🌷شهید نظرزاده 🌷
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید قاسمعلی صادقی 🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃داستان از جایی آغاز شد که نوزادی چراغ خانه ی پدرو مادر شد. در کنار بازیگوشی های بچه گانه اش آشنایی با قران اورا به خدا نزدیک تر کرده بود. *تقوا* مشخصه ی اصلی او بود و همین خصلت باعث شد زمانی که به خواستگاری رفت جواب مثبت بشنود.
🍃آرام و قرار نداشت! تمامی لحظه هایش را صرف خدمت میکرد و محال بود صدایی بشنود و به کمک نرود.او آمده بود برای اسلام...! برای سربازی و برای خدا...!
🍃خلوص نیتی که داشت کارهایش را دلنشین تر میکرد و اصلا همین خالص بودن اورا عزیزِ همه کرده بود. از افراد سست #ایمان و ریاکار متنفر بود و با اینکه از فعال ترینِ نیروها بود آنچنان خودرا حقیر خالقش میدانست که به نفسش مجال مغرور شدن نمیداد!
🍃علاقه اش به بسیجیان را هم نمیشود کتمان کرد به طوریکه میگفت:«اگر بسیجی به من فحش بدهد مثل این است که دعا کرده است.» هرچند بعید است فحش دادن یک بسیجیِ واقعی به فرمانده ی والایی چون او! آنقدر اخلاقش زبانزد بود که همرزمش میگفت:«کسی نبود که با قاسمعلی صادقی کار کند و شیفته اخلاق او نشود.»
🍃آرزو داشت فرزندانش هم همچون خودش وقف اسلام و انقلاب شوند؛ به دخترش سپرده بود :«درس مایه سربلندی است اگر میخواهی به جایی برسی باید درست را خوب بخوانی و پیشرفت کنی»
🍃شب قبل از شروع عملیات با نوای گرمش همه را به یاد شهادت انداخته بود ؛ با هق هق یاداوری میکرد که باید راه #کربلا باز شود و به وعده شان عمل کنند! میگفت:«رفقا!امام حسین امشب منتظر ماست » دور از ادب بود اربابش را منتظر نگه دارد ؛ میان عملیات با انفجار خمپاره مجروح شد و پس از مدتی در بیمارستان به لقاء معشوقش پیوست. باشد که بیاموزیم جهاد را، خدمت را
و بیاموزیم عاشق شدن را...
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_قاسمعلی_صادقی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_82274988.mp3
8.37M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۴۳
🎤 استاد #علیرضا #پورمسعود
🔸«نامیران شدن»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حنیف بهبودی ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم رب المهدی
🍃می گویند *اشک* راز شهادتِ عاشقان است؛ زمانی جاری میشود که دل سوخته باشد! عجیب هوایی شده و به سمت خدا پرکشیده باشد!
🍃دل حنیف هم همیشه پرِ #پرواز داشت و اشک هایش درنماز سوز درونی اش را آشکار میکرد، او خوب میدانست باید چه کند تا خدا خریدارش شود؛ تا اورا برگزیند و در آغوش بکشد!
🍃قطره های روان شده از چشمانش دل مادر را به درد می آورد و آنقدر بیتابی های فرزندش را دید که زیر آسمان دست به قنوت برداشت و با تمام وجود حاجت روایی فرزندش را از خدا طلب کرد. بعدها بود که فهمید حنیفش غرقِ شهادت شده و دیگر میلی به دنیا ندارد!
🍃عاشق #باب_الحوائج نیز بود! آقایمان امام کاظم(ع) را میگویم! در خاکریز دفاع از کشور، میان بوی باروت و خمپاره؛ این مداحیِ هفتمین خورشیدِ ولایت بود که قلب میقرارش را تاب میبخشید...
🍃عشق به موسی بن جعفر(ع) بعد از شهادتش نیز هویدا شد، آنجا که پیکر مقدس وبی جانِ او روی دستان مردم در #کاظمین مهمان حضرت شد و شال سبزی از مرقد مولا بر کمرش بسته...
🍃او فاتح عملیات غرورافرین #مرصاد است! بی سیم چی بودن عجیب به او می آمد و زمانی چهره اش جهان را نور بخشید که با تیر مستقیم دشمن شهد شهادت کامش را شیرین کرد! #شهادتت_مبارک بی سیم چیِ مرصاد♥️
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حنیف_بهبودی
📅تاریخ تولد : ۱ فرودین ۱٣۴۶
📅تاریخ شهادت : ۱٨ تیر ۱٣۶٧
📅تاریخ انتشار : ۱۸ تیر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : منطقه شیرسورکوه عراق
🥀مزار شهید : امام زاده هاشم رشت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#امامزمان
مولای من
چشم وجودمان
خیره به نورِ حضور شماست
و دست استغاثه
و روی حاجتمان
متوسل به درگاه تان
تا خداوند
طلعت رشیدتان را به ما بنمایاند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃قسمت هجدهم🍃
"۱۷ شهريور"
راوی: امير منجر
💠صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهيم. با موتور به همان جلســه مذهبی رفتيم. اطراف ميدان ژاله (شهدا).
جلسه تمام شد. سر و صدای زيادی از بيرون میآمد. نيمههای شب حكومت نظامی اعلام شده بود. بسياری از مردم هيچ خبری نداشتند. سربازان و مأموران زيادی در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيــت زيادی هم به ســمت ميــدان در حركت بود...
مأمورهــا با بلندگو اعلام میكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟! آمدم بيرون. تا چشــم کار میکرد از همه طرف جمعيت به ســمت ميدان میآمد.
شــعارها از "درود بر خمينی" به ســمت شــاه رفته بود. فرياد "مرگ بر شــاه" طنين انداز شده بود. جمعيت به ســمت ميدان هجوم میآورد. بعضیها میگفتند: ساواکیها از چهار طرف ميدان را محاصره کرده اند و...
لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور میکرد!
از همه طرف صدای تيراندازی میآمد. حتی از هليکوپتری که در آســمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
ســريع رفتم و موتــور را آوردم. از يــک کوچه راه خروجــی پيدا کردم.
مأموری در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکی از مجروح ها را آورد.
🍃با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را میرسانديم و بر میگشتيم.
تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
يکــی از مجروحين نزديک پمــپ بنزين افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه میکردند. هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت.
ابراهيم میخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کردهاند. اگه حركت كنی با تير میزنند. ابراهيم نگاهی به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو میگفتی!؟
نمیدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلی مواظب باش. صدای تيراندازی کمتر شده بود. مأمورها کمی عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلی سريع به حالت سينهخيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روی کمرش. بعد هم به حالت سينهخيز برگشت.
ابراهيم شجاعت عجيبی از خودش نشان داد. بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم.
در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد.
من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوری بود برگشتم به خانه. عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبری از او نداشت. خيلی ناراحت بوديم. آخر شــب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلی خوشحال شــدم. با آن بدن قوی توانســته بود از دست مأمورها فرار کند.
روز بعد رفتيم بهشت زهرا، در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم.
بعد از هفدهم شهريور هر شب خانهی يکی از بچهها جلسه داشتيم. برای هماهنگی در برنامهها.
مدتی محل تشکيل جلسه، پشتبام خانهی ابراهيم بود. مدتی منزل مهدی و...
در اين جلســات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادی و مسائل سياسی روز بحث میشد.
تا اينکه خبر آمد حضرت امام به ايران باز میگردند.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
و خدا چقدر زیبا😍
وجودم را از ازل تا #ابد
#محتاج و فقیر شما قرار داد.........
#یاایهاالعزیز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸مشتــ💖ـاقم ...
برای یک #تغییر
به دست شما آسمانی ها🕊
🔹که زیر و رو شود🔄
#ناخالصی های نفسِ زمینگیرم
#شهید_علی_طاهری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ببخشید تا خدا شما رو ببخشد
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حاجقاسم
دست مـرا محڪم بگیـر و رهـٰا
نڪن ! من از بلندی های روزهای
بی تو میترسـم شہید🌱 ꧇/
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🚩مراسم شام شهادت امام جواد(علیه السلام)🚩
💺سخنران:
حجتالاسلام قاسم سوری
🎤مداح:
کربلایی سعید پورمحمد
کربلایی حسین شیرمحمدی
📅زمان:
یکشنبه(۲۰تیر)
ساعت شروع۲۱:۰۰
🚪مکان:
#مشهد؛حجاب۲۱؛ بیت شهید نظرزاده(علامت پرچم)
باحضور خواهران وبرادران
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🔴هیئت محبان جوادالائمه
(علیه السلام)
🌷🍃🌷🍃
@ShahidNazarzadeh
یاران شتابـــــ ڪنید...
گویند قافله ای در راه استـــــ
ڪه گنهکاران را در آن راهی نیستـــــ ،
آری...
گنهکاران را راهی نیستـــــ ،
ولی پشیمانان را می پذیرند.
#شهید_آوینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_65552780.mp3
6.98M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۴۴
🎤 استاد #علیرضا #پورمسعود
🔸«انسان کامل»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چمران مرد میدان علم و عمل بود.
یک نخبه تراز اول علمی که توانست به دلش نه بگوید و به رفاه و امکانات غرب پشت پابزند و بیاید پناه بچه های شیعهی مظلوم لبنانی باشد و برایشان پدری کند و در اوج روحیه جهادی و چریکی،نجوای عارفانه نوشتنِ نیمه شبش ترک نشود و در قله های نبرد و تعقیب و گریز عاشق شود و در منتهای عاشقی و ترنم احساس، فقط بندهی خوب خدا باشد.
بگمانم خدا فقط یک چمران در دنیا داشت که آن را نشانمان داد تا بگوید:
هم می توان #دانشمند بود
هم #عارف
هم #مجاهد
و هم #شهید...
پس اگر میخواهید کلمه ی محبوب خدا شوید، به چمران نگاه کنید...
#سحر_شهریاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید سید مهدی جودی ثانی 🌿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨به نام او...
🍃قلم آماده برای ثبت خاطراتش، اما چگونه باید گفت؟! چگونه باید از مردانی که ستارههای آسمان شهادت گشتهاند گفت؟! ناتوانم از گفتن و نوشتن از همچو اویی که شهادتش تجلی شهادت جانسوز #علمدار کربلاست.
🍃اما با همه این سختیها و کم بودنها، من و دوستانم زندگی آن بزرگ مردان را به رشته تحریر در میآوریم تا آیندگان بدانند، اگر روزی در شام به ساحت مقدس بانوی بزرگ کربلا بی حرمتی شد، امروز جوانان خوش غیرت #مسلمان نمیگذارند تاریخ بار دیگر تکرار شود.
🍃زادگاهش، آرامگاه شاه خراسان بود. ۱۲ تیر سال ۶۲، #مشهد شاهد تولد عاشقِ حسینیِ دیگری بود. پدر و مادرش در کنار علوم مختلف، درس زندگی نیز مشق میکردند.
🍃از کودکی به کارهای نظامی علاقه داشت و این علاقه راه اورا از دانشگاه جدا و وارد ارتش کرد. مادر اما میترسید. میگفت هنگام جنگ ارتشیها بیشتر در خطرند. اما او به خوبی فهمیده بود، معشوق #خدا که شوی، کوچک باشی یا بزرگ، پیر یا جوان، بیکار یا کارمند خدا خوب میخردت برای خودش🕊
🍃جواز رفتنش را به سختی به دست آورد، اما #عشق کاری میکند که کوه در نگاهت تنها سنگی است که باید از آن بپری. در توپخانه ارتش کار میکرد. آخرین بار التماس کرد برای رفتن به خط، غافل از اینکه نیروهای تکفیری در صدد یافتن اویی هستند که دقیق توپ میزند. نقطه زن است. و سرانجام کینه داعشیها در توپ کاتیوشا روانه بدن پاک سید مهدی شد و خون گلگونش زینت ده خاک #حلب.
✨عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
✨دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
✍نویسنده: #زهرا_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_جودی_ثانی
📅تاریخ تولد : ۱۴ تیر ۱٣۶٢
📅تاریخ شهادت : ٢۰ تیر ۱٣٩٧
📅تاریخ انتشار : ۱٩ تیر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : جنوب حلب
🥀مزار شهید : مشهد
#مدافع_حرم #سوریه #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
سالروز شهادت امام جواد علیه السلام تسلیت باد 🥀🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍁همیشه پا در #کاظمین که میگذارم حس غریبی نمیکنم، مکان و زمان عجیب بوی آشنایی میدهد؛ شاید دلیلش این باشد که خانه پدرش زیاد رفتهام و میدانم چه رنگ و لعابی دارد اباالجواد.
عجیب ناخن روی گچ میکشم وقتی فکر میکنم؛ #درد عجیبی است آن که همسر زندگیات که پابهپایت طی طریق میکند دختر #قاتل پدرت باشد و بدانی در آخر آن نطفه ناپاک دست خود را به خون تو نیز آغشته میکند.
.
🍁امام #غریب جوانم، دلم عجیب بند شماست چرا که هربار حاجتی از پدرتان داشتم شما را به او #قسم دادم.
.
🍁غریب ابن غریب، عجیب #روضهات بوی حسن میدهد، پارههای جگرش که میان تشت ریخت خواهرش و عباس و حسیناش بود آب دستش بدهد؛ خواهرت بود آقا جانم برای جوان مرگ بردارش گریه کند؟ پسرت توانست آب دستت بدهد تشنه جان ندهی؟ تا لااقل در یکی از روضهها خیالمان راحت باشد اماممان #تشنه جان نمیدهد؟؟
.
🍁بمیرم برایت که از خردسالی پدرت را گرفتند و نگذاشتند طعم #رئوف امام را کنارت بچشی، بمیرم برایت که سراسر زندگیات مجبور به تحمل چهره #قاتل بودهای و باز بمیرم برایت، برای سوز جگرت که هم #سم میسوزاند هم #مصیبتی که بر خاندان شما روا داشتند. کاش یکبار هم که اسمتان میآمد روضهها جلوی هم قطار نمیشدند.
اینبار اما میخواهم پدرت را به شما قسم دهم، بد گیر افتادهایم از هر طرف تیر میبارد بر ایمانمان، اجتماع، اقتصاد، فساد همه و همه چنگی میزنند و هرچه دم دستشان بیاید چنگ میزنند از قلب و ایمان و الفرار....
جان همان که قسمت دادهام منجیمان را برسان و نجاتمان ده
#یا_باب_المراد...
.
✍نویسنده: #محمد_صادق_زارع
.
🍁به مناسبت #شهادت_امام_جواد(ع)
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #امام_جواد #مشهد #کاظمین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃قسمت نوزدهم🍃
"تأثيرکلام"
راوی: مهدی فريدوند
💠چند ماه از پيروزی انقلاب گذشت. يکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد ســازمان تربيت بدنی، آقای داودی (رئيس ســازمان) با شما کار دارند!
فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم ســازمان. آقــای داودی که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلی ما را تحويل گرفت.
بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستيد، بيائيد در سازمان و مسئوليت قبول کنيد و...
ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسی سازمان را برای شما گذاشتهايم. ما هم پس از کمی صحبت قبول کرديم.
از فردای آن روز، کار ما شروع شد. هر جا که به مشکل بر میخورديم، با آقای داودی هماهنگ میکرديم.
فراموش نمیكنم، صبح يک روز، ابراهيم وارد دفتر بازرســی شــد و سؤال کرد: چيکار میکنی؟
گفتم: هيچی، دارم حکم انفصال از خدمت میزنم.
پرسيد: برای کی!؟
ادامه دادم: گزارش رســيده رئيس يکی از فدراسيونها با قيافهی خيلی زننده به محل كار مياد. برخوردهای خيلی نامناسبی هم با کارمندها خصوصاً با خانمها داره. حتی گفتهاند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همســرش هم حجاب نداره!
🍃داشتم گزارش را مینوشتم. گفتم: حتماً یک رونوشت برای شورای انقلاب میفرستيم.
ابراهيم پرسيد: میتونم گزارش رو ببينم؟
گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال از خدمت!
گزارش را با دقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردی؟
گفتم: نه، لازم نيست، همه میدونند چه جور آدميه!
جواب داد: نشــد ديگه، مگه نشــنيدی: فقط انســان دروغگــو، هر چه که میشنود را تأييد میکند!
گفتم: آخه بچههای همان فدراســيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت: آدرس منزل اين آقا رو داری؟ گفتم: بله هست.
ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونهاش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چيه!
من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.
عصر بعد از اتمام کار، آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم. آدرس او بالاتــر از پــل ســيد خندان بــود. داخل کوچهها دنبــال منزلش میگشــتيم.
همان موقع آن آقا از راه رســيد. از روی عکســی که به گزارش چسبيده بود او را شناختم.
اتومبيل بنز جلوی خانهای ايستاد.
خانمی که تقريباً بیحجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.
گفتم: ديدی آقا ابراهیم! ديدی اين بابا مشکل داره.
گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن.
موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهيم زنگ خانه را زد.
آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در.
مردی درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده.
با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟!
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh