#به_یاد_شهدا
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
وقتی میخواست درس بخواند،از پایگاه خارج میشد و در سرمای راهرو مینشست.
چراغ های راهرو در شب روشن بود.
🌹میگفت:این درس را برای خودم میخوانم.درست نیست از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت میشود،استفاده کنم.
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حاجقاسم
تا نـوشـتم ڪہ شھیدان
قلم از وصف گریسٺ...✨💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_چهارم
خانم محمدے!؟
سرمو برگردوندم
ازم فاصلہ داشت می دویید طرفم
نفس راحتے کشید.سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر
موقعے ک باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی )پسر پر شرو شور دانشگاه رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر ...
سجادے چشم غره اے براش رفت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت ...
خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب ک تشیف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنا؟؟؟
اخمے بهش کردم گفتم علیک سلام ، بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد
خندیدو گفت: اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده.
یارو کچل بود؟زشت بود؟
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا؟؟بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم.!
دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری ب ایـݧ فک.تازه اول جوونیتہ.!
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث مـݧ جا خورد
تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده. ....
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری
من کنت مولاه و فهذا علی مولاه😍
♡تنها ۴روز تا عید غدیر♡
عیدتون پیشاپیش مبارک🎊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم✋
توصیف#قشنگے سٺ در این عالم هستے 💐
تـو عـرش بَـرینے و من از#فـرش زمینم😍
آواره نہ! در حسرٺ دیـدار تـو بےشک👌
ویـرانہ ی#ویـرانہ ی ویـرانہ تریـنم
🌹تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عج پنج #صلوات🌹
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خرابشوددنیـٰایم ..🖐🏽
اگرقـرارباشد
دمےبۍیـادِشمـٰاباشم ..
یادتوحـساوجگرفتن✈️
درشایستھترینحالاتبندگۍست..🌿
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌸💞
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❇️ سَردار شهیٖد قٰاسِم سلیْمٰانےٖ:
مسئولین همانند پدران جامعه🌹
مےبایست به مسئولیت خود💠
پیرامون تربیت و حراست🌷
از جامعه توجه ڪنند....🇮🇷✊🏻
نه با بےمبالاتے و به خاطرِ✨
احساسات و جلب برخے از📌
آراۍ احساسے زودگذر، از🏷
اخلاقیاتے حمایت ڪنند🕊
ڪه طلاق و فساد را در💥
جامعه توسعه دهد و🍃
خانوادهها را از هم بپاشاند.🥀
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
☫
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت میلاد با سعادت امام هادی علیه السلام😍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃تو آمدی .
تو آمدی و #صریا نبض طراوت گرفت.
تو آمدی، #نیمه_ذیحجه، در آغوش شادمان #جواد_الائمه. تو آمدی و جریان هدایت مشعل به مشعل در قلوبمان جاری شد❣
🍃آری، تو شدی میزبان عاشقان
تویی که آمدنت، جویبار روشنی شد، در میان #سنگلاخ.
🍃مشق بندگیمان از تو گرفتیم و نفس به نفس و جرعه به جرعه، غرق در #بیکران مسیرت شدیم🥺
🍃تو شدی #هادی مسیر عروج و مامن عطش مومن، تویی که آمدی و عَلم عشق علی را، دوباره بر مرز های #اسلام گستراندی.
🍃سرچشمه #راهیان_عشق بودی. آورده اند تنها نگریستن بر سیمای باصفایت، غم را ز دل مغمومان میربود🌹
🍃تویی که #نور تبسم لبانت بر کاشی به کاشی قلبهایمان، نقش هدایت می بست و سرنخ موج تشیع ناب را به اندیشه مان میسپرد. ای هادی المسلمین، #ولادتت بر جهانیان مبارک😍
💐به مناسبت #میلاد با سعادت #امام_هادی_علیه_السلام
✍نویسنده : #مبرا_پورحسن
📅تاریخ انتشار : ۴ مرداد ۱۴۰۰
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_علم_الهدی | #یادمان_هویزه
✍🏼 خاطراتی کوتاه از خورشید همیشه فروزان نینوای هویزه شهید سید محمد حسین علم الهدی
🚩 حسین از بچگی معلم بود.
کلاس پنجم بود که پنج تا از همکلاسی هاش شاگردش بودند.
معلم خوبی بود...حسین وقتی شهید شد ۲۲ساله بود، اما ۱۲ سال سابقه تدریس داشت. معلم شهید.
📕 منبع: کتاب سید حسین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
802561423.mp3
5.89M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۵۸
🎤 استاد #محمد #شجاعی
🔸«اثبات عشق به امام زمان عج»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊📝حرفامون شدہ رسالہ توجیہ المسائل
۱_غيبت… تو روشم ميگم
۲_تهمت… همہ ميگن
۳_دروغ… مصلحتي
۴_رشوہ... شيريني
۵_ماهوارہ... شبڪہ هاي علمي
۶_مال حرام ... پيش سہ هزار ميليارد هیچہ!
۷_ربا... همہ ميخورن ديگہ
۸_نگاہ بہ نامحرم... يہ نظر حلالہ
۹_موسيقي حرام.... ارامش بخش
۱۰_مجلس حرام... يہ شب ڪہ هزار شب نميشہ
۱۱_بخل... اگہ خدا ميخواست بهش ميداد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مادر میگفت:
با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش کردم. هفت بار واسش قربونی کردم تو این سالها تا ۱۹ ساله شد. رفت تو شلمچه روز عید قربان در راه خدا قربانی شد....
وصیت نامه: مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا سلام الله علیه میکنم....
شهید عباس رمضانی قرا
یاد شهدا با ذکر #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حاجقاسم
ـمحالاسٺ
ـبہخندھاشنگاھڪنۍ
ـوحالدلٺعوضنشود
ـڪلافرقدارد،
ـحتۍخندھهایش...!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤ #عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجم
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...
پکرو بی حوصلہ رفتم خونہ
تارسیدم ماماݧ صدام کرد...
اسماااااا؟؟؟
سلام جانم مامان؟!
سلام دخترم خستہ نباشے
سلامت باشے ایـݧ و گفتم رفتم طرف اتاقم
ماماݧ دستم و گرفٺ و گفت:
کجا؟؟؟
چرا لب و لوچت آویزونه؟
هیچے خستم
آهاݧ اسماء جاݧ مادر سجادے زنگ ...
برگشتم سمتش و گفتم خب؟خب؟
مامان با تعجب گفت:چیہ؟چرا انقد هولے!؟!
کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اخہ ماماݧ ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...
گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم
گفت اونطورے نگاه نکـݧ
گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم
إ ماماݧ پس نظر من چے؟؟؟
خوب نظرتو رو با هموݧ خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ
خندیدم و گونشو بوسیدم
وگفتم میشہ قرار بعدیموݧ بیروݧ از خونہ باشه؟؟؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
خوبہ والاجوون هاے الاݧ دیگہ حیا و خجالت نمیدونـݧ چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم.
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق
شب ک بابا اومد ماماݧ باهاش حرف زد
ماماݧ اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت
اسماء بابات اصـݧ راضے ب قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشوݧ...
از جام بلند شدم و گفتم چے؟چرااااااا؟
ماماݧ چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت:
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ!!!
تازه ب خودم اومد لپام قرمز شده بود....
ماماݧ خندید ورفت بہ مادر سجادے خبر بده مث ایـݧ ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود
خلاصہ قرارموݧ شد پنج شنبہ
کلے ب ماماݧ غر زدم ک پنجشنبہ مـݧ باید برم بهشت زهرا ...
اما ماماݧ گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ...
خلاصہ ک کلے غر زدم و تو دلم ب سجادے بدو بیراه گفتم.....
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد
فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...
ایـݧ از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید.
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh