eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ #سلام_امام_زمانم❣ سلام اے #صاحب دنیا کجایے گل نرگس🌸 بگو مولا کجایے ⁉️ جهان #دلتنگـ💔 رویت گشته بنگر تو اے روشنگر شبها #کجایے⁉️ 🌺 اللهم عجل لولیک الفرج 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تو #موکب تنها بود... بهش گفتم اسم موکب چیه؟ گفت شهدای گمنام... تو #مشهد بهش گفتم استراحت کن گفت اس
میشوم #دلتنگ تـــــو، یادت خرابم میڪند #بغض_خیسم در گلو آهستہ آبـــم میڪند... #رفیق_شهیدم❤️ دلتنگی ها بسیار است ای شهید دستی بر آر... #شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #شهید_ترور_اهواز 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
‌🔴دلتنگ پدر شده بود با "بغض و گریه" خوابید ‌ ‌ 🔻به روایت همسر شهید: دلتنگی خانواده شهدا هیچ‌گاه رفع نمی‌شود. چند شب گذشته فاطمه زهرا #دلتنگ پدر شده بود. شب با بغض و گریه خوابید. ‌ ‌ ‌🔻در خواب #پدرش را دیده بود که به او می‌گوید، فاطمه زهرای بابا، من #زنده هستم. تو مرا نمی‌بینی، اما من می‌بینمت. #همیشه همراهت هستم. ❣من هم سخنان پدرش را تایید کردم، اما فاطمه زهرا با #بی_قراری می‌گفت، می‌خواهم بابا من را در آغوش بگیرد. می‌خواهم دستانم را بگیرد.‌ ‌ #شهید_سعید_انصاری‌🌷 #شهید_مدافع_حرم #سالروز_شهادت ‌ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍همسر شهید : 🌷| یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان🏡 گفت
🌸همسر شهید ❣بعضی وقت ها که عباس حرف از رفتن و #شهادت می زد، #دلتنگ می شدم و می گفتم: آخه تو بگو من با این سه تا بچه چی کار کنم؟ ❣می گفت: ببین ملیحه من فقط #وسیله هستم، همسرتم، مرد خونه تم، امیدتم، سایه بالا سرتم؛ اما #سرپرست تو #خداست، سرپرست همه ما خداست ❣می گفت: ملیحه! پشت صحنه زندگی من تو هستی که می تونم #فعالانه قدم بردارم ❣اگه من توی خانواده، پشتوانه گرمی نداشته باشم، اگه همسرم، خانواده ام رو نگردونه و مسئولیت بچه ها رو بر عهده نگیره و به کار من خدشه وارد کنه. مطمئن باش #هیچ_موفقیتی به دست نمیاد ❣اینها رو که می شنیدم یکم #آروم می شدم و تحمل دوریش برام شیرین می شد #شهید_عباس_بابایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
باد که می وزد، هوا که ابری می شود، دلت بی قرار می شودُ می رود آنجا؛ که جایش گذاشتی..!! و تو را که #انس گرفته ای با پرچم ها و باد و خاک، محال است #دلتنگ نشوی..!! #شلمچه 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
⭐️کاش میان این همه #نبودن_هایت گاهی فقط گاهی در #شب هایی که دلتنگی💔 ذره ذره ما را میکشد ⭐️ #تو هم یاد ما بودی تو هم #دلتنگ بودی کاش...😔😔 #شهید_روح_الله_قربانی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 بی عطر و پدر، روزت مبارک💐 دیدار رخت، روزت مبارک هر چند نداریم، هیچ از وجودت💐 یادت، بهار قلب ما، 🔺جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب و هدیہ به ارواح طیبه به ویژه شهدای آل الله صلواتـــــ . 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشه سخـت هارا می خواهیم پر رنگهـا رامی بینیم... وصـداهای بلند را می شنویم... #غـافـل از اینڪه خو
#همسران_زینبی👌 ❣همسرم عزیزم، با اینکه تازه از #ماموریت تقریبا یک ماهه جنوب برگشته بودم و بعد از 4 شب ساعت 10 شب مطلع شدم باید به #سوریه عازم شوم و این موضوع را به شما گفتم، شما #لحظه ای درنگ نکردی ❣و فرزند در راهمان هم #مانع رفتن من نشد و با روی گشاده از رفتن من برای #دفاع از حرم حضرت زینب (س) استقبال کردی. این هم آزمون دیگری بود که باز هم شما #سربلند ازآن بیرون آمدی. ❣همسر عزیزم مطالبی که عرض کردم گوشه ای از #دریای خوبیها و عشق و محبت شما بود. ❣الان که دارم این #وصیتنامه را می نویسم خیلی #دلتنگ شدم و گریه امانم نمیدهد، بنده لایق شهادت نیستم اما اگر خداوند متعال به این کمترین عنایتی بکند و مرگ مارا #شهادت در راهش رقم بزند آنرا #مدیون تو هستم. وعده ما ان شاءالله در محضر بی بی زینب (س) . #شهید_محمد_بلباسی #شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠مراقبت از چشمها 💢برای انجام یک دوره آموزش #غواصی رفته بوديم قشم. 💢چند روزي كه گذشت و جاهاي مختلف
#ختم_قرآن 🌷وقتى مسعود سوريه بود خيلى #دلتنگ و نگران بودم تا جايى كه مى تونستم دعاهاى مختلف براى سلامتى خودش و همرزماش و پيروزيشون مى خوندم 🌷روز و شب هاى خيلى سختى رو پشت سر ميذاشتم، #دلتنگى از يك طرف، نگرانى و اضطراب هم از طرف ديگه، اذيتم مى كردن. 🌷به نيت سلامتى مسعود و رزمنده ها #ختم_قرآن نذر كرده بودم و روزها در كنار دعاهاى مختلف، مشغول تلاوت بودم... 🌷خبر #شهادت مسعودو آوردن ولى هنوز ختم قرآنم تموم نشده بود.. صبح بعد نماز صبح شروع كردم به خوندن قرآن... 🌷مى خوندم و #اشك مى ريختم😢 مادر و خانم هاى برادرم كنارم بودن، مى گفتن بسه بقيه شو بعداً بخون قبول نمى كردم، مى گفتم همين يه جزء مونده بايد تمومش كنم 🌷اصرار مى كردن اجازه بدم اونا كمكم كنن ولى بى فايده بود با خستگى و اشك چشم، قرآنو ختم كردم. 🌷بعد چند ساعت براى ديدن پيكر پاك مسعود به معراج شهدا رفتيم. اضطراب و نگرانى ها جاشونو به #آرامش دادن 🌷خدايا چه آرامشى ! پسرم زندگى ماديشو به بهترين شكل تموم كرده و نمره #بيست از خداى خودش گرفته🌷🌷🌷 ميوه دلم بهشتى شده چه سعادتى از اين بالاتر 🌷نگرانى ها تموم شد ولى دلتنگى ها همچنان ادامه داره... با دلتنگى ها كنار ميام و صبر مى كنم تا ان شاءالله بزودى با #ظهور امام زمان ( عج) مسعود منم #رجعت كنه تا يك بار ديگه روى ماهشو ببينم... #اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌺 #شهيد_مسعود_عسگرى🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🍂دلتنگم #آقا💔 ⇜ #دلتنگ ديدنت ⇜دلتنگ شنيدن صداے #انا_المهدےات😭 🍂تا کجاے عمر باید هر روز در #انتظار_تو لحظه ها را شمارش کنم⁉️ #اللهـم_عـجل_لولیکـ_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
نوزاد چهل روزه شهید مدافع امنیت #فرمانده_شهید_مرتضی_ابراهیمی 🍂تب #اغتشاشات خوابید ولی از حالا تب و #بی_خوابی کودک دوماهه شهید ابراهیمی🌷 آغاز میشه.... 💢کودکی که برای همیشه از لبخند #پدر محروم شد😔 و دیگر با هیچ سبد حمایتی هم شاد نخواهد شد❌ 🍂او اکنون نه یارانه می خواهد و نه سهمیه ای، فقط و فقط #دلتنگ خنده های نازنین پدرش خواهد شد💔 پدری با دنیایی آرزو که حالا ... 💢بانک های سوخته روزی درست خواهند شد ولی دل سوخته همسر😔 و #کودکان_شهید... 💠بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ راستی #ﺑﻪ_ﻛﺪﺍمین_ﮔﻨﺎﻩ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪ⁉️ 💥ما در قبال این #خونها وظیفه داریم #شهید_مرتضی_ابراهیمی #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
۴ سال می گذرد از آخرین عکسی که ازتو گرفتیم📸 از آخرین دیدار 14 فروردین رفتی و در جواب #دلتنگیها با
2⃣4⃣2⃣1⃣ 🌷 💠آخرین دیدار 🔰عصر 14فروردین 95 بود، جلسه دورهمی خانمای خونه آبجی حمیده. محمدتقی هم خانمش رو آورد. غروب شد🏜 محمدتقی دوباره اومد اونجا با لباس کار گفتیم چرا لباس کار پوشیدی⁉️ 🔰گفت: می خواستم برم شالیزار🌾 به بابا کمک کنم که زمین رو برای نشا آماده کنه، که زنگ زد وگفت: نیا🚷 ما داریم میایم خونه. اون روز ما خواهر برادرا دور هم جمع بودیم و کلی با هم میگفتیم و . 🔰گوشی محمدتقی زنگ خورد📳 پشت خط یکی از دوستاش بود که برای زنگ زده بود؛ وقتی صحبتاش تموم شد، گفتم دوستت بود؟ می خواست بره ازت خداحافظی کرد⁉️ گفت آره...بعد سرش و پایین آورد و با تکون داد. لبخندی زد، به ما نگاهی کرد وگفت: ماموریت..!! 🔰آخه کردستان وکرمانشاه و....این جور جا هم شدن ماموریت؟؟!!😏 گفتم پس بنظر تو ماموریت ؟ سوریه؟؟؟!! با همون لبخند نگام کرد وبا صلابت گفت: "وسسطططط تلاویو" بند دلم یهو پاره شد. چیا تو سرش بود😢 🔰چند ساعتی با هم بودیم، بعد هر کدوممون رفتیم خونه هامون🏘 حدود ساعت یازده ونیم شب بود که اومد خونمون؛ اون شب عارفه بود. بچه‌ها داشتن کیک🎂 میخوردن. اومد تو. گفت: به به تنهایی ها رو میخورین!! بعد شروع کرد کیک های ته مونده بشقاب بچه‌ها رو میخورد. 🔰گفتم داداش این دهنی بچه هاست؛ صبرکن برات یه بشقاب کیک بیارم🍰 گفت نه...نه...اسراف میشه، اینجوری بیشتر می چسبه😋 بهش گفتم چرا تنها اومدی؟ زنداداش نرگس وذ جون و چرا نیاوردی؟ از جاش بلند شد وگفت: عجله داشتم اومدم . گفتم کجا به سلامتی❓ 🔰نگاهی بهم کرد، نمیدونست چجوری بهم بگه‼️ اینجور موقع ها حالت بخصوصی داشت، هرکی داداش و میشناسه میدونه چه حالتی میشد این جور مواقع. دستاش و رو هم میزاشت روی دلش، کمی سرش رو پایین می نداخت. با احساسی توی صورتش بود☺️ و... 🔰این حالت رو که میگرفت، همیشه میکردم، اما اون شب یهو دلم ریخت😥 وقتی گفت می خوام برم دنیا روسرم چرخید. بغض کرده بودم، نمیتونستم حرف بزنم😔 فقط به زور گفتم ما که تا چند ساعت پیش باهم بودیم، چرا چیزی نگفته بودی! گفت ای شد.. 🔰خیلی سعی کردم گریه نکنم😭شوهرم یواشکی بهم اشاره میکرد که نکنم. مادرمون هم همیشه سفارشمون میکرد که هر وقت میره ماموریت گریه نکنین❌ موقع خداحافظی. بچه ام دلش میگیره. اون شب واقعاً نتونستم خودمو کنترل کنم😭 اومد جلو بغلم کرد، یهو بغضم ترکید. 🔰شوهر وبچه هامم زدن زیر گریه. قد من به سینه ش میرسید هی می بوسیدمش هم سرمو میبوسید. خودشم بغض کرده بود اشکش در اومده بود😢 گفت: آبجی تو رو خدا منو شرمنده نکن وقتی اینجوری میشی، دلم میگیره💔 گفتم داداش گلمی، خدا نکنه شرمنده باشی!! مابه تو و شغلت میکنیم. 🔰گریه م فقط از سر دلتنگیه دست خودم نیست. گفت آبجی جون نباش، ایندفعه زیادطول نمیکشه🚫 گفتم: گولم نزن؛ دفعه قبل نزدیک دو ماه بودی. گفت باورکن این دفعه فرق میکنه، قول میدم دیگه خونه باشم. اگه مستقیم از خودش نمی شنیدم شاید بعدا باورم نمیشد. ولی خیلی محکم و قاطع گفت: هفت روز دیگه . نگفت حدودا مثلاً هفت هشت روز دیگه ممکنه بیام؛ فقط گفت هفت روز📆 دیگه میام ومثل همیشه سر قولش بود😔 🔰تا دم در باهاش رفتم هی میرفت و برمیگشت نگام میکردو با میگفت خداحافظ. رفت وگفت برم از آبجی محبوبه هم خداحافظی👋 کنم. از در که رفت بیرون شروع کرد به دویدن🏃‍♂ دلم می خواست یواش بره من بتونم بیشتر اما دوید و دقیقه ای نشد که از جلو چشمام رفت و رفت و.... .....😞 و دیگه هیچوقت اون خنده ها وصورت زیباش وندیدم.. اون بود تا هفت روز دیگه که برگشت ومن دیدمش اما کجا⁉️ چه طوری..😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh