eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست… ❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با آغاز ڪردیم . 📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد . ولی آقا مرتضی گفت: مهم تره تا فیلمبرداری. 🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید. ✍راوی : همسر شهید 🌹 🦋 شهید زارع از دوستان صمیمی راوی کتاب سه دقیقه در قیامت بود‌که خبر شهادتش را از راوی کتاب شنیده بود... ❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تصویری از درب جدیدی به نام امام حسن (ع) که در حرم مطهر حضرت عباس (ع) نصب شد. این دومین دروازه بزرگ بعد از دروازه القبله است که مشرف به بین الحرمین معروف به بین الحرامین است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_43180116.mp3
4.5M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۷۷ 🎤 استاد 🔸«انتظار»🔸 🔺قسمت پنجم 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*💥توی خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند ،،حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه* *توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد…حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن* *🏴حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون…* *🖤تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد  که دیدم حاجی بی تاب شد…* *در بین آن دیوار و در*        *زهرا صدا می زد پدر* *دنبال حیدر می دوید* *از پهلویش خون میچکید* *زهرای من... زهرای من...* *زهرای من... زهرای من...😭 😭* *خدا میدونه نفهمیدیم چی شد* *وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر* *میگویند..* *الله اکبر  الله اکبر* ، *خط را گرفته بودند ، عراقی ها* *را تارو مار کرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا(سلام الله علیها) گره کار باز شده بود...*  # *شهید_محمدرضا_تورجی_زاده* " 🕊 *شادی روح مطهرشان صلوات💔* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📛 ارتباط با نامحرم 🌹ابراهیم همیشه میگفت: تا وقتی که زمان ازدواجتون نرسیده هیچ وقت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نروید، چون آهسته خودتون رو به نابودی می کشونید. آری درست گفت، فضا، فضای مجازی است، ولی نامحرم، نامحرم واقعی، برایش تک‌تک حرفها و شکلک‌ها حقیقی است، روی قلبش اثر می گذارد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شب میلاد حضرت زینب(علیه السلام) مادرش زنگ زد برای خواستگاری. نمی دانم پا فشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟شاید هم دعاهایش به دلم نشسته بود. باهمان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد؛ از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره اورا دیدیم. خاله ام خندید:((مرجان، این پسر چقدر شبیه شهداست!)) با خنده گفتم:((خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام!)) به روايت همسر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☀️ 🏴 ✅ امام حسن عسکری علیه السلام: تا جايى كه مى توانى تحمّل كنى دست نياز دراز مكن؛ زيرا هر روز، روزىِ تازه اى دارد. بدان كه پافشارى در درخواست، هيبت آدمى را مى بَرد، و رنج و سختى به بار مى آورد؛ پس، صبر كن تا خداوند دَرى به رويت بگشايد كه براحتى از آن وارد شوى؛ كه چه نزديك است احسان، به آدم اندوهناك، و امنيت، به آدم فرارى وحشتزده؛ چه بسا كه دگرگونى و گرفتاريها، نوعى تنبيه خداوند باشد و بهره ها مرحله دارند؛ پس، براى چيدن ميوه هاى نارس شتاب مكن، كه به موقع آنها را خواهى چيد. بدان، آن كه تو را تدبير مى كند، بهتر مى داند كه چه وقت، بيشتر مناسب حال توست، پس در همه كارهايت به انتخاب او اعتماد كن، تا حال و روزت سامان گيرد 📙 ميزان الحكمه ج 5 ص 167 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش علیرضا هست🥰✋ *ایام فاطمیه...*🕊️ *شهید علیرضا زیبرم*🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۴ / ۳ / ۱۳۶۷ محل تولد: تهران محل شهادت: شلمچه *🌹مادرش← زمان شهادتش که ما بی خبر بودیم🥀نامه‌ای برای علیرضا نوشته بودیم که برگشت خورد🥀آن زمان روی نامه‌ها یک مهر قرمز رنگ می‌زدند که نوشته شده بود «برگشت»‼️همان مهر قرمز رنگ روی نامه،ما را نگران و بی‌تاب کرد🥀با خودم گفتم قطعاً شهید شده که نامه دستش نرسیده است🥀ابتدا از وضعیتش بی‌خبر بودیم تا اینکه برادرش برای تحقیق به منطقه رفت💫 کمی بعد با خبر قطعی شهادتش به خانه بازگشت🕊️اما پیکر علیرضا جاویدالاثر ماند.»🥀 دوست داشت گمنام باشد🍃خودش ما را برای شهادت و گمنامی‌اش آماده کرده بود🥀صوت ضبط شده‌ای هم از ایشان داشتیم📼 که در آن صوت هم به این نکته اشاره کرده و گفته بود: دوست دارم مثل حضرت زهرا (س)‌گمنام باشم.»🥀اصلاً به این فکر نمی‌کردیم که روزی پیکرش بازگردد🕊️چون خودش اینطور دوست داشت🍃وقتی هم از ما خواسته شد آزمایش دی ان‌ای بدهیم، پیگیرش نشدیم🌙گفتیم خودش می‌خواهد گمنام بماند و اگه قرار باشه بیاد میاد،🍃اما هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کردم بین من و علیرضا فاصله‌ای ۳۰ ساله باشد🥀او بعد از ۳۰ سال و ۷ ماه🥀در ایام فاطمیه سال ۹۷🏴شناسایی و به وطن بازگشت*🕊️🕋 *شهید علیرضا زیبرم* *شادی روحش صلوات*
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۸۱) زینب با خجالت گفت : بله اول شما بفرمایین... محسن ـ والا من نمیدونم از کجا و چه جوری شروع کنم ... زینب خانم من مدت طولانی هست که با برادرتون دوست بودم و یه علاقه برادرانه محکمی بینمون بود .... من تو این مدت رفاقتم شناخت کافی از خانواده شما پیدا کردم .... و مطمئنم که شماهم مثل عباس ادم منطقی و فهمیده ای هستین... زینب ـ ممنون نظر لطفتونه. زینب خانم من دوست دارم از همین اول با صداقت صحبت کنم ... یه مطلب مهمی هست که شما باید در جریان باشین ... زینب با کمی ترس پرسید چی مطلبی؟؟ ببخشید که بدونه مقدمه میخوام برم سر اصل مطلب ... نه خواهش میکنم بفرمایید من گوشم با شماست... زینب خانم من تو سوریه همیشه کنار عباس بودم ... اکثرن تو خلوتی که باهم داشتیم از زندگیش با فرزانه خانم حرف میزد ... عباس انگار میدونست که قراره شهید بشه به همین خیلی نگران همسرش بود ... زینب بله درسته عباس خیلی فرزانه رو دوست داشت ... عباس یه شب قبل شهادتش ازم درخواستی کرد در واقع یه جور وصیت بود اما به صورت شفاهی با حرف .... زینب هول شد و پرسید تورو خدا ادامه بدین عباس ازتون چی میخواست 😢😢😢 محسن سرسشو بالا گرفت و گفت عباس ازم خواست تا بعد شهادتش از فرزانه خانم خاستگاری کنم و هواشو داشته باشم .... و حالا ازتون کمک میخوام زینب خانم ... زینب یه خورده از حرفای محسن گیج شده بود، خب حالا چه کمکی ازم میخواین ؟؟ میخوام بهم کمکم کنین تا وصیت عباس و انجام بدم ... زینب خانم شاید به نظرتون مسخره بیاد که روز خاستگاری شما دارم از کس دیگه ای حرف میزنم خدا شاهده من از جریان خاستگاری بی خبر بودم همه چی یه دفعه ای شد ... منم که داشتم نگاهشون میکردم خیلی کنجکاو بودم که در مورد چی حرف میزنن.... زینب بدونه اینکه چیزی بگه از جاش بلند شد... یه قطره اشک از چشاش سرازیر شد محسن که متوجه این حال زینب شد با ناراحتی گفت تورو خدا منو ببخشید که ناراحتتون کردم من فقط خواستم وصیت عباس و عملی کنم خیلی شرمندم ... خیلی...خدا ازم نگذره که باعث ناراحتی شما شدم 😔😔😔😔😔 زینب درحالی که چشماش پراز اشک بود برگشت و یه لبخند به محسن زد وگفت: اقا محسن من به برادرم افتخار میکنم که همچین دوستایی داره که حتی بعد شهادتشم دست رفاقشون ول نکردن .... کاش زودتر به من میگفتین ... یعنی شما دلخور نشدین زینب خانم؟؟؟ نه چرا دلخور بشم خیلیم خوشحالم همیشه برای فرزانه برای تنهاییش نگران بودم اماحالا از ته دلم خوشحالم اقا محسن اگه اجازه بدین منم میخوام تو انجام وصیت داداش عباسم باهاتون سهیم باشم ... زینب خانم حقا که شما شیرزنین با این کارتون نشون دادین که دست پرورده ی عباسین ... زن عمو ازم خواست زینب و محسن و صدا کنم بیان تا بقیه مراسم انجام بشه... منم رفتم کنار در و گفتم زینب جان بزرگترا صداتون میکنم میخوان مراسم و شروع کنن خواستن که بیاید... ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... چادرت را بتکان... روزی ما را بفرست... کربلایی محمدحسین پویانفر 🌱 ‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول 💚السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام 🔸سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی 🔸همه سلامها و درودها نثار تو باد بر قطب عالم امکان امام زمان عج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خنـده هاے دلنشین شهدا نشان ازآرامــش دل دارد وقتےدلت با"خـــدا"باشد لبانت همیشه مےخنـــدد اگر باخدا نباشےهرچقدر هم شادی کنے، آخرش دلت غمگین است 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه صدام و نه آمریکایی‌ها فکرش را نمی‌کردند که روزی تصویر سردار سپاه اسلام روی یکی از کاخ‌های صدام نصب شود. فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ حسین کازرونی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*🕊* *ظهر یک روز 🌷آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند.* *در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است.* *(راوی: سرلشگر رحیم صفوی)* ت *اریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۲۹🕊* *تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد۱۳۶۶🕊* *مزار شهید :گلزار شهدا * *هدیه‌به‌روح‌پاکش * 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️🎙 ازش پرسیدم : "دوست دارے روی قبرت چی بنویسن؟" کمے فکر کرد و گفت: " آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟🍃 دیوانه کنے هر دو جهانش بخشے... دیوانه ے تو هر دو جهان را چه کند؟! :)🖐🏻♥️" 💚🕊 راوی دوست شهید در نهایت هم همین شعر روی مزارشون نوشته شد💔✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_43180425.mp3
3.81M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۷۸ 🎤 استاد 🔸«انتظار»🔸 🔺قسمت ششم 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹|شهید حسن آبشناسان ✍️ بدون تکلف ▫️زندگی مشترک ما، رنگ سادگی و معنویت داشت. مراسم اولیه، بدون تکلف و با رعایت مسائل اسلامی برگزار شد و مدت کوتاهی پس از پایان مراسم عقد، حسن به اهواز رفت. من نیز، در پایان امتحانات به او پیوستم و زندگی خود را در ۲ اتاق کوچک اجاره‌ای، آغاز کردیم. یکی از اتاق‌ها، به وسایل شخصی اختصاص یافت و اتاق دیگر با یک فرش و چند صندلی ساده، تزیین شد. قسمتی از اتاق نیز به عنوان آشپزخانه‌ای با یک چراغ خوراک‌پزی و مقداری ادویه‌جات، مورد استفاده قرار گرفت. آن زمان، روزگار را در مضیقه شدید مالی، سپری می‌کردیم و مشکلات زیادی داشتیم تا جایی که گاهی اوقات، برای تأمین هزینه‌های زندگی، مبلغی را قرض می‌کردیم. 📚 کتاب خاکی‌ها 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گمنامے یعنی درد... دردے شیرین... یعنے با عشق یڪے شدن... یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے معشوقت گذشتے... یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید‌مردم را گمنامی یعنی ....... اے کاش همه ے ما گمنام باشیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
این را برای نگاه مهربان یك دوست نوشته ام... وقتی نگاهم می کنی، حسی درون وجودم شکفتن آغاز می کند. حسی که نمی دانم چیست،اما... می دانم التیام می گیرد این دل با داشتنش! منطقه عمومی خرمشهر ، شلمچه ، دی ماه ۱۳۶۵ ، رزمندگان لشکر ۳۲ انصارالحسین در عملیات کربلای پنج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 💥اگه عبد خدا نخوای بشی،حتماعبد شیطون میشی عبد شیطونم بشی شیطون‌دشمنته‌میزنه بدبختت میکنه ها🔪😰 👤استاد پناهیان•. ✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد‌رضا هست🥰✋ *عجب رمزیست یا زهرا..*💚 *شهید محمد‌رضا تورجی زاده*🌹 تاریخ تولد: ۲۳ / ۴ / ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۵ / ۲ / ۱۳۶۶ محل تولد: اصفهان محل شهادت: بانه *🌹راوی ← روزهای سه شنبه و چهارشنبه مسیر 900 کیلومتری دارخوئین تا جمکران را میرفت🌙 و بعد از خواندن نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می‌گشت.💫 یک بار 14 بار ماشین عوض کرده بود تا به جمکران برسد‼️این راز رفتنش به جمکران بعد از شهادتش فاش شد.💫 راوی ← مدتی بعد از شهادت، شهید تورجی را در خواب دیدم!🌙 به او گفتم: محمد! این همه از حضرت زهرا(س) گفتی و خواندی چه ثمری داشت؟⁉️ شهید تورجی بلافاصله گفت: همین که در آغوش فرزندش، امام زمان(عج) جان دادم برایم کافی است! 🕊️همرزم← محمدرضا علاقه ی فراوانی به حضرت فاطمه زهرا(س) داشت🌙 و در تمامی مداحی های خود در مدح ایشان می خواندند🏴علاقه ی تورجی زاده به حضرت فاطمه زهرا(س) به حدی بود که وصیت کرد📃 بر روی سنگ قبرش نام مبارک حضرت زهرا(س) را بنویسند.🌙 عاقبت او معشوق بود و رنگ معشوق گرفت🌙در حین فرماندهی گردان یازهرا(س)🏴 در سنگرش همانند مادرش حضرت زهرا (س)🥀از ناحیه ی پهلو🥀و بازو🥀جراحت و ترکش هایی دید🥀و به شهادت رسید*🕊️🕋 *عجب رمزیست یا زهرا💫که هر رزمنده را دیدم🌙شکسته سینه و بازو🥀و زخمی کرده پهلو را*🥀 *شهید محمد رضا تورجی زاده* *شادی روحش صلوات*