eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - مولا مهدی.mp3
1.95M
🌸🍃یا صاحب الزمان(عج) ✨مولا مهدی مولا مهدی 💫ای نوبهار فاطمه صبر و قرارم ✨ای قوت قلب💕 علی دار و ندارم 💔 💥 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‼️ مانرده‌ های انقلاب نیستیم که با چند تکان بشکنیم... ما بچه های هستیم فرزندان دیگر شما ... یادگاران خمینی ... وارثان# شهدا ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 7⃣1⃣#قسمت_هفدهم 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کار
❣﷽❣ 📚 💥 8⃣1⃣ 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» 💢 توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» 💢 از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» 💢 از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. 💢 از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» 💢 دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. 💢من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» 💢 از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. 💢 به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. 💢یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
03-halo havaye shohada be mide raho nashon.mp3
4.19M
🎵 شور 🌺حال و هوای شهدا 🍃به ما میده راهو نشون 🎤🎤 سیدرضا 👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️🍃♥️🌟♥️🍃♥️ 🔷بعضےهآ را هر چقدر خستہ نمےشوے 🔶بعضےهآ را هر چقدر گوش دهے🎶 نمےشوند 🔷بعضےهآ هرچہ شوند باز بڪرندو دست نخورده😌 .. ♥️ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌤 صبح دمید و من به اذن نگاه بهاری ات دوباره و در آسمان😍 محــبت بهشتی ات به امید عنایتت بال گشودم ... 💥که تو واسطه ی و زمینی و من به یُمن ِ نفس های تــ🌹ـــوست که روزی می خورم ... 🌤 پس از کاستی ها چه باک وقتی رزقم به دست ی توست.... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨ 🌴بغض من 😭 شد و راه را بست 🌴از ت🌼و جز ای تار ندارم در یاد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - صلوات از بین برنده گناهان - حجت الاسلام عالی.mp3
1.2M
♨️ از بین برنده گناهان 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 11 📖 چه کار کردی احمق ؟! زدی تو گوش فرمانده سپاه غرب کشور. میدونی چی کارت می کنند؟
♦️ 🌾توی چله توی برف ❄️🌨و سرما ، که حتی چهارپایان هم از رفتن به زاده داوود خوداری می کردند ، میگفت ، بریم امام زاده داوود اونم نه برای تفریح بلکه برای خود سازی ‼️ وقتی با یه توی برف و یخبندان وارد امام زاده می شدیم ، 🌾 همه برای فرار از سوز 🌬و سرما دنبال یه جای گرم بودیم ولی به طرف رودخانه می رفت و وضو می گرفت ، بعد چنان با خلوص به نماز می ایستاد که واقعا احساس می کردیم او با خدا گرم می شود..... 🌷 📕 امام سجاد و شهدا ، ص31 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
82.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ رودررو با شیطان ➖ روایتی کمتر شنیده شده از مواجهه فرزندان خمینی با شیطان بزرگ 🔸 و هم‌رزمانش چند ماه پس از سرنگون کردن کشتی افسانه‌ای بریجتون و تحقیرِ شدید آمریکائی‌ها -در عملیاتی که بزرگ‌ترین اسکورت دریایی تاریخ می‌خواندندش- در مهرماه سال ۶۶ سوار بر قایق‌های تندرو توپدار به استقبال نیروی دریایی آمریکا -مستقر در خلیج فارس- می‌روند و پس از درگیری شدید و تحمیل تلفات سنگین به دشمن، عده‌ای شهید و تعداد اندکی، ابتدا اسیر، شکنجه و سپس شهید می‌شوند. 🔺 یکی از این شهداء، نادر مهدوی بود که آمریکائی‌ها بدن او را با میخ‌های بلند آهنین، سوراخ سوراخ کرده بودند تا بلکه التیامی بر دردهایشان باشد، اما شکست‌هایشان آن‌قدر بزرگ بود که تاریخی شد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
··|💡|·· 🌱 🍁•●[خیلےهاگفتند: 🥺📞 🌱خیلےهاشنیدند: 😞📻 🍁خیلےهاهم نوشتند: 😔✍🏻 🌱همھ و همھ 💔 امانمےدانـــم چــند نفر سعےداریـــم از ایݧ شرمندگےخـــارج شویـــم⁉️😔]●• 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page288.mp3
682.8K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه اسراء✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣7⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدحسین_میردوستی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣0⃣3⃣1⃣ 🌿به حدی به علاقه داشت که وقتی اسمش را میشنید از خود بی خود میشد از او یک پسر به نام محمد یاسا به یادگار مانده. او به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام و توانست ۲ سال از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. 🌿در شبِ قبل از عملیات عهدنامه‌ای داشتند و محمد حسین گفته «من شهید می‌شوم و مانند حضرت ابوالفضل(ع) تمام بدنم از بین می‌رود جز ، می‌خواهم صورتم برای مادرم سالم بماند»🖤💙 🌿یک روز موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن متلاشی میشود و سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی میبیند. 🌿در اصل محمدحسین دوبار شهید شد. وقتی داشتند پیکر او را به عقب می‌آوردند دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود. 🌿انگشتری که در دستش بود کرده بود این انگشتر را به بدهید، دوستش گفت به سراغ پیکر و انگشترش رفتیم اما دستی نبود که انگشتری در آن باشد و دستش با انگشترش از بین رفته بود و فقط صورتش سالم بود و او طبق حرفهایش ابوالفضلی در روز با دستانی قطع شده شربت شهادت را نوشید🕊🕋 شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣0⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌿به حدی به #حضرت_ابوالفضل علاقه داشت که وقتی اسمش را میشنید از خود بی خود میشد
🔻فرازی از وصیت شهید دهه هفتادی🌷 🔹از خواهران و برادرم می خواهم که در و آن باشند و خود را نگه دارند و مراقب همدیگر باشند و با هم باشید. 🔸 از تو می خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد. 🔹و بعد از شهادتم بخاطر من گریه نکن؛ چون من در راه خدا شهید شدم.و به پسرم بگو که پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت. ان شاءا… بتوانم جبران کنم. 🔸 ، آقا ، پسرم؛ نمی دانم چه زمانی این نامه را می خوانی؟ از تو می خواهم در زندگی ات پشتیبان ولایت باشی و مراقب فریب دشمن باشی. شرمنده که نتوانستم باشم؛ دوستت دارم پسرم. مراقب خودت باش. یا علی. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸❣💞❣🌸🍃 🔶سلام بر علی #اکبر های امام زمان همان هایی که ندیده امام خود را عاشقند💓 و برای آمدنش از
✨بسم رب الشهدا والصدیقین✨ به یاد غیرت 🌸به شما می اندیشم... شما که نگذاشتید رگ در کوچه های سرزمینمان بخشکد و سخن علی زمانه بر زمین بماند... شما که شاگرد واقعی مکتب اهل بیت شدید و با همه ی وجودتان پای این مکتب ایستادید. 🌳از حضرت مادر (س) آموختید گمنامی را، و از قاب دوربین📸 رسانه ها جلو رفتید و به اوج رسیدید... از علی (ع) آموختید ایستادگی را؛ که در برابر طوفان هجمه های دشمنان علی وار ایستادید و از تمسخر و حرف های تلخ مردم اخم به ابرو نیاوردید و صبورانه از حقیقت دفاع کردید... 🌸از عباسِ بن علی آموختید غیرت را؛ و از ناموس سرزمین‌تان وار دفاع کردید... همانند علی اکبر حسین (ع) در جوانی از دنیا دل بریدید و عاشقانه 💕به سوی معشوقتان پر گشودید... شیب الخضیب شدید همانند ارباب دلها؛‌ سید الشهدا... "الحق که شیعه ی این فضل و کرم بودید" 🌳 🌸 🌳 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا♥️ 💠باغبان اسم رئیس جمهور امریکا راگذاشته بود روی سگش. وقتی فهمید عصبی شد.گفت ......
♥️ 💠باهم رفتیم به محل تولدش همه جا را نشان مان داد وگفت: اگر روزی اقا به من اجازه بدهند از شغلم کناره بگیرم حتما به روستا برمیگردم و دوباره....... 👆 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی #11از_او_بگوئیم •••♥️ 🌸هرگاه کارد به استخوانت رسید... فردی به نام "ابوالوف
❣﷽❣ 📚 2⃣1⃣ •••♥️ 🌸وقتی کشتی را می‌ساخت هر روز عده‌ای به او می‌خندیدند و می‌گفتند: این پیرمرد چند صد ساله را ببینید، در این سرزمین خشک که دریایی در این نزدیکی نیست چه کار بیهوده‌ای می‌کند! 🍃آن روز رسید و آب از زمین جوشید، او به پیروانش گفت سوار کشتی شوند، آن عده هنوز مسخره می‌کردند... موج به بزرگی کوهها بود، نوح به پسرش گفت: يَابُنىَ‏ّ ارْكَب مَّعَنَا؛ پسرکم! بیا با ما سوار کشتی شو! پسر گفت: می‌روم بالای کوه تا از موجها در امان باشم. 🌸نوح گفت: قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِم؛ امروز هيچ نگهدارنده‌ای در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس را كه او رحم كند! موج بین آن دو فاصله انداخت ... و پسر غرق شد........ 🍃امروز که دنیا را امواج کوبنده و درهم شکننده‌ی مشکلات فراگرفته، گویی صدای رسول خدا صلی الله علیه و آله را می‌شنویم که می‌فرمایند: "مَثَل اهل بیتم، مَثَل کشتی نوح است؛ هر کس سوار شد نجات یافت. هر که تخلف ورزید غرق شد." 🌸و ما را به کشتی فرزندش صاحب الزمان دعوت می‌کند... و بانگ دلسوزانه‌ی امام عصر علیه السلام را که جا ماندگان را می‌خوانند: فرزندانم! با من همراه شوید! خطر نابودکننده‌ای در کمین است؛ 🍃یادمان باشد! لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِم ما را جز امام عصر پناهگاهی نیست! 🌺 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_8.mp3
8.54M
۸ 🌸تا حالا اتفاق افتاده برات❓ که حادثه ای تلخ آنقدر داده، که بیتابت میکنه، اما .... 🍃بعد از چند وقت، به این باور رسیدی، که این حادثه، برای تو، فقط خیر بوده و بس 🔍این حوادث و چجوری تشخیص بدیم❓ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💔 🌼چه باشیم 🌸چه نباشیم هستند مردانی که روی 🍃دست .. 🌼قافله در حال حرکت است 🌸ما اگر بایستیم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌼قافله نمی ایستد 🌸باید کرد 🍃باید دوید 🌸مبادا در این بی آب و علف 🌼قافله ی نجات و را گم کنیم.. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh