صفحہ ۱۱۱ استاد پرهیزگار .MP3
1M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه مائده✨
#قرائت_صفحه_صد_ویازدهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸آن موقع که ایشان به خواستگاری من آمدند #طلبه بودند و 4 سال بود که در حوزه درس📚 می خواند. ما در اردی
✍روایتی از مادر شهید:
🕊| وقتی که شهید شد، قمقمه اش پر از آب بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان کربلا می انداخت😢
او لب به آب نزده بود تا بعد از شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد😔
با شنیدن تشنه کامی مصطفی ناراحت شدم، اما وقتی فکر کردم که این آرزوی خودش بوده و به این آرزو نائل شده، وقتی ساعت دقیق شهادتش را پرسیدم، جواب دادند: ده دقیقه الی یک ربع قبل از اذان ظهر روز تاسوعا،📆 یعنی دقیقا همان روز و همان لحظه ای که 24 سال پیش او را نذر عمویم عباس (علیه السلام) کرده بودم😞
من نذرم را ادا کردم و برای این که نگویند مادر سنگدلی هستم، نمی گویم خوشحالم، می گویم خدا را شاکرم، ما را لایق ادای این نذر دانست و مصطفی را با قیمت خوب از من خرید😭
هر دوی ما به آرزوی خود رسیدیم
من فرزندم را فدای اهل بیت کردم و مصطفی به شهادت رسید. |🕊
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔸خيره شده بود به آسمان. حسابی رفته بود توی لاک خودش😔 بهش گفتم: چی شده #محمد؟
🔹انگار که #بغض کرده باشه، گفت: بالاخره نفهميدم #ارباً_اربا يعنی چی⁉️ ميگن آدم مثل گوشت کوبيده ميشه😢 يا بايد بعد از عمليات کربلای ۵ برم کتاب بخونم📚 يا همين جا توی خط مقدم بهش برسم.
🔸توی بهشت زهرا🌷 که می خواستند دفنش کنند، ديدمش؛ جواب سوالش رو گرفته بود با گلوله توپی💥 که خورده بود به سنگرش، #ارباً_اربا شده بود مثل #مولايش حسين (عليه السلام)
#شهيد_دکتر_سيدمحمد_شکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Hamed_Zamani_Shahre_Baran_190118133032.mp3
3.85M
🎧 شهر بارون
🎤 #حامد_زمانی
🌼 نبودی و هزار دفعه زمین خوردم
❤️ #تقدیم_به_امام_زمان_عج
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
ای #مولای_من
بس است اين جدايی💕 ديگر تاكي اين #فراق به طول مي انجامد؟
آقا مي دانم من لايق #ديدارتان نيستم😔 شما را به خاطر دوستان خوبتان #ظهور كنيد.
بعد از هر #جمعه كه مي آيد و مي رود، مي گويم: بازهم اين رفت و تونيامدی🚷 فقط نشسته ام
✘نه تلاشی و
✘نه كوششی.
به ياد اين جمله «انتظار #بهانهْ نشستن نيست؛ بلكه انگيزه ايستادن است» افتادم و به خود گفتم: واي....😔😔
⇜آيابرای #امام_زمانت كاري كرده ای؟
⇜آيا مثل كوفيانی يا مثل ياران امام حسين(ع)⁉️
باخود گفتم #كوفيان حداقل مقدمات را اول فراهم كردند؛ آيا #تو مقدمات را فراهم كرده ای؟
و همهْ پاسخ ها #نه و نه ونه بود😞
✰♥️✰ـــــــــــــــــــــ ✰♥️✰
🌾چشــم آلوده كجا، ديدهْ #دلدار كجا؟
🍂دل سرگشته كجا؛وصف رخ ياركجا⁉️
🌾قصـهْ #عشق كجا، وين سر بيداركجا؟
🍂مــردم كوفه كجا؛ #العجـل يار كجا؟
🌾لفــظ بي كار كجا؛ #منتظر_يار كجا؟
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#برکت_در_کارها
🔸مسئولیت سنگینی گرفته بودم. یک روز #شهید تهرانی مقدم🌷 پیش من آمد و گفت دوست داری #کارت خوب پیش برود⁉️ گفتم: بله.
🔹گفت: به تمام نیروهای تحت امرت بگو بگویند "خدایا ما این کار را #برای_تو انجام می دهیم اگر ثواب دارد آن را تقدیم #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) می کنیم"
🔸بعد از آن به صورت عجیبی کارهای ما درست می شد👌 بیایید #نیت کنیم بگوییم: خدایا ما کار خوبی نداریم😔 همین اندک کارهای خوبمان را هم تقدیم #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) می کنیم. ان شاء الله کارهای ما هم وسط کارهای خیر ائمه قرار می گیرد✅ و اجر و قرب و #برکت پیدا می کند.
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مراسم تشییع پیکر #شهید_مدافع_امنیت_رضا_صیادی
#سروان_شهید_صیادی از کارکنان یگانهای ویژه #ناجا در استان خوزستان در هنگام مقابله با اغتشاشگران داعشی👹 به فیض #شهادت نائل گردید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴روزی به آرزویشان رسانید
و این روزها خود به #آرزویش رسید....
🎥 کلیپ فوق، مربوط به #شهید_صیادی است که ٢ کودک سرطانی توسط او به آرزویشان رسیدند و "عملیات پلیسی" انجام دادند.
#شهید_رضا_صیادی در مقابله با اغتشاشگران داعشی استان #خوزستان به فیض شهادت🌷 نائل گردید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان📚
#قصه_دلبری 💞
#قسمت_دهم 0⃣1⃣
💟رفتم به اتاقم با هدیه هایش🎁 ور رفتم. کفن شهیدگمنام, #پلاک_شهید. صدای اذان مسجد بلند شد. مادرم سر کشید داخل اتاق وگفت: نخوابیدی؟ برو یه سوره #قرآن بخوان. ساعت شش و نیم صبح خاله ام آمد. با مادر وسایل سفره عقد💞را جمع می کردند. نشسته بودم و بّربّر نگاهشان می کردم.
💟به خودم می گفتم: یعنی همه اینها داره جدی میشه؟ خاله ام غرولندی کرد که کمک نمی کنی حداقل پاشو لباست رو بپوش. همه عجله داشتند که باید زودتر بریم عقد خوانده شود تا به شلوغی امام زاده نخوریم. وقتی با کت و شلوار دیدمش, پقی زدم زیرخنده😂 هیچ کس باور نمی کرد این آدم, تن به کت و شلوار بدهد.
💟از بس ذوق مرگ بود. خنده ام گرفت. به شوخی بهش گفتم: شما کت و شلوار پوشیدی یا #کت_شلوار شما رو پوشید؟ درهمه عمرش فقط دو بار کت و شلوار پوشید: یکی برای مراسم عقد. یک بارهم عروسی. در و همسایه دوست و آشنا با تعجب می پرسیدند: حالاچرا امام زاده⁉️
💟نداشتیم بین فک و فامیل کسی این قدر ساده دخترش را بفرستد خانه بخت.
سفره #عقد ساده ای انداختیم, وسایل صبحانه را با کمی نان و پنیر🧀و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره. خیلی خوشحال بودم که قسمت شد قرآن و جا نماز هدیه ی #حضرت_آقا را بگذارم سفره عقد.
💟سال🗓۱۳۸۶ که حضرت آقا اومده بودند یزد, متنی📝بدون اسم برای ایشان نوشته بودم. چن وقت بعد, ازطرف دفتر ایشان زنگ☎️ زدند منزلمان که نویسنده این متن زنه یامرد؟ مادرم گفت: دخترم نوشته! یکی دوهفته گذشت که دیدیم پستچی بسته ای آورده است.
💟آقای آیت اللهی خطبه ی مفصلی خواندند با تمام آداب و جزئیاتش👌 فامیل می گفتند: ما تا حالا این طور خطبه ای ندیده بودیم. حالا در این هیرو ویر پیله کرده بود که برای #شهادتش🌷دعا کنم. می گفت: اینجاجاییه که دعا مستجاب می شه. فامیل که در ابتدای امر, گیج شده بودنند, آن از ریخت و قیافیه ی داماد, این هم از مکان خطبه ی عقد, آن ها آدمی با این همه ریش را جز در لباس روحانیت ندیده بودند.
💟بعضی ها که فکر می کردند #طلبه است. با توجه به اوضاع مالی پدرم, خواستگارهای پول داری داشتم که همه را دست به سر کرده بودم. حالا برای همه سوال❓ شده بود مرجان به چه چیز این آدم دل خوش کرده که #بله گفته است عده ای هم بامکان ازدواجمان کنار می آمدند. ولی می گفتند: مهریه اش رو کجای دلمون بذاریم. #چهارده تا سکه هم شد مهریه؟؟
💟همیشه در فضای مراسم عقد, کف زدن وکِل کشیدن واین ها دیده بودم,
رفقای #محمدحسین زیارت عاشورا📖 خوانده بودند, مراسم وصل به #هیئت و روضه شد. البته خدای متعال درو تخته را جور می کند.
#ادامه_دارد...
⚠️برای کپی رمان می بایست از انتشارات و نویسنده کتاب اجازه بگیرید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان📚
#قصه_دلبری 💞
#قسمت_یازدهم 1⃣1⃣
💟آن ها هم بعد از روضه, مسخره بازی شان سرجایش بود😅 شروع کردند به خواندن شعرِ رفتند یاران چابک سواران... چشمش برق می زد😍 گفت: تو همونی که دلمـ♥️ می خواست, کاش منم همونی شم که تو دلت می خواد. مدام زیر لب می گفت: شکر که جور شد, شکر که همونی که می خواستم شد، شکر که همه چیز طبق میلیم جلو می رود, شکر🙏
💟موقع امضای سند ازدواج دستم می لرزید, مگر تمامی داشت، شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی, ولی باورم نمی شد. تا این حد امضاها مثل هم در نمی آمد. زیر زیرکی می خندید😄چرا دستت می لرزه؟ نگاه کن! همه امضاها کجه کوله شده! بعد از مراسم عقد💞 رفتم آرایشگاه. قرار شد خودش بیاید دنبالم.
💟دهان خانواده اش بازمانده بود😦که چطور زیر بار رفته بیاید #آتلیه. اصلاً خوشش نمی آمد. وقتی دید من دوست دارم کوتاه آمد. ولی وقتی آمد آنجا قصه عوض شد. سه چهار ساعت⌚️ بیشتر نبود که باهم محرم شده بودیم. یخم باز نشده بود, راحت نبودم🙈 خانم عکاس 📸 برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر, این قدر مسخره بازی در می آورد که در عکس ها بخندم☺️
💟همان شب🏙 رفتیم زیارت شهدای🌷 گمنام دانشگاه آزاد. پشت فرمان بلند بلند می خواند: دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم/خیلی حسین زحمت ما را کشیده است😍کنار #قبورشهدا🌷 شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل.
💟یاد روزهایی افتادم که با بچه ها آمدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود. بودنش بساط شوخی را فراهم می کرد که، این بازاومده سراغ ارث پدرش. سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا🌷متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد. حتی آمده و از آن ها خواسته بتواند راضی ام کند, به ازدواج.
💟می گفت قبل از اینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود, خیلی از دوستانش می آمدند ودرباره ی من از او مشورت می خواستند. حتی به او گفته بودند که برایشان از من خواستگاری کند.
غش غش می خندید که اگه می گفتم دختر مناسبی نیست بعداً به خودم می گفتن پس چرا خودت گرفتیش⁉️ اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بله بگی. حتی گفت: اگه اسلام دست و پام را نبسته بود, دلم میخواست شما رو یه کتک مفصل بزنم.
💟آن کَل کَل های قبل ازدواج شدند به شوخی و بذله گویی آن شب هر چه #شهیدگمنام در شهر بود, زیارت کردیم.
فردای روز عقد رفتیم خونه خاله مادرش, آنجا هم یک سر ماجرا وصل شد به شهادت🌷 #همسرشهید بود. شهید موحدین.
💟روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدم. محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت.
با اعتماد به نفس درس نخونده رفت سر جلسه قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفیقاش که کل درس را در ده دقیقه⏳ برایش بگوید. جالب اینکه آن درس را پاس کرد😳 قبل از امتحان زنگ زد📞که: دارم میام ببینمت. گفتم: برو امتحان بده که خراب نشه.
💟پشت گوشی خندید😅که اتفاقاً میام که امتحانم خراب نشه! آمد گوشه حیاط ایستاده چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم. دوباره این جمله را تکرار کرد: تو همونی که دلم خواست. کاش منم همونی باشم که تو دلت می خواد. رفت🚶 که بعد امتحان زود برگردد.
#ادامه_دارد...
⚠️برای کپی رمان می بایست از انتشارات و نویسنده کتاب اجازه بگیرید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5881924528954671573.mp3
8M
🦋 به این #عکسها
🌺خیره شو خیره شو
🎤 #حامد_زمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نوزاد چهل روزه شهید مدافع امنیت
#فرمانده_شهید_مرتضی_ابراهیمی
🍂تب #اغتشاشات خوابید ولی از حالا تب و #بی_خوابی کودک دوماهه شهید ابراهیمی🌷 آغاز میشه....
💢کودکی که برای همیشه از لبخند #پدر محروم شد😔 و دیگر با هیچ سبد حمایتی هم شاد نخواهد شد❌
🍂او اکنون نه یارانه می خواهد و نه سهمیه ای، فقط و فقط #دلتنگ خنده های نازنین پدرش خواهد شد💔 پدری با دنیایی آرزو که حالا ...
💢بانک های سوخته روزی درست خواهند شد ولی دل سوخته همسر😔 و #کودکان_شهید...
💠بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
راستی #ﺑﻪ_ﻛﺪﺍمین_ﮔﻨﺎﻩ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪ⁉️
💥ما در قبال این #خونها وظیفه داریم
#شهید_مرتضی_ابراهیمی
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - حل مشکلات با هدیه هزار صلوات به مادر امام زمان - آیت الله مجتهدی تهرانی.mp3
2.26M
♨️حل مشکلات با هدیه هزار #صلوات به مادر #امام_زمان(عج)
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠بازی به سبک حاج حمید 😅 🔸بعد از اتمام ساخت گلولههای #خرمایی، حاج حمید در یکی از آن گلول ها یک #مه
#کلام_شهیـد
✍ مبارزه سخت افزاری کار ماست☝️
و نرم افزاری با #شما
👈کار فرهنگی کنید و #شیعه_واقعی را به کشور🇮🇷 و کشورهای اطراف معرفی کنید. اگر #کارفرهنگی انجام شود، سربازش👤 هم پیدا می شود
#شهید_حمید_تقوی_فر
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهیـد ✍ مبارزه سخت افزاری کار ماست☝️ و نرم افزاری با #شما 👈کار فرهنگی کنید و #شیعه_واقعی ر
4⃣0⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻همسر شهید:
🔰کنار شهرک محل زندگیمون باغ سبزی🌱 کاری بود، هر ازگاهی #حاج_حمید به اونجا سَری میزد. به پیرمردی👴 که اونجا مشغول کار بود کمک میکرد
🔰یکبار از #نماز_جمعه برمیگشتیم🚗 که حاج حمید گفت: بنظرت سَری به پیرمرد سبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم⁉️
🔰مدت زیادی بود که به خاطر #جابجایی خبری ازش نداشتیم. زمانیکه رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن⛏ بود. حاج حمید جلو رفت بعد از احوال پرسی، #بیل رو ازش گرفت مشغول بیل زدن شد.
🔰پیرمرد سبزی کار چند دسته سبزی🌱 به حاج حمید داد. سبزیها رو پیش من آورد و گفت: این سبزیها رو بجای #دستمزد به من داد. گفتم: ازخانمم میپرسم اگه نیاز داره بر میدارم. گفتم: نه سبزی احتیاج نداریم🚫 در ضمن حاجی شما هم که #فی_سبیل_اللّه کار کردی.
🔰بعد از شهادتش🌷 یکی از همسایه ها به پیرمردگفته بود که حاج حمید #شهید_شده. پیرمرد با گریه گفته بود من فکر کردم اون آدم بیکاریه که به من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی به این مهمی داره و #سردار سپاهه... 😭
#شهید_سیدحمید_تقوی_فر
#شهید_سامرا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh