تواضع سردار دلها❤️
زمانی که در جنوب شرق ماموریت داشتیم شب به یک پاسگاه ژاندارمری که روستا بود رفتیم و قرار بود صبح برای شناسایی حرکت کنیم.🚶♂
آن شب به دلیل کمبود جا باید حدود ۱۴ نفر در یک اتاق می خوابیدیم در حالی که فقط یک تخت سربازی در اتاق بود.❗️
من به گمان اینکه سردار حاج قاسم سلیمانی برای استراحت به اتاق دیگری می رود قبل از ورود بقیه روی تخت دراز کشیدم.
زمانی حاج قاسم را در حال ورود به اتاق دیدم از جا بلند شدم اما حاج قاسم آمد داخل همان اتاق و از من خواست سر جایم دراز بکشم.😓
من با اصرار خواستم ایشان به جای من روی تخت بخوابند اما خطاب به من گفت من فرمانده تو هستم و به تو امر می کنم همانجا بخوابی.☝️
آن شب حاج قاسم با وجود کمبود جا زیر تختی که من خوابیده بودم با سختی خوابید و به ما درس های بزرگی داد...☝️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آنها نشسته بود دچار استفراغ شد.
او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند.
با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود...
مدت ها بعد سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند.
کاری از دستشان برنمی آمد.
رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
📚 حدیث خوبان ص۲۵۴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃شهید منوچهر سعیدی در سال 1384 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شود و لباس سبز پاسداری به تن می کند.
💥شهید منوچهر سعیدی با اوجگرفتن جنگ در سوریه، در سال 1392 به این کشور اعزام و در مقابل عوامل تکفیری تروریستی داعش می ایستاد. ایشان بعد از بازگشت از سوریه یک بار در سال 1394 در حالیکه منتظر به دنیا آمدن فرزند دومش بود، به صورت خودجوش و در جهت کمک به روستاهای محروم عراق به این کشور اعزام می شود، اما بعد 10 روز حضور در کشور دوست و همسایه، در روز دهم خردادماه سال 1394 مورد حمله انتهاری عوامل تکفیری تروریستی داعش قرار می گیرد و به جمع همرزمان شهیدش می پیوندد.🕊🌷🍃
🦋 فرازی از وصیتنامه 🍃🌷
🌻«خواهرم حجاب، احترام به حرمتهای الهی است پس به حجاب و عفتت احترام بگذار و افتخار کن به اندازهای که دیگران نیز از تو تقلید کنند، هیچوقت از پوشش نامناسب غرب تقلید نکن، چون جز ذلت چیزی به دنبال نخواهد داشت».
🌷هدیه به روح مطهرشان صلوات🌷
🕊#سالروز_شهادت
🌹#شهیدمدافعحرممنوچهرسعیدی
📚کتاب زندگینامه شهید:حلقه ی وصل
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸#عکسنوشته_شهدایی
🔵شهید #کوروش_حاجیمرادی
🗯عاقبت به خیر شد!
🔹چندسال پیش یه روز که رفتیم خونه داییم اینا، زن داییم ناراحت بود؛ بابام پرسید چی شده! گفت: نذر کردم برم قم زیارت به هرکی میگم منو نمیبره، بابام همون لحظه تصمیم گرفت؛ گفت: برو حاضر شو تا بریم زیارت نذرتو ادا کنی.
🔹این سفر، یک دو روزی طول کشید؛ زنداییم توی راه همش به بابام میگفت: عاقبت به خیر شی! پدرم توی جواب گفت: انشاءالله اون طوری که دوست دارم عاقبت به خیر شم☺️
🔹۲۱ رمضان ۹۸ به آرزوش رسید🕊
🔹شهید مدافع وطن کوروش حاجیمرادی رئیس پلیس آگاهی اسلامآباد غرب همزمان با شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان سال۱۳۹۸ در حین تامین امنیت عزاداران در درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب دلو به صحرای جنون زدم 🌹
مستم سر و به سقف آسمون زدم 🎉
از محمد حسین حدادیان
ولادت حضرت معصومه سلام الله بر همگان مبارک ❤️😍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر محمدعلی هست🥰✋
*پلیس تازه داماد...*🕊️
*شهید محمد علی بایرامی*🌹
تاریخ تولد: ۱۵ / ۸ / ۱۳۷۶
تاریخ شهادت: ۳۰ / ۱۱ / ۱۳۹۶
محل تولد: تهران
محل شهادت: فتنه دراویش،تهران
*🌹مادرش← پسرم پلیس بود شايد فكر كنيد چون مادرش هستم اينطور تعريف میكنم🌙اما پسرم واقعاً به انجام فرايض دينی مثل نماز اول وقت مقيد بود.📿وقتی نماز میخواند كتفش را خم میكرد و با حالت تضرع خاصی قامت میبست.🍃من که مادرش بودم نمیتوانستم مثل او نماز بخوانم.»🍂فقط 40 روز از نامزدی پسرم میگذشت که به حجله شهادت رفت.🎊30 بهمن ماه بود،🌙معمولاً زود به سرکارش میرفت و نماز صبحش را يا در مترو میخواند يا سركارش،📿 اما آن روز نماز را در خانه خواند. بعد از خوردن صبحانه تا دم درهمراهش رفتم.🌷صبحها پشت سرش آب میريختم. آن روز هم تا دم خانه مشايعتش كردم🌙و چشم از او برنداشتم تا اينكه از خم كوچه پيچيد.»🕊️تا بعد از ظهر سه بار با او تماس گرفتم📞 که بار سوم دم غروب بود که صداهای عجیبی میشنیدم💥 پسرم گفت: درگیری شده مادر بعدا زنگ بزنید📞نخواستم مزاحم کارش بشوم و زود قطع کردم،🥀نزدیک به دو ساعت دیگر تماس گرفتیم اما جواب نمیداد🥀دلمان خیلی شور میزد، برای اينكه سرم را گرم كنم تلويزيون تماشا كردم كه ديدم در زيرنويس نوشته شده:‼️سه نفر از مأموران نيروی انتظامی در درگيری با اشرار به شهادت رسيدند.🕊️دلم گواهی داد يكی از آنها پسر من است.»🥀به محل کارش رفتیم هیچکس جواب درستی به ما نمیداد🥀فقط احترام و عزت به ما میکردند🌷تا اینکه با اصرار گفتند: خدا صبرتان بدهد محمدعلی شهید شده*🕊️🕋
*شهید محمد علی بایر
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •.
" قسمت۱ "
|فصل اول : شما کہ ایرانی هستی|
...💔...
مرتضی عطایی
نام جهادی : ابوعلی
ولادت : ۴ اسفند ۱۳۵۵ ، مشهد
ازدواج : ۲۶ بهمن ۱۳۷۸
ثمره ازدواج : یک دختر ( نفیسه ، متولد ۱۳۸۰ و یک پسر ( علی ، متولد ۱۳۸۲ )
شهادت : ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ ، لاذقیه سوریه
💟 مقدمہ
شماره اش 📱 را از دانیال گرفتم ؛ شماره ابوعلی را . اواخر سال ۱۳۹۴ برنامه ای با موضوع شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده از سیما 📺 پخش شد . خیلی به دلم ❤️ نشست . همان جا تصمیم گرفتم درباره او کاری انجام دهم 🙇♂، کار من هم که معلوم است ، کتاب صلی علی 📙.
بعد از پایان برنامه شماره دانیال را گرفتم. دانیال از رزمندگان لشکر فاطمیون🕊 و از برادران با صفا و مخلص افغانستانی است. صدرزاده از رزمندگان همین لشکر بود که با نام افغانستانی به منطقه رفته بود.
تصمیمم را که به دانیال گفتم ، حسابی استقبال کرد 😍 و گفت : دمت گرم ، خدا خیرت بده✋، حالا چه کمکی از دست من بر میاد؟🤔 گفتم : هیچی، تو فقط چند تا شماره از این رفقای صدرزاده رو به من بده ؛ همین . چهار پنج تا شماره به من داد . غیر از یکی که بچه محل اش بود و شهریار زندگی می کرد ، بقیه شهرستان بودند؛ مشهد و کرمان. مشهد برایم راه دست تر بود. با مشهدی ها هماهنگ کردم و راهی دیار امام رضا شدم. 💚
ابوعلی جزو شماره های لیستم بود. دانیال روی اسم او سفارش کرد و گفت : ابوعلی هم جانشین سید ابراهیم بوده، هم حسابی با هم جیک تو جیک 😉بودند. سید ابراهیم نام جهادی مصطفی صدرزاده بود. با ابوعلی تماس☎️ گرفتم. استقبال کرد و گفت حتما وقت می گذارد⏰، قرار شد خودش زنگ📞 بزند.
دو روز گذشت، اما خبری از ابوعلی نشد.🤐 تماس📞 گرفتم و پیگیر شدم. عذرخواهی کرد🙏 و گفت فردا زنگ ☎️ خواهد زد و قرار می گذارد. فردا هم آمد و خبری نشد😐. پس فردا زنگ زدم و بگی نگی توپم پر 😠 بود. گفتم: مومن خدا سه روز منو سر کار گذاشتی! بگو کجایی، من بیام پیشت. ☹️
گفت : جای شما کجاست؟ گفتم : یه جا نزدیک باب الجواد🏢. گفت: فردا بعد از ظهر خوبه؟!؟ یعنی یک روز دیگر.😩
چاره ای نداشتم و گفتم : آدرس را برایت پیامک می کنم فقط جان هر کی دوست داری سر کارمون نذار😕. گفت: نه حتما میام.🙌
فردا ساعت ۴ عصر بالاخره چشمم به جمال جناب ابوعلی روشن شد🤗. با موتور 🛵 آمده بود. موتور را داخل حیاط گذاشت و رفتیم برای مصاحبه🎤.
کمی خوش و بش کردیم😉 و گلایه بابت سه ، چهار روز سرکار گذاشتن اش😢.
گفت: پیگیر کارهای اعزامم هستم. شروع کردیم🎙:
بسم الله الرحمن الرحیم. ۱۱ خرداد ۱۳۹۵. مشهد ، حسینیه چهارده معصوم حضرت عبدالعظیمی ها. در خدمت آقای ابوعلی هستیم. البته اسم جهادی ایشان ابوعلی است. خودتان را معرفی کنید.
_ خدمت شما عرض شود که ابوعلی هستم، در خدمت شما. حالا قرار نیست این مصاحبه منتشر بشود که ؟ چون اگر منتشر شود، به قول ما اسم و رسم اصلی ما دیگر لو می رود.
+ نه ، اسم و رسم شما محفوظ است ، خیالتان راحت✋ .
_ زنده باشید ان شالله. مرتضی عطایی هستم. حالا شما همان ابوعلی در نظر بگیرید. در خدمتتان هستم.
و الی آخر... یک ساعت و ۴۸ دقیقه صحبت کردیم. مصاحبه ناتمام ماند. همان جا وعده ی جلسه بعدی را از ابوعلی گرفتم. گفت: فردا کار دارم ، ان شاالله برای پس فردا ساعتی 🕒 را هماهنگ کنیم.
این پس فردا شد چهار روز بعد😑. طی این چند روز با دوستان دیگر صدرزاده صحبت کردم.🙋♂
۱۵ خرداد ۱۳۹۵ مصاحبه دوم انجام شد. این بار دو ساعت و ۲۴ دقیقه. طی این دو نوبت مصاحبه ، شیفتگی او به سید ابراهیم ♥️ از سر و رویش می بارید، یک سید ابراهیم 😢 می گفت ، ده تا سید ابراهیم از بغلش 💔 در میآمد .
خیلی از ابوعلی خوشم آمد😌؛ او هم شاید . چرا که هم در زمان مصاحبه، هم خارج از آن، بگو مگوهای😊 زیادی برایم گفت.
درد دلهای زیادی داشت😢💔، خیلی گریه😭 می کرد. می گفت: نمی گذارند بروم. من با تعجب گفتم: آخه یعنی چی؟ با این همه مسئولیت؟ مگه میشه؟ گفت: حالا که شده.🤷♂
از اتفاقات ناگوار و بعضی افراد در لشکر فاطمیون حسابی گله مند بود😖. آن روز خداحافظی و روبوسی کردیم؛ او را به خیر و ما را هم به سلامت. برگشتم تهران و مشغول کارهای روزمره شدم😎.
یک شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ طبق روال هر ساله روز عرفه راهی صنف لباس 👕فروشی ها شدم. با نوای گرم🎤 حاج آقا منصور ارضی که خداوند بر تاییدات و طول عمر ایشان بیفزاید، از روضه حضرت آقا سید الشهدا {صلوات الله علیهم} مستفیض گردیدم.
ساعت پنج ، پنج و نیم جلسه تمام شد. همراه با خیل جمعیت به طرف میدان توپخانه میرفتم. طی مسیر، گوشی همراهم 📱 را روشن کردم پیام ها پشت سر هم آمد. شروع کردم به چک کردن. به یکی از آنها که رسیدم، درجا میخکوب شدم:😓
" مرتضی عطایی ابوعلی به یاران شهیدش پیوست. "😭💔
تازه از روضه آمده بودم. دلم رقیق شده بود. خبر شهادت ابوعلی حسابی منقلبم کرد و ریختم بهم. بی اختیار اشکم سرازیر شد😭. با خودم زمزمه می کردم : چقدر راحت اینها شهادت را میگیرند، چقدر راحت قید همه چیز را زده و دنیا را سه طلاقه میکنند، خوش به حالت ابوعلی! خوش به حالت! روز عرفه رفتی پیش ارباب.😟
روز عرفه رفتی پیش رفیق جون جونیت سید ابراهیم♥️. تو را به خدا یک نگاهی به ما کن. ابوعلی قربانت بروم. ابوعلی فدایت بشوم...
این ها را میگفتم و مثل باران اشک😢 می ریختم و مسیر را میآمدم.
همان جا تصمیم گرفتم، تا چهلمش نشده صحبتهایم با ابوعلی را کتاب کنم.📚 سریع دادم مصاحبه ها 🎙 را پیاده کردند. خیلی تلاش کردم، اما قسمت نشد کار تا چهلم آماده شود.
و امروز در سالگرد جناب مرتضی عطایی این افتخار نصیبم شد که بتوانم این مصحف 📖 را تقدیم درگاهش کنم؛ ان شاالله که توشه ای باشد برای آخرتم.
در پایان ضمن عرض ارادت به تمام کسانی که در تهیه این کتاب یاری ام کردند، دست بوس همه ی آن ها هستم؛ دانیال عزیز که علاوه بر معرفی دوستان شهید، تصاویر زیادی از ابوعلی را در اختیارم گذاشت؛ جنابان 'جرجانی' پدر و برادر خانم همسر شهید مرتضی عطایی که حدود ۱۰۰ تصویر به بنده دادند؛ مهدی شهبازی که زحمت پیاده کردن مصاحبه ها را متقبل شد و صمدی عزیزم که همیشه در کنارم بوده و خواهد بود.
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
ان شاالله 🙏💚
علی اکبری مزدآبادی
۲۰ مرداد ۱۳۹۶
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ...
🤚#سلام_امام_زمانم🌸
🤚#سلام_آقای_من❤️
🤚#سلام_پدر_مهربانم💐
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان
چه کریمانه به یاد همهی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقا جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
#صبحتون_منوربه_نورخدا💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هُوَالشَهید🌿
شهید مصطفے صدرزاده:
سخنان مقام معظم رهبرے را گوش کنید؛ قلبـــــ شما را بیدار مےڪند و راه درستـــــ را نشانتان مے دهد.
قسمتی از وصیتـــــ نامه #شهیدصدرزاده
سلام
صبح زیباتون شـــــهدایـے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh