narimani-navadiha-ir_c7d10.mp3
7.17M
🎵 #صوت_شهدایی
🌴میگفت میخوام برم بشم فدای زینب
🌴یه عمره که شنیدم از غمای زینب
🎤🎤سید رضا #نریمانی
#بسیار_زیبا_و_دلنشین👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_12714737.mp3
1.93M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #دارستانی
🔖 عاشق خدا 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹یکی از #ویژگی های بارز ایشون شوخ بودن و خنده رو بودن😍 ایشون بود. حتی گاهی اوقات که دردهای💔 ناشی از جراحات جنگ داشتن بازم اون #روحیه شوخ طبعی شون روداشتن..
🔸اخلاق و شخصیت شون جوری بود که همه جور آدمی جذبشون💞 میشد و حتی پس از مدتی شاید صمیمی هم میشدن باهاش. اگر کسی #مشکلی داشت تاجایی که از دست شون برمیومد سعی میکردن که مشکل اون طرف رو حل کنن👌
🔹ایشون چون رئیس امور #ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی ساری بودن حتی بعد از #شهادت شون مامتوجه شدیم اون هایی که بهشون بابت مشکلات کاریشون یا... رجوع میکردن👥 کارشون رو حل میکردن و اونا تازه به مامیگفتن و مامتوجه میشدیم...
🔸امکان نداشت مسافرت هامون🚙 رو بدون #آقامصطفی بریم، چون تو مسافرت ها وجودشون، #شوخی هاشون و... باعث میشد که هرجا میرفتیم بهمون خوش میگذشت☺️ و هنوز هم تک تک #خاطرات سفر هامون رو یادمون هست...
به نقل از: یکی از بستگان شهید🌺
#شهید_سیدمصطفی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میگفت : قیافه ام خوب نیست اگه #شهید بشم کسی برام پوستر نمیزنه....😊 #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @
🍂تفکـ💭ـر فرهنگی جالبی داشت! او یک چادر⛺️ در راه نجف تا #کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر #نبرد با داعش👹 را برای زائران اربعین قرار داد.
🍀شیخ #هادی برای این نمایشگاه بسیار زحمت کشید؛ به طوری که طی چند #شبانه_روز کمتر از سه ساعت🕰 خوابید.
🍂اما از آنجا که عاشقـ❤️ #گمنامی بود، همین که نمایشگاه آغاز شد به #نجف برگشت!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۶۴ استاد پرهیزگار .MP3
996.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_شصت_وچهارم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💌 #پیامکی_از_بهشت 💌 رفقا از #کار_فرهنگی غافل نشید ... 👌 مبارزه سخت افزاری ، ڪار ماست و نرم افزاری
#سیره_شهدا 🌺
❇️شهید تقوی در جبهه دعای #ابوحمزه_ثمالی را از حفظ در قنوت نمازش میخواند. همیشه نشسته میخوابید😴 و پایش را دراز نمیکرد.
❇️یک بار از او پرسیدم: حاج حمید، چرا این کار را انجام میدهید⁉️ جواب داد: در #محضر چه کسی بخوابیم؟ ما اینجا با بهترین👌 بندگان خدا زندگی میکنیم. من پایم را جلوی #شما دراز کنم!؟
🔻شهیدی که داعش را از #کربلا و شهر حله به عقب راند تا #امنیت مسیر پیاده روی #اربعین تامین گردد.
#شهید_سیدحمید_تقوی_فر
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هوایی باز را از دست دادم
بهشتی ناز را از دست دادم
#شهیدان دست هایم را بگیرید
که من #پرواز را از دست دادم...
پ ن: دوستان این پست👆 از بانو #شهیده_اسکندری هستش که #مدیر_کانال شهید مدافع حرم #شهید_محمد_پورهنگ🌷 بودن و در انفجار حله عراق در #اربعین سال 95 به فیض شهادت نائل شدن...😔😔😔
پ ن: رفیق شهید، شهیدت میکنه، #شهادتمون رو از #شهدا بگیریم😔😢
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔑کلید دار سیستم صوتی🔊 دبیرستان بود. تا چشم مسئولین را دور میدید با همدستی بقیه دوستانش وارد #نمازخا
میدانم که مادرت
آرزوی #دامادی ات را داشت ...😔
💥اما ...
مُهری که خــــورد
در شناسنامـــهات 📖
می ارزد به تمـــام
آرزوهای #مادرانـــهاش👌.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میدانم که مادرت آرزوی #دامادی ات را داشت ...😔 💥اما ... مُهری که خــــورد در شناسنامـــهات 📖 می ار
2⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
روایت مادر شهید محمدرضا دهقان
🌾 #اربعین_سال93 به پیاده روی اربعین رفتیم.محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است #تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم.
🌾 #چفیه ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم #امام_حسین(ع) تبرک کنم.اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک #چفیه خریدم و تبرک کردم.
🌾به #محمدرضا جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او #عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که
فدای سرت من #حاجتم روا می شود😊.
🌾وقتی به #تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در #حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که #شهید بشوم .تا #اربعین سال دیگر زنده نیستم🌷.
🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در #سوریه هم هست من در سوریه #شهید_می_شوم.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5823223617487373485.mp3
13.65M
#مداحی
یا رقیه(س) دین و دنیام
بانوای: مدافع حرم #شهید_حسین_معزغلامی🌷
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین(س)
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکر
همش میگفت: توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم #رقیه (س) ست.
شب سوم محرم باهم #حرم بی بی جان بودیم، روضه و #عزاداری که تمام شد، گفت: عجب شبی بود امشب، انگار خود حضرت رقیه (س) بین #عزادارا بود...
و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند… را #زمزمه میکرد و با خانم درد دل می کرد.
الحمدلله نازدانه ارباب با همان دستان کوچک زخم خورده گره از کارش باز کرد...
#شهید_نوید_صفری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_بیست_وچهارم 4⃣2⃣ 🍂 "بعضی چیزا حِس کردنیه" چشم هایم را باز کردم و بی اختیار لیوا
❣﷽❣
ـ#رمتن
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_بیست_وپنجم 5⃣2⃣
🍂به ایران برگشتیم اما جر و بحث ها همچنان ادامه داشت. پدر و مادرم متوجه شدند من رضای سابق نیستم و تغییر کردهام. آرام بودم آرام تر از همیشه، اما برای خانواده ام تبدیل به فرزندی سرکش شده بودم که با همه قوانین مخالفت میکرد. تابستان سپری می شد برخلاف سال قبل که سخت مشغول درس و کنکور بودم. بیشتر اوقات به بیکاری می گذشت.
🌿یک روز کاوه زنگ زد و ظهر همان روز برای ناهار در رستوران قرار گذاشتیم. از اینکه مجبور شده بود بعد از دعوای من و آرمین دوستی مان را قطع کند، اظهار شرمندگی میکرد آن روز دردو دل مفصلی برایم کرد و گفت: برخلاف رضایت قلبی اش در رودربایستی با آرمین مانده و هنوز هم اخلاق های آزاردهنده اش ناراحتش می کند. درک می کردم سعی کردم دلداریش بدهم.
🍂بعد از نهار به یاد گذشته کمی در خیابان ها قدم زدیم👥 و بعد از جدا شدن حدود ساعت ۴ عصر بود. بیکار بودم با این که چند روز قبل به #بهشتزهرا رفته بودم تصمیم گرفتم دوباره بروم در خلوت و سکوت آنجا راحت تر فکر میکردم وارد قطعه شهدای گمنام🌷 شدم و تمامی بین قبرها قدم زدم ناگهان توجه به کسی که جلوتر کنار یک قبر نشسته بود جلب شد. کمی نزدیکتر رفتم و نگاه کردم همان دختر دلنشین💖 با همان کتاب کوچک مشغول دعا خواندن بود.
🌿بعد از چند دقیقه سرش را روی قبر گذاشته و اشک هایش جاری شد. انگار دلش پر بود با آن که نه تصویر واضحی از چهره اش دیده بودند و نه به درستی می شناختمش اما با دیدن اشک هایش دلم لرزید💓 کمی نزدیکتر شدم احساس کردم هر چیزی بگویم ممکن است بیادبی تلقی شود؛ چند دقیقه ای جملات را بالا و پایین کردم صدایم را صاف کردم و گفتم:
_سلام
🍂سرش را بلند کرد به سرعت اشکهایش را پاک کرد و رویش را گرفت. تا روی ابروهایش را با روسری پوشانده بود؛ اما باز هم صورتش مثل ماه🌝 می درخشید و سعی می کرد نگاه نکند. باد ملایمی #چادر سرش را تکان میداد و دل من هم تاب میخورد. جواب سلامم را داد گفتم:
_منو یادتون نمیاد؟؟
+نخیر
_چند هفته پیش در یک شیشه گلاب رو براتون باز کردم و شما باهاش یه قبرو شستین
+بله یادم اومد ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_بیست_وششم 6⃣2⃣
🍂_ببخشید مزاحمتون شدم شرمنده امیدوارم درباره من فکر بدی نکنید. فقط میخواستم ببینم شما یادتون نمیاد ما همدیگر را کجا دیدیم؟؟ آخه چهره تون خیلی برام آشناست!! از دفعه قبل همش دارم به ذهنم فشار میارم ولی چیزی یادم نمیاد🤔
+فکر نمیکنم شما را دیده باشم. به جز دفعه پیش که همینجا دیدمتون
_باشه ... فکر کردم شاید من برای شما آشنا باشم.
🌿صدایش ملایم و دلنشین بود. کلمات را شمرده و با صلابت ادا میکرد؛ نمی دانستم چطور این مکالمه را سر و سامان دهم. کمی هول کرده بودم، دلم نمی خواست خدا حافظی کنم🙁 اما چیزی برای گفتن نداشتم. پشت کردم و آهسته چند قدم👣 دور شدم دلهره داشتم دوست نداشتم دورتر بروم. دلم را به دریا زدم و برگشتم و گفتم:
_اشکالی نداره یه سوال بپرسم؟؟!!
با جدیت اخم هایش را گرم کرد و گفت:
+چه سوالی؟؟
_چرا میاین اینجا؟؟
🍂انگار توقع شنیدن این جمله را نداشت. فکر کرده بود مزاحم خیابانی ام. کمی اخمش را باز کرد و جواب داد:
_به خاطر دلم. برای تسکین درد هایم. اکثر آدم هایی که میان اینجا یک گم شدهای دارن ...
بقیه حرفش را خورد و گفت:
_ببخشید آقا من باید بروم. خدانگهدار.
🌿اجازه نداد خداحافظی کنم و به سرعت دور شد در همان نقطه ایستادم👤 و دور شدن اش را دیدم. صدایش جملاتش مدام در گوشم می پیچد➰ احساس میکردم با دور شدنش عزیزی را از دست میدهم😔 اما بهانهای برای نگه داشتنش نداشتم. #غریبه_آشنای من دور می شد و من بی اختیار پشت قدمهایش اشک میریختم😢 در چند دقیقه و با چند جمله دچار #احساسی شدم که تا آن روز تجربه نکرده بودم، دچار دختر دلنشینی که هیچ نشانهای از او نداشتم
🍂همان جا نشستم و از همان #شهید خواستم کمکم کند تا دوباره او را ببینم اما نمی دانستم که این اتفاق هرگز نمی افتد و دیگر او را در قطعه شهدا🌷 نخواهم دید ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_199560102015927186.mp3
7.46M
💢همه سهمیهها مال شما
🍂 #بابای قشنگمو بهم بدین
💢تا منم سر روی #شونش بزارم
🍂دیگه چیزی نمیخوام
فقط #همین😭
👈تقدیم به #فرزندان_شهدا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔸 #بابا مهدی جان؛ وصیت📜 کرده بودی که روی سینه ات سربگذارم
🔹آن شب در #معراج خواستم سر روی سینه ات بگذارم ⚡️اما هرچه گشتم #آغوشی نبود😔
🔸عکس هایت📸 را کنار مامان دیده ام، قدو #قامتت، دستهایت. همان عکسها که #مرا در آغوش داشتی💞 پس چرا نیمی از آن قدو قامت هم در تابوت⚰ نبود؟
🔹خواستم مثل #رقیه(س) سرت را بغل کنم نمی شد❌ دستانم #استخوان هایی را لمس کرد که گفتند بابا مهدی ست😭 باشد #سهم_من از آغوشت💖 همین بود..
#عاشقانه_های_سلما
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh