🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_بیست_ودوم 2⃣2⃣ 🔮می نشست می گ
❣﷽❣
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_بیست_وسوم 3⃣2⃣
🔮در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور- که الآن شده #شهید_چمران- بودیم، بعد که بمباران ها💥 سخت شد به استان داری منتقل شدیم. خیلی بچه های پاک بودند که بیشترشان #شهید شدند. وقتی از دانشگاه به استان داری منتقل شدیم مصطفی در «نورد» اهواز بود در حال جنگ. یادم هست من دو دوز مصطفی را گم کردم خیلی سخت بود😔 این روزها هیچ خبری از او نداشتم، از هم پراکنده بودیم.
🔮موشک هایی🚀 که می زدند خیلی وحشت داشت. هرجا می رفتم می گفتند: #مصطفی دنبالتان می گشت. نه او می توانست مرا پیدا کند نه من او را. بعد فهمید ما منتقل شده ایم به استان داری که شده بود ستاد جنگ های نامنظم
🔮در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم هرچند اولین بار که #سردخانه را دید در کردستان بود وقتی که در بیمارستان سردشت کار می کرد، آن ها در لبنان چیزی به اسم سردخانه نداشتند🚫 و آن روز وقتی به غاده گفتند باید جسد چند تا از #شهدا را از سردخانه تحویل بگیرد، اصلا نمي دانست با چه منظره ای مواجه می شود😰 به او اتاقی را نشان دادند که دیوارهایش پر ازکشو بود و گفتند شهدا این جایند.
🔮کسی که با غاده بود شروع کرد به بیرون کشیدن كشوها..جسد،جسد،جسد، #غاده وحشت کرد، #بیهوش شدو افتاد. اما کم کم آشنا شدم. در اهواز خودم کشو می کشیدم و بچه ها را دانه دانه تحویل می گرفتم💔 شب ها که می رفتم می گفتم فردا جسد کی را باید پیدا کنم؟ روزهای اول جنگ در رادیو📻 عربی کار می کردم و پیام عربی می دادم به خاطر بمباران، هرلحظه و هرجا #مرگ بود، جلوی ما، پشت سر ما، این طرف، آن طرف در اهواز بامرگ روبه رو بودم و آن جا برای من صدسال بود.
🔮خیلی وقت ها دوروز، چهار روز از مصطفی خبر نداشتم پیدایش نمی کردم و بعد برایم یک کاغذ کوچک📝 می آمد که "أترُکُكِ لِله" در لبنان هم این کار رامی کرد، آن جا قابل تحمل بود ولی یک بار در سردشت بودم #فارسی بلد نبودم، وسط ارتش جنگ و مرگ یک کاغذ می آید برای من «اُترُکُکِ لله»و می رفت و من فقط منتظر گوش کردن اینکه بگویند مصطفی تمام شد🕊همه وجودم یک گوش می شد برای تلفی این #خبر و خودم را آماده می کردم برای تمام شدن همه چیز تا روزی که ایشان زخمی شد.
🔮آن روز عسگری- یکی از بچه هایی که در #محاصره سوسنگرد بامصطفی بود- آمد گفت اکبر شهید شد🌷 دکتر زخمی. من دیوانه شدم گفتم کجا؟ گفت بیمارستان. باورم نشد فکر کردم دیگر #تمام_شد.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_بیست_وچهارم 4⃣2⃣
🔮وقتی رفتم بیمارستان دیدم #آقای_خامنه_ای آن جا هستند و مصطفي را از اتاق عمل می آورند، می خندید، خوش حال شدم😍 خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تا مدتی راحت می شویم. شب به مصطفی گفتم می رویم؟ خندید و گفت نمی روم🚷 من اگر بروم تهران روحيه بچه ها ضعيف می شود. اگر نمی توانم در خط بجنگم لااقل اینجا باشم. در سختیهایشان #شریک باشم.
🔮من خیلی عصبی شدم😣 باورم نمی شد گفتم هرکی #زخمی می شود می رود که رسیدگی بیش تر بشود. اگر می خواهید مثل دیگران باشید، لااقل در این مسئله مثل دیگران باشید. ولی مصطفی به شدت قبول نمی کرد می گفت هنوز کار از دستم می آید نمی توانم بچه ها را ول کنم، در تهران کاری ندارم❌ حتی حاضر نبود کولر روشن کند اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی #گچ که پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد💔
🔮اما می گفت چه طور کولر روشن کنم وقتی بچه ها در جبهه زیر گرما♨️ می جنگند. همين غذایی را می خورد که همه می خوردند. در #اهواز ما غذایی نداشتیم. یک روز "ناصر فرج اللهی" که آن وقت با ما بود وبعد #شهيد شد، گفتم این طور نمی شود مصطفی خیلی ضعیف شده، خون ریزی کرده، درد دارد.
🔮خودم برایش غذا می پزم و از او خواستم یک زودپز برایم بیاورد. خودم هم رفتم شهر مرغ🍗 خریدم که برای مصطفی سوپ🥘 درست کنم ناصرگفت #دكتر قبول نمی کند گفتم نمی گذاريم مصطفی بفهمد می گوییم #ستاد درست کرده. من بااحساس برخورد می کردم. او احتیاج به تقويت داشت، دلم خیلی برایش می سوخت.
🔮زودپز را چون خودمان گاز نداشتيم بردیم اتاق كلاه سبزها. آن جا اتاق افسر های #ارتش بود و يخچال گاز و... داشت. به ناصر گفتم وقتی زودپز سوت زد، هرکس دراتاق بود نیم ساعت📟 بعد گاز را خاموش کند. ناصر رفت زودپز را گذاشت. آن روز افسرها از پادگان آمده بودند و آن جا جلسه داشتند. من در طبقه بالا نماز می خواندم. یک دفعه صدای انفجاری💥 شنیدیم که از داخل خود ستاد بود. فکر کردیم توپ به ستاد خورده. افسرها از اتاق می دویدند بیرون وهمه فکر می کردند این ها #ترکش خورده اند.
🔮بعد فهمیدم زودپز سوت نكشيده و وسط جلسه شان #منفجر شده. اتفاق خنده دار😅 و در عین حال ناراحت کننده ای بود همه مي گفتند جریان چی بوده؟ زودپز خانم دکتر منفجر شده و... نمی دانستم به مصطفی چه طور بگویم که ما چه کرده ایم. در ستاد برگشتم بالا و همان طور می خندیدم. گفتم مصطفي یک چیز به شما می گویم #ناراحت نمی شوید؟
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در غمش #هرشب
به گردون
پیک آهم😞 میرسد ...
صبرکن، ای دل💔
#شبی آخر
به ما هم میرسد ...
#شهید_علی_خلیلی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
●چه شود فرصت #ديدار
○به ما هم بدهند⁉️
●فيض هم صحبتی يار♥️
○به #ماهم بدهند؟
●آنقَدر بر در اين خانه🏡 گدا میمانيم
○لقب #نوکرِ_دربـار به ما هم بدهند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
نوشته هایم📝 هم بی تابتان هستند
#صبح_بخیر بگویید ....
تا صبحگاهمـ🌥
با عطرِ #نفسِتان
آغاز شود ...
شهادت: ۱۳۶۲/۰۷/۲۷
#شهید_شکرالله_نوروزی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
میگویند این #آخرین_تصویر زمینیات بود و بعد از آن بود که
#خدا تو را پذیرفت
✨پاکیزه پذیرفت ✨
#چشمانت چقدر خسته اند
موهایت چقدر #سفید تر
چهره ات چقدر نورانی تر✨
اما حضرت پدر لبخندت چرا مثل همیشه #شیرین نبود 😔
لبخندت #غم داشت
شاید می دانستی
غم رفتنت💔 پیرمان می کند
و #دستی که جا ماند
یا شاید جا گذاشتی
تا اشک هایمان😭 را پاک کنی
نشسته ام به در نگاه میکنم
دری که #آه میکشد
تو از کدام راه میرسی⁉️
خیال #دیدنت چه دلپذیر بود ...
#سردار_دلها♥️
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلمان_ارتش
توصیف شهید حاج #قاسمسلیمانی درباره شهید سپهبد #صیادشیرازی: صیاد سلمان ارتش بود
🛑همسر شهید صیاد شیرازی: وقتی خبر #شهادت حاج قاسم را شنیدم احساس کردم همسرم تازه شهید شده🌷
خیلی ناراحت شدم.
بیشتر برای #خانمش ناراحت شدم😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#اُردیبهشتی
گویا خدا هم میدانست که تو از همان اول #بهشتی هستی🌸🍃 پروردگارم از همان اول تورا فرشته ی بهشتی آفرید🕊 فرشته ای که زمین برای وسعتِ قلبِ بزرگ و پاکش💖 کوچک بود ...
فرشته ای که در #اوج_جوانی سبک بالانه پر کشید🕊
⇜از ماه تولدت🎊 پیداست که تو از همان اول هم زمینی نبودی و از اهل #بهشت بودی
⇜از نامَت که #ابراهیم است پیداست که آتَشه افتاده بر زندگیِ گمراهان را گلستان🌺 خواهی کرد
⇜از نامِ خانوادگی ات پیداست که هادیِ #هدایت_کننده بودیو همواره هستی👌
⇜از چشمانت😍 پیداست که آنها کارِ یک خلقتِ معمولی نیستند، چشمانِ گیرا و هدایت گر نصیبِ هرکَس نمیشود، همان #چشمها که معادله ی هر گناهی را بر هم میزنند
⚜الحُب أنْ أحبكِ ألف مرّة
وفى كُلّ مرّة أشعرُ أنى أُحبكِ للمرّة الأولى
❣عشق آن است كه
هزار بار #دوستت داشته باشم
و هربار حس كنم اولين بارى است
كه دوستت دارم😍 هرروز بیش تر از دیروز و کمتر از فردا #دوستت_دارم
تولدت مبارک اُردیبـهشـتی جان♥️
#شهید_ابراهیم_هادی
#سالروز_ولادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
13961117000890.mp3
1.85M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه هود✨
#قرائت_صفحه_دویست_وسی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
با #شهادت ببر مرا🤲
⚜إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ
💠باورم نمیشه منو آرزو به دل بذاری
#مناجات_شعبانیه🔺
❣دلم یک گوشه #دنج میخواهد
شبیه همینجا که بنشینم رو به روی
شما👥 و چشم هایم خیره شود. به چشم هایی که #آرامش از آنها میبارد
❣و گوش هایم پر شود از
صدای موسیقیِ روایت فتح #آوینی
و پرواز کنم🕊 در خیالم در کنار شما
در آسمان #شهادت!
#به_ما_رحم_کن
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#آخرین دست نوشته📝 #شهید_حجت_الله_رحیمی غـریبــــــــ مــــــــــولا ✍مےخواهم آنچہ در تمام عمر،
[ تیکه تیکه
🌷حجت جلویِ #کاروانها حرکت می کرد. میکروفن🎤 را دستش می گرفت و میگفت:
- هر کسی دوست داره برای #امام_زمانش "تیکه تیکه" بشه صلوات بفرسته
تیکه کلامش همین بود
و بلند #صلوات میفرستاد
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#خادم_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴شهيد مدافع حرم سيدعلی زنجانى به روايت مداح اهل بیت حاج مهدی سلحشور 🔸سید علی عزیز ما دنیائی از صفا
🔻شهید زنجانی (رحمه الله علیه) خیلی مهماننواز و کریم بود. #شب_آخری که قرار بود برگردم دمشق، آمد دنبالم🚗 به همراه شیخ و چند نفر دیگر ما را به بازار #حلب برد.
🔻به یک مغازه #عطر فروشی رفتیم. یکی از عطرهای خوشبو را پیشنهاد کرد. قصد داشتم آن را به عنوان هدیه🎁 با خودم به #ایران ببرم. وقتی قیمت را پرسیدم، فروشنده گفت: «یازده هزار لیر». برای خرید مردد شدم، ولی بهخاطر رودربایستی که با #سید و شیخ داشتم چیزی نگفتم. در دلم گفتم: «چه خبره برا یه عطر یازده هزار لیر بدم!»
🔻وقتی میخواستم پول💰 را حساب کنم، سید اجازه نداد و خودش #حساب کرد. شعارش این بود و همیشه میگفت: من باید ببخشم تا #خدا بهم بده
👈حالا من میگم #کریم بودن به اینه که آنور دست رفقات هم بگیری ...
#راوی_استاد_عباسی
#شهید_سیدعلی_زنجانی
#سیدالشهدای_حلب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
@shahed_sticker۷۷۸.attheme
106.3K
• #شهید_سیدعلی_زنجانی
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم_تیره
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
@ShahidNazarzadeh
#توجه 📣📣
#گلچین_مطالب_کانال 0⃣1⃣
🌸دعوتید به مطالعه سه #خاطره_جذاب از شهدا
بزن روش ببین چی میاد😃👇
1⃣🌷شهیدی که قبل از اعزام به سوریه حضرت زینب را در خواب دید و حضرت به او گفتن که شما هم انتخاب شدید.
👈شهید مجید سلمانیان🌷
2⃣🌷شهیدی که شباهت زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت
👈شهید داوود عابدی
3⃣🌷شهیدی که شال سبز متبرک حسینی را سال ها بعد ازشهادتش از کربلا برای شفای مادرش هدیه آورد
👈 شهید معماریان🌷
🔺بخونید و شادی روح شهدا
صلواتی نثار کنید🌺
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/3491823617Cd3c6186126
گُمنام ...
👈یعنی کسی که👇
دنیا را حتی
به اندازه یک نام هم
#نمیخواهد
#گمنامی بجویید
بگذارید مردم در مورد آنچه که
واقعا هستید👌
جور دیگری↻ فکر کنند
#شهید_گمنام🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_بیست_وچهارم 4⃣2⃣ 🔮وقتی رفتم
❣﷽❣
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_بیست_وپنجم 5⃣2⃣
🔮گفتم مصطفي یک چیز به شما می گویم ناراحت نمی شوید⁉️ گفت نه. گفتم قول بدهید ناراحت نشوید. دوست داشتم قبل از دیگران خودم ماجرا را برای او بگویم. بعدتعریف کردم همه چیز را و #مصطفي مي خنديد و می خندید. به من گفت چه کردید جلوی افسرها؟ چرا اصرار داشتید به من سوپ🍲 بدهید؟ ببینید #خدا چه کرد.
🔮غاده اگر می دانست مصطفی این کارها را می کند عقب نمی آید🚷 اهواز می ماند و این قدر به خودش سخت می گیرد، هیچ وقت دعا نمی کرد که #زخمی بشود و تیر به پایش بخورد. هرکس می آمد مصطفی می خندید و می گفت غاده دعا کرده من تیر بخورم😅 و دیگر بمانم سر جایم. و او نمی توانست برای همه آنها بگوید که او چه قدر عاشق مصطفی♥️ است که این عشق قابل تحمل برای خودش نیست که مصطفی #مال_اوست
آن وقت ها انگار در مصطفي فانی شده بودم نه در خدا. به مصطفی می گفتم ایران را ول کن، منتظر بهانه بودم که او از ایران بیاید بیرون. مخصوصا وقتی جنگ #کردستان شروع شد.
🔮احساس می کردم خطری بزرگ هست که من باید مصطفی را از آن ممانعت کنم. یک #آشوب در دلم بود انتظار چیزی خیلی سخت تر از وقوع آن است. می گفتم مصطفی تو مال منی😍 و او درک می کرد. میگفت هرچیزی از #عشق زیباست. تو به ملكيت توجه می كنی... "من مال خدا هستم" تو هم این وجودت مال خدا است. برایش نوشتم کاش یک دفعه #پیر بشوی، من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تو را از من بگیرد ونه جنگ.
🔮او جواب داد که این خودخواهي است اما من خودخواهی تو را دوست دارم☺️ این فطری است اما چه طور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی. من تو را می خواهم محکم مثل یک کوه💪 سیال و وسيع مثل یک دریای ابدیت. تو می گویی مُلک؟ ملکیت؟ تو بالاتر از ملکی من ازشما انتظار بیشتر دارم. من می بینم در وجود تو #كمال و جلال و جمال. تو باید در این خط الهي راه بروی، تو تجلی ای از خدا هستی. جایز نيست در وجود تو خودخواهي. تو روحي، تو باید به #معراج بروی. تو باید پرواز کنی🕊
🔮چه طور تصور کنم افتادی در زندان شب، تو طائر قدسی، می توانی از فراز همه حاجزها عبور کنی، می توانی در #تاریکی پرواز کنی. هرچند تا روزی که مصطفي شهيد شد🌷 تا شبی که از من خواست به #شهادتش راضي باشم نمی خواستم شهید بشود 😔
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh