💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_ودوم
زبان جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :
_پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب ڪنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای ڪه در گوشی میپیچید و عدنان میشنید ڪه مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :
_از اینڪه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!
و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :
_این ڪافر اسیر منه و خونش حلال!میخوام زجرڪشش ڪنم!
ارتباط را قطع ڪرد،
اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.جانی ڪه به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی ڪه در سینه مانده بود، بالا نمیآمد. دستم را به لبه ڪابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود ڪه قامتم از زانو شڪست و با صورت به زمین خوردم. جراحت پیشانیام دوباره سر باز ڪرد و جریان گرم خون را روی صورتم حس ڪردم. از تصور زجرڪُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او جان بدهم.
همه به آشپزخانه ریخته و خیال میڪردند سرم اینجا شڪسته و نمیدانستند دلم درهم شڪسته و این خون، خونانه غم است ڪه از جراحت جانم جاری شده است. عصر، عشق حیدر با من بود ڪه این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرڪشیدن عشقم بودم ڪه همین پیشانی شڪسته قاتل جانم شده بود.
ضعف روزهداری،
حجم خونی ڪه از دست میدادم و وحشت عدنان ڪارم راطوری ساخت ڪه راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم،
عمو و زن عمو هر سمتی میرفتند
تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی
پیدا ڪنند و من میدیدم درمانگاه قیامت شده است. درحیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میڪردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی
تمام شده و او از شدت درد و خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچهای در حمله خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری ڪه نمیدانست با این جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق،
لامپی ڪه تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد ڪه بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
نخ و سوزن بخیه دستش بود،
اشاره ڪرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زن عمو اعتراض ڪرد :
_سِر نمیکنی؟
و همین یڪ جمله ڪافی بود تا آتشفشان خشمش فوران ڪند :
_نمیبینی وضعیت رو؟ ترڪش رو بدون
بیهوشی درمیارن! نه داروی سری داریم نه بیهوشی!
و دربرابر چشمان مردمی ڪه ازغوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :
_آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما ڪمڪ میفرسته!چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!
یڪی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود ڪه با ناراحتی صدا بلند ڪرد :
_دولت از آمریڪا تقاضای ڪمڪ ڪرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسمسلیمانی تو آمرلی باشه، ڪمڪ نمیڪنه! باید ایرانیها برن تا آمریڪا ڪمڪ ڪنه!
و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :
_میخوان حاج قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!
پرستار نخ و سوزنی ڪه دستش بود،
بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض ڪرد :
_همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه
ڪار حاج قاسمِ! اما آمریڪا نشسته قتل عام مردم رو تماشا میڪنه!
از لرزش صدایش پیدا بود
دیدن درد مردم جان به لبش ڪرده و ڪاری از دستش برنمیآمد ڪه دوباره به سمت من چرخید و با خشمی ڪه ازچشمانش میبارید، بخیه را شروع ڪرد. حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود ڪه به یاد نالههای مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه ڪنم.
به چه ڪسی میشد از این درد شڪایت کنم؟ به عمو و زن عمو میتوانستم بگویم...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ ࢪوایت زیبای پدࢪ شھید، از احتࢪام خاص شھید سلیمانے بہ خانوادهی شھدا
🌸 سࢪداࢪ زنده است... ما مُࢪدیم...😔💔
#Hero
#اَهلِهمینمَڪتبهستیم
#سلام امام زمانم 🌺🌾
با یاد تو میخوابم 😴
در خواب تو را بینم 😍
از خواب چو برخیزم اول توبه یاد ایی ✨💫
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهادت
طلوعیـ⛅️ دوباره است
که تو را میخواند
عقل و عشــ♥️ـق
در رگهای #شهادت جاریست
عقل میگوید برو🚶♂
و عشق میخواند #بیا ...
آنگاه ست که در آغوش معشوق💞 و معبودت #الله جای میگیری
سلام برشما شهیدان🌷
که #خدا عاشقتان شد و شما را آسمانی کرد. شهدا با نگاهتان ما را هم آسمانی کنید🙏
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💥 #تلنگر
دنیاے مجازے📲 هم میتواند سبب گناه♨️ شود❗️
-یڪ پست اشتباه📱
-یڪ لایڪ❤️
-یڪ ڪامنت⌨
✴️ میتواند گناهے #عظیم را برایت ثبت ڪند
👈🏻 مراقب ڪانال وگروه وپیج هایے
ڪہ آنها را دنبال میڪنے باش
💢اگر نشر دهنده ے فحشا هستند
از آنها خارج شو⚠️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #معرفی_شهید | #شهید_محمد_پازوکی
🔆متولد : ۳۰ شهریور ۱۳۵۵ در شهرری
یگان: سپاه تهران-کمیته جستجوی مفقودین
🕊 شهادت :۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
💠محل شهادت : پنجوین عراق
🔻 شهید محمد پازوکی طرودی فرزند داود در تاریخ۳۰ شهریور سال ۱۳۵۵ در شهرری بدنیا آمد. وی دارای دو فرزند دختر و پسر می باشد. ایشان بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی و تنها با داشتن دو مدرک فنی و حرفه ای برق و جوشکاری و دنبال کردن شغل تأسیسات در تمام عمر خود توانست دستگاه های بسیاری را اختراع و به ثبت برساند که در راه همین اختراعات که شناخته ترینشان دستگاه استخوان یاب-جسد یاب بود به فیض شهادت نائل گردید. ایشان با تلاش بسیار و هزینه های شخصی این دستگاه را اختراع نمود و در حالی که با گروه تفحص شهدا همراه شده بود در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ بر اثر انفجار مین والمری در منطقه پنجوین عراق به درجه رفیع شهادت نائل و پیکر پاکش در گلزار شهدای امامزاده یحیی(ع) سمنان آرام گرفت. روحش شاد و یادش گرامی باد.
🌷شهید محمد پازوکی طرودی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍رهبر انقلاب:
شما ملاحظه کنید نشستند در اندیشکدههای آمریکا راجعبه حاج قاسم سلیمانی بحث و بررسی کردند، مفصل! جزو خصوصیاتی که از او ذکر میکنند، در بین این خصوصیات؛ متعهد است، با ایمان است. شخصیتهای ایمانی، وقتی که این ایمان را با عمل، عمل صالح همراه کنند محصولش میشود شخصیتی مثل این که قدرتهای بزرگ او را تحسین میکنند، دشمنانش هم او را تحسین میکنند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📌چگونه به نامحرم نگاه نکنیم📌
💥جوانی ازعالمی پرسید:
من جوان هستم ونمی توانم نگاهم را از نامحرم منع کنم...چاره ام چیست ؟⁉️
📌عالم کوزه ای پر از شیر به اوداد و به اوتوصیه کردکه کوزه راسالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی هم درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند!⁉️
✔️جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت...
☘عالم ازاوپرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟
📌جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخوار و خفیف بشوم...
☘عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر
بر کارهایش می بیند...
و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خوار وخفیف شود بیم دارد.
📖آیاانسان نمی داندکه خدا او را می بیند!!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_وسوم
به عمو و زن عمو میتوانستم بگویم
فرزندشان غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه ڪه دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس ڪه از هیچڪس ڪاری برای نجات حیدر برنمیآید.
بخیه زخمم تمام شد
و من دردی جز غربت حیدر نداشتم ڪه در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم. میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میڪند ڪه از همه فرار میڪردم و تنها در بستر زار میزدم.
از همین راه دور،
بیآنڪه ببینم حس میڪردم عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم ڪه دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب ڪاری جز ڪشتن من و حیدر نداشت ڪه پیام داده بود :
_گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین
بار ببینیش!
و بلافاصله فیلمی فرستاد.
انگشتانم مثل تڪهای یخ شده و جرأت نمیڪردم فیلم را باز ڪنم ڪه میدانستم این فیلم ڪار دلم را تمام خواهد ڪرد. دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میڪشد و میدانستم این نفس ڪشیدن برایش چه زجری دارد ڪه آرزوی خلاصی و شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش ڪشید.
انگشتم دیگر بیتاب شده بود،
بیاختیار صفحه گوشی را لمس ڪرد و تصویری دیدم ڪه قلب نگاهم از ڪار افتاد. پلڪ میزدم بلڪه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته،
پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاڪ میڪشید و من نمیدانستم از ڪدام زخمش درد میڪشد ڪه لباسش همه رنگ خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود
و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و طاقتم را تمام ڪرد. قلبم از هم پاشیده
شد و از چشمان زخمیام به جای اشڪ، خون فواره زد. این درد دیگر غیرقابل تحمل شده بود ڪه با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به خدا التماس میڪردم تا معجزهای ڪند.
دیگر به حال خودم نبودم
ڪه این گریهها با اهل خانه چه میڪند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنڪه حالمن خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای داعش شهر را به هم ریخت. از قدارهڪشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر،
حیاط خانه را در هم ڪوبید طوری ڪه حس ڪردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریڪی مطلق فرورفت. هول انفجاری ڪه دوباره خانه را زیر و رو ڪرده بود، گریه را در گلویم خفه ڪرد و تنها آرزو میکردم این خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود ڪه حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
زن عمو با صدای بلند اسمم را تڪرار میڪرد و مرا در تاریڪی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میڪردند دوباره ڪابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد شهادت عشقم هستم.
زن عمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم ڪند، عمو دوباره میخواست ما را ڪنج آشپزخانه جمع ڪند و جنازه من از روی بستر تڪان نمیخورد. وحشت همین حمله و تاریڪی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زن عمو چقدر شڪسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیڪشید ڪه دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
حلیه یوسف را در آغوشش محڪم گرفته بود تا ڪمتر بیتابی ڪند و زهرا وحشتزده پرسید...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_وچهارم
زهرا وحشتزده پرسید :
_برق چرا رفته؟
عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :
_موتور برق رو زدن.
شاید داعشیها خمپاره باران ڪور میڪردند، اما ما حقیقتاً ڪور شدیم ڪه دیگر نه خبری از برق بود، نه پنڪه نه شارژ موبایل. گرمای هوا به حدی بود ڪه همین چند دقیقه از ڪار افتادن پنڪه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنڪای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینڪه علیاصغر کربلای آمرلی، یوسف باشد.
تنها راه پیش پای حلیه،
بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول ڪشید تا خانههای آمرلی تبدیل به ڪورههایی شوند ڪه بیرحمانه تنمان را ڪباب میڪرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
ماه رمضان تمام شده
و ما همچنان روزه بودیم ڪه غذای چندانی در خانه نبود و هر یڪ برای دیگری ایثار میڪرد. اگر عدنان تهدید به زجرڪش ڪردن حیدر ڪرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
دیگر زنده ماندن مردم
تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود ڪه
هر از گاهی هلیڪوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند. گرمای هوا و شوره آب چاه کار خودش را ڪرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
موبایلها همه خاموش شده،
برقی برای شارژ ڪردن نبود و من آخرین خبری ڪه از حیدر داشتم همان پیڪر مظلومی بود ڪه روی زمین در خون دست و پا میزد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شڪست محاصره
مقاومت میڪردند و من از رازی خبر داشتم ڪه آرزویم مرگ در محاصره بود؛ چطور میتوانستم آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجر ڪشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را
پشت پرده صبروسڪوت پنهان میڪردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه ڪنم. اما امشب حتی قسمت نبود باخاطره عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
در تاریڪی و گرمایی ڪه خانه را به دلگیری قبر ڪرده بود، گوشمان به غرش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار ڪه اذان صبح در آسمانشهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند
امشب هم خواب را حراممان کردهاند ڪه دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
با فروڪش کردن حمالت،
حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف ڪه ساڪت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی ڪه از بیآبی مرده بودند، نگاه میڪردم و حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم
ڪه عباس از در حیاط وارد شد
با لباس خاڪی و خونی ڪه از سر انگشتانش میچڪید.دستش را باچفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد ڪه ڪاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمیخواست ڪسی او را با این وضعیت ببیند ڪه همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود،
از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تڪیه داده و چشمانش را بسته بود. از صدای پای من مثل اینڪه به حال آمده باشد، نگاهم ڪرد و زیر لب پرسید :
_همه سالمید؟
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاڪریز به خانه ڪشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود ڪه دلواپس حالش صدایم لرزید :
_پاشو عباس، خودم میبرمت درمانگاه.
از لحنم لبخند ڪمرنگی روی لبش نشست و زمزمه ڪرد :
_خوبم خواهرجون!
شاید هم میدانست...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بعد از تو💕
تا همیشه
#شبها و روزها
بی مـ🌙ـاه و مهر مےگذرند
از کنار ما
💥اما پشت دریچه ها
در #عمق سینه ها
ماھ ِ قصه های #تو
#همیشه تابان است🌝
یکم_خرداد_ماه سالروز شهادت شهیدبزرگوار#براتعلی_نظرزاده
#شهید_براتعلی_نظرزاده🌷
شادی روحشان #صلوات
🍃🌹🍃🌹
کانال شهید نظرزاده
👇👇👇👇👇👇👇👇
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گام برداشتن در #جاده عشق
هزینہ میخواهد!
هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق...
و بعد.. #شهید میڪند..
#شهید_مصطفی_چمران
#صبحتون_شهدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
<بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن>
✳به مناسبت سالروز تولد
💟 ش_ه_ی_د_حجت_باقری
💟تاریخ تولد : ۱ /۳/ ۱٣۶۴
⚘تاریخ شهادت : ۱٣ /۱۱/ ۱٣٩۴
✅تاریخ انتشار : ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
⚘مزار_ش_ه_ی_د : گلزار شهدای فردوس
از هر چه مي رود سخن دوست خوشترست،
پيغام آشنا نفس روح پرورست👇
⊱⚘⊰
"آزادسازی حردتین* یک گام مانده به محاصره حلب شرقی"
⊱⚘⊰
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی،تیتر تمامسایت ها وروزنامه ها همین شده بود ، نوید محاصره حلب شرقی را میدادند. مژده فتح قله پیروزی را✌️
⊱⚘⊰
مژده ای که آب خنک بود بر آتش دل مادر و همسری که نبلوالزهرا چند روزی میزبان عزیزشان بود.و بهای این آزادی تنی پر از ترکش های خمپاره صد و بیست بود و خونی که پای سرو میرفت...
⊱⚘⊰
سروی که بلندایش نشان از عظمت روح مدافعان بود و استقامتش ثمره خون دل هایی که با آن آبیاری شده بود.
و امروز قصه مردی روایت میشود که مجنون_حسین(ع) بود و جنون او را به شام کشاند.
⊱⚘⊰
چرا که ندای هَلمِنناصِرٍیَنْصُرَنی را اینبار از عمه_سادات شنیده بود و روا نبود که مریدحسین(ع) در لباس پاسداری غیرتش را به دیوار قاب کند برای تماشا.
⊱⚘⊰
پس رفت و عباسگونه جنگید و خونش بهای آزادی حردتین شد
⊱⚘⊰
*حردتین: روستایی در شمال حلب که در بیست و هشت بهمن هزار و سیصد و نود و سه توسط مدافعان حرم ایرانی و سوریه آزادشد✌
⊱⚘⊰
برای سلامتی وتعجیل درامر فرج صاحب الامر،
هدیه به ارواح مطهر شهدا
وشهیدان مدافع حرم آل الله
<<صلـــــــــــــوات>>
⊱⚘⊰⊱⚘⊰⊱⚘⊰⊱⚘⊰
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قران میاوردن مسئولیت نگیرن
لابی میکنن مسئولیت بگیرن
🔰نشر حداکثری با شما
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂 دنبال اسم و رسم باشیم باختیم!
👈 وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسیدم. گفت: «درجهی خوب و ممتاز رو #شهدا گرفتن.
من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهی اونا که یه درجهی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که #باختیم!»
📚 کتاب خداحافظ سالار، ص ۲۶۰
زندگی نامه شهید حسین همدانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
------⚘•؛﷽؛•⚘-------
📝به مناسبت سالروز تولد
📝شهید_محمود_کاوه
📝تاریخ تولد : ۱ /۳/ ۱۳۴۰
📝تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۶/۱۱
📝تاریخ انتشار : ۳۱ /۲/ ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : مشهد⛳
🥀~~~~🥀
✅کاوه در تاریخ ما آوای آشنایی است.
کاوه آهنگر و داستان پر حماسه او و پسرانش که ایستادند مقابل ضحاک زمانهشان و نماد #انقلاب آنها شد همان پوستینهای که غرق عرق کارگری و زحمت و حرارت کوره 🔥آهنگری اش بود و رقم زد افسانه ایستادگی ایرانیان در مقابل ستمهای بیگانه که چیره بر ملت خون میمکند.
🥀~~~~🥀
✅بر گواه تاریخ، تاریخ تکرار خواهد شد. حال افسانه بوده باشد که خمیر مایه واقعیت دارد.
و اما کاوه زمان ما که خود را انداخت در دهان 🔥ضحاک خون خوار و با دست خالی ✌مقاومت کرد در برابر خونخواران زمانش، کوموله که اندکی رحم در درون سینه نداشت و مثل قصاب سر میبرید و سلاخی میکرد ایستاد زمانی ک فقط امید داشت و شهرها یکی پس از دیگری از دست میرفت آن هم با دست خالی و بدون 🔫گلوله و مهمات که رییس جمهور محبوب آن زمان بر جوان پیرو خط امام تحریم کرده بود..
🥀~~~~🥀
👌شاید چاره همه مشکلات جنگیدن باشد نه مقاومت، اما مقاومت امثال کاوهها معنای متفاوتی دارد، شاید جنگیدنی است که مستضعفان کمترین اثر را پذیرا باشند و جنگ بر سر جابجایی پول و قدرت نباشد.
و راه مقاومت بسی و اصلا هموار نخواهد بود....
🥀~~~~🥀
شهدا نجواهای ما را ميشنوند
اشک های😭 که در پنهان ،آشکاربه یادشان میریزیم را میبینند⚘
چنان مثل اربابشون سريع دستگيری ميکنند که مبهوت ميمانی⚘
اگرواقعا به آنها دل بسپاری با چشم دل، عناياتشان را ميبينی..⚘
🥀~~~~🥀
#شهدا_التماس_دعا...🕊⚘
هدیه_به_ارواح_مطهر_شهداء_و_شهدای_دفاع_مقدس_صلوات🕊⚘
🥀🍃🥀🍃🥀
@shahidNazarzadeh