🌷شهید نظرزاده 🌷
👆خواهر و برادر بزرگوار شهید بیضایی معتقد بود #شهادت مزدِ کسانی است که در راهِ خدا #پُر_کارند ✅پس ب
چندبار پیش آمد وقتی #عکسهای_سوریه را نشان می داد، از او خواستم یکی دوتا عکس به من بدهد اما #هیچ وقت نداد😢😒!
می گفت تا امروز یک فریم عکس از بچه های #سپاه در #سوریه منتشر نشده، بگذار منتشر نشود.
یکی از #عکسهایی که خیلی اصرار کردم به من بدهد عکسی بود که بعد از عملیاتش در منطقه حجیره و پاکسازی مناطق اطراف #حرم #حضرت_زینب(ع) از وجود تروریست ها بالباس #نظامی در #صحن_حرم گرفته بود.☺️👌
کیف کرده بود که با لباس نظامی توانسته داخل حرم عکس بگیرد😍.می گفت خیلی دوست داشت که هرجور شده در #حرم_حضرت_زینب یک عکس بالباس نظامی بگیرد.😁
بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به حرم با لباس نظامی وجود داشته به #عشق حضرت زینب دل را زده به دریا و چندنفری با لباس رفته اند داخل #حرم.☺️😍
بعد از #شهادتش نگاه به این عکس کوهی از #حسرت روی دلم می گذارد😔.
یک عمر #زیارت_عاشورا را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه #امام_حسین(ع) و اولاد و اصحابش #ادعا کردیم که #(یالیتَنا_کُنا_مَعکُم) و به زبان گفتیم #لبیک_یا_حسین(ع)💔
واین اواخر باز هم با #ادعا گفتیم #(کُلنا_عَباسُک_یازینب)و در گفتنمان ماندیم ک ماندیم...😔
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یک وجب دوری💕 برای #عاشقان یعنی #عذاب😔 وای از آن روزی که عاشقـ❤️ بگذرد آب از #سرش... #شهید_محمدت
❣در #روز_پدر به کعبه سر باید زد
✨بـر بام #نجـف دوباره پر🕊 باید زد
❣در #حسرت بوسه بر ضریـح مولا
✨صد بوسه به دستان #پدر باید زد
#ولادت_حضرت_علی(ع) و
#روز_پدر_مبارک💐
#پدر_شهید🌷
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سیری ز دیدن #تــو ندارد نگاهِ مــن😍 چون قحط دیده ای که به #نعمت رسیده است👌 #شهید_مرتضی_عبدالله
5⃣3⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ویژگی اخلاقی
🔰آقا محمد بسیار #قدرشناس و صادق بودند👌 به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم دروغ⛔️ نشنیدم. همواره به دنبال رفاه و #آسایش خانواده بودند 💥حتی اگر خود در سختی قرار میگرفتند.
🔰همیشه میگفتند: از #امام_حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم😔 به همین خاطر هیچگاه با هم #کربلا نرفتیم❌ شهید عبداللهی ارادت ویژهای به #حضرت_زهرا(س) داشتند و میگفتند: #چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است.
🔰اگر مشاهده میکردند خانم چادری به #زمین میخورد، همانجا ایستاده و گریه میکردند😭 آقا محمد علاقه بسیاری به #امام_رضا (ع) داشتند. مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ💔 زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به #مشهد بروم از اعزام🚌 جا بمانم.
🔰رفتند و پیکر مطهر شهید⚰ بازگشت. زمانیکه داخل #معراج_شهدا بودیم، به یاد #حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود، افتادم. روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا(ع)▪️ بود، #پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او آوردند🌺
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمد_عبداللهی(مرتضی)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دوستان را در دل رنجها باشد💔 که آن به هیچ داروی خوش #نشود. ✘نه به خفتن ✘نه به گفتن و ✘نه به خوردن
🌾 #شعبان
ماه🌙 رزق است
🌾و #تو رزقت را
نزدحضرت رب💫 گرفتی
که #شهدا 🌷عندربهم یرزقون✨
🌾اما رزق من ازشعبان
#حسرت همیشگی
#جاماندن ازشهدا🌷
دستان خالیام رابگیر
#ای_شهید
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺عشق رازیست ڪہ تنها بہ خدا باید گفتـــ دلم یڪـــ دنیـا میخـواهد شبیـہ #دنیاے شـما ڪـہ همـہ چیــزش
4⃣5⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلند
📖سال ۹۴که توی گردان پپیچید ما داریم اعزام🚌 می شویم #سوریه، خیلی پکر شد😞 مدام با گردن کج توی اتاقمان پیدایش می شد. گفتم چیه⁉️ چی میخوای هی میای اینجا؟با #حسرت گفت: "چقدر خوب میشد #منم می اومدم!"😔
📖همکارمان اقای قادری پیچید توی دست و پایش: دو روز اومدی تو #لشکر کجا میخوای بری❓ هنوز باید پا بکوبی پاشو برو #عرقت خشک بشه بعد. همه را هم که #حاجی صدا میزد. گفت:(نه حجی. این همه نیروی جدید👥 دارن میان ماهم می اومدیم چی میشد؟😢)
📖خبردار شدم برای یکی از بچه ها مشکلی پیدا شده و دنبال #جایگزین میگردد. #قادری گفت اگه حرف بزنی خودت میدونی! کجا آدم صفر کیلومتر👤 راه بندازیم دنبال خودمون؟!
📖حال نزارش را که دیدم دلمـ💗 نیومد این موضوع را پنهان کنم. کشیدمش کنار که بروپیش #فرمانده گردان ۳ بگو اومدی برای #جایگزینی فلانی. با سرعت موشک دوید. نزدیک اذان ظهر بود دیدم یکی ازپشت چارچنگولی پرید روی گرده ام. برگشتم ببینم👀 چه کسی است. از فرط #خوشحالی مرا رگبار بوسید😘 و گفت که برای من هم #جور_شد.
📖به قادری کارد می زدی خونش در نمی اومد😁 که آخر کار خودت را کردی! بعد #خندید: بذار برسیم اونجا دودستی تحویلت می دم به #داعش😄 رفتیم تهران. از صد و بیست نفر فقط پاسپورت📓 محدودی اماده شد. عدل #محسن هم افتاد جزو آنها. هی جلوی ما رژه می رفت و چشم و ابرو می آمد.
📖با قادری توی نماز خانه📿 خفتش کردیم. ریختیم روی سرش😅 التماس می کرد:#حجی غلط کردم! با دو روز🗓 تاخیر به جمعشان ملحق شدیم. به بهانه های پست و گشت زنی #بیدار نگهمان می داشت که کارمان ختم شود به #نماز_شب.
📖سر به سرم می گذاشت: بالاخره برات باقیات و صالحاتی می مونه؛ #شهید هم که شدی می گن به #برکت نماز شباش بوده😉 به این واسطه کم کم نماز شب خوان شدم ولی نشد🚫 یک شب زودتر از او #بیدار شوم.
📖یک شب از اتاق🚪زدم بیرون. محسن را ندیدم. توی دلم گفتم: آخ جون امشب #زودتر از محسن بیدار شدم😍 نماز رو خواندم و رفتم #بخوابم. از بچه ها پرسیدم: از محسن خبری نیست! گفتند: رفته تو سوله وسط اون اتاق خرابه!
📖دیدم #نمازش تمام شده و با تسبیح تربتش📿 ذکر میگوید رفتم نزدیک تر👤 که کپ شوم روی سرش. صورت پر از اشکش😭 را که دیدم #پاهایم جلو نرفت.
↩جهت خریداری کتاب سربلند ازطریق سایت www.manvaketab.ir اقدام نمایید.
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_الیاس_چگینی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻راوی: همسر شهید
🔰تصمیمش را گرفته بود. به من گفت اصل کار #تو هستی، اگر اتفاقی برایم بیافتد 👈تویی که باید بار #مسئولیت ها را به دوش بکشی، اگر #راضی نباشی نمی روم🚷 من هم گفتم کسی نیستم که شما را از این راه #منع کنم.
🔰همیشه در دوران جوانی با خودم فکر می کردم💭 این سعادت را نداشتیم که در #دفاع_مقدس حضور داشته باشیم وقتی صحنه های جنگ💥 را در تلویزیون📺 نشان می دادند نگاه می کردم و #حسرت می خوردم و گریه می کردم که ای کاش ما در آن زمان بودیم و قدمی بر می داشتیم.
🔰وقتی موضوع #سوریه پیش آمد و #آقا_الیاس تصمیمش را با من در میان گذاشت کمی به خاطر بچه ها نگران😥 بودم ولی خودم #مخالفتی نداشتم. برای دخترم نگران بودم که خیلی پدرش را دوست💗 داشت. موضوع را که مطرح کردم گفت: راضی کردن #فاطمه با من، گفت: در هر کاری توکلت به خدا باشد، من هم دیگر چیزی نگفتم.
🔰به خودم آمدم و #نهیب زدم که تو همیشه می خواستی در میدان عمل باشی و اینجا میدان عمل💪 است. این شد که همان #مخالفت کوچکم که بهانه اش بچه ها بودند نیز از بین رفت💥
🔰تا الان یک لحظه و یک بار اتفاق نیافتاده🚫 است که #گلایه کنم، با وجود دلتنگی ای که دارم اما نگفته ام چرا رفت. خبر #شهادت را شنیدم خدا را شکر کردم، در دور و اطراف و خانواده مان شهیدی🌷 نداشتیم و الیاس #اولین_شهید خانواده شد.
🔰همیشه به خودم می گفتم این #شهدا چه کسانی هستند که به این درجه🏅 رسیده اند، فکر می کردم💬 خیلی دور و #باورنکردنی باشند. این اتفاق که برای همسرم افتاد #افتخاری برای من شد، ایشان خودش هم آرزوی شهادت🕊 داشت، برایش دعا می کردم و می گفتم خدایا به خانواده، مرگ جوان نده ولی اگر #شهادت خواستی بدهی هر زمان که بود اشکالی ندارد☺️
#شهید_الیاس_چگینی
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷|محمدامین 22 سال بيشتر سن نداشت، اما پايه 10 درس #حوزوی و سطح سه و ترم شش رشته #فلسفه بود. به زبان
بی #حسرتــ از جهان نرود🚫
هیچ کس به در...
الا #شهید
عشـ💖ـق به تیر از کمان دوستـــ ..
#شهید_محمدامین_کریمیان
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه میانداختند گردنشان الا #محمود؛ یک #شال_سیاه داشت که همیشه گردنش بو
🌷یک بار از من پرسیده بود: چقدر #منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟؟؟؟!!!
🌷گفتم: از همان #ابتدای زمانی که حقوقم را میگیرم؛ منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق کی میرسه!
🌷آهی از سر #حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا میکشند، کمی از آن را برای #امام_زمان میکشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند، امام منتظر ندارد😔
🔺 راوی: همکار و همرزم شهید
#شهید_محمود_رادمهر🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تیپ و قیافه اش شاید #متفاوت بود اما سیرت و قلبش از خیلی ها #پاک تر و بهتر بود. 🔻فرازی از وصیتنامه
6⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻همرزم شهید نوری
🔰شب ورود به #بوکمال بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم👥 هنوز تو شهر بودند. ما گروه #موشکی بودیم. باید جاهای خاصی👌 مستقر می شدیم.
🔰چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه🏚 و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد👴 به همراه 3 تا #بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته😔 جلوی ساختمون #نشسته بودند که ما بدونیم اونجا #خانواده زندگی می کنه.
🔰ما ایرانی ها🇮🇷 هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو #نوازش کنیم. فکرش رو بکن💭بچه ای که تمام عمرش #داعشی دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه😰
🔰لباس منم #طرحش مثل لباس داعشی ها👹 بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون👥 اون بچه کوچیکه #ترسید و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم❌ موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم💞 و #بوسیدمشون😍
🔰عارف(شهید کایدخورده) رفت از تو ماشین🚗 #باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد. باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی #نوازش کردند و باهاشون دست دادند
🔰 #بابک راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم🔑 گفتم: بشین بریم. گفت: #حوصله ندارم😞 خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم🚘 بابک زد زیر #گریه. اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ💓 #حسرت اون حالش رو خوردم.
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#دانشجوی_حقوق_دانشگاه_تهران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻زهرا عباسی، همسر شهید حججی: 🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده
🔻همسر شهید حججی:
❣آخر شب محسن از تشییع جنازه دوست شهیدش برگشت. با #حسرت می گفت: «نمیدونی ازش چه استقبالی کردن!... چه جمعیتی!» از ته دل آه کشید: «زهرا! اگه بیمیریم ده نفر میان زیر تابوتمون، اونم با هزار زور... مردم داشتن خودشون رو برای این شهید می کشتند.»
❣ تا صبح مدام از #شهادت حرف زد. اشک می ریخت و می گفت: «اگر شهید شم برای همیشه هستم؛ اما اگه بمیرم دیگه نیستم و اون وقت نفَسِت بند میاد... من و تو نمیتونیم از هم دور بشیم، ولی با شهادت شاید بشه(اون وقت همیشه کنارتم).»
📕 کتاب سربلند
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تیپ و قیافه اش شاید #متفاوت بود اما سیرت و قلبش از خیلی ها #پاک تر و بهتر بود. 🔻فرازی از وصیتنامه
⤵️پدر شهید نوری:
🌴بعد از شهادت بابک، رئیس #بنیاد_شهدا گفت: بابک در ساخت بنای یادبود شهدای گمنام🌷 در پارک ملت رشت ، کمک های زیادی کرد. ما از این موضوع #بی_خبر بودیم ولی رئیس بنیاد شهدا نقل کرد:
🌴میدانستی #پسرت برای اینکه اینجا ساخته شود چقدر زحمت کشید⁉️ زمان ساخت، به #مسئولان گفته بود: شما چه بودجه بدهید چه ندهید؛ روح این #شهدا اینقدر بلند وپرخیر و برکت هست که این بنا ساخته میشود✅ و بعدا شما #حسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید❌
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻 #عاشقانه_شهدا 🔰همسرم #پسر_عمه ام بود. آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان با عید غدیر خم عروسی
ولادت: ۶۸/۲/۴
شهادت: ۹۴/۹/۵
مزار شهید: گلزار شهدای قزوین🌷
محل شهادت: سوریه، حلب
🌾مهر ماه سال 94 وقتی برای اعزام به #سوریه، سوار اتوبوس🚌 شده بودیم حمید را دیدم که به دیوار تکیه زده بود. وبا #حسرت خاصی نگاهش به اتوبوس بود🙁
🌾چون از صبح چیزی نخورده بودم آبمیوه ای🍹 که در دست داشتم را می نوشیدم وقتی آبمیوه تمام شد #شهید حمید جلو آمد پاکت خالی را از دستم گرفت تا دوباره از اتوبوس پیاده نشوم🚷 وبا حسرت خاصی گفت: #خوش_بحالتون، این سری که قسمت نبود من بیام (ان شاء الله سری بعد)😔
🌾هنوز ده روزی📆 نبود که از #سوریه برگشته بودم ومشغول پذیرایی از مهمانان بودم. که #خبر_شهادت آقا حمید آمد🕊
📜بخشی از وصیت نامه:
🔹همیشه یادتان💭 را
🔸من به هنگام نظر بازی
🔹ز رخسار #علی جویم
🔸واین است اوج طنازی
🔹همیشه با لبت آرام #میخندم
🔸و با چشمان تو😍 مستم
🔹قسم خوردم به جـ❣ـان تو
🔸که پای #رهبرم هستم
🔹همیشه خار بودم #من
🔸به چشم دشمن ناپاک😈
🔹خدارو شکر در #راهت
🔸به #خون افتاده ام بر خاک
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♨️تندتر از #امام و #ولایت_فقیه نروید که پایتان خُرد می شود. 🔹از امام هم عقب نمانید🚫 که #منحرف می ش
🎀 #شهادتت در دلمان قیامتی به پا کرد که هنوز هم دلهایمان می لرزد💓
و چشم هایمان اشک #حسرت
و غبطه برسرزمین گناهکار🔞 وجودمان می بارد😭
🎉چه خوب #بندگی کردی و چه خوب تر #شهید_شدی🕊 و حالا #روز_تولدت، از بهترین روزهای خداست👌
🎀دعا کن برایمان که ما هم #متولد شویم از این دنیای پرزرق و برق جدا شویم💕 و برای #بندگی چشم بگشاییم.
🎉واسطه شو تا روز تولدت🎊 #تلنگری باشد برای تولد بندگی ما
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#سالروز_ولادت 🎈
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#آرزوت_چیه⁉️ 💠دراز کشیده بودیم. با کلی ذوق و شوق بهش گفتم: اوج آرزوم اینه که پولدار بشیم، یه خونه🏘
#بیاد_شهید_بی_سر
18مرداد، سالگرد شهادت محسن حججی 🌷
🍂یک جوان #دهه_هفتادی که زندگیش و نوع رفتنش برای همه پیام💌 داشت.
⇜میتوان #جوان بود و گناه نکرد🔞 ⇜میتوان در دورهی فتنه و انواع شبهه بود امّا یک لحظه از #اهلبیت عصمت و طهارت و ولیّ فقیه جدا نشد.
⇜میتوان در یک محیط #عادی بود و امّا عادی و بدون هدف🎯 نشد!
⇜میتوان در یک دورهی پرزرق و برق زندگی کرد امّا اسیر دنیا نشد.
⇜و میتوان در اوج جوانی #حجّت_خدا شد و با بوسهی نایب امام زمان(عج) بر تابوت خود⚰ از این دنیا هجرت کرد و مورد #حسرت بسیاری از اولیاء خدا شد.
🍂و #شهید_حججی فقط یک نمونه از تربیتیافتگان مکتب اسلام ناب بدست #امام_خامنهای عزیز است♥️
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
↫دوباره دلتنگی💔
↫دوباره #حسرت
↫دوباره آه
🌾میترسم آخرحاجت خودرا نگیرم😔
ناکام و از ره مانده در بستر #بمیرم
آه ای #شهادت!! هردم به یادت!!
🔹تا کِی بسازیم و بسوزیم آخر اینسان
🔸چون شمع جامانده به #گلزارشهیدان
🌾نگاه کنید به حال ما
شما رو #قسم به خاک جبههها
انشاءالله ماهم بریم🕊 مثل #شما
#شهدای_اربعه_حلب🌹
#ایام_شهادت
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹خود محمدجواد میگفت: «در لحظهای که صدای انفجار💥 بر اثر اصابت موشک یا #خمپاره دشمن بر گوشم طنینافکن
💠همسرشهید
🔸همسرم در زندگی خیلی #قناعت پیشه میکرد. همیشه مواظب این بود که ولخرجی و اسراف نکنیم❌ زندگی عالی هم داشتیم. #حسرت هیچ چیزی را ندارم و جز درد دلتنگی💔 چیز دیگری نیست...
🔹آنقدر روی مسئله ی #اسراف حساس بود👌 که همیشه میگفت حیاط خانه را باید جارو زد. نباید با آب شست🚫 آب مهریهی مادرمان ، حضرت #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها) است.
#شهید_محمدجواد_قربانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 132 #ملاقات_با_خدا 22 #استاد_پناهیان 🔻 🔷 به اینجا رسیدیم که ما باید بخشی از دوست
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 133
#ملاقات_با_خدا 23
#استاد_پناهیان 🔻
🔷 شما همین الان هم اگه به خاطر یه موضوعی حسرت بخورید واقعاً جسمتون آب میشه. گوشت بدنتون آب میشه.
✔️ "حسرت" یه عنصر روانی هست و روی جسم اثر میذاره....
❤️💗ببین شما خدا رو داری. توی روحت خدا رو میخوای. میخوای که قدم برداری و به او برسی....
⭕️اگه "خلاف امر خدا" قدم برداری، بعد از مرگ که بیدارت میکنن #حسرت میخوری...😞😓
👆"این حسرت همون آتیش عذابه که از قبر شروع میشه و تا قیامت ادامه داره" 🔚
💖 ایمان میاد و به تو میگه : تو بزرگترین خواسته ات اینه، بیا و خواسته های کوچولوت رو براش فدا کن....👌
🌷 ایمان میاد و یه همچین خبری به ما میده.
🌱 بعد که تسلیم شدیم میگیم خدایا باشه ! حالا کدوم یکی از خواستنی هامون رو قربانی کنیم؟؟
👆👈اینجا میرسیم به نقطه آغاز دینداری
✨💞
🌍 کسی که به این مرحله برسه ، قطعاً از #غفلت نجات پیدا کرده و اگه در همین مسیر ، #تلاش و کوشش کنه ، حتماً به #سعادت دنیا و آخرت دست پیدا میکنه.🌺🌈
🌹خدایا به حق امیرالمومنین علی علیه السلام قبل از اینکه در عالمِ قبر بیدار بشیم و حسرت زندگی عاشقانه با خودت رو بخوریم،
ما رو بیدار بگردان......
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⭐️دلت که تنگ💔 باشد
#دنیا هم با تمام بزرگی اش
برایت کوچک می شود
⭐️تو می مانی و #حسرت و
ای کاش هایی که مانند نوار ویدیو🎞
هی #تکرار می شوند
↵تکرار و
↵تکرار و
↵تکــرااار
⭐️می دانی !
راستش را بخواهی
#دلت که تنگ یک نفر👤 باشد
تمام مــــــردم دنیا هم کنارت👥 باشند انگار #هیچکس کنارت نیست🚷
⭐️تو می مانی و
دلی♥️ که روزی #هزار_بار بهانه می گیرد...
#شهید_رسول_خلیلی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷فرقي نميكند كجا هستي فرقي نميكند نژادت چيست يا چند #سال داري... اگر براي #شهادت #آماده شده باشي خو
#کهف را عاشق شوی آخر شهیدت🌷 میکنند...
🍃مادر شهید: محمّدحسین خیلی #حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد. با غبطه میگفت: ای کاش من هم در آن زمان بودم😔
🍃خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که #دیدید. یکی از برنامههای همیشگیاش زیارت #کهف_الشّهدا و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(سلام اللّه علیها)بود
#شهید_محمدحسین_حدادیان
#شهید_مدافع_وطن
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#فرزندان_شهید_علی_زنجانی💔
#پدر ای یاد تو آرامش من...!
امشب🌙 از کوچه #دل تنگی من می گذری؟!
جانِ من زود بیا😔
#بغلم_کن پدرم...!
آنقَدَر #حسرت آغوش تو دارم که نگو😭
#شهید_سیدعلی_زنجانی🌷
#هنیئا_لک_یا_شهید
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#غروب_جمعه_شد_چه_زود😔
عاقبت #حسرت دیدار تو مجنونم کرد
درپی وصل تو💕 آواره هامونم کرد
آنکه از روز ازل #عشق_تو آموخت مرا
داغ #هجر_تو بجانم زد و دلـ💔خونم کرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺
#غروب_جمعه💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اول قرار بود ..
با هم👥 سفـــر کنیم
#رفتن ...
نصیب ِ یاران شد
و #حسرت به من رسید 😔
#سهید_جاسم_حمید
#شهید_مصطفی_رشیدپور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
۴ سال می گذرد از آخرین عکسی که ازتو گرفتیم📸 از آخرین دیدار 14 فروردین رفتی و در جواب #دلتنگیها با
2⃣4⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠آخرین دیدار
🔰عصر 14فروردین 95 بود، جلسه دورهمی خانمای #فامیل خونه آبجی حمیده. محمدتقی هم خانمش رو آورد. غروب شد🏜 محمدتقی دوباره اومد اونجا با لباس کار گفتیم #داداشی چرا لباس کار پوشیدی⁉️
🔰گفت: می خواستم برم شالیزار🌾 به بابا کمک کنم که زمین رو برای نشا آماده کنه، که #بابا زنگ زد وگفت: نیا🚷 ما داریم میایم خونه. اون روز ما خواهر برادرا دور هم جمع بودیم و کلی با هم میگفتیم و #می_خندیدیم.
🔰گوشی محمدتقی زنگ خورد📳 پشت خط یکی از دوستاش بود که برای #خداحافظی زنگ زده بود؛ وقتی صحبتاش تموم شد، گفتم دوستت بود؟ می خواست بره #ماموریت ازت خداحافظی کرد⁉️ گفت آره...بعد سرش و پایین آورد و با #حسرت تکون داد. لبخندی زد، به ما نگاهی کرد وگفت: ماموریت..!!
🔰آخه کردستان وکرمانشاه و....این جور جا هم شدن ماموریت؟؟!!😏 گفتم پس بنظر تو ماموریت #کجاست؟ سوریه؟؟؟!! با همون لبخند نگام کرد وبا صلابت گفت: "وسسطططط تلاویو"
بند دلم یهو پاره شد. چیا تو سرش بود😢
🔰چند ساعتی با هم بودیم، بعد هر کدوممون رفتیم خونه هامون🏘 حدود ساعت یازده ونیم شب بود که اومد خونمون؛ اون شب #تولد_دخترم عارفه بود. بچهها داشتن کیک🎂 میخوردن. اومد تو. گفت: به به تنهایی #شیرینی ها رو میخورین!! بعد شروع کرد کیک های ته مونده بشقاب بچهها رو میخورد.
🔰گفتم داداش این دهنی بچه هاست؛ صبرکن برات یه بشقاب کیک بیارم🍰 گفت نه...نه...اسراف میشه، اینجوری بیشتر می چسبه😋 بهش گفتم چرا تنها اومدی؟ زنداداش نرگس وذ#زینب جون و چرا نیاوردی؟ از جاش بلند شد وگفت: عجله داشتم اومدم #خداحافظی. گفتم کجا به سلامتی❓
🔰نگاهی بهم کرد، نمیدونست چجوری بهم بگه‼️ اینجور موقع ها حالت بخصوصی داشت، هرکی #روحیات داداش و میشناسه میدونه چه حالتی میشد این جور مواقع. دستاش و رو هم میزاشت روی دلش، کمی سرش رو پایین می نداخت. #لبخند با احساسی توی صورتش بود☺️ و...
🔰این حالت رو که میگرفت، همیشه #نازش میکردم، اما اون شب یهو دلم ریخت😥 وقتی گفت می خوام #سوریه برم دنیا روسرم چرخید. بغض کرده بودم، نمیتونستم حرف بزنم😔 فقط به زور گفتم ما که تا چند ساعت پیش باهم بودیم، چرا چیزی نگفته بودی! گفت #یکدفعه ای شد..
🔰خیلی سعی کردم گریه نکنم😭شوهرم یواشکی بهم اشاره میکرد که #گریه نکنم. مادرمون هم همیشه سفارشمون میکرد که هر وقت #محمدتقی میره ماموریت گریه نکنین❌ موقع خداحافظی. بچه ام دلش میگیره. اون شب واقعاً نتونستم خودمو کنترل کنم😭 اومد جلو بغلم کرد، یهو بغضم ترکید.
🔰شوهر وبچه هامم زدن زیر گریه. قد من به سینه ش میرسید هی می بوسیدمش #داداشم هم سرمو میبوسید. خودشم بغض کرده بود اشکش در اومده بود😢 گفت: آبجی تو رو خدا منو شرمنده نکن وقتی اینجوری #بی_طاقت میشی، دلم میگیره💔
گفتم داداش گلمی، خدا نکنه شرمنده باشی!! مابه تو و شغلت #افتخار میکنیم.
🔰گریه م فقط از سر دلتنگیه دست خودم نیست. گفت آبجی جون #دلتنگ نباش، ایندفعه زیادطول نمیکشه🚫 گفتم: گولم نزن؛ دفعه قبل نزدیک دو ماه بودی. گفت باورکن این دفعه فرق میکنه، قول میدم #هفت_روز دیگه خونه باشم. اگه مستقیم از خودش نمی شنیدم شاید بعدا باورم نمیشد. ولی خیلی محکم و قاطع گفت: هفت روز دیگه #میام. نگفت حدودا مثلاً هفت هشت روز دیگه ممکنه بیام؛ فقط گفت هفت روز📆 دیگه میام ومثل همیشه سر قولش بود😔
🔰تا دم در باهاش رفتم هی میرفت و برمیگشت نگام میکردو با #لبخند میگفت خداحافظ. رفت وگفت برم از آبجی محبوبه هم خداحافظی👋 کنم. از در که رفت بیرون شروع کرد به دویدن🏃♂ دلم می خواست یواش بره من بتونم بیشتر #ببینمش اما دوید و دقیقه ای نشد که از جلو چشمام رفت و رفت
و.... #رفففتت.....😞 و دیگه هیچوقت اون خنده ها وصورت زیباش وندیدم.. اون #آخرین_دیدارمون بود تا هفت روز دیگه که برگشت ومن دیدمش اما کجا⁉️
چه طوری..😔
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh