eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه اول محرم🖤 هم با همه سختی هاش و عاشقی هاش😍 گذشت😔خیلی ها گفتند روضه رو تعطیل کنید😡اما به سفر هاشون و خوش گزرونی هاشون رسیدن😒ما هم با به مجنونیمون😊ادامه دادیم بخاطر اعتقاداتمون مسخرمون کردن😏اما ما دعا کردیم دعا براشون برای اینکه اوناهم به عشق حسین(ع) دچار بشن 💕 خلاصه ما فعالیت خودش رو مثل هرسال انجام داد💪 اما متفاوت باهرسال این دفعه توی 👌و خیلی هم جواب داد و مردم به گرمی استقبال کردن انشالله امام (ع) و مادر گرامیشان حضرت (س) این عزاداری هارو از ما قبول کنن 🙏 هیئت محبان جواد الائمه (علیه الاسلام) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
برای رفافت با برخی ها ؛ بابد دوید ...🥀 گاهے هم باید گذشت، از همان چیز هایی که کم کم " او" را از تو مێ گیرد...💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Momeni.Shia Gharib.mp3
1.48M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۸۵ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«شیعه غریب»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید پژمان بابادی عکاشه🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃ماه عزا از راه رسیده بود و پارچه های مشکی، محله را سیاهپوش عزای سالار شهیدان کرده بود. شام عاشورا بود و در مسجد یا همان خیمه ارباب، زانوی غم بغل کرده، نشسته بودیم و برای سر از قفا بریده اش ناله میزدیم. برای بی کسی رقیه و پاهای پر از خار، به سینه می زدیم. 🍃برای زینب بدون برادر اشک می ریختیم. اما وقتی خبر رسید که پژمان شهید شده، عاشورای دیگری پیش چشمانمان به پا شد. عده ای در بهت بودند. دوستانش برای جای خالی اش در هیئت اشک میریختند. داغ شهادتش دل عده ای را میسوزاند و کمی انطرف تر آنان که آرزوی داشتند، برای جاماندن خودشان آه حسرت بر دل داشتند. 🍃او هم هیئتی بود. بچه مذهبی، پایه ثابت ها بود و در هر جایی از مراسم که قسمتش میشد نوکری میکرد. میان سینه زنها، میان طبل زن ها، میان بچه هایی که چای روضه برپا میکردند یا میان آنان که غذای روضه پخش میکرد. هرجا که بود دلش را سپرده بود به امام حسین و آن شب دل همه گرفت و شکست و تکه هایش در عاشورای سال ۸۵ برای همیشه جاماند. 🍃یک ماموریت در روز عاشورا، برات کربلایش شد و در درگیری با اشرار، جانش را فدای وطن کرد. به گمانم در شب عاشورا ،شهادتنامه اش همچون امضا شد و ظهر عاشورا به ندای هل من ناصر ینصرنی اربابش لبیک گفت.خداروشکر که مردم، خواهرش را دلداری دادند.دخترش را بغل کردند و دست نوازش بر سر پسرش کشیدند. 🍃هرچه میگذرد آه حسرت بر دلمان بیشتر سنگینی می کند. همه در یک مجلس بودیم. باهم اشک ریختیم و باهم دعا کردیم. اما دستهای او بالاتر از ما آمین گفت و خدا مستجاب کرد آرزوی شهادتش را. آقا پژمان، هر ماییم و یاد تو و جای خالیت که به شدت احساس میشود. شما که پیش آبرو داری، برایمان دعا کن. ما جامانده ایم و سخت است داغ جاماندن. راستی میخواستم از تولدت بگویم اما بازهم همه چیز ختم شد به شهادتت. تولدت مبارک ♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱٣۵۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ بهمن ۱٣٨۵ 📅تاریخ انتشار : ٣۱ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سمیرم 🥀مزار شهید : گلستان شهدا_شهرضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ღـــيدانہ ببین چه قشنگ میگہ🥰 ما در قـبـاݪ تمـام‌ ڪسانی کہ‌ راہـ ڪج‌ میروند، مسئوݪ هستیم✋ و حق‌ نداریم‌ با آنها برخورد تند داشتہ‌ باشیم،❌ ازڪجـا معݪوم کہ‌ ما،در انحرافـ اینہا نقش نداشتہ‌ باشیمـ…!🤔😔 کجاا معلوم🤔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پرواز رویاهاست چه خیال خامی ! برای من که پر پرواز ندارم ...💔 رسیدن به تــــ♡ـــو ❣ که ان همه بالایی... ࢪویاست... ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️ 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️❤️ _بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم با مریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم کہ سجادے و محسنے و دیدیم تا ما رو دیدݧ وایسادن و همونطورے کہ بہ زمیـݧ نگاه میکردند سلام دادݧ مریم کہ ایـݧ رفتار براش غیر عادے بود با تعجب داشت بهشوݧ نگاه میکرد خندم گرفت و در،گوشش گفتم: _اونطورے نگا نکـݧ الاݧ فک میکنن خلے ها جواب سلامشونو دادیم داشتند وارد دانشگاه میشدند کہ صداش کردم آقاے سجادے؟! با تعجب برگشت سمتم و گفت بله؟بامنید؟ بلہ باشمام اگہ میشہ چند لحظہ صبر کنید .یہ عرض کوچیک داشتم خدمتتوݧ _بلہ بلہ حتما بعد هم بہ محسنے اشاره کرد کہ تو برو تو مریم هم همراه محسنے رفت داخل خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدے راستش آقاے سجادے مـݧ فکرامو کردم خیلے سخت بود تصمیم گیرے اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگہ دارم _سجادے کہ از استرس همینطور با سوویچ ماشیـݧ بازے میکرد پرید وسط حرفمو گفت: خانم محمدے اگہ بعد از یک هفتہ فکر کردݧ جوابتوݧ منفیہ خواهش میکنم بیشتر فکر کنید مـݧ تا هر زمانے کہ بگید صبر میکنم _خندیدم و گفتم:مطمعنید صبر میکنید؟شما همیـݧ الاݧ هم صبر نکردید مـݧ حرفمو کامل بزنم معذرت میخوام خانم محمدے در هر صورت مـݧ مخالفتے ندارم سرشو آورد بالا و با هیجاݧ گفت جدے میگید خانم محمدے؟ بلہ کاملا _پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خوانواده‌؟ اینو دیگہ باید از خانوادم بپرسید با اجازتوݧ وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم اما سجادے نیومد مریم زد بہ شونم و گفت: إ اسماء سجادے کو پس نمیدونم والا پشت سرم بود چے بهش گفتے مگہ؟! هیچے جواب خواستگاریشو دادم. _حتما جواب منفے دادے بہ جووݧ مردم رفتہ یہ بلایے سر خودش بیاره بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس إ خرشدے بالاخره؟!پس فکر کنم ذوق مرگ شده.اسماء شیرینے یادت نره ها باشہ بابا کشتے تو منو بعدشم هنوز خبرے نیست کہ _وارد خونہ شدم کہ ماماݧ صدام کرد اسماااااء؟ سلام جانم؟ بیا کارت دارم باشہ ماماݧ بزار لباسامو... نذاشت حرفم تموم بشہ _همیـݧ الاݧ بیا.. بلہ ماماݧ مادر سجادے زنگ زده بود.تو ازجوابے کہ بہ سجادے دادے مطمعنے؟ مگہ براے شما مهمہ مامان؟ چپ چپ نگاهم کرد و گفت ایـݧ حرفت یعنے چے؟ _خب راست میگم دیگہ ماماݧ همش فکرت پیش اردلانہ تو ایـݧ یہ هفتہ ۴ بار رفتے با مادر زهرا حرف زدے تا بالاخره راضیشوݧ کنے اما یہ بار از مـݧ پرسیدے میخواے چیکار کنے نظرت چیہ؟ _اسماء مـݧ منتظر بودم خودت بیاے باهام حرف بزنے و ازم کمک بخواے ترسیدم اگہ چیزے بگم مثل دفعہ ے قبل... حرفشو قطع کردم و گفتم ماماݧ خواهش میکنم از گذشتہ چیزے نگو _باشہ دخترم.مگہ میشہ تو برام مهم نباشے؟ مگہ میشہ حالا کہ قراره مهم تریـݧ تصمیم زندگیتو بگیرے بہ فکرت نباشم بعدشم تو عاقل تر از ایـݧ حرفایے مطمعـݧ بودم تصمیم درستے میگیرے _باشہ ماماݧ مـݧ خستم میرم بخوابم وایسااا.مـݧ بهشوݧ گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشوݧ خبر میدم الاݧ هم بابا و اردلاݧ رفتـݧ واسہ تحقیق تو دلم گفتم چہ عجب و رفتم تو اتاقم _اردلاݧ و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضے بودن و قرار شده بود سجادے خانوادش آخر هفتہ بیاݧ براے گذاشتـݧ قرار مدار عقد. یک شب قبل از بلہ بروݧ اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 پشت کوچه پس کوچه های انتظار همان جا که فاصله ها کمی بیشتر است، با شما، به امید نگاه مهربانی از سر لطف هستم...🥀 برای آمدن و رسیدن! السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْدا غَيْرَ مَكْذُوبٍ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پرواز رویاهاست چه خیال خامی ! برای من که پر پرواز ندارم ...💔 رسیدن به تــــ♡ـــو ❣ که ان همه بالایی... ࢪویاست... ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️ 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥🍃 | | ای پیامبر به زنان ودخترانت بگو پوششهای خودرا برخود فروتر گیرنداین برای آنکه مورد آزار قرارنگیرندنزدیکتر است وخداوند آمرزنده ومهربان است •/ احــــزابـ ۵۹ /• 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ertebat emam zaman.mehrabian.mp3
4.77M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۸۶ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«ارتباط با امام زمان عج»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴امروز تولدی حج حسینی خرازی یا همون نعم‌الرفیق ماست کسی که تو تاریکی شب پای رزمنده هاشو میبوسید و اونقدر متواضع بود که بین نیروهاش گم میشد! شادی روحشون صلوات + وعجل فرجهم ✍️صمصام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴 نظر به استقبال گسترده‌ی هم‌وطنان عزیز، مسابقه عظیم قرآنی «نور علی نور» ‼️ 💎 با ۲۰ میلیون تومان جایزه نقدی شامل: 🎁 ۱۰ کارت هدیه یک میلیون تومانی 🎁 ۲۰ کارت هدیه پانصد هزار تومانی 📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۱۲ شهریور ماه ✅ ثبت‌نام در مسابقه، دریافت نسخه PDF مقاله و عضویت در کانال اطلاع‌رسانی از طریق لینک زیر: 🆔 zil.ink/noor_test
مطالب فوق از طرف کانال شهیددنظرزاده نه تایید✅ و نه رد❌ میشود👆👆
ٺو همانے کہ دلم لک‌زدھ‌ لبخندٺ‌را.. :)) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ زندگے زیباستـــــ🌿 اما شهادتـــــ از آن زیبا تر استـــــ سلامت تن زیباستـــــ اما پرنده عشق،🕊 تن را قفسے میبیند ڪه در باغ نهاده باشند.... ·•شهید مرتضے آوینے•·🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞 📚 _اردلان اومد تو اتاقمو گفت... اسماء پاشو بریم بیروݧ با بی حوصلگے گفتم کار دارم نمیتونم بیام روسریمو بازور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیروݧ _صداشو کلفت کردو گفت وقتے داداش بزرگترت یہ چیزے میگہ باید بگے چشم با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم خوب حداقل وایسا آماده شم باشہ تو ماشیـݧ منتظرم زودباش _سرمو تکیہ داده بودم بہ پنجره و با چشم ماشیـݧ هایے رو کہ با سرعت ازموݧ رد میشدݧ و دنبال میکردم با صداے اردلاݧ بہ خودم اومدم. اسماء تو چتہ؟مثلا فردا بلہ برونتہ باید خوشحال باشے.چرا انقد پکرے؟ _نکنہ از تصمیمت پشیمونے؟هنوز دیر نشده ها؟ آهے کشیدم و گفتم.چیزے نیست نمیخواے حرف بزنے؟ کجا دارے میرے اردلان؟برگرد خونہ حوصلہ ندارم. _داشتم میرفتم کهف و الشهدا باشہ حالا کہ دوست ندارے برمیگردم الاݧ صاف نشستم و گفتم.ݧ ݧ _برو کهف و دوست داشتم آرامش خاصے داشت. نیم ساعت داخل کهف بودم خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے مامان اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا _آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما... اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ.. بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقا احتیاج داشتم.. یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود... _خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلو دعوت کرده بود همہ مشغول حرف زدن باهم بودݧ ماماݧ هم اینورو و اونور میدویید کہ چیزے کم و کسر نباشہ _از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم روتخت ولو شدم و چشمامو بستم تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست سجادے !!!! حالا دیگہ باید بگم علے درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم غرق در افکارم بودم کہ یدفعه.... خانوم ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh