گمنامی . .🚶♂
تنهابرایشهدانیستمیتونی
زندهباشیوسربازحضرتزهرا‹س›
باشیامایہشرطداره؛بایدفقط
برایخداکارکنینہخلقخدا👌
••http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#وچہقشنگاستگمنامی🙂💔!'
#وروبهشرطمشتیبودن😉🔗
🌷شهید نظرزاده 🌷
یه کانال زدم به عشق داداش ابراهیم
زیاد نمیخوام تبلیغ و تعریف کنم... 🤝😍
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
ولی اگه بیای بد ازتون پذیرایی نمیکنیم
والا حالا شما بیاید از خجالتتون درمیام😂👍
{دعوت داداش ابراهیم و رد نکن}😁🎙
امشب برای همه کسایی که دارن برای آروم شدن جو کشور تلاش میکنن
یه آیةالکرسی بخونیم
که ان شاءالله صحیح و سالم بمونن
#پشت_انقلابمان_هستیم
#پرچم_ایران_هویت_ماست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
دردم به جز وصال تو درمان نمی شود
بی تو عذابِ فاصله آسان نمی شود
افسانه نیست آمدنت، لیک در عیان
این قصه بی حضور تو امکان نمی شود.
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شـــــهادت
پرواز رویاهاست
چه خیال خامی !
برای من که پر پرواز ندارم ...💔
رسیدن به تــــ♡ـــو ❣
که ان همه بالایی...
ࢪویاست...
ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️
#شھیدمجیدشهریاری🌱
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ♦️
🥀به مناسبت سالروز شهادت
🥀شهید_هادی_رئیسی
🥀تاریخ تولد : ۵ /۶/ ۱٣۵۰
🥀تاریخ شهادت : ٣۱ /۶/ ۱٣٩٩
🥀محل شهادت : فهرج_کرمان
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بم
🥀شهریور برای عده ای مقدمه عاشقی است، دلها را آماده می کنند برای پاییز، برای تماشای برگ های رنگارنگی که باید از درخت دل بکنند و کم کم بروند. برای هادی هم شهریور مقدمه بود برای رسیدن به عشق الهی.
🥀چشم هایش را در اولین روزهای شهریور گشود و در اواسط شهریور راهی جبهه شد. درس عاشقی را از بر کرد و سالها در فراق وصال سوخت و گریست. روزی که دامادش شهید شد، حس کرد کمرش از داغ پسرش شکسته و دلش از داغ جاماندن.
🥀دختر داغدیده اش را دلداری داد و گفت: " یک روزی ممکن است من هم شهید شوم" .مدتی بعد در آخرین روز شهریور ، جام شهادت را سرکشید و پیوست به قافله عشاق. او تعلیم یافته مکتب سردار دلها بود و دل بیقرارش هوای پریدن داشت. روزگار انگشت اشاره سوی شهریور گرفته است. برگ ها زرد شده اند و درس دل کندن را از بر می کنند.
آقا هادی، <<شهادتت_مبارک>>
💥ختـــــــــم صلــــــوات💥
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<هادی رئیسی>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود خداوند بر کسانی که بدون هیچ چشم داشتی
در خدمت انقلاب و مردم هستند...✌🍃
#سپاه#ارتش#وزارتاطلاعات#نیروی_انتظامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ♦️
🥀به مناسبت سالروز تولد
🥀شهید_اصغر_پاشاپور
🥀تاریخ تولد : ۳۱ /۶/ ۱۳۵۶
🥀تاریخ شهادت : ۱۳ /۱۱/ ۱۳۹۸.حلب سوریه
🥀مزار شهید : بهشت زهرا، قطعه ۴۰
🥀دانه دانه رسیده می شوند و وقت چیدنشان می رسد و خدا دست چین شده تحویل می گیرد هرکدام زخمی تر ارج و قربش بیشتر. همه برای رسیدن و پخته شدن سر و دست می شکنند، نوکری، غلامی، کارگری رزمنده ها و مردم را می کنند تا نفس شان له شود و شروع کند روحشان به پخته شدن. آنقدر خود را خاکی می کنند تا دست آخر در خاک دست و پا بزنند و بال پریدن در بیاورند
🥀آنها که پیرو مکتب ح.ا.ج ق.ا.س.م بوده اند اما محاسبه شان فرق دارد، راه شناخته اند وسیله مسیر را شناخته اند فقط با کمی توسل می پرند، دل بریده اند یعنی دلی ندارند که به چیزی گره بخورد یا شاید دلشان فقط به این گره خورده: شهادت
🥀اصغر از کاروان بغداد و کاظمین و کربلا و نجف و مشهد جاماند اما از زینبیه نه....
🥀اصغر گفت: حاج آقا من نوکرتم....
من می گویم: حاج اصغر نوکرتم فقط راه نشان بده... همین
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<اصغرپاشاپور>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احسنت برملت شجاع وقدردان همیشه درصحنه......درودتان باد،ای شیربچه های زهرایی
تاکورشود چشم دشمنان نظام مقدس ایران اسلامی...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
عکسی قدیمی از
نابغه تک تیراندازی ایران در جنگ تحمیلی با 700 شلیک موفق و رکورد دار جهان !
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴شهادت یک بسیجی در قزوین
🔹 عباس خالقی از حوزه شهید قاسم سلیمانی پایگاه امام رضا(ع) تاکستان شب گذشته بر اثر شلیک گلوله توسط اغتشاشگران و اراذل و اوباش به شهادت رسید.
#بیداری_ملت
📜بخشی از وصیتنامه شهید
🌷من از مردم ایران میخواهم تفرقهاندازی نکنید،با هم متحد باشید و دین اسلام را سربلند نگه دارید...
#شهید_رضا_حاجی_زاده🌹
#یادشهداباصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نوبت جهاد به شما هم رسید....
یادتان هست چقدر غبطه میخوردید که چرا نمیتوانید لباس رزم بپوشید و در میدان جنگ با دشمنان مبارزه کنید؟؟
تمام جبهه کفر و شیاطین با همه ابزارش به جنگ شما آمده است!
خانم محجبهـ🌸 اکنون در وسط میدان نبرد هستید و فرمانده و سرباز این میدان هم فقط شما هستید.
همینطور که دارید راه میروید مبارزه و جهاد میکنید❤️❗️
بدون اینکه چیزی بگویید😍...
#امام_زمان
#حجاب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
😔اعتراف ۴۰ سال پیش یک منافق درباره شکنجه پاسدارها😭
🔻نقابی پارچه ای به صورتم زدم و ابتدا وارد حمام شدم محسن میر جلیلی یکی از پاسداران در حمام بود و در حالیکه پاهایش تاول هایی زده بود که خون داخل آنها مرده بود با زنجیر دستها و پاهایش بسته شده بود. با ورود من به حمام، او متوجه شد که من فرد جدیدی هستم.
🔻حدودا 26- 25 ساله بود و لاغر و قد بلند بود و فقط به من نگاه می کرد بعد از اینکه از حمام بیرون آمدم وارد اطاق شدم تا پاسدار دیگر را که طالب طاهری نام داشت ببینم او نیز دست ها و پاهایش با زنجیر بسته شده بود و پاهایش متورم و کبود و تاول زده بود وی قدی نسبتا کوتاه داشت و حدود 17 ساله بود . از اتاق بیرون آمدم. من به همراه مصطفی و شهرام و محمدرضا کار شکنجه را شروع کردیم ابتدا آنها را روی صندلی بستیم و سپس صندلی را خواباندیم من کابل می زدم و مصطفی معدن پیشه دهانشان را با پارچه گرفته بود تا صدا بیرون نرود و وقتی مصطفی میزد من دهانشان را می گرفتم آنها مرتب مطالب راتکذیب می کردند و هنگامی که خیلی از فشار ضربات دردشان میامد الله اکبر می گفتند.
🔻در اثر زدن با کابل تاول هایی که روی پاهای آنها بود ترک می خورد و خون جاری می شد و به مصطفی گفتم پاهایش را باند پیچی کند تا بتوانیم مجددا آنها را بزنیم. در اثر ترکیدن تاولها خون کف حمام راه افتاده بود و وقتی شکنجه محسن تمام می شد او را بیرون می آوردیم و طالب را داخل حمام می بردیم. تا عصر ما شکنجه را ادامه دادیم وقتی خودمان خسته می شدیم آنها را از روی صندلی باز می کردیم و دست ها و پاهایشان را با زنجیر به میز داخل اطاق می بستیم.
🔻روز بعد باز دست به کار شدیم در حمام من و مسعود قربانی نزد محسن میر جلیلی که روز صندلی بسته شده بود رفتیم مسعود قربانی خطاب به محسن گفت: شنیده ام تو اطلاعات نمی دهی میدانی ما با دشمنانمان چطور رفتار می کنیم؟ اگر اطلاعات ندهی ترا می پزیم سپس به من گفت اتو بیاور من اتو آوردم مسعود اتو را به برق زد و اتو را در حالیکه چراغش روشن شده بود و داغ می شد از فاصله بین تکیه گاه صندلی و محل نشستن آن به کمر محسن نزدیک کرد طوریکه او احساس می کرد که اتو داغ است و فقط به من خیره شده بود و هیچ حرفی نمی زد مسعود قربانی مجددا سوال کرد حرف میزنی یا نه؟ که به دنبال این حرف ناگهان اتو را به کمر محسن میر جلیلی چسباند که محسن از شدت درد با حالت عجیبی دهانش را باز کرد سپس از هوش رفت.
🔻اتوی داغ، آب جوش، گاز پیکنیکی بر روی بدن پاسدارها
🔻سپس مسعود قربانی به محمدرضا گفت آب سرد رویش بریز تا به هوش بیاید . من از حمام بیرون رفتم و وارد اتاقی که جواد محمدی و مصطفی معدن پیشه در آن بودند شدم. جواد خطاب به طالب می گفت زندگی و نجاتت دست خودت است یا باید اطلاعات بدهی یا پوستت را می کنم سپس به مصطفی گفت: برو چاقو بیاور مصطفی چاقو را آورد و به جواد داد. جواد دو بار چاقو را روی بازوی طالب کشید که خون نیامد بار سوم چاقو را محکم کشید که بازوی طالب را برید ناگهان طالب بر اثر درد شدید تکان خورد و خون از بازویش جاری شد می خواست حرف بزند که جواد گفت: خفه شو دوباره خواست حرفی بزند جواد گفت خفه شو و با مشت توی دهان طالب کوبید طوریکه دندان هایش شکست و دهانش خونی شد باز که خواست حرفی بزند جواد گفت الان حالیت می کنم و سپس میله ای سربی را برداشت و به دهان و فک و چانه و دندان های او زد مصطفی نیز با میله سربی دیگر که در دستش بود به جاهای مختلف بدن طالب می زد و این ضربات آنقدر محکم بود که طالب از ناحیه دنده هایش احساس درد شدید می کرد.
🔻سپس به حمام رفتم دیدم محسن به هوش آمده است مسعود قربانی گفت: باید با آب داغ حال اینها را جا آورد و سپس من آب داغ آوردم و مسعود به من گفت: آب داغ را یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد.
🔻طوری که تمام تاول های پایش ترکید و حال خیلی وحشتناکی پیدا کرده بود و از جای باندها خون آبه راه افتاده بود و پوست پاها از بدن جدا می شد. محسن بیهوش شد و وقتی به هوش آمد مسعود قربانی که آب داغ را روی دست های محسن ریخت که دستهایش پف کرد و چروک شد و حالت پختگی داشت. من در حالیکه عرق کرده بودم از حمام خارج شدم و به اتاقی که جواد و مصطفی بودند رفتم با صحنه دلخراشی مواجه شدم:
🔻پوست سمت راست سرطالب به همراه موهایش کنده شده بود.
🔻وقتی طالب به هوش آمد مصطفی سر او را محکم گرفت و جواد با عصبانیت گوش و بینی طالب را برید. طالب بیهوش شد جواد محمدی چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون ریخت وقتی طالب به هوش آمد مصطفی با کابل به سینه و پاهای طالب می زد.
🔻به حمام رفتم و با کابل شروع به زدن محسن کردم محمدرضا هم دهان محسن را گرفته بود. سپس محسن را که دیگر رمقی در بدن نداشت باز کردیم و داخل اتاق دیگر بردیم و با زنجیر به میز بستیم.
🔻من مجددا به اتاقی که طالب در آن شکنجه می شد رفتم. طالب بیهوش
، در حالیکه خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود روی صندلی همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد محمدی در حالیکه انبردست در دستش بود مشغول کشیدن دندان های طالب بود. طالب که به هوش آمد جواد از او اطلاعات می خواست و در مورد یکسری کارت و مدارک پاسداری که از جیب طالب به دست آورده بود سوال می کرد و می گفت: آدرس دوستانت را به ما بده که طالب جوابی نمی داد. جواد گفت: اینطوری نمی شود باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و یک گاز پیک نیک و یک سیخ به همراه خودش آورد و به جواد داد.
🔻شب آمپول سیانور به بدنشان تزریق کردیم که بعد از تزریق سیانور صدای خر خر از گلوی آنها خارج می شد و ما در حالیکه هنوز زنده بودند و در حال جان دادن بودند بدن آنها را طوری طناب پیچ کردیم که داخل صندوق عقب جا شود و حین طناب پیچ کردن دیدم داخل لباس های طالب خرده شیشه است به طرف خیابان نظام آباد به راه افتادیم تا ماشین را تحویل خروزندی و محمد جعفر هادیان برای دفن بدهیم
#منافقین_تطهیر_ناپذیرند
#منافقین_از_کفار_بدترند
#منافقین_رجوی_تروریست_های_داعشی_دهه_شصت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌رجزخوانی حسن عباسی جیگر آدمو خنک میکنه
🔹ای والله....😍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
جمهوری اسلامی #عباس میدهد
نخ معجر نمیدهد... ❌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر محمدامین هست🥰✋
*تعبیر خوابــــ شهید*🌙
*🌷شهید محمدامین کریمیان*
تاریخ تولد: ۳۱ / ۶ / ۱۳۷۳
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۳ / ۱۳۹۵
محل تولد: مازندران،بابلسر،حاجیکلا
محل شهادت: سوریه
*🌷مادر شهید ← محمدامین از يک دانشگاه در آلمان بورسيه شده بود،🌙اما همه را رها كرد و برای جهاد به سوريه رفت💫 پلاک حضرت زهرا (س) را همیشه به گردن داشت 🌙و میگفت دلم میخواد مثل مادرم زهرا(س) گمنام باشم🥀شب آخرش پسرم به همرزمانش گفته بود: «خواب ديدم امشب عملياتی در پيش است💥و فرمانده و من شهيد میشويم و پیکرمان را نمیآورند.»🌙 بعد از خوابش غسل شهادت میگيرد و آماده شهادت میشود.🕊️بعد از شروع عمليات، سربازان سوری در جناحين آنها بودند💥از شدت آتشِ دشمن زمینگیر میشوند🥀و فرماندهشان مجروح میشود🥀محمدامین به سمت دشمن تیراندازی میکند💥 اما خودش هم در کنار فرمانده شهید میشود🥀و همه متوجه شدند که خوابش به زیبایی تعبیر شد🌙عکس پروفایلش عکس شهید امیر حاج امینی بود و خودش هم همانگونه شهید شد💫 و با دو تیر یکی به زانو🥀و دیگری به پشتش🥀به ملکوت اعلی پرواز کرد🕊️ خبری از پیکرش نبود و او همانند حضرت زهرا(س) بی مزار ماند🥀اما ۶ سال بعد، در ماه محرم ۱۴۰۱🏴 گروه تفحص چند پیکر شهید را پیدا و شناسایی کردند💫 که محمد امین یکی از آنان بود🌙او به همراه پیکر شهیدان حاج عبدالله اسکندری، عباس آسمیه و چند شهید دیگر💫به وطن آمد🕊️🕋*
*طلبه شهید محمدامین کریمیان*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_چهل_هشتم
.
.
.
حالش خیلی بد بود کلی ناراحت شدم بخاطر این مدت که تنهاش گذاشتم
بهش گفتم بیا خونمون سری قبول کرد
گفت الان راه میوفتم
حلما_ماماااان
کوشی
.
مامان_اینجام حلما
_سلام صبح بخیر
مامان_صبح بخیر عزیزم
حلما_مامان سپیده داره میاد اینجا
مامان_چه عجب قدمش رو چشم مادر 😊
ناهار میاد؟
_نگهش میدارم بنده خدا حالش اصلا خوب نیست😔 باباش سکته کرده
مامان_ای وای چراا
حلما_قضیش مفصله حالا بعدا میگم
خودش اومد چیزی به روش نیاریا
شاید ناراحت بشه
مامان_باشه دخترم
من برم ناهار درست کنم
حلما_دستت درد نکنه خوشگلممم😘😘
یکم اتاقم رو جمعو جور کردم
صدای زنگ آیفون اومد
فکر کنم خودشه
رفتم پایین به استقبالش
جلو در ایستاده بودم
یه دختره رنگ پریده لاغر با لباسای خیلی ساده داره از پله ها میاد بالا
یه لحظه شکه شدم باورم نمیشد این همون سپیده خوشگلو خوشتیپه
هیچوقت بدون آرایش. ندیده بودمش...
سپیده_سلام 😀
حلما_سپییدههه چی شدی تووو
خودشو انداخت تو بغلم بغضم گرفت
من چقدربی معرفتم
حلما_بیا تو عزیزم
سپیده_کسی خونتون نیست
حلما_مامان هست. فقط. راحت باش گلم😘
مامان_سلام سپیده. جان خوش اومدی دخترم
سپیده_ممنون خاله ببخشید زحمت دادم
مامان_این چه حرفیه عزیزم رحمتی شما😘😘
حلما_بیا بریم تو اتاقم. لباساتو عوض کن
اروم زیر گوشش گفتم(برام تعریف کن ببینم چه کردی. باخودت)
با یه لبخند. بی جون جوابمو داد دنبالم راه افتاد
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh