donyaye-daron-panahian.mp3
3.43M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #پناهیان
🔖 جستجو در دنیای درون 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰آمرین به معروف... 🔸سعی می کردم اعتقادات را به شکل #عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، بچه ها می دانس
🔑کلید دار سیستم صوتی🔊 دبیرستان بود.
تا چشم مسئولین را دور میدید با همدستی بقیه دوستانش وارد #نمازخانه میشد و با روشن کردن سیستم صوتی، مداحی میخواندند🎤 و سینه زنی میکردند.
ادای #مداحان معروف را در می آوردند و حتی از شیطنت مثبت شان فیلم📹 یادگاری هم میگرفتند😅.
نقل از #دوست_شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۵۳ استاد پرهیزگار .MP3
1.07M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_پنجاه_وسوم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#صبح میخندد و من گریه کنان😢 از غم دوست ای دم صبـ🌤ــح چه داری خبر از مقدم #دوست برخودم #گریه همی
🔹علاقه خاصی به اهلبیت خصوصا #حضرت_ابوالفضل(ع) داشت و همیشه نام حضرت ابوالفضل(ع)🌷 وِردِ زبانش بود...
🔸محمدحسین واقعاً #مظلوم بود. 2 ساله بود که از روی رختخواب🛌 افتاد و دندان، زبانش را سوراخ کرد. وقتی من او را به بیمارستان رساندم، او اصلاً گریه نمیکرد❌ و صدایش درنمیآمد
🔹در اتاق عمل,زبان #محمدحسین را بخیه زدند و دوختند اما صدای محمدحسین اصلا در نیامد🔇 خیلی مظلوم بود و در درد💔 کشیدن خیلی طاقت داشت.
🔸علاقه خاصی به #ائمه و امامان و اهلبیت بخصوص "حضرت ابوالفضل(ع)" داشت، برای من جالب بود وقتی عکسها📸 و فیلمهای مُحرمش را نگاه میکردم، #محرم سالهای قبل تیشرت با اسم «یا ابوالفضل(ع)» داشت
🔹و همین محرمی که در #سوریه بود تیشرت و سربندی که به همه آنها داده بودند, روی همه تیشرتها و سربندها نوشته بود « #یا_حسین(ع)» ولی به طور اتفاقی تیشرت👕 و سربند «یا ابوالفضل(ع)» به محمدحسین افتاده بود.
راوی: مادرشهید
#شهید_محمدحسین_میردوستی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_134438278865617150.mp3
10.21M
#غروب_جمعه😔
🌾غروب جمعه اس دوباره
🌾دل تنگم بهونه داره💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⇜صخره نورد ⇜ #غواص ⇜چتر باز ⇜موتورسوار🏍 ⇜و پرواز با هواپیماهای سبک🛫 ♦️مسعود این رشته ها را به طو
🔰دوری از گناه از کلام شهید
🔹یه روز با #مسعود در مورد گناه کردن🔞 افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب #نیست صحبت میکردیم.
🔸مسعود می گفت: ما نباید به گناه نزدیک بشیم🚷 و باید برای خودمون #ترمز بذاریم. اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولی #حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله ای نداریم❌
🔹پس باید برای خودمون چند تا ترمز⛔️ و عقب گرد موقع نزدیک شدن به #گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم.....
راوی: دوست شهید
#شهید_مسعود_عسگری ❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_ششم 6⃣ 🌿پس از پایان کنفرانس با غروری😌 که در نگاهش موج میزد سینه اش را جلوی داد
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_هفتم 7⃣
🍂با چهره ای که لبخند تلخی به لب داشت و چشمانی که از ناراحتی لبریز بود به آرمین نگاه کرد و گفت:
_ما هم مثل شما زحمت کشیدیم رفیق؛ مُفتی نیومدیم سر درس دانشگاه. تازه تو پدر هم داشتی...
🌿بغضش را قورت داد و ساکت شد. احساس کردم آرمین متوجه اشتباه شده اما اگر چیزی نمیگفت غرورش خدشه دار می شد. برای اینکه کم نیاورده باشد گفت:
_تو شاید برای اومدنت به دانشگاه زحمت کشیدی، اما هیچ وقت نمی تونی به اندازه من به زبان مسلط باشی!پس دیگه سعی نکن با ایراد گرفتن از من به چشم بیای.
کاوه سعی کرد مثل همیشه فضا را تلطیف کند اما من از اینهمه غرور بیجا سردرد گرفته بودم. نمیتوانستم مثل دفعات قبل لحن تند و اهانت آمیز آرمین را نادیده بگیرم و از حرفهایش بگذرم.
احساس می کردم این کار باعث شدت گرفتن غرورش می شود.می دانستم اگر چیزی بگویم ممکن است به قیمت از بین رفتن دوستی مان تمام شود اما از روی عصبانیت کنترلم را از دست داده بودم.
احساس کردم سکوت کردن اشتباه است.محمد که فهمیده بود جواب دادن به آرمین بی فایده است، چیز بیشتری نگفت.
همین که پشت کرد تا برگردد، روی شانه اش زدم و گفتم:
_من از طرفی دوست دارم ازت عذر می خوام.
آرمین که هرگز تصور شنیدن چنین جمله ای را از من نداشت انگار از شدت خشم تبدیل به کوره آجرپزی شده بود. نگاه متعجبانه ای به من انداخت و با لکنتی که از شدت عصبانیت به او دست داده بود گفت: ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_هشتم 8⃣
🍂تو... تو... تو به جا می کنی از طرف من از این یارو عذرخواهی می کنی!!! تو فکر کردی کی هستی؟؟!! نمیدونستم چه حرفی بزنم که اوضاع بدتر نشود. مدام سعی کردم به خودم یادآوری کنم که این ضعف آرمین است؛ اگر من هم این طوری رفتار کنم و جوابش را بدهم به اندازه او شخصیتم را پایین می آورم.
🌿نفس عمیقی کشیدم چشم هایم را چند ثانیه بستم و گفتم:
_آرمین جان من ناراحتی تو رو درک می کنم اما تو نباید اونقدر تند با مردم حرف بزنی و شخصیت بقیه را کوچیک کنی! من دوستتم و به خاطر خودت اینا رو میگم.
🍂آرمین که از شدت ناراحتی قدرت تعقل و شنوایی اش را از دست داده بود هیچ کدام از حرف هایم را نمی شنید و بدون لحظه ای توقف جملات بی ادبانه اش را نثار من و محمد می کرد. طفلک کاوه وسط من و آرمین گیر افتاده بود و حال بدی داشت.
🌿مدام جلوی آرمین می آمد و سعی می کرد آرامش کند. اما آرمین بدون توجه به حرفهای کاوه او را کنار می زد و به بد و بیراه گفتنش ادامه می داد. کاوه جلوی آرمین آمد و با صدای بلند گفت:
🍂آرمین جان یکم آروم باش ما با هم دوستیم نیاز نیست عصبانی بشی ما میتونیم...
🌿هنوز جمله اش تمام نشده بود که آرمین برای آنکه بتواند او را از جلوی دیدش دور کند و به گستاخی هایش ادامه دهد، هلش داد. کاوه وسط صندلی های کلاس نقش زمین شد خون جلوی چشم هایم را گرفته بود با خودم فکر میکردم محمد که سایه پدر بالای سرش نبوده چقدر بهتر از آرمین که پدرش مثلاً از قشر تحصیل کرده و با فرهنگ جامعه است تربیت شده. با دیدن وضعیت کاوه که نقش زمین شده بود کنترلم را از دست دادم و بر خلاف میل باطنی ام جر و بحث لفظی مان به دعوای فیزیکی تبدیل شد...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ramezani-20.mp3
5.36M
#شهادت_قسمتم_بشہ_ای_خدا ❤️
✨من و خـیـال شـهـدا
❣عـشـق و #وصــال_شـهــدا
✨ #جـامـونـدیـم از قـافلہ شـون
❣خـوشــا بہ حال شـهــدا😔
🎤 #مجتبی_رمضانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5773778910298768789.mp3
2.51M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #ابراهیمیان
🔖 همنشینی و ارتباط با عالِم 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh