@shahed_sticker۴۴۱.attheme
143.9K
• #شهید_مهدی_حسینی
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷| وقتی #دلمان می گرفت و می خواستیم بیرون از خانه دوری بزنیم، اولین پیشنهادش مزار شهدای #گمنام کُهَن
🔰نوبت پرواز...🕊
🔹برای اعزام به #سوریه اقدام کرده بودم. مدتی مشغول دورههای آموزشی بودیم تا برای اعزام🚌 آماده بشیم. بعد از اتمامِ دوره و آموزشهای صعب و سنگین، انگار بالاخره #وقتش رسیده بود.
🔸چند باری برای اعزام اعلام آمادگی
کردیم اما نشد 😔 تو جمع بچه های #هیئتی قدیمی بودیم. از اینکه چرا علیرغم چند بار اعلام آمادگی هر دفعه پرواز🛩 کنسل میشه، #شاکی بودم.
🔹یک ریز غر غر میکردم که دستی اومد روی دوشم و گفت : #صبرکن، زمانش می رسه. از سمت دیگه، محمد آقا دست گذاشت روی شونه ی راستم و گفت: منم مثل تو ام، ولی می دونم دستهای کوچیک میتونه گره های بزرگ رو باز کنه.
متوسل شو به #خانم_رقیه (س) ...
#شهید_محمد_آژند🌷
در همایش حضرت رقیه (س)
#کهنز_محرم ۱۳۹۴
راوی همرزم شهید ✍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۶۶ استاد پرهیزگار .MP3
1.06M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_شصت_وششم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پای روضه های #محرم قد کشیدند و آن ها چه خوب شنیده بودند صدای ... #هل_من_ناصر حسین را😔 از شام بلا
ولادت: 15آذر1370
شهادت: 21فروردین95
بازگشت پیکر: ایام عیدغدیرسال1397
🔰روایتی از رشادت مدافع حرم
#شهید_سید_سجاد_خلیلی در عقب آوردن جنازه⚰ شهید بواس از زبان یکی از #همرزمانشان
🔹من با موتور🏍 راه افتادم. وسط راه، با خمپاره💥 بارانی که بر سرمان می ریختند، زمین خوردم و #پایم آسیب دید. تویوتا نگه داشت. #سیدسجاد پرید پایین و چفیه اش را به پایم بست. بعد هم خودش پرید عقب تویوتا و جایش را جلوی ماشین🚗 به من داد.
🔸با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت. #بواس و برادری از #لشکرفاطمیون شهید🌷 شده بودند. دشمن با تانک و #نفربر لحظه به لحظه جلوتر می آمد. دقیقه ای نبود که چند خمپاره💥 کنار دستمان نخورد.
🔹سید سجاد رفت و بواس و برادر افغانی را روی #پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند. اگر سید سجاد این کار را نمی کرد❌ جنازه ی این دو نفر👥 هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست #تکفیری ها ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت.
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هادی می گفت: یکبار در #نجف تصمیم گرفتم که #سه_روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلاً نخورم تا ببینم مولای ما #امام_حسین(ع) در روز عاشورا چه حالی داشت😔.
این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد😓. وقتی خواستم از خانه🏡 بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رفت. همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که #نمی_توانستم روی پای خودم بایستم.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠خاطرات خودنوشته شهید
🔸صبح موقع بیرون آمدن از خانه🏡 #مامان مثل هر روز تا پشت در ورودی آمد. کلی هم سفارش کرد که #مراقب خودت باش. من این بدرقه کردن های مامان را خیلی دوست دارم❤️
🔹مسیر راه مدرسه🏘 درست از جلوی پایگاه #بسیجی رد می شد که مامان عضو فعال آن بود👌 یاد روزهایی افتادم که کوچک تر بودم، اگر کاری پیش می آمد، می رفتم جلوی در، صدایم را کمی #مردانه تر می کردم و می گفتم: #یاالله. می شه خانم افراز رو صدا کنید.
🔸گاهی خانم ساسانی یا خانم نظری جلوی در🚪 می آمدند، به خاطر شناختی که اخلاق من داشتند، #شوخی می کردند، می گفتند: این صدای مردونه چیه⁉️ تو که هنوز #کوچیکی، یاالله برای چی می گی؟
🔹از همان بچگی خیلی روی ارتباط با #نامحرم حساس بودم💥حالا هم بزرگتر شدم، حساسیتم #بیشتر شده. همیشه از خدا می خواهم, کمک کند که این اخلاقم را #حفظ کنم🙏
📚 #رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_بیست_وششم 6⃣2⃣ 🍂_ببخشید مزاحمتون شدم شرمنده امیدوارم درباره من فکر بدی نکنید.
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_بیست_وهفتم7⃣2⃣
🍂روزها می گذشت و یک لحظه نمی توانستم از ذهنم دورش کنم. چند بار به بهشت زهرا رفتم.🌷 چند ساعت همان جا به انتظار نشستم. اما از او خبری نبود.
یک بار در کلاس معارف دانشگاه درباره ی #نذرکردن شنیده بودم. نذر کردم اگر دوباره او را ببینم #نمازهایم را بخوانم.
فکر می کردم خدا بخاطر نماز خوان شدنم او را دوباره سر راهم قرار می دهد. اما بیفایده بود... 😔
🌿هر روز بی تاب تر می شدم💗 گاهی در خواب اتفاقات آن روز را میدیدم و همان جملات را از زبانش میشنیدم. "اکثر آدم هایی که میان اینجا یه گمشده ای دارن... " راست میگفت. من هم #گمشده ای داشتم. باید همانجا پیدایش می کرم.
🍂مادر و پدرم نگران بودند. نمیدانستند چه اتفاقی افتاده. فقط چند باری غیر مستقیم گفتند دچار افسردگی شده ام و باید تحت نظر مشاور باشم. اما زیر بار نمی رفتم. محمد هم کم کم متوجه پریشانی ام شده بود. به پیشنهاد خودش یک روز باهم سر خاک #شهدا قرار گذاشتیم.
🌿تا آن روز چیزی از آن دختر و احساساتم نگفته بودم. مثل همیشه زودتر از قرار آمد. وقتی رسیدم آنجا بود.
_ سلام آقای رضای گل. خوبی؟😊
+ سلام. ممنون. تو خوبی؟
_ الحمدلله. مقدمه چینی کنم و صغری کبری بچینم؟ یا یهو برم سر اصل مطلبی که بخاطرش قرار گذاشتم؟
+ برو سر اصل مطلب.
_ عاشق شدی؟😉
🌿از رک و صریح بودنش شوکه شدم...
تا بحال درباره ی چنین مسائلی باهم صحبت نکرده بودیم. نمیدانستم اسم این احساس را چه میگذارند. نمیدانستم چطور متوجه شده. گفتم:
+ نمیدونم.😔
_ رنگ رخسارت که خبر میدهد از سرّ درونت.☺️
+ نمیدونم اسمش چیه. ولی...😔😢
🍂چشمهایم اشک آلود شد. محمد مرا در آغوش گرفت و گفت:
_ از سر و روی پریشون و رنگ زردت مشخصه گرفتار شدی. ولی پسر خوب این چه قیافه ایه برا خودت درست کردی؟ مثلا تو خوش تیپ مایی.😄 حالا بگذریم از اینا. اومدم اینجا بگم اگه دلت میخواد دربارش حرف بزنی من حاضرم شنونده باشم.
+ نمیدونم چی شد. یه روز همینجا نشسته بودم. یکی اومد و صدام زد. یه غریبه ی آشنا... دوباره همینجا دیدمش. چند کلمه حرف زد. یه آتیشی به جونم افتاد و رفت. حالا نمیدونم باید چیکار کنم. وقتی دور می شد اشکام میریخت محمد.😢 نمیدونم چرا. نمیدونم کی بود. نمیدونم چی بود. فقط آشنا بود. مطمئنم آشنا بود.
🌿دوباره چشمهایم پر از اشک شد. محمد با لبخند روی دستم زد و آهی کشید. بعد از چند ثانیه سکوت گفتم :
+ همینجا از یه #شهید_گمنام خواستم دوباره ببینمش. ولی دیگه نیومد. نذر کردم اگه ببینمش نمازخون بشم. بخدا اگه سر راهم قرار بگیره میخونم.
_ حالا بیا یه قرار دیگه ای با خدا بذار. تو نمازخون شو. بعد از هر نماز دعا کن خدا دوباره اونو سر راهت قرار بده.👌
+ ولی #نذر کردن که اینجوری نیست.
_ دیدی وقتی تو در حق کسی خوبی کنی اونم سعی می کنه خوبیتو برات جبران کنه؟ حالا تو بیا و اول نذرتو ادا کن. بعد امیدوار باش که حاجتتو بگیری.
+ اگه نماز بخونم ولی دیگه نبینمش چی؟ آخه تا کی بخونم؟ تا کی منتظر باشم؟
_ یه مدت بخون. اگه ندیدیش دیگه نخون.
🍂حرفش به دلم نشست..
و پیشنهادش را قبول کردم. تا آن روز فقط چند باری در حرم #امام_رضا نماز خوانده بودم. به نمازهای یومیه مسلط نبودم. خجالت می کشیدم به محمد بگویم که ترتیب و جزییات نماز ها را بلد نیستم. در کتاب ها جستجو کردم و یاد گرفتم. اوایل برایم #سخت بود اما کم کم #تسلطم بیشتر شد. بعد از نماز از صمیم قلب برای دیدار مجددش دعا می کردم.
🌿یکی دو هفته گذشت. کمی #آرام_تر شدم. انگار هربار که قامت میبستم بار غصه برای دقایقی از شانه ام برداشته می شد. اما هنوز دلم بی تاب بود و مرتب به #بهشت_زهرا می رفتم🚶
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
be fekr digaran ham bashid.daneshmand.mp3
4.14M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #دانشمند
○ به فکر دیگران هم باشیم ○
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شیوه #همسرداری شهدا
💞زمان جنگ وقتی #فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه🏡 نیومده بود، یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دو نفر👥 بودند، یكیشون گفت: منزل جناب #سرهنگ_شیرازی همین جاست؟،
💞دلم هری ریخت، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده😢 گفت: جناب سرهنگ براتون #پیغام فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد💌 اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم
💞هنوز فكر می كردم #خبر_شهادتش را برایم آوردند، آن را باز كردم، یه نامه توش بود با یه انگشتر عقیق💍 در آن نامه نوشته بود: 'برای #تشكر از زحمت های تو، همیشه دعات می كنم'،😍 از #خوشحالی اشك توی چشمام جمع شد.
#شهید_علی_صیادشیرازی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_اسماعیل_زاهدپور 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣5⃣1⃣ به یاد
#شهید_روح_الله_طالبی 🕊❤️🕊
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_روح_الله_طالبی 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰روحالله #تكتيرانداز بود و دوستش علي فرماندهاش. گويا در حلب درگيري💥 شديد ميشود و قرار بود برگردند. به روحالله گفته بود برگرد من هستم. اما روحالله قبول نكرده❌ و گفته بود شما #فرماندهاي و بزرگتر من ميمانم.
🔰وقتي برگشتند انفجاري💥 رخ ميدهد و #علي ديگر روحالله را نميبيند. بعد از عقبنشيني آن منطقه دست داعش👹 ميافتد. تمام بيمارستانهاي #سوريه را گشتند اما روحالله را پيدا نكردند😔
🔰بعد از دوماه📆 كه منطقه را پس گرفتند #داعشيها خبر داده بودند دو نفر👥 را دفن كرديم. علي ميدانست #روحالله كجاست. آن ساختمان را پيدا كرده بود و قبر را ديده بود. قسمتي از بدن دفن شده⚰ روحالله را پيدا كرد.
🔰 #سرش را در جاي ديگري دفن كرده بودند😭 و #دستهايش جاي ديگري. ذكر «يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ لى كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْنِ» را تا لحظه شهادت🕊 زمزمه ميكرد تا اينكه به #آرزويش رسيد. آرزويش اين بود كه مثل #حضرتابوالفضل(ع) شهيد شود. مثل او كه نميشود، خدا قبول كند.
🔰در اولين اعزام🚌 و پنج روز بعد از رسيدن به سوريه روز #تاسوعا 1/8/94 به شهادت🌷 رسيد اما پيكرش دوماه بعد در 5 ديماه94 تشييع و در #كشسراي به خاك سپرده شد.
#شهید_روح_الله_طالبی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🔰روحالله #تكتيرانداز بود و دوستش علي فرماندهاش. گويا در حلب درگيري💥 شديد
🔹هرچه از #اخلاقش بگويم كم است. بسيار مهربان💖 بود. در مدت كوتاه زندگي با هم #بحثي نداشتيم❌
🔸هميشه مرا #مهديه_خانم صدا ميكرد. "حنانه" را خيلي دوست داشت. وقتي قصد رفتن داشت صداي لالايياش را ضبط كرد📻 و گفت در نبودم صدايم را براي #حنانه بگذار تا با صداي من بخوابد.
🔹در اجتماع هم بسيار فعال و شبيهخوان روز #عاشورا بود. هميشه از شهدا🌷 حرف ميزد و يادواره #شهدا و بنر شهدا را خودش كار ميكرد.
راوی: همسر شهید🌷
#شهید_روح_الله_طالبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۶۷ استاد پرهیزگار .MP3
939.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_شصت_وهفتم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃 🔹ولایتپذیری و #ولایتمداری شهید نوری🌷 بر تمام کسانی که با این شهید ارتباط داشتند👥 پوشیده نیست.
🍃🌺🍃🌺🍃
💢همیشه توی ماشین و سجاده اش یه #زیارت_عاشورا داشت. دوران مجردی هر هفته در کنار #قبور_شهدا🌷 زیارت عاشورا میخواند، برای حاجت روایی چله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد.❤
💢بعد از نماز باید #زیارت_عاشورا میخوند، حتی اگه خسته بود😪 حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد، شده بود تند میخوند ولی میخوند👌
💢تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و #علی_اکبرمون رو توی #بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت📖 و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود: "اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .."
💢تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا #امام_حسین (ع) چی بود.
#شهید_علیرضا_نوری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh