eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا روز عقــد... زنهای فامیل... منتظر #رؤيت روی ماه آقا دوماد بودن... وقتی اومد... گفتم:
🍂🍂🍁🍂🍂🍁🍂🍂 🔰چند روز مانده بود تا عملیات ، جایی که بودیم از همه بود. 🔰هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز ها، توی سنگر ، پشت تک لول، نشسته بودم و دیده بانی👀 می کردم. 🔰دیدم یک به طرفم می آید،🚤 نشانه گرفتم و خواستم ، جلوتر آمد ، دیدم آقا مهدی است.👤 🔰نمی دانم چه شد ، زدم زیر ،😭 از قایق که شد،⚓️ دیدم هیچ چیزی هم راهش نیست، نه ای،🔫 نه ،🍜 نه ای،🍾 فقط یک داشت📷 و یک .🖊 🔰 از می آمد. پرسیدم « چند روز جلو بودی؟» گفت « گمونم چهار – پنج روز. »  🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#انقلاب_جهانی 🌐 انقلاب با #شتابی سرسام آور بہ پیش می رود ان شاءالله تمام ڪاخ های #ظلم را درهم خواهد ڪوبید و باعث نجات تمام #مستضعفان جهان خواهد شد . #شهید_عباس_محمد_ورامینی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍امام حسین علیه السلام هرکس زبانش راستگو باشد ، کردارش پاکیزه گردد و هرکس نیت خیر داشته باشد ، روزیش فراوان و هرکس با زن و بچه اش خوش رفتار باشد عمرش طولانی مي شود 📚 ارشاد القلوب، ج ١، ص ٣٢٣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ڪرامت شهیــــد💔 برای فرزند دار شدن کاملا #ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم شهید مدافع حرم آورد
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فردای روزی که حرکت کرده بود هنوز از روی سجاده نمازم بلند نشده بودم که تماس گرفت، گفت: اینجا یه بوته #گل_یاس توی محوطه اردوگاه آموزشی هست، اومدم کنار اون زنگ زدم، این گل #بوی_سجاده تو رو ميده. ⚜گل یاس داخل سجاده ام را برداشتم، بو کردم و گفتم: خوبه پس #قرارمون توی این سه ماه هر شب کنار همون بوته یاس! #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فر
0⃣1⃣9⃣ 🌷 💠خصوصیات شهید 🔰نماز میخوند. تو اتاق آرام و تاریک🌚 نماز میخوند. های طولانی داشت دل از نماز نمیکند. ادبش عالی بود، هیچ وقت بلند نبود❌ بود. 🔰همه چیز رو برای میخواست ♨️جز خودمون، مثلا اگه مغازه نزدیک خونه🏡 بسته بود سعی میکرد خرید نکنه و صبر کنه تا مغازه چون میگفت: همسایه هست و داره گردنمون 🔰هیچ کس دست خالی از منزل ما نمیرفت🚫 اگه کسی تقاضای کمک میکرد 🌷 میرفت و حسابی با شهدا میکرد. هر کس بهش ظلم هم میکرد باز با اخلاق و احترام👌 باهاش برخورد میکرد. 🔰به مال اهمیت میداد. مراقب بود. مثلا از چراغ قرمز🚦 رد نمیشد تا ماشین🚗 ترمز کنه و باعث اصطحلاک ترمز بشه و بشه حق الناس. 🔰 خرید کردن از بازار رو دوست نداشتن دلیلش هم بخاطر وضع بعضی از خانمها بود. هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده🚗 و عصبی میشد😣 🔰با اینکه بسیار پسند بود ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده چون شرایط خانم ها و رفتار اقایون😕 براش قابل تحمل نبود💔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
يک خانمي آمد و همينطور به #تصوير شهيد نگاه ميكرد و #اشك ميريخت. كسي هم او را نميشناخت. بعد جلو آمد
🌺🍃 یکبار ازش پرسیدم چرا اینقدر گرفته ای؟ گفت خیلی از وضعیت خانوم ها توی تهران ناراحتم وقتی آدم تو کوچه راه میره سرش رو بالا بگیره بعد گفت یه نگاه آدم رو خیلی میندازه 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
﴾﷽﴿ ✍ 🔴دوستان با توجه به انتقادهایی که نسبت به⇜ رمان شد تصمیم گرفتیم به خاطر احترام به نظر کاربرامون رمان دیگری در کانال بذاریم😊 که ✓هم باشه و ✓هم 🔵لذا از علاقه مندان به این رمان پوزش میطلبیم🙏، اگر علاقه مند به دنبال کردن ادامه میباشید به خصوصی ادمین کانال پیام بدین📲 تا براتون ادامه رمان رو بفرستیم✅ 🆔آی دی ادمین⬅️ @alireza71 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️ 💢قصه ای که الان میخوام براتون بذارم ای نیست که ازخاطره ها وذهن ها زودفراموش بشه💬 مثل قصه های دیگر، قصه ایست از در دفاع مقدس✌️️، ایثارهایی فراموش نشدنی. 📕کتاب " " 📝نوشته مریم برادران 💢به روایت همسر شهید منوچهر مدق🌷 نوشته هایی است📖 👈درباره مردانی که زخم های سال های جنگ محملی شد برای ↯↯↯↯↯ 📚 لحظه لحظه ی زندگی اش را به یاد دارد. شاید این روزها فراموش کند🗯 چند دقیقه ی پیش چه میگفت و یا به کی تلفن زده☎️ بود. ⚡️اما همه لحظاتی را که با گذرانده بود پیش چشم دارد و نسبت به آن احساس میکند 📚زیاد تعجب نمیکنی که زندگیش با منوچهر💞 شروع شده و هنوز ادامه دارد، وقتی زندگی و روحشان را میبینی، و میبینی ک عشقـ❤️ چه قصه ها که نمی افریند. فقط وقتی قصه ها در تحقق می یابد، حقیقتشان اشکار میشود حقیقتی ولی دوست داشتنی❣ 👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( فرشته ملکی ) ✨شهيد سيد منوچهر مدق، فرزند محمد، در روز سي و يكم خرداد ماه سال 1335 در تهران دنيا آمد.پس از طي دوران طفوليت در سن 7 سالگي به مدرسه رفت. او تا سال دوم دبيرستان ادامه تحصيل داد و با توجه به علاقه اي كه نسبت به امور فني خودرو و مكانيكي داشت، ترك تحصيل كرد و مشغول به كار شد.منوچهر در اوايل بهار سال 1354 به خدمت سربازي اعزام شد. در بحبوحه مبارزات مردمي منجر به پيروزي انقلاب، همانند هزاران جوان انقلابي وارد عرصه فعاليت هاي سياسي شد.او در روز هاي تاريخي و سرنوشت ساز 21 و 22 بهمن سال 1357 به همراه تني چند از همرزمانش؛ بقاياي عناصر رژيم طاغوتي را از دانشكده پليس پاكسازي نمود. ✨منوچهر در سال 1359 ازدواج كرد و سالها بعد صاحب دو فرزند به نام هاي علي و بنت الهدي شد. او در سال1359 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و با آغاز جنگ تحميلي، پس از طي دوره هاي آموزشي به لشگر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه و آله) پيوست. مسئوليت هاي شهيد منوچهر مدق در جبهه عبارت بود از: ✨مسئول تداركات گروهان ✨مسئول تداركات گردان، ✨مسئول تامين لشگر از جمله همرزمان شهيد او مي توان از؛ 🕊شهيد حاج محمد عباديان 🕊 شهيد ميرنوراللهي 🕊شهيد فريدوني 🕊 شهيد عطري نام برد. ......✒️ 📝به قلم⬅️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( فرشته ملکی ) 1⃣ ✨✨ﻫﺮﭼﻪ ﯾﮏ دﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﻦ و ﺳﺎل او دﻟﺶ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ او داﺷﺖ.ﻫﺮ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻣﯿﺮﻓﺖ و ﻫﺮ ﮐﺎر ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺮد، ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﯾﮏ آرزو: اﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﯿﻨﯽ بامیه ﻣﺘﺮي ﺑﮕﺬارد روي ﺳﺮش و ﺑﺒﺮد ﺑﻔﺮوﺷﺪ. ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎري ﮐﻪ ﭘﺪرش ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﻮد ﻓﺮﺷﺘﻪ اﻧﺠﺎم ﺑﺪﻫﺪ. و او ﮔﺎﻫﯽ ﻏﺮو ﻟﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮد ﭼﻪ ﻃﻮر ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ او را از اﯾﻦ ﻟﺬت ﻣﺤﺮوم ﮐﻨﻨﺪ. آﺧﺮ،ﯾﮏ ﺷﺐ ﭘﺪر ﯾﮏ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﺎمیه ﺧﺮﯾﺪ و ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ي ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮدﻣﺎن ﺑﻔﺮوش.ﺣﺎﻻ دﯾﮕﺮ آرزوﯾﯽ ﻧﺪاﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ آورده ﻧﺸﺪه ﺑﺎﺷﺪ. ✨فرشته: ﭘﺪر ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻮاي ﻣﺎ را داﺷﺖ. ﻟﺐ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ آﻣﺎده ﺑﻮد. ﻣﺎ ﭼﻬﺎرﺗﺎ ﺧﻮاﻫﺮ ﺑﻮدﯾﻢ و دوﺗﺎ ﺑﺮادر. ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﺳﺎل ﺑﻌﺪ از ﻣﻦ ﺑﺎ ﺟﻤﺸﯿﺪ برادر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ازدواج ﮐﺮد، ﻓﺮاﻧﮏ، ﻓﻬﯿﻤﻪ وﻣﻦ، ﻣﺤﺴﻦ و ﻓﺮﯾﺒﺮز. ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﺮاي ﻫﻤﻪ آزادی ﺑﻪ ﯾﮏ اﻧﺪازه ﺑﻮد. ﭘﺪرم ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ﮐﺎری ﻣﯿﺨﻮاﻫﯿﺪ بکنید، ﻓﻘﻂ ﺳﺎﻟﻢ زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﺪ. ✨ﭼﻬﺎرده ﭘﺎﻧﺰده ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺷﺮوع ﮐﺮدم ﺑﻪ ﮐﺘﺎب ﺧﻮاﻧﺪن. ﻫﻤﺎن ﺳﺎﻟﻬﺎی ﭘﻨﺠﺎه و ﺷﺶ و ﭘﻨﺠﺎه و ﻫﻔﺖ. ﻫﺰار و ﯾﮏ ﻓﺮﻗﻪ ﺑﺎب ﺑﻮد و ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ اﯾﻦ ﭼﯿﺰ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﻮم و ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ. از ﮐﺘﺎﺑﻬﺎی ﺗﻮده ای ﺧﻮﺷﻢ ﻧﯿﺎﻣﺪ. ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ وﺟﻮد ﺧﺪا را ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮدم و دوﺳﺘﺶ داﺷﺘﻢ. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎور ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﻢ و ﺑﺎ ﺧﻮدم ﺑﺠﻨﮕﻢ. ﮔﺬاﺷﺘﻤﺸﺎن ﮐﻨﺎر. دﯾﮕﺮ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﺷﺎن را ﻧﺨﻮاﻧﺪم. ✨ﮐﺘﺎﺑﻬﺎي ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ هم از ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. از اﯾﻦ ﮐﺎرﺷﺎن ﺑﺪم آﻣﺪ. ﺑﺎ ﺧﻮدم ﻗﺮار ﮔﺬاﺷﺘﻢ اول اﺳﻼم را ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﺮوم دﻧﺒﺎل ﻓﺮﻗﻪ ﻫﺎ. ﺑﻪ ﻫﻮاي درس ﺧﻮاﻧﺪن ﺑﺎ دوﺳﺘﺎن ﻣ ﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎی دﮐﺘﺮ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ را ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪﯾﻢ. ﮐﻢ ﮐﻢ دوﺳﺖ داﺷﺘﻢ ﺣﺠﺎب داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. ﻣﺎدرم از ﭼﺎدر ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ. ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدم ﺑﺮاي وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎﻧﻢ ﻣﯽ روﯾﻢ زﯾﺎرت ﭼﺎدر ﺑﺪوزد... ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5b451a560038b77c98756cef_-5172719360105926638.mp3
6.32M
🎵 #صوت_شهدایے ✨باید گذشت از این، ✨دنیا بھ آسانے ... ! 🎤🎤 #حاج_مهدی_سلحشور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢خـــدایا برای هـر شبی ڪہ #بی.یـاد تو سر ببالین گذاشتم مرا ببخش 💢 #شب انتهای زیبایی است برای امتداد #فردایی دیگر... کسی نمی‌داند انتهای این امتداد کجاست... پس نگذار شبی بی یاد #خدا بمانی #سردارشهید_جان_محمد_کریمی #شبتــون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ شنبه بی یـ❤️ـار؛ همان #جمعه ی... دلـ💔ـگیر من است که کمی... اسم #عوض کرده ؛ کسی بو نبرد😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
دستی تکان بده👋 به #عشـــق سلامی دوباره کن. لبخنــد بزن 😍 که #صبح آغاز ماجراست ... #شهید_سیدرضا_طاهر #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6012514448403595869.mp3
8.61M
#طرح_موبایل_مهدوی #آهنگ_مهدوی #رونق_باغ 🎧خواننده:سینا دستخوش تعجیل در ظهور 5 مرتبه #صلوات ✨الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم: #دنیا رو بدون تو نمی خوام. 😢 گفت: #مامان ازمن دل بکَن. #آخرتت رو آباد مۍڪنم. گفتم: از این
وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، #برگه_دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آقا سید گفت: «رضایت نامه دوم. امضا می کنی؟» آقا سید #لبخندی زد و گفت: «ای کلک😏. فکرشو می کردی #مامان بیاد نه؟» سید مصطفی لبخندی زد 🙂و به #امضایی که آقا سید پای برگه می انداخت، نگاه کرد و گفت: «به مامان نگو. باشه؟🙏» آقا سید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت و گفت: «حالا که امضا کردم و خیالت راحت شد، بگو چرا آن قدر #اصرار داری بری؟ برو دانشگاه. درس بخون📚. الآن مملکت ما به آدم های #تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره. جنگ حالا حالاها هست.» چهره سید مصطفی #جدی و لحنش جدی تر شد☝️. نگاهی به چشمان #آرام پدر انداخت و گفت: «شاید جنگ حالاحالا ها تموم نشه؛ اما ممکنه من #عوض بشم... هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دو سال دیگه که درس من تموم شد، اون موقع هم همین #آدم باشم.»👌 #جوانترین_شهید_مدافع_حرم #شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷 #نخبه_مهندسی_مکانیک 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخرین حرفهای رفاقتی 🌹شهید رسول خلیلی🌹 🔹همه که باید بریم 🔸 چقدر خوبه زیبا بریم. 🔹 برام دعا کنی
🍃🌺🍃🌺 در دانشگاه رشته ی می خواند؛ سال ۸۸ در جریان کلا چند روز وسط معرکه بود، شوخی که نبود آن ها می خواستند به وانقلاب ضربه بزنند که خدا را شکر و به یاری امام زمان ناکام ماندند. وقتـے پسرم در به شهادت رسید🕊 و پیکرش را آوردند چون بدن و صورتش بسیاری برداشته بود قابل شناسایی نبود.😔 من او را از ضربه های چاقوی ۸۸ در بازوی چپش شناختم😭😣💚 👇 🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1⃣1⃣9⃣ 🌷 .... 🌷همراه چند نفر از عزیزان بسیجی برای دیدار از خانواده شهدای دانش آموز به محل خانه آنها رفتیم. پدر شهید «محمد پی گم کرده» چند سالی است که از دنیا رفته است. مادر شهید با مهربانی و صمیمیت به پیشوازمان آمد. او ما را به خاطرات شهید میهمانی کرد و گفت: پسرم شده بود و مراسم خاکسپاری او تازه تمام شده بود که یک روز.... 🌷كه يك روز زن همسایه آمد پیش من و گفت: محمد دیشب به آمد و گفت: به مادرم بگویید آن مردم را که پیش من است، باز گرداند. هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ زیرا پسرم نوجوان و مجرد بود؛ مال و منالی هم نداشت که به کسی باشد. روز دوم باز همان زن آمد و همان حکایت را تعریف کرد! به او گفتم: فرزندم محمد که از کسی پول یا چیزی نگرفته است که من پس بدهم. روز سوم باز هم همین اتفاق تکرار شد. 🌷....این بار رفتم جلوی تاقچه، مقابل عکس او ایستادم و گفتم: مادر چه امانتی پیش من داری که من نمی دانم؟ یک مرتبه چشمم به چند (کلاشینکف) که محمد از جبهه به عنوان آورده بود؛ افتاد. گفتم: مادر نکند اینها را می گویی. گلوله ها را برداشتم و تحویل برادران دادم. شب بعد به خوابم آمد و گفت: «مادر دستت درد نکند راحت شدم؛ بسیار مهم است حتی اگر یک گلوله باشد!» 🌷از این بیان شیوای مادر شهید به آمدم و گفتم: مادر باز تعریف کنید؛ او دو خاطره دیگر تعریف کرد: چند وقتی به خوابم نیامد طوری که شدم و سر قبرش رفتم و گفتم: محمد من حتماً لیاقت مادر شهید بودن را ندارم، چرا به خوابم نمی آیی؟ شب خواب دیدم پسرم محمد آمد و دست مرا گرفت و بالا برد، به ساختمانی بسیار و زیبا و با شکوه رسیدیم، گفت: مادر اینجا را برای تو کرده اند. گفتم: چرا؟ گفت: چون هستی. 🌷....در انتخابات ریاست جمهوری و پس از آن، کمی نگران شدم. با خود می گفتم نکند اتفاقی بیفتد که هدر رود. شب پسرم محمد به خوابم آمد دستم را گرفت و به محل با شکوهی برد. مرا از محلی عبور داد که دو طرف آن مردان تنومند و آماده و با احترام نظامی خبردار ایستاده بودند. انگار ما از آنها سان می دیدیم.... 🌷گفتم: محمد اینها چه کسانی هستند؟ محمد خندید و گفت: «شهدا، اینجا ایستاده اند تا به شما دهند که هستند و نمی گذارند اتفاقی بیفتد.» آری شهدا زنده اند و مواظب این نظام و انقلاب هستند؛ همان گونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «مظهر ایران شهدا هستند.» راوی: رسول قناتی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی و دانشکده فنی مرند 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°🍃| #آقامونه |💚° ‌گر حنجره‌هاے سابقون خامـــوش است 😔 خونـ جگـرِ بسیجیـان در جــوش اسـت... 💪 تا هسـتـ بسیـــجے و حضـــرتـ خامنـه‌اے💚 ای پیــر جمــارانـ علمتـ🇮🇷 بر دوشـ اسـت...✋ #عشق_به_آقا 😍✌️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh