
📚 ⛅️ 5⃣3⃣ 🏴پرتودوازهم🏴 💢خودت را بسپار و از او کمک بخواه... خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا شو، شو، شو. آنچنان که بتوانى دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیرى... و او را از زمین بلند کنى و به خدا بگویى :خدا! این قربانى را از آل محمد قبول کن! 🖤درست همان جا که گمان مى برى... انتهاى وادى مصیبت است ، آغاز مصیبت تازه اى است ؛ سخت تر و تر. اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاك گرم نینوا بگسترانى تا اسبها بى مهابا بر آن بتازند و جاى جاى سم ستوران بر آن نقش بیندازد. بناست بمانى و تمامت عمر را با همین جگر زخم خورده و چاك چاك سر کنى. داوطلب مى طلبد براى اسب🐎 تازاندن بر حسین . در میان این دهها هزار تن ، ده تن و دامان مادرشان ناپاك تر. 💢یکى است ، یکى ، یکى ،یکى ، یکى ، دیگرى است دیگرى و دیگرى و دیگرى و دهمى . 🖤کوه🏔 هم اگر باشى... با دیدن این منظره ویرانگر از هم مى پاشى و مى شوى . اما تو کوه نیستى که کوه شاگرد کودن و مانده و درجا زده توست.پس مى ایستى را به هم مى فشارى و خودت را به خدا مى سپارى و فقط تلاش مى کنى که ها را از این واقعه بگردانى تا قالب تهى نکنند و جانشان را بر سر این حادثه نبازند. 💢 و چون همیشه چه محمل خوبى است . هرچند که خودش براى خودش است و نشان و یادگارى از داغى ، هرچند که بچه ها دوره اش کرده اند و همه از سوارش مى گیرند و چند و چون ؛ هرچند که به یالش آویخته است و ملتمسانه مى پرسد: _✨اى اسب باباى من ! پدرم را عاقبت آب دادند یا همچنان با لب تشنه شهیدش کردند؟! 🖤هرچند که پر و بال 🦋خونین ذوالجناح ، خود دفتر است که هزاران اندوه را تداعى مى کند، اما همین قدر که نگاه بچه ها را از آنسوى میدان مى گرداند،... همین قدر که و دلشان💓 را از اسبهاى🐎 دیگر که به کارى دیگر مشغولند، غافل مى کند، خود نعمت بزرگى است ، شکر کردنى و سپاس گزاردنى. که مویه بچه ها، کاسه صبر ذوالجناح را لبریز مى کند، او را از جا مى جهاند و به سمت دشمن 🐲مى کشاند. 💢 و بچه ها از فاصله اى نه چندان دور و را مى بیند که یک تنه به صف دشمن مى زند و افراد لشکر ابن سعد را به خاك و خون مى کشد و فریاد ابن سعد را بر سر سپاه خود مى شنوند که : تا این اسب ، همه را به نداده کارى بکنید.و بچه ها تا جنازه را مى شمرند که از زیر پاى ذوالجناح بیرون کشیده مى شود... 🖤و عاقبت تن را آکنده از تیرهاى دشمن مى بینند که در خود مچاله مى شود و در خون خود دست و پا مى زند و... را به زیر مى اندازند تا جان دادن این آخرین یشان کاروان را نبینند.در آنسوى دیگر، سم اسبان ، حسین را در وسعت بیابان ، تکثیر کرده اند و کار به انجام رسیده است اما ، نه.درست همان جا که مى برى انتهاى وادى مصیبت است ،... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 2⃣4⃣#قسمت_چهل_دوم 🏴#پرتوسیزدهم🏴 💢غروب کن خورشید! ☀️ بگ
📚 ⛅️ 3⃣4⃣ 💢البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص ... نه براى که با بزرگ شده است... و رایحه جسم و جان حسین را از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد.... تو را نیاز به نشانه و علامت نیست که راه گم کرده، علامت مى طلبد و ناشناس، نشانه مى جوید.... 🖤تویى که حسین را به یارى شامه ات مى فهمیدى،... تویى که هر بار براى حسین مى شدى ، آینه قلبت را مى گشودى و جانت را به او التیام مى بخشیدى.تویى که خود، حسینى و بهترین نشانه" براى یافتن او،... اکنون نیاز به نشانه و علامت ندارى... هم مى توانى حسین را در میان ، بازشناسى.... 💢اما آنچه نمى توانى باور کنى این است که.... از آن سرو آراسته ، این شاخه هاى شکسته باقى مانده باشد.از آن تن نازنین، این پیکر بریده بریده، به خون تپیده و سم ستوران شده... از آن قامت وارسته، این تن درهم شکسته، این اعضاى پراکنده و در خون نشسته.... تنها تو نیستى که نمى توانى این صحنه را باور کنى... 🖤 نیز که در میانه میدان ایستاده است... و اشک، مثل باران🌨 بهارى 🌸از گونه هایش فرومى چکد،... نمى تواند بپذیرد که این تن پاره پاره ؛ حسین او باشد.... همان حسینى که او بر سینه اش مى نشانده است... و سراپایش را غرق بوسه مى کرده است.... این است که تو رو به پیامبر مى کنى و از اعماق فریاد مى کشى: 💢_یا جداه ! یا رسول االله صلى علیک ملیک السماء(20) این کشته؛ حسین توست، این پیکر حسین توست! و این ، تواند.... یا محمد! حسین توست این کشته ناپاك زادگان که بر صحرا افتاده است و دستخوش باد صبا شده است... اى واى از آن و اندوه! اى واى از این یا ابا عبداالله!... 🖤 از شیون تو شدت مى گیرد،... آنچنانکه دست بر شانه مى گذارد تا ایستاده بماند... و تو مى بینى که در سمت دیگر او ایستاده است... و پشت سرش و اصحاب ناب رسول االله.داغ دلت از دیدن این عزیزان ، تازه تر مى شود و همچنان زجرآلوده فریاد مى کشى:_✨از این حال و روز، شکایت به پیشگاه باید برد و به پیشگاه شما اى ! اى ! اى سیدالشهداء! 💢داغ دلت از دیدن این عزیزان تازه تر مى شود... و به یاد مى آورى که تا حسین ، انگار این همه بودند و با حسین، گویى همه رفته اند.... همین امروز، همه رفته اند، فریاد مى کشى: امروز جدم رسول خدا کشته شد! امروز پدرم على کشته شد! امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد! امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد! پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند اما تو بى خویش مى زنى: 🖤اى اصحاب محمد! اینان که به مى روند. و این است که را از بریده اند و و را ربوده اند.اکنون آنقدر بى خویش شده اى... که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت مى بینى... و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس مى کنى. در کنار پیکر زانو مى زنى و همچنان زبان مى گیرى: 💢پدرم فداى آنکه در یک و غارت و گسسته شد. پدرم فداى آنکه 🏕 شکسته شد. پدرم فداى آنکه سفر، تا چشم به بازگشتش باشد و نگشته تا امید به مداوایش برود. پدرم فداى آنکه من فداى اوست . پدرم فداى آنکه درگذشت . پدرم فداى آنکه جان سپرد. پدرم فداى آنکه است . پدرم فداى آنکه محمد مصطفاست . جدش . 🖤پدرم فداى آنکه فرزند پیامبر هدایت ، فرزند خدیجه کبراست ، فرزند على ، یادگار فاطمه زهراست. صداى ضجه دوست و دشمن ، زمین و آسمان 🌫را بر مى دارد... زنان و فرزندان که تاکنون فقط سکوت و و تسلى تو را دیده اند،... با نوحه گرى جانسوزت بهانه اى مى یابند تا سیر گریه کنند... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌺 ۱۶ اردیبهشت ۹۵ 😔 گرامی می داریم یاد شهدای کربلای #خانطومان را که در چنین روزی، فدایی عمه ساد
🍁اصحاب امام 💗عشق همه گرد فرمانده جمع شدند فرمانده قول داده بود که شهدای را برگرداند ولی خود زودتر به دیدارشان رفت حالا برگشتند و قول فرمانده عملی شد ... 🍁چشمان معظم شهید هنوز منتظر خبری از شهیدشان است خادمین این تصویر را مدتها قبل به نیت بازگشت شهدای تهیه کردند . تصمیم گرفته بودیم به جهت جلوگیری از انتشار تصویر را از این قاب جدا کنیم ولی نتوانستیم حتی در قاب ، این را از هم جدا کنیم 🍁تصویر را دست نزدیم تا ان شالله هر چه سریعتر پیکر شهید کابلی هم به میهن عزیزمان و به آغوش خانواده محترم شهید بازگردد .ان شالله بازگشت این شهید رحیم کابلی هم مرهمی بر داغ فرزندان باشد ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊✨🕊✨🕊 ♦️•طــرح جدید به #مـناسبت بازگشت پیکر شهدای #خانطومان 🥀 : #شهیدان 🌹#شهید_علی_عابدینی 🌱#شهید_
🔰از وقتی بازگشت را شنیده ام دلم💗 لرزیده. گلویم را به اسارت گرفته و چشمانم دنبال ای تا ببارند.😔 .سخت است در جاده به امید خبری از گمشده ات بنشینی و جز چاره ای نداشته باشی. 🔰خانواده روزهای زیادی را به انتظار نشسته اند برای خبری از ......شاید از و محرم اش خواسته اند و چله گرفته اند که خبری برسد .شاید از سه ساله خواسته اند تا دختران بی تاب با خبری از پدر آرام شوند. از خواسته اند تا نشانی از برادر گمشده بیابند. 🔰به متوسل شده اند تا چشم های منتظر مادران شهدا ،منور به وصال شود. به متوسل شده اند تا امیدشان ناامید نشود و خبری از پیکر به یادگار مانده در خاک برسد.🥀 . 🔰بگذریم از ها💔. از سختی های زندگی بدون مرد خانواده.بگذریم از درد . از کودکان شهدا..بگذریم از جای خالی که با هیچ چیزی پر نمی شود اما روشن✨ بالاخره خبری رسید..اگر روزی کردید حالا در معراج به رسیدید.پیکری را آوردند تا بغضهایتان را خالی کنید و آرام شوید. 🔰حال دیگر هست که ها که دلتان❣ گرفت بروید و عقده دل باز کنید.😭.چشمتان روشن چشم های .دعا کنید برای آنها که هنوز هم منتظرند تا خبری از برسد.. 🔰دعا 🤲کنید برای آنها که خودشان را گم کرده اند و پریشان و بلاتکلیف اند... دعا کنید برای آن ای که با غیبتش در کلبه احزان به سر می بریم اما نیست که منتظر ظهورش باشیم.... برای دعا کنید....🥀 ...😔💔 ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت بازگشت شهدای خانطومان. 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣1⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷 🔆علی اولین #ثمره زندگی مشترکمان است که در صبح🌤 25 مرداد ماه سال 1367 📆به دنیا
🔗پدر مدافع حرم علی عابدینی:🥀 💠فرزندم به‌دنبال بود/شرمنده شهدای گمنام دفاع مقدس هستیم پدر شهید مدافع حرم علی عابدینی 💠 با اشاره به اینکه با پیدا شدن فرزندمان شرمنده خانواده‌های شهدای گمنام دفاع مقدس شدیم گفت: فرزندم هیچ به شهرت و معروفیت نداشت و همیشه به‌دنبال گمنامی بود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
پیکرش⚰ در اروند رود 🗺 ناپدید شد و همانند برادرش👥 حمید ، است😢 های مهم که در آنها حضور داشت:👌 ، ، ۱ #۴خیبر و یکسال 🗓‌ بعد برادرش حمید به رسید🌷 بعد از اینکه در مبارزه تن به تن در#بدر مجروح می شود😢 توسط برادر قمرلو با قایق بطرف نیروهای خودی در شرق دجله🌊 منتقل می شود که یکدفعه قایق حامل پیکرش مورد اصابت آرپی جی💣قرار گرفته و منهدم می شود🔥 و مطهرش خاکستر شده🌷و قطره ناب وجودش به دریا پیوست😔 در عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم👁 شد و بفاصله ی کمتر از یکماه🗓در عملیات شرکت کرد و در مرحله دوم2⃣عملیات از ناحیه کمر زخمی شد😱 و با توجه به جراحت هایی که داشت در مرحله سوم به قرارگاه رفت تا برادران را از پشت بی سیم هدایت کند👌 پانزده روز🗓قبل عملیات به مشهد مقدس مشرف شد👌 و از آقا علی بن موسی الرضا(ع) 😇خواسته بود که خداوند توفیق را نصیبش کند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
امروز #سالروزشهادت #شهید_عبدالحسین_برونسی است🌷 انشالله قصد داریم امروز‌به مطالبی📜 از این#شهید بپرد
او با دلاوری💪 غیر قابل وصفی در چهار راه خندق به پاتک پاسخ داد و به فرمان امام (ره) لبیک گفت تا اینکه در ساعت ۱۱ صبح ⏰روز ۲۳/۱۲/۶۳ 🗓با اصابت ترکش خمپاره به بدن مطهرش، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد و به مقام الهی نائل آمد. پاک آن عزیز در کربلای بدر باقی ماند و امت پرور خراسان ، روح ملکوتی او را در تاریخ ۹/۲/۶۴ 🗓طی مراسم با شکوهی تشییع کردند👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!! 🍃بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش چشم گشود...نامش را نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع)❤ 🍃برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع) و دست پرورده مادری که با شیره جان، عشق (ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂 🍃به واسطه پدر پایش به و و باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به (علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود. 🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی می‌سپرد و خود راهی دیار می‌شد. از (س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد. 🍃بعد از مقاومت بسیار، حین برگرداندن همرزمش، خود نیز شهد شیرین را نوشید. تیری که سرِ میثم را به پای انداخت... 🍃روزی که در پیکرش را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت. میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔 🍃وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب"رویش نقش بزنند. حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شیرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ آسمانی خود🌺 ♡ ،بابا میثمِ فاطمه ها♡ ✍تویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴.حلب 📅تاریخ انتشار : ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃عشق حسین، تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد... عشق ، عاشق پرور است... عشق حسین، پرور است❤ 🍃عشق به حسین، تازه داماد نصرانی را پایبند کرد و به هوای عشق حسین، تازه عروسش را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد. 🍃بعد از هزار و اندی سال، باز هم عشق حسین، عشقِ زمینی را می‌دهد. اینبار تازه دامادی به نامِ . متولد ماهِ اردیبهشت، ماهِ عاشقان. نور چشم پدر و قوتِ قلبِ ...🙃 🌿درمهرماه نود، لباسِ مقدسِ پ.ا.س.د.ا.ری به تن کرد و ورد زبانش شد : خدمت و خدمت و خدمت. در اردیبهشت نود و پنج، تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ شد. 🍃میدانِ جنگِ ، قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای بارانی کرد😔 🍃قبل از شهادت خوانده بود. در تیررس دشمن؛ مثل مولایش (ع). نُقل مراسم عروسی، نثارِ سوخته اش شد. 🍃مادر می‌گوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید می‌شد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده. 🍃پدر می‌گوید: "از همان دوران کودکی، مسیر را در پیش گرفته و نُه ساله بود که های رجبی اش را آغاز کرد" حالا چندسالی هست که جایِ عباس، در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، آسمانها است⚘ 🍃جایش خالیست اما...گرمی حضورش، همه شهر را گرم می‌کند🌺 ✍نویسنده: 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲. سمنان 📅تاریخ شهادت : ۲۰ خرداد ۱۳۹۵.حلب 📅تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امامزاده علی اشرف سمنان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
«به نام خدا‌» 🍃۲۷ شهریور ۶۳،مادر برای اولین بار لمس کرد حس شیرین داشتنش را. در دامان پر مهرش بزرگش کرد. به دبیرستان رفت و پس از آن، ادامه زندگی را در لباس سبز پاسداری سپاه گذراند. 🍃آموزش‌های تکاوری را تا سال ۸۳ به پایان رساند. تکاور بودن لذت خاصی داشت برایش. مردان خدا در پی خاص‌های دشوار هستند. 🍃مظلومیت و ناتوانی مردم عراق را که دید، دل کوچکش راضی نشد که او در تهران در آسایش باشد و آنها، هر لحظه بیم فروریختن خانه‌هایشان بر سرشان، معنی آسایش را از یادشان بُرده‌باشد. 🍃رفت و چندی بعد با جراحتی در ناحیه پایش برگشت. مدت کوتاهی بعد، اینبار نغمه طلب یاری امامش، از به گوشش رسید. 🍃و اما دفعه بعد.. همان دفعه‌ای که (ع) دعوت‌نامه‌ای خصوصی برایش فرستاد. ویژه دعوت شده بود. به مادرش گفت:«مادر! اینبار امام حسین(ع) مرا طلبیده.» مگر می‌توان گوی دعوت امام نبود؟! 🍃عبادت‌های عاشقانه‌اش با خدا را همیشه در خلوت انجام می‌داد. خدا هم تحقق آخرین خطوط زندگی‌اش را در خلوت رقم زد. 🍃در جنوب بودند. همه را به عقب فرستاد، اما خود برای مراقبت از آنها ماند. در کنار ساختمانی پناه گرفته بود که تکفیری ها آن را بر سرش ویران کردند و مادری را از دوباره دیدن حتی فرزندش محروم کردند. 🍃چه زیبا شکل گرفت آخرش با خدا. به راستی که ویژه حسین(ع) بود. به مناسبت سالروز شهادت ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۲۷ شهریور ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت ‌: ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد۱۴۰۰ 🕊محل شهادت :حلب_سوریه 🥀مزار شهید: جاویدالاثر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃 🍃سَلاَمٌ عَلیٰ آلِ الْمُتَّقِینَ؛ سلام بر تو، ای سردار عزیز. 🍃امروز، انیس دل از تو سخن می‌گوید، از عزیز سفر کرده ای که سال‌ها چشمه ای برای خیرات و برکات مردم سینه سوخته از و ترکش ظالم بود، چشمه ای که با ذرات وجودش، حیات را به ممات همسایگانش می‌بخشید. 🍃ای پرنده ی همیشه در پرواز، می‌دانیم که سرو قامتت در سجده به درگاه ربانی باری تعالی بر خاک افتاد و مقدست چون گلی همیشه بهار، معصومانه در شهیدستان این خاک قد علم کرد و با بهشتیش آرام جانمان گشت. 🍃اما امروز ای تجلی نفس ، بیشتر نبود امثال تو حس می شود، همانانی که جز قربِ اللّه چیز دیگری را نمی‌خواهند و همه چیزُ همه چیزشان جز برای جانانشان نیست. 🍃دستی برار و برای ما اسیر شدگان دعایی بخوان. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢ اردیبهشت ١٣۴٠ 📅تاریخ شهادت : ٢۶ مهر ١٣٨٨ 📅تاریخ انتشار : ٢۵ مهر ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سرباز 🥀مزار شهید : بهشت رضای مشهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!! 🍃بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش چشم گشود...نامش را نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع)❤ 🍃برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع) و دست پرورده مادری که با شیره جان، عشق (ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂 🍃به واسطه پدر پایش به و و باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به (علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود. 🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی می‌سپارد و خود راهی دیار می‌شد. از (س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد. 🍃بعد از مقاومت بسیار، حین برگرداندن همرزمش، خود نیز شهد شیرین را نوشید. تیری که سرِ میثم را به پای انداخت... 🍃روزی که در پیکرش را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت. میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔 🍃وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب"رویش نقش بزنند. حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شیرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ آسمانی خود🌺 ♡ ،بابا میثمِ فاطمه ها♡ ✍تویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا 🕊محل شهادت :حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند ⚘ 🎉به مناسبت سالروز تولد ⚘شهید‌_عباس_دانشگر 🎉تاریخ تولد : ۱۸ /۲/ ۱۳۷۲. سمنان ⚘تاریخ شهادت : ۲۰ /۳/ ۱۳۹۵ حلب ⚘تاریخ انتشار: ۱۷ /۲/ ۱۴۰۰ ⚘مزار شهید : امامزاده علی اشرف سمنان ~~🌸~~ عشق حسین، تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد... عشق حسین⚘عاشق پرور است... عشق حسین، ⚘شهید پرور است ~~🌸~~ عشق به حسین، تازه داماد نصرانی را پایبند کربلا کرد و به هوای عشق حسین، تازه عروسش را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد. ~~🌸~~ بعد از هزار و اندی سال، باز هم عشق حسین، عشقِ زمینی را می‌دهد. اینبار تازه دامادی به نامِ . متولد ماهِ اردیبهشت، ماهِ عاشقان. نور چشم پدر و قوتِ قلبِ ... ~~🌸~~ درمهرماه نود، لباسِ مقدسِ پاسداری به تن کرد و ورد زبانش شد : خدمت و خدمت و خدمت. در اردیبهشت نود و پنج، تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ حضرت_عقیله شد. ~~🌸~~ میدانِ جنگِ حلب، قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای جوانِ_کربلا بارانی کرد ~~🌸~~ قبل از شهادت خوانده بود. در تیررس دشمن؛ مثل مولایش (ع). نُقل مراسم عروسی، نثارِ سوخته اش شد. ~~🌸~~ مادر می‌گوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید می‌شد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده. ~~🌸~~ پدر می‌گوید: "از همان دوران کودکی، مسیر بندگی را در پیش گرفته و نُه ساله بود که اعتکاف های رجبی اش را آغاز کردحالا چندسالی هست که جایِ عباس، در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون معتکف آسمانها است ~~🌸~~ جایش خالیست اما...گرمی حضورش، همه شهر را گرم می‌کند💥 أللَّھُمَّ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌ألْفَـ♡ـرَج‌بحِّق‌الزینب؏ ⚘ . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بِسْمِ رَبِٓـــ الشـُ❤️ـَـهـدا🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈به مناسبت سالروز تولد 🌷شهید_میثم_مدواری 🌸تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ 🌷تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ 🌷مکان شهادت:حلب سوریه 🌷تاریخ انتشار : ۲۲ /۲/ ۱۴۰۰ 🥀مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا ✾͜͡🌺‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت علی (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش عشق به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!! ✾͜͡🌺بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش دنیا چشم گشود...نامش را میثم نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع) ✾͜͡🌺برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع) و دست پرورده مادری که با شیره جان، عشق حسین(ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂 ✾͜͡🌺به واسطه پدر پایش به مسجد وهیئت و بسیج باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به حرم_آل_الله(علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود. ✾͜͡🌺بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی زینبی‌اش می‌سپرد و خود راهی دیار عشق می‌شد. از حضرت_زینب(س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد. ✾͜͡🌺بعد از مقاومت بسیار، حین برگرداندن همرزمش، خود نیز شهد شیرین را نوشید. تیری که سرِ میثم را به پای انداخت... ✾͜͡🌺وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب"رویش نقش بزنند. حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شیرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ آسمانی خود🌺 ♡ ،بابا میثمِ فاطمه ها♡ برای سلامتی امام عصرعجل الله... ارواح مطهرشهداوامام شهدا 🌷صلـــــــــــــــوات🌷 🌷@shahidNazarzadeh🌷