🎉🎈🎉🎈🎉🎈🎉🎈
🎀در باغ ولایت گل خوشبوست🌺رضا
🎊سروچمن گلشن مینوست #رضا
🎀نومید مشو✘ زدرگه احسانش
🎊زیرا به جهان #ضامن_آهوست رضا
#میلاد_امام_رضا هشتمن نور ولایت، امام رئوف، تبریک و تهنیت💐🌸
امامی که هر #پناهجوی بیآشیانى
در پناه نگاه و نوازش او چون #آهوی رمیده از صیاد، آرام میگیرد😌♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - من غبار صحن و سراتم - کریمی.mp3
6.16M
🍃🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)🌸🍃
💐من غبار #صحن و سراتم
💐دونه ی اون کبوتراتمـ🕊
🎤 #محمود_کریمی
#سرود👏👏
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸 میزان مهر و لطف #امام_رضا عليه السلام
🔹علامه طباطبایی جمله ای در مورد حضرت فرمودند كه حقاً نياز به يك كتاب شرح دارد! فرمودند: همه ائمه #رئوفند؛ ولی رأفت امام رضا عليه السلام #حسی است. همين كه وارد حرم میشوی میفهمی كه حضرت رئوف است😍♥️
🔸هر كس #حرم حضرت رضا(عليه السلام) مشرف میشود، يقين بداند توی كاسه اش چيزی میريزند✅ منتها وقتی رفتی، عرض حاجت و #توسل كردی، منتظر باش آنها هرچه بريزند تو پياله!
👈برحسب روايات معتبر:
يك سلام به حضرت رضا(عليها لسلام) ثواب يك ميليون #حج دارد!
#سلام_امام_رضا_جان✋♥️
📚کتاب نکته ها از گفته ها
🎤 #استاد_فاطمی_نیا
🌸 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسی الرضا المرتضی🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 4⃣ #قسمت_چهارم #مادر و پدر هم سخت
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
5⃣ #قسمت_پنجم
.
🔴#بعد از یک هفته که خواستیم برگردیم
آقایوسف میگفت «بمونید. #حسن آقا گفته شمارو نگه دارم تا خودش برگرده.»
اما من باید برمی گشتم. #کلاس داشتم. خودش برایمان بلیط گرفت و ما را رساند ترمینال.🍃
🔶این یک هفته که #شیراز بودم، بیش تر از شغل #نظامی و ارتشی بدم آمد.
«این دیگه چه کاریه❓ نه شب🌛 داره نه روز 🌤. از فردات #خبر نداری.»
#مخصوصا از شانس ما به حسن مأموریت #خورده بود.🍃
🔵سه ماه بعد یک روز #عصر که از #دانشگاه برگشتم، دیدم یکی ار خاله هایمان آمده دیدنمان.
خاله ریز ریز #می خندید😃 و همانطور که با #مادرم حرف می زد، با چشم و ابرو به من اشاره می کرد، بهم
گفت «اومدم #خواستگاری تو» تعجب کردم. این خاله ام #پسر نداشت.🍃
🔶گفتم «شما که #پسر نداری خاله.»
گفت «از طرف دوست حسن آقا رَب پرست اومدم. #یادت نیست❓ رفته بودی #شیراز، حسن تورو به یوسف کلاهدوز معرفی کرده.»✔️
گفتم « نه خاله من اصلا توی فکر#ازدواج و این حرف ها نیستم. بعد هم، من ابداً زن #نظامی جماعت نمی شم.»🍃
🔴خاله جواب داد:
«یعنی چی❓ خیلی دلت بخواد. جوون به این خوبی و سر به زیری. #نجیب و سر به راه. #ماشاءالله از تیپ و قیافه هم که چیزی کم نداره. #شغلش هم که درست حسابیه. با حقوق سر موقع.»
هر چه گفتم «اتفاقاً من از همین شغلش خوشم نمی آد» #قبول نکرد.🍃
🔷#اصرار کرد « تو که خوب نمی شناسیش. حالا بزار یک #جلسه با هم صحبت کنید. اگر باز هم جوابت نه بود، #استخاره کن. بعد بگو استخارمون بد اومده. اما من یک چیزی بهت بگم. این آقا یوسف از حسن خودمون هم بهتره. یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی. همه ی پسرهای خاله بتول میگن این دیگه از حسن هم بهتره.»🍃
🔶#وقتی دیدم خاله دارد ناراحت می شود
گفتم « از الان میدونم که جوابم منفیه، ولی حالا یک جلسه صحبت می کنیم. بعدش هم میگم استخارمون بد اومد ها.»
خاله قبول کرد و با خوشحالی گفت «پس من میرم وعده کنم.»
فردا شبش آقا یوسف تنها آمد خانه ی ما. پدر و مادرش# مشهد بودند.🍃
🔵#گفته بودند « اختیار با خودته. برو بپسند. بعداً ما میایم.» گویا #مادرش خیلی دوست نداشت خانه ی مردم برود #خواستگاری. خجالت می کشید. برای همین هم انتخاب را به عهده ی خودش گذاشته بود.🍃
.
#ادامه_دارد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
6⃣ #قسمت_ششم
.
🔴 #زهرا رفت توی فکر.🤔 آن یک هفته ای که #شیراز بودند، دیده بود که آقا یوسف اهل نماز و این حرف هاست. #نماز صبحش را ندیده بود، چون #صبح 🌙ها آفتاب⛅️ نزده، بی سروصدا از #خواب بلند می شد🍃
🔶#صبحانه درست می کرد و طوری که مزاحم آن ها نشود، می رفت #سرکار، اما نماز مغرب و عشا را دیده بود که مفصل و با طُمأنینه می خواند.🍃
🔵#خانه شان هم با اینکه یوسف#مجرد بود و حسن تازه عقد کرده بود، نسبت به خانه های مجردی خیلی #تمیز و پاکیزه بود. نه رخت و لباس چرک این طرف و آن طرف ریخته بود، نه ظرف های #کثیف کنار ظرف شویی تَلَنبار شده بود. خانه ی ساده و قشنگی داشتند.🍃
🔴#یک دست مبل هم توی اتاق پذیراییشان بود که می گفتند #یوسف خودش درست کرده.
مدتی که یوسف آمده بود# تهران، کلاس زبان #انگلیسی🔠 می رفت، #شب 🌙ها خانه ی خاله اش بود.🍃
🔶شوهر خاله اش #کارگاه نجاری داشت. یوسف هم #غروب که از سرکار می گشت، کلید کارگاه را می گرفت و می رفت آن جا. مداد سیاه را پشت گوشش
و تا صبح #مشغول میشد👌🍃
🔴دو تا تخت دو# نفره ی تاشو درست کرده بود که وقتی #جمعشون میکردند مثل چمدان کوچک میشد
#مبل ها هم تاشو بودند
به نظر زهرا ، یوسف خیلی #باسلیقه بود
عصرها که یوسف از سر کار بر میگشت زهرا از پشت #پنجره می دید که با پوتین هایش نمی آید توی ساختمان
همانجا توی #حیاط دم حوض پوتین ها و جوراب هایش را در می آورد و پاهایش را میکرد توی حوض
جوراب ها رو می شست و پهن میکرد روی بند.🙂🍃
🔶بعد دمپایی می پوشید و می آمد داخل
برای #زهرا خیلی جالب بود که #یوسف به این چیزها دقت می کرد.
تاوقتی می آید توی #اتاق پاهایش که از #صبح🌤 توی پوتین بوده بو ندهد
زهرا دلش می #سوخت که نظامی ها همیشه باید پوتین پایشان می کردند .🍃
.
#ادامه_دارد🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_5764820660786299501.mp3
4.81M
✰هر کی که شد #فدایی_تو روسفیده
✯اون #عاشقه❣ که از همه دنیا بریده
✰هر جا میرم
✯این روزا صحبت از #شهیده
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یڪی❗️
از #دنیـ🌎ـا دل💓 ڪند و
رفت زیارت حرم🕊
💥رو سنگ #مزارش نوشتن
#شهید_مدافع_حرم...
#یکی مثل #من👤
اسیرِ دنیاست
باید بشه سهمش فقط
دیدن عکسای #شهدای مدافع حرم😔🌹
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
°•جمعه یعنی
⇜در سرت فکر💭 نگارت آمده
°•جمعه یعنی
⇜وقت ناب #انتظارت آمده
°•جمعه یعنی
⇜ #نام_او باشد فقط روی لَبَت
°•جمعه یعنی
⇜ #عشق_او باشد فرایند تَبَت♥️
°• #جمعه_یعنی
⇜عطر نرگس🌸 در هوا سر میکشد
°•جمعه یعنی
⇜قلب عاشـ💖ـق سوی #او پرمیکشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
بحق علی بن موسی الرضا(ع)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شیرین تر
از شعر تبسمت☺️
هیچ نیافته ام ..
#لبخند بزن
و بگذار خنده عاشقانه ات♥️
کام #دلم را قند نماید 😍
#شهيد_علی_حيدرالبيرمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - بزرگواری امام رضا - حجت الاسلام عالی.mp3
1.88M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)🌸
♨️بزرگواری امام رضا(ع)
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #عالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣6⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠سوغاتی 🔰خیلی خوش سلیقه بود👌 هر چیزی را که به نظرش #قشنگ میامد میگرفت و
💢 #مرتضی مراحل معنوی را از آیتالله قاضی #الگوبرداری میکرد و به ایشان ارادت ویژهای داشت☝️. او معتقد بود اگر این شناخت را از دوران نوجوانی آغاز کرده بود، موفقیتهای بیشتری کسب میکرد.🌹🍃
💢#مرتضی ارادت ویژهای به امام حسین (ع) داشت و حتما در سال یک مرتبه برای زیارت به #کربلا میرفت😍. گاهی بدون دریافت ذرهای حق الزحمه پیگیر کارهای زیارتی دیگران میشد و در قبال اصرار آنها برای دریافت هزینههای شخصی خود پاسخ میداد «حساب این مبالغ با جای دیگری است».😊
💢 روحیه #انعطاف پذیر مرتضی سبب میشد، با همه سازگار باشد و درباره سفر، با مشورت تصمیمگیری کند.🌹🍃
💢مرتضی از #جوانی در حوزه و پایگاههای بسیج با سمتهایی از قبیل مسوول عملیات و مربی آموزش حضور فعال داشت.🙂
💢زمانیکه مرتضی تصمیم گرفت به سوریه برود، پدر گفت هرچند که برای ما خیلی سخت است، اما اگر برای #رضای خدا🕋 میروی، خدا به همراهت باشد.🌹🍃
💢 بین مرتضی و #شهید صدرزاده رابطه صمیمانهای شکل گرفته بود، بهنحویکه پس از شهادت «سید ابراهیم» (تاسوعا ۱۳۹۴) «ابوعلی» در فراق #رفیق خود بسیار بیتابی میکرد، 😭تا اینکه در روز عرفه سال ۱۳۹۵ وی هم به سید ابراهیم میرسد و در بهشت امام رضا (ع) آرام میگیرد.🌹🍃
💢#خاطرات شهید عطایی در کتب «مرتضی و مصطفی» و «ابوعلی کجاست» منتشر شده است.👌
#شهید_مرتضی_عطایی🌹🍃
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱
#تلنگرانه ❤️🍃
قالَ حاج آقا قرائتے :
💢 هر معتاد #حداقل سالی یک نفر رو
با خودش همراه میکنه ..!
💢 شمایِ مسلمون مسجدی
سالی چند نفر رو
مسلمونِ مسجدی میکنی ...⁉️
#کمگذاشتیم❤️🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✔️رهبر معظم انقلاب:
#درس امام رضا "عليهالسلام" به همه ما اين است:
ای مسلمان! از #مبارزه خسته نشو.
۶۳/۹/۳
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 استاد رائفی پور
📝 «اشک آهو برای امام زمانش»
🔅 میلاد با سعادت حضرت ثامنالحجج، علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد 🔅
#ولادت_عشق
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📲 سردار سلیمانی:
دفاع از حرم حضرت زینب(س)
دفاع از حرم #امام_رضا(ع) در ایران هم هست✊
#ولادت_امام_رضا(ع)🌸
#سردار_دلها♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Page259.mp3
952.8K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه ابراهیم✨
#قرائت_صفحه_دویست_وپنجاه_نه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
داستان عشق و ارادت یه شهید به امام رضا(ع)
#شهید_محمد_مردانی🌷
بخونید خیلی جالبه👇👇
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
داستان عشق و ارادت یه شهید به امام رضا(ع) #شهید_محمد_مردانی🌷 بخونید خیلی جالبه👇👇 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNaza
6⃣7⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 #امام_رضا_ع_او_را_طلبید
🌿مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به #امام_رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم.
☘هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی #خفقان قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند.
🌿پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم #سربازی شد.
☘حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که #جنگ شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای #حفاظت از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود.
🌱یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم #مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو #مشهد زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن #زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه #دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت.
🌴رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، #مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های #سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و #بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد.
🌿به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را #اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار #امام_رضا_ع_دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد.
✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید
#شهید_امام_رضایی
#شهید_محمد_مردانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢 #مرتضی مراحل معنوی را از آیتالله قاضی #الگوبرداری میکرد و به ایشان ارادت ویژهای داشت☝️. او معتق
💠شهید مدافع حرم مرتضی عطایی(ابوعلی) در #لباس_خادمی_حرم مطهر رضوی ...
📜بخشی از وصیتنامه شهید عطایی:
برای فرج #امام_زمان(عج) بسیار دعا کنید🤲 که فرجمان در #فرج آقا و مولایمان صاحب الزمان (عج) میباشد.
#شهید_مرتضی_عطایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰سالها پیش سرباز خوزستانی پس از آموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد دلگیر و غمگین شد. از طرفی ارادتش به آقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانواده اش. اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم آقا تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به آقا بگه
🔰ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت
وقتی برگشت به کفشداری تا پوتین هاش رو بگیره، دید واکس زده و تمیزن. #کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جو گندمی، وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد و گفت: چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت آقا؟!
🔰سرباز گفت: من بچه خورستانم
اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم. هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم، نمیدونم چیکار کنم؟! کفشدار خندید و گفت: آقا #امام_رضا(ع)خودش غریبه و غریب نواز، نگران هیچی نباش.
🔰دو سه روز بعد نامه #انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اهواز اومد؛ اونم تایم اداری. سرباز شوکه بود؛ جز آقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت از این موضوع هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدانست ماجرا رو. سرباز رفت پابوس آقا و برگشت شهرش ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده!
🔰چند سال بعد داشت مانور ارتش رو تماشا می کرد. یهو #فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید چهره اش آشنا بود. اشک تو چشماش حلقه زد. فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران؛ قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان، مرد با جذبه با موهای جوگندمی؛ همون کفشدار حرم آقا بود که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود. فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود انتقالی اون رو به شهرش داده بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh