eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
زائرای کربلا ما روهم یاد کنید محضر ارباب😔😭🥀 قرار که نیست فقط پات توی کربلا بذاری بعد بگی رفتم کربلا....... اگه اینجاهم دست یه عاشق و دلسوخته ارباب رو بگیری ، که بره پیش آقا حتما که شماهم زائر آقایی حتما که شماهم قدم توی راه اربعین و کربلا و مشایه گذاشتی😭 پس دلتو راهی کربلا کن ، بذار یکی دیگه هم با کمک شما چشمش به شش گوشه ارباب بیفته به‌خدا جای دوری نمیره مطمئن باش نرفته برمیگرده بهت اونم چه برکتی برات میاره مطمئن باش پس یه یاعلی بگیم و دست یاری برسونیم تا هم اونجا دعاگومون باشند هم ذخیره آخرت و قبر و قیامتمون باشه صلی الله علیک یا اباعبدالله✋🏴🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17284من-تشنه-رو-جرعه-آبم-بده.mp3
2.35M
میدونی از بچگی توی هیئتت بودم....😭😭😭 سید رضانریمانی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️شبهه ❗️ گاهی شنیدیم که افراد با ایمان با اینکه تلتش میکنند اما موفق به زیارت ائمه نمیشوند ولی از آن طرف گاهی اوقات افراد بی نماز و .... این توفیق نصیبشان میشود 🎙 استاد محمدی شاهرودی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد عالی 🔸تنها درمان دردهایمان اوست....دردمند امام زمان عجل الله باشیم! 🔸بسیار شنیدنی و تأثیرگذار👌 👈حتما ببینید و نشر دهید. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: درخواست مي كند به برگردد [تا نماز بخواند] ، و اين سخن خداوند متعال است كه وقتی یکی از آنان می رسد می گوید: 🙏 (پروردگارا مرا برگردانيد تا شايد عمل شايسته انجام دهم در آن چه ترک کرده ام ، هرگز [به او داده نمی شود] آن تنها سخني است که می گوید ، و پیش روی آنها تا روزي كه برانگيخته شوند [یعنی قیامت] فاصله است. ) 📚 (بحارالانوار ، ج 77 ، ص 58 . اصول وافي ، ج 2 ، ص 65) ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مُحَرَّم ... ماه حسين خدانگهدارت! نمی‌دانم دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!😔 اما اگر وزیدی و... از سَرِ کوی من گذشتی؛ سلامَم را به اربابم برسان!😭 و اگر این آخرین مُحَرَّمم باشد بگو همیشه برایت مشکی به تَن می کرد و... دوست داشت نامَش... با نام تو عجین شود! گرچه جوانی می‌کرد؛ اما از اعماق وجودش... دل‌بسته‌ی حسین بود!😭 با چای روضه صفا می‌کرد و... سَرَش درد می‌کرد برای نوکری! مُحَرَّم ماهِ اربابم؛ تو را به خدا می‌سپارم و دلم شور می‌زند برای «صفر»ی که... از «سفر» می‌رسد!😭😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩اگه میخوای بری کربلا باید اینجوری از امام حسین بخوای☝️😭💔
الوداع ماه محرم.mp3
6.72M
الوِداع ماهِ مُــحَرّم مـاهِ گِــریِه مـاهِ ماتَــم حَسـرَتِش رویِ دِلَـم موند کِه شَـباش بِمـیرَم از غَـم کـاش میـشُد بَرات بِـمیرَم... 😭 🎙کربلایی 🏴🥀 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی شرایط سخت 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 باز چشم هاش خیس اشک شد سرش را این طرف و آن طرف تکان داد با ناله گفت:: «این پسر عموی ما چقدر پاک و خوب بود خدا رحمتش کنه» پرسیدم: «چطور؟» خاطره ای از همان دفعه که عبدالحسین تنها رفته بودروستا،برام تعریف کرد اولش پرسید:«می دونی که پسرم تو مشهد درس می خوند؟» سرم را به تأیید حرفش تکان دادم.پی صحبتش را گرفت تا فهمیدم آقای برونسی با یک ماشین آمده روستا،زود یک بقچه ی نان و کمی گوشت و ماست و چیزهای دیگر آماده کردم همه را آوردم پیش خدا بیامرز شوهرت، برای اینکه خاطر جمع بشوم ازش پرسیدم: «شما بر می گردین مشهد؟» گفت: «اتفاقاً همین الان دارم میرم کار دارین مشهد؟» به خرت و پرت هایی که دستم بود،اشاره کردم و گفتم:«بی زحمت همین ها رو بگذارین عقب ماشین و ببرین برای پسرم» چند لحظه ای ساکت ماند و چیزی نگفت:« بعد سرش را بلند کرد گاراژ ده را نشانم داد و گفت: «همین الان یک اتوبوس داره میره مشهد بده به راننده تا برات ببره.» من اصلاً ماتم برد!شاید انتظاری که نداشتم شنیدن همچین جوابی بود،خودش با مهربانی گفت:«کرایه رو هم من میدم وقتی هم که رسیدم مشهد،خودم می رم به پسرت می گم بره گاراژ اون جا و جنس ها رو تحویل بگیره.» پاورقی ۱- از وقتی پدرش مرحوم شده بودبیشتر از قبل می رفت روستا و به مادرش سرمی زد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی شرایط سخت 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 با چشم های گرد شده ام گفتم:« خب شماکه ماشین داری پسر عمو دیگه چرا بدیم گاراژ؟!» خیلی جدی گفت:« این ماشین مال بیت الماله.» خونسرد گفتم :«خب باشه.» گفت: «من حق دارم که با این ماشین بیام روستا و فقط از مادرم خبر بگیرم همین قدر سهم دارم نه بیشتر.» هر کار می کردم مسأله برام حل شود نمی شد. او هم انگار فهمید. گفت: «اگر بخوام برای بچه ی شما گوشت و نان ،ببرم فردای قیامت باید حساب پس بدم اون هم چه حسابی!» خدا بیامورز با ناراحتی گفت:« باید جواب تک تک مردم این کشور رو بدم!» آن موقع این حرف ها حالی ام نمی شد. از این که خراب شده بودم و روم زمین خورده بود دلم بدجوری می.جوشید با ناراحتی گفتم:«لااقل برای خودت ببر» گفت:«برای خودم هم اگر خواستم یا با اتوبوس های گاراژ می فرستم یا هم که بعداً با ماشین شخصی می آم می برم» حرف هاش به این جا که رسید، باز گریه اش گرفت.. «اگر همون جا می فهمیدم آقای برونسی داره چکار می کنه خودم رو به پاش مینداختم ولی حیف که دیر فهمیدم.».... یک بار یکی از بچه های خودمان درست یادم نیست دستش شکست یا بلای دیگری سرش آمد، فقط می دانم بایدسریع می رساندیمش بیمارستان، تو آن شرایط سخت ،هم به ماشین بیت المال که جلوی خانه بود، دست نزد سریع رفت یک تاکسی گرفت و مشکل وسیله را حل کرد؛ تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق و حساس بود! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی جعبه های خالی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 همسر شهید بعد یکی از عملیات ها آمد مرخصی در را که به روش باز کردم ،چشمم افتاد به دو تا جعبه، از این جعبه های خالی مهمات بود آوردشان تو،بعد از سلام و احوالپرسی به جعبه ها اشاره کردم و پرسیدم :«این ها رو برای چی آوردین؟» گفت: «آوردم که بچه ها دفتر و کتابشون رو بگذارن توش» موقعی که جعبه ها را از ماشین می گذاشته ،پایین یکی از زن های همسایه هم دیده بود. بعداً به ام گفت:«آقای برونسی انگار این سری دست پر اومدن.» منظورش را نگرفتم من و منّی کرد و به اشاره گفت: «جعبه ها..» تا اسم جعبه را آورد معنی دست پربودن را فهمیدم تو جوابش گفتم:«اون جعبه ها خالی بودن!» گفت:«ازما دیگه نمی خوادپنهان کنید بالاخره حاج آقاتون هرچی بوده آوردن».... وقتی رفتم خانه، ناراحت و دلخور به عبدالحسین گفتم:«کاش همون جعبه ها رو نشون بعضی از این همسایه ها می دادین» با آن قیافه ی بشاش و با طراوتش به شوخی گفت:«:حتماً باز کسی چیزی گفته و حاج خانم ما رو ناراحت کرده.» دلخورتر از قبل گفتم:« یکی از زن های همسایه فکر کرده شما تو این جعبه ها چیزی قایم کردی و آوردی خونه.» با خنده گفت:« این ها یک مشت فکر و خیالاته شما که از این حرف ها نباید ناراحتی بشی» بلندگفتم:«نباید ناراحت بشم؟!» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من قدمی ‌رنجه‌کن،‌ای‌ دوست ‌به ‌مهمانی ‌من عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت غیبتت ‌سخت ‌شد،ازدست‌ِ مسلمانی‌ من ✦اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ ✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، ✦وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ گویند 🌻‌⃟🍂๛فرج مولا صلواتـــــــ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 224 - برخى از ارزش هاى اخلاقى وَ قَالَ عليه‌السلام بِكَثْرَةِ اَلصَّمْتِ تَكُونُ اَلْهَيْبَةُ و درود خدا بر او، فرمود: با سكوت بسيار، وقار انسان بيشتر شود وَ بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ اَلْمُوَاصِلُونَ🍃🌹 و با انصاف بودن، دوستان را فراوان كند وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ اَلْأَقْدَارُ🍃🌹 و با بخشش، قدر و منزلت انسان بالا رود وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ اَلنِّعْمَةُ🍃🌹 و با فروتنى، نعمت كامل شود وَ بِاحْتِمَالِ اَلْمُؤَنِ يَجِبُ اَلسُّؤْدَدُ🌹🍃 و با پرداخت هزينه‌ها، بزرگى و سرورى ثابت گردد 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رعایت حق النّاس حتی در کودکی...(شهید احمد علی نیری) ...یادم است یک بار برای چیدن سیب به روستای خودمان در دماوند رفتیم. مادر ما یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیب شد. ساعتی بعد دایی از راه رسید. احمد جلو رفت و سلام کرد. بعد گفت: دایی راضی باش، ما یک چوب از داخل باع شما برداشتیم. دایی هم برای اینکه سربه سر احمد بگذارد گفت: راضی نیستم! احمد اصرار می کرد: دایی تورو خدا، دایی ببخشید و... اما دایی خیلی جدی می گفت: راضی نیستم! آن روز اصرار های احمد و برخورد های دایی نشان داد که احمد در آن سن کم چقدر به حق النّاس اهمیت می دهد. 📗کتاب عارفانه راوی: خواهر شهید احمد علی نیّری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرحی که خانواده اسماعیل هنیه به طور هماهنگ در شبکه‌های اجتماعی منتشر کردند. یک طرح ساده که پیامی مهم دارد.
گاهی‌وقتا‌‌به‌شوخی‌می‌گفت درجه‌برای‌آبگرمکن‌‌است.. "به‌درجه‌اعتقادی‌نداشت و‌دنبالش‌‌هم‌‌نمی‌رفت روی‌لباسش‌‌هم‌‌نمی‌زد" می‌گفت‌درجه‌رو‌باید‌خدا‌‌ بده‌تاشهادت‌نصیبت‌بشه‌.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh