eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
﴾﷽﴿ روح‌الله #هنرمند بود. هم خطاطی می‌کرد هم طراحی و نقاشی. بهش پیشنهاد داده بودند برای #طراحی حرم
0⃣9⃣7⃣ 🌷 🔰ما یک مغازه‌ی تجهیزات نظامی و کوهنوردی🚵 داشتیم. زیاد میومد اونجا.آخرین بار فکر می‌کنم یکی دو روز قبل از اومد. 🔰دنبال یه دست خوب می‌گشت.با حقوق پاسداری💰 به سختی تونست لباس رو بخره.از اونجایی که خبر داشتم روح‌ الله تو کارِ هست، از پشت ویترین یک آوردم و گفتم: 🔰روح‌الله این انبردست رو تازه آوردیم. راست کارِ خودته... خیلی به درد می‌خوره👌روح‌الله با اشتیاق آن را گرفت😍 و گفت: آره از اینا دیدم. خیلی خوبه. چنده❓ 🔰قیمتش رو که گفتم، کمی نگاهش کرد👀 و گفت:نه باشه سری بعد الان رو ندارم بخرم🚫.فهمیدم به خاطر قیمتش این رو گفت. 🔰بهش گفتم:مگه چند روز دیگه# اعزام نداری؟ اینو با خودت ببر. حالا بعدا باهم حساب میکنیم💴.مکث کوتاهی کرد، انبردست رو به سمت من هل داد و گفت:نه نمونم بهتره. 🔰فکرشو خوندم💬. گفتم:تو اینو با خودت ببر. اگر برگشتی که با هم حساب می‌کنیم. اگرم شدی🌷نوش جونت. مبارکت باشه هم هم انبردست. 🔰این رو که گفتم، گل از گلش شکفت😍 و زیر لب گفت: ان شاءالله.اما هرچی اصرارش کردم راضی نشد❌ انبردست رو با خودش ببره. می‌خواست با حساب صاف بره.رفت و در همون اعزام ... به نقل از: یکی از دوستان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باز هم خاطره ای بخوانید از #رفاقت دو شهید مدافع حرم؛ رفاقتی که ختم به #شهادت شد.😍 👌شهدا با معرفتن ه
9⃣9⃣7⃣ 🌷 🔰خاطره مشترک از دو شهید 📚قسمتی از کتاب ⚜بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد✅ و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری🍲 رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که روی دیوار🌠 نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. ⚜وسط حرفش پرید و گفت: « یه لحظه صبر کن!»چی شده⁉️روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید😄 و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . اینکه محمدحسن نیست، این ، دوستمه💞، می‌شناسمش!» ⚜مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد😳. هنوز حرفی نزده بود که گفت: «خب حالا چرا زده 🤔 نکنه واقعاً شهید شده⁉️ این رسوله نه محمدحسن؛ ⚡️اما عکس .» ⚜بعد با ترسی که از می‌بارید، به مهران خیره شد.نکنه واقعاً شهید شده😢 بیچاره می‌‌شم.مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه نشان بدهد. ⚜روح‌الله را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد❌. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می‌کرد🍝. مهران چند بار کرد. - کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری⁉️ ⚜روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً کور شد، می‌رم یه کنم ببینم خبر صحت داره یا نه⭕️.»این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش👥، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله را پاک می‌کند😭. ⚜از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی❓»روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم😭؟» ⚜می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که و نمُرده. روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده🌷، خوش به حالش. ⚜اما خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم🛠 . کلی ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده😞. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم 🗯این‌جوری بشه.» ⚜مهران بازهم سعی کرد که بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد🚫. روح‌الله خیلی ناراحت بود😔.نمی دونست خودش هم روزی میشه شهید مدافع حرم و دست خیلیا رو میگیره... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید #روح_الله_قربانی در دوران کودکی طعم تلخ بی مادری را تجربه کرد خاطره ای بخوانید از دوران #یتیمی
#روح‌الله می‌گفت: هدف ما #شهادت نیست. ما نمی‌ریم بجنگیم که شهید بشیم. حالا حالا‌ها کار داریم. داعش و تکفیری‌ها که عددی نیستند. خیلی زود به لطف خدا نابود می‌شن. هدف ما اسرائیلِ. «ما به فکر نابود کردن اسرائیل هستیم». نتیجه رو به خدا واگذار می‌کنیم. اگر خدا خواست و #شهادت رو روزیمون کرد، با آغوش باز به #استقبالش می‌ریم... پ‌ن: شهید روح‌الله قربانی در جزیره فارور در حین تمرینات نظامی #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روح‌الله خیلی دقت می‌کرد که درطبیعت #آشغال نریزد. یکبار وسط اتوبان داد زد: نگه دار به سختی ماشین را
مشکلات دیگران خیلی برای #روح‌الله مهم بود. اگر کسی از مشکلاتش به او می‌گفت، کلی #تلاش می‌کرد تا مشکلش برطرف شود. حتی اگر کاری هم از دستش برنمی‌آمد در مورد آن #فکر می‌کرد. مثلا یک بار دیدم حدودِ یک ربع، نیم ساعت است که به نقطه‌ای #خیره شده و حرفی نمی‌زند. صدایش کرد و گفتم: کجایی روح‌الله؟ گفت: دارم به مشکل فلانی #فکر می‌کنم. من که انقدر پول ندارم تا بهش بدم، اما دارم فکر میکنم ببینم چه راهی میشه پیدا کرد که بشه مشکلش رو #حل کرد. #روح‌الله در دنیا سعی می‌کرد که #دستگیر همه باشه... الان که شهید شده به لطف خدا دستش بازترِ برای کمک به همه ان شاءالله... #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مشکلات دیگران خیلی برای #روح‌الله مهم بود. اگر کسی از مشکلاتش به او می‌گفت، کلی #تلاش می‌کرد تا مشک
🐚💧🐚💧🐚💧🐚 🍃یک بار که دور هم نشسته بودیم و از آینده صحبت می‌کردیم گفتم: اگر ما بریم و شهید بشیم خانواده‌هامون چی میشن؟ من خیلی هستم. 🍃روح‌الله خیلی محکم و جدی گفت: من دارم در راه می‌رم و با دشمنای اسلام می‌جنگم. 🍃مگه ممکنه که امام زمان خانواده‌ منو کنه! من که امام زمان هوای خانواده‌ام رو داره... 🍃دیدگاه من رو به فکر فرو برد. روح‌الله خوبی با امام زمان(عج) داشت. به نقل از: دوست و همرزم شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ماهِ🌝 شب های منی بر #شبِ این خانه بتاب برقِ چشمان #تو روشنگرِ این کاشانه است پیچکِ حسرت و ظلمت همه
#روح‌الله خیلی #دل_رحم بود و نمی‌تونست نسبت به دنیای اطرافش #بی_تفاوت باشه. در دوران دبیرستان یک بار یادم میاد داشتیم تو حیاط مدرسه قدم می‌زدیم که سر و صدایی نظرمون رو جلب کرد. روح‌الله به سمت صدا رفت و دید سرایدار مدرسه به شدت داره #بچه اش رو #کتک میزنه. خونه سرایدار رو با تور آهنی از مدرسه جدا کرده بودند. روح‌الله از پشت تورها چند بار صدا زد: ولش کن، چرا میزنیش؟ نزن... اما #فایده ای نداشت. با سختی فراوان خودش رو از روی توری آهنی #پرت کرد اون طرف. محکم سرایدار رو گرفت تا دیگه پسرش رو کتک نزند. دلش رو نداشت ببینه کسی مقابل چشماش کتک بخوره و اون #بایستد و نگاه کنه... ✍راوی: یکی از همکلاسی‌های شهید روح‌الله قربانی #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روح الله برای من #هدیہ امام رضا ع بود همسری ڪہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین ع او رابگیرد وص
🍃🌺🍃🌺🍃 🌸یک شب با #روح‌الله قرار گذاشتیم خانوادگی بریم بیرون. من و خانومم به همراه روح‌الله و خانومش رفتیم حرم حضرت #عبدالعظیم(ع). 🌸بعد از زیارت رفتیم حیاط حرم، زیرانداز انداختیم و نشستیم. کمی #توت_فرنگی خریده بودیم. خانم‌ها رفتند توت فرنگی‌ها رو شستند و خرد کردند توی ظرف. 🌸هنوز دستی به سمت خوردنشان نبرده بودیم که روح‌الله گفت: صبر کنید اول به این چندتا خانواده‌ای که #نزدیک مون نشستن تعارف کنم. توت فرنگی ها رو دیدن دست‌مون. 🌸بلند شد و بهشان تعارف کرد بعد آورد گذاشت وسط تا خودمون بخوریم. راوی: یکی از دوستان شهید پ‌ن: در ایام عید نوروز حواسمان به اطرافیانمان باشد... #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂روح‌الله اومد پیشم برای مشورت. گفت به نظرت برم #دانشگاه یا اقدام کنم برای #سپاه؟ 🍂گفتم به نظرم تو
❣آنقدر زندگے ام با روح‌اللہ بود😍 كه نمے‌توانم يك لحظه احساس كنم. ❣دلم مےخواهد اين را به همه افرادے كه مرا به‌عنوان يڪ مدافع حرم💝 مے‌شناسد بگويم ... كه هيچ‌وقت نگويند بيچاره، در اين بيوه شد و آه بكشند. من دختر دنيا هستم😌. ❣همسرے داشتم ڪه مـرا با عملش همنشين ڪرد. در 2 سالے كه زير يك سقف بوديم بهترين👌 و لحظه‌هاے🗓زندگے را تجربه ڪردم. آنقدر كه‌گويي 10سال با او زندگے كرده‌ام. ❣حالا هم ناراحت نيستم. البته در خلوتم به مے‌گويم ڪه اگر با مرگ عادے تركم كرده بودے يك لحظه هم نمے‌آوردم😣 ❣اما 🌹 سعادتت بود و من به اين و عاقبت به خيرے تو رشك مےورزم. 🌷 : شهادت خوب است اما بهتر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸یکبار در حال عبور از بزرگراه🛣 #شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی🚙 را دیدیم که با یک
6⃣5⃣0⃣1⃣ 🌷 💠سوریه را به صندلی دانشگاه ترجیح داد 🔰روح‌الله آدم بود، یک دفتر مشکی📓 کوچک داشت که تمام کارهایش را در آن می‌نوشت✍ بدهی، کارهای انجام نداده، کارهایی که باید انجام می‌داد و که داشت را یادداشت می‌کرد. من روح‌الله را بیکار ندیدم❌ یا کار می‌کرد یا مشغول جزوه📑 خواندن بود. رشته مترجمی زبان انگلیسی🔠 قبول شده بود. وقتی که جواب قبولی‌اش در دانشگاه آمد که بود. 🔰روح‌الله به شدت و نترس بود. از هیچ چیزی نمی‌ترسید🚫 هر وقت به من زنگ می‌زد☎️ می‌گفت کن شجاع باشم هیچ وقت نمی‌گفت که من نمی‌توانم، همیشه می‌گفت 💪 🔰همسرم می‌گفت من اگر شجاع باشم به هدفم🎯 می‌رسم. در هر کاری به رسیدن به درجه آن کار فکر می‌کرد. روح‌الله در درس همیشه بود، در همه کارهایش اول بود روح‌الله در دوره‌های مختلفی که می‌گذراند اگر اول نمی‌شد دوم می‌شد. 🔰یک هفته قبل از به من زنگ زد؛ قرار بود برگردد اما گفت: «اجازه بده بمونم؛ دلمـ❣ برای که اینجا به کشته می‌شوند می‌سوزد. تو هم دلت بسوزد💔 بگذار بمونم اینجا به من دارند گفتم‌اشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش.» 🔰هیچ وقت از رفتن به منصرفش نکردم⛔️ می‌دانستم که اگر برود شاید دیگر اما هیچ وقت به زبان نیاوردم که نرو و بمان😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸یکبار در حال عبور از بزرگراه🛣 #شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی🚙 را دیدیم که با یک
📖بخشی از کتاب 🔹وقتی مراسم تمام شد، بین مردم بروشورهای📂 زندگی‌نامۀ را پخش کردند. زینب بروشور را گرفت و مشغول خواندنش📄 شد. جلوی نحوۀ شهادت نوشته بودند: در حین بمب به شهادت🌷 رسید. 🔸از مسجد🕌 که بیرون آمد، اولین حرفی که به زد، همین بود: «ببین، نوشته وقتی می‌خواسته بمب💣 رو خنثی کنه، شده.» روح‌الله همان طور که به بروشور نگاه می‌کرد، گفت: آره، کار ما همینه . اولین اشتباهمون آخرین اشتباهمونه⭕️ 🔹زینب با تعجب😟 به او چشم دوخته بود. روح‌‌الله ادامه داد: «من باید این‌قدر درسم📚 رو خوب بخونم، این‌قدر کارم رو با دقت👌 انجام بدم که اولین اشتباهم اشتباهم نشه❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‌🔹زیباترین و ماندگارترین👌 چیزی که از ایشون یاد گرفتم #بخشنده بودن و گذشت بود... 🔸ایشون خیلی راحت از
✍ #خاطرات_شهدا 🔰وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی #عصبی و زودجوش است، اما وقتی وارد زندگی💖 شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود، #آرام و مهربان😌 به نظر می‌رسید.  🔰 #روح‌الله آنقدر پخته و سنجیده👌 بود که من در کنارش💞 کامل شدن و #بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم. صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای #رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب #حس می‌کردند و حتی به من گوش‌زد هم می‌کردند که رفتارهای من با قبل از ازدواج💍 خیلی متفاوت شده است. 🔰اختلاف نظر در هر #زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم❌ #قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان⏳ ممکن که با هم حرف نمی‌زدیم از پنج دقیقه🕐 بیشتر نمی‌شد. خیلی زود خنده‌مان می‌گرفت😅 و می‌زدیم زیر #خنده و هرچی بود همان‌جا تمام می‌شد. #شهید_روح_الله_کافی_زاده #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🌸یک شب با #روح‌الله قرار گذاشتیم خانوادگی بریم بیرون. من و خانومم به همراه روح‌الله و خانومش
🔰همیشه وقتی میومد خونه🏘 دستش خالی نبود❌ یعنی این موضوع رو #گل_فروشی جلو بلوک، سوپرمارکت نزدیک خونه هم میدونستند😅 🔰من در جریان وضعیت مالیش💰 بودم اینقدری #حقوق نمی‌گرفت که بخواد اینجوری خرید بکنه، اما انگار #نمیتونست جلوی خودش و تو این موارد بگیره. 🔰یادش بخیر. باهم رفته بودیم گمرک خرید لوازم #نظامی، بعد از کلی بالا پایین کردن تو بازار که کار همیشگی آقا #روح‌الله بود، بالاخره خرید کردیم🛍 و آماده برگشتن شدیم. 🔰رو موتور🏍 نشستیم، از این خوشحال بودیم که چقدر وسایل #خوبی پیدا کردیم و خریدیم😃 تو همین لحظه #روح‌الله گفت: نگاه کن رفتیم کلی گشتیم و خرید کردیم⚡️اما یه روزی همه این وسایل و میذاریم و #میریم 🔰میخواستم #اذیتش کنم، گفتم: خوب پس اصلا چرا خریدی⁉️ گفت: این لوازم ابزار و می‌خریم که بتونیم راحت جلو #دشمن کارمون رو انجام بدیم و چیزی کم نداشته باشیم📛 تو اکثر شرایط، با #برنامه_ریزی خاص حواسش به همه چی بود✓هم #خانواده، ✓هم کار، ✓هم #دشمنِ اسلام.... خاطره: برادرخانم شهید #شهید_روح_الله_قربانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh