ازش پرسیدند:روز تولدت کی هست؟
جوابشان داد: روز شهادت!
تاریخ تولد:29/9/1997
تاريخ شهادت:29/9/2017
#شهید_محمد_ناصر_الدین💔
#شهید_لبنانی🇱🇧
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهیدانه🌹
روح الله "برادر شهید" که اومد ،
رفتیم بهشت زهرا...
منتظر شدیم حکاک بیاد و سنگ مزار رسول رو آماده کنیم...
به محض اینکه حکاک اومد،
یه نگاه به ما انداخت و گفت: ببخشید این سنگ مزار کیه؟
گفتیم چه طور؟
گفت:
اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم!
دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی
ما که خشکمون زده بود
وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد...
سنگ مزاری که میتوان گفت هدیه ای بود از جانب اربابش حضرت اباعبدالله
سالار شهیدان...
راوی ؛
دوست و همرزم شهید🌿
#مدافع_حرم❣
#شهید_رسول_خلیلی🌷
یاد شهدا باصلوات🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
#شهید_مدافع_حرمی_که_داعشی_ها_برای_تحویل_پیکرش_شرط_گذاشته_بودند
🥀 وقتی #جبار_عراقی در درگیری با گروههای #تکفیری و #تروریستی در سوریه به #شهادت رسید، پیکرش حدود ۱۰ روز در سوریه ماند و داعشیها برای تحویل آن شروطی گذاشته بودند که با #مخالفت_خانوادهاش مواجه شد؛ چراکه نمیخواستند #دشمن_تکفیری از این وضعیت #سوءاستفاده کند.
🌷 #شهید_مدافع_حرم_جبار_عراقی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فضایمجازیرابرایدشمنناامنکنید.📱💣📿🔪
ما یه کار جهادی راه انداختیم برای نا امن کردن فضای مجازی برای دشمن
به فرمان حضرت آقا♥️
از شما می خوایم که با عضویتتون ما رو در این کار حمایت کنید ☺️🙏
تا بتونیم از جنگ نرم موفق بیرون بیایم 💪💣
https://eitaa.com/joinchat/750452811Cce2d342779
🌷شهید نظرزاده 🌷
فضایمجازیرابرایدشمنناامنکنید.📱💣📿🔪 ما یه کار جهادی راه انداختیم برای نا امن کردن فضای مجازی
جنگ امروز 📚📿
نخبهۍ مومن میخواد؛ نه علاف مجازی !"📱
https://eitaa.com/joinchat/750452811Cce2d342779
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تشرف #پدر #آیت_الله_سیستانی خدمت #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف #حضرت #حجت_بن_الحسن_علیه_السلام در کنار #بدن #بی_جان #زن #پاکدامن.
#جمعه #جمکران #زیارت #تشرف #ملاقات
#استاد_عالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹از شهید حسین خرازی
♦️به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار تهوع شد.
او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت و کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند.
با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود...
مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد
رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی
🌹حدیث خوبان_ ص۲۵۴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش نعیم هست🥰✋
*میهمانے حضرت زینب سلام الله علیها*🕊️
*شهید نعیم غلامی*🌹
تاریخ تولد: ۳۰ / ۴ / ۱۳۶۶
تاریخ شهادت: ۱۵ / ۳ / ۱۳۹۵
محل تولد: ساکن بردسیر کرمان
محل شهادت: سوریه
*🌹راوی← وقتی برادر بزرگ آقا نعیم خواست اسمش را برای مدافع حرم بنویسد،🌙 مادرش هراسان و گریان به دنبال او رفت و نگذاشت که پسرش مدافع حرم شود🥀 و به او گفت: تو همسر و بچه داری، کجا می خواهی بروی؟⁉️این بار آقا نعیم جلودار شد و گفت: بگذارید من بروم، چون زن و بچه ندارم.‼️ اگر هم شهید شوم، مشکلی پیش نمی آید.🌙برای همین آقا نعیم مدافع حرم شد و برادرش پیش مادر و خواهرانش ماند.🍃آقا نعیم برای اینکه مدافع حرم شود، بارها به در بسته خورد.🥀در ابتدا به خاطر ضعف چشمانش او را قبول نکردند. 🥀دفعه اول او را برگرداندند.🥀 اما دفعه دوم با اصرار و التماس زیاد رفت.🕊️ وقتی خانواده نگذاشت که او برود، خیلی گریه کرد و میگفت: راهی نیست باید بروم.🥀وقتی خانوادهاش از او علت را جویا شدند،گفت: در خواب حضرت زینب (س) را دیدم که مرا خواسته است.🌙 خانواده هم وقتی بیتابی آقا نعیم را دیدند، رضایت دادند تا مدافع حرم شود.🍃او در اثر عملیات انتحاری تروریست های تکفیری در شهر حمص سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد🕊️و پیکرش پیدا نشد🥀برادرش، او را در خواب دید که نعیم میگوید: « به این زودی ها بر نمیگردم🌙اینجا یک مهمانی ۷ ماهه است.»💫مهمانی که ۷ ماه طول کشید‼️و پیکرش ۷ ماه بعد از شهادت پیدا🌙 و به وطن بازگشت*🕊️🕋
*شهید نعیم غلامی*
*شادی روحش صلوات*
❤️قسمت بیست و سه❤️
.
هر روز با هم می رفتیم بیرون.
دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم. کمی که راه می رفتیم دستم را دور بازویش حلقه می کردم، او که می رفت من را هم می کشید.
_ نمیدانم من بارکشم؟ زن کشم؟
این را می گفت و می خندید.
_ شهلا دوست ندارم برای خانه ی خودمان #فرش_دستباف بگیریم.
+ ولی دست باف ماندگارتر است.
_ دلت می آید؟ دختر های بیچاره شب و روز با خون دل نشسته اند پای دار قالی. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته، بعد ما چه طور آن را بیاندازیم زیر پایمان؟؟
.
❤️قسمت بیست و چهار❤️
.
از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد می شدیم.
جمعه بود و مردم برای #نماز_جمعه می شدند.
همیشه آرزو داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه.
ولی ایوب سرش زود درد می گرفت.
طاقت شلوغی را نداشت.
در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس می کردم که به دستبند آهنی ایوب خیره می شدند.
ایوب خونسرد بود. من جایش بودم،از اینکه بچه های کوچه دستبند آهنیم را به هم نشان می دادند، ناراحت می شدم.
ایوب دوزانو روی زمین نشست و گفت:
_ بچه ها بیایید نزدیکتر
بچه ها دورش جمع شدند ایوب دستش را جلو برد:
_ بهش دست بزنید، از آهن است این را به دستم می بندم تا بتوانم حرکتش بدهم.
بچه ها به دستبند ایوب دست می کشیدند و او با حوصله برایشان توضیح می داد. 🌹
#ادامه_دارد
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh